نویسنده : هنگامه - ساعت 11:24 روز دو شنبه 15 خرداد 1391برچسب:,


نقد فیلم ولنتاین آبی

به راستی چه کسی بود که می گفت ما ازدوداج می کنیم تا تا شاهدی برای زندگی خود داشته باشیم؟ این جمله باعث به وجود آمدن بینشی وسیع در ذهن های بیماری، همچون ذهن و فکر بیمار دو زوج فیلم "والنتاین آبی" می شود که در طی شش سال اول زندگی مشترک این دو زوج همراه آنها می باشد. آیا واقعا سیدنی و دن به این دلیل ازدواج کردند تا کسی زندگی آنها را مشاهده؟ یا اینکه ازدواج آنها تنها به دلیل نیاز های دن بوده!؟ آیا هیجان مشاهده بعد از مدتی برادی سیدنی از بین رفت؟!

"والنتاین آبی" فیلمی است که خودش را به خوبی به نمایش می گذارد. نویسنده و کارگردان فیلم،"درک سینفرنس"، با دقت تمام تولد و مرگ یک رابطه را در فیلم خود به تصویر می کشد. این فیلم به خاطر جزئیات اش است که زنده به نظر می آید. در پایان این شش سال زندگی مشترک، هنگامی که سیدنی به سخنی می تواند به خاطر بیاورد که به راستی چرا او در ابتدا تمایل به ازدواج با دن داشته است، کارگردان فیلم، خستگی، فرسودگی و درماندگی ذهنی و بدنی سیدنی را که بر او غلبه پیدا کرده است را به تصویر می کشد. در مورد دن، کارگردان، او را انسانی بی توجه نشان می دهد، حداقل تا زمانی که سیدنی به عنوان همسرش و مشاهده کننده اش باقی مانده است. دن فکر می کند که ازدواج، ایستگاه و مقصد یک زندگی است، در حالی که سیدنی فکر می کند ازدواج قطار زندگی است.

رایان گاسلینگ و میشل ویلیامز در این فیلم به نقش زوجی پنسیلوانیایی از طبقه کارگر و با یک فرزند دختر ظاهر می شوند. فرزند این زوج درست در همان ابتدای ازدواجشان به دنیا آمده است. سیدنی یک پرستار است و دن نیز یک نقاش خانه. وقتی که آنها برای نخستین بار یکدیگر را ملاقات کردند و حتی تا مدتی بعد از آن، کار و شغلشان به هیچ عنوان مهم ترین مساله و کانون توجه مرکزی زندگیشان نبود. محل کار آنها جایی بود که تنها آنها به آنجا می رفتند و سپس از آنجا بر می گشتند. "ویلیام" و "گاسلینگ" با وجود تغییرات فیزیکی کاراکتر های فیلم، به طور موثری در نقش های دن و سیدنی در دو برهه مختلف زمانی ظاهر می شوند، آنها در نقش این دو زوج در زمان حاظر و همچنین زمان گذشته، هنگامی که تنها تماسی از هر یک از طرفین باعث به وجود آمدن رابطه و ازدیاد علاقه این دو به هم میشد، بازی کرده اند. برای یک کاراکتر بازی کردن یک نقش با سن های 24 و 60 سال بسیار آسان تر است تا اینکه یک شخصیت را در دو برحه زمانی 55 و 30 سالگی نشان دهد. در این برهه زمانی کوتاه مدت چند ساله گر چه تغییرات اندکی در فیزیک بدن رخ می دهد ولی بزرگ ترین تغییر که با آن روبرو هستیم، بدون شک تغییرات داخلی و فکری هستند. ویلیام در نقش زنی ظاهر می شود که در داخل کالبد خویش مبحوس شده و دیگر نمی داند که این جسم برای چیست و او باید با این جسم چه بکند.

تمام ازدواج ها پر هستند از نقطه عطف ها و لحظه های سرنوشت ساز متفاوت. لحظه هایی تکان دهنده که به یک زوج این اجازه را می دهد تا خود را در قالب زندگی مشترکی که تعریف کرده اند را ببینند. دن فرد بسیار توانایی در یک رابطه رمانتیک به شکلی بی فکرانه و احمقانه است و سیدنی این را دوست دارد. سیدنی به شکل دیوانه واری به سمت دن کشیده می شود. آنها برای اولین بار یکدیگر را در خانه سالمندانی که مادر بزرگ سیدنی در آنجاست می بینند. آیا شما تاکنون شانس ملاقات و آشنایی با یک غریبه در محلی که به هیچ یک از شما تعلق ندارد را داشته اید؟ مکانی که هیچ گونه جایی در زندگی شما ندارد. شما با یک گفتگوی ساده دو نفره شروع می کنید که این گفتگو ساده شما را به سرعت در مسیر آینده ای جدید برای زندگی قرار می دهد؟

این روزی بود که آنها برای اولین بار یکدیگر را ملاقات کردند. آنها به زودی بازی جدیدی را در زندگیشان شروع کردند و این بازی چیزی بود به نام عشق. آنها به طریقی کارها را با هم انجام می دهند، به گونه ای که دو بچه این کار ها را انجام می دهند. این دو با هم ازدواج می کنند و بزودی شاهد به دنیا آمدن برنامه ریزی نشده ولی خوشایند فرزندشان، فرانکی می شوند. در اینجا ظاهر حقیقی یک زندگی مشترک، از قبیل فراهم کردن شرایط زندگی، برنامه ریزی برای کار و بزرگ کردن فرزند برایشان روشن می شود و با آن رو در رو می شوند. در این مرحله است که دن جا می ماند. او کاملا مانند روزهای نخستین ازدواج است و هیچ گونه تغییری جهت وفق دادن خود با شرایط در خود نمی دهد. آیا شما می توانید که تفاوت بین این دو جمله را متوجه شوید؟ 1- او من را به همان اندازه ای که همیشه دوست داشت، دوست دارد. 2- او من را دوست دارد، دقیقا به همان شکلی که همیشه دوست داشت.

ولنتاین آبی دائما بین زمان حال و زمان گذشته در حرکت است و در تلاش است تا به یاد آورد که به راستی اشتباه اصلی در زندگی این دو چه بود. از نقطه نظر دن شاید هیچ اشتباهی صورت نگرفته است. او دوست داشت تا با سیدنی ازدواج کند، هنوز هم دوست دارد که با سیدنی باشد و البته هنوز هم با اوست. ولی سیندی نمی تواند این زندگی را تحمل کند. سیدنی فکر می کند که شوهرش نمی تواند گذر زمان و سن اش را همزمان با همسرش قبول کند، شوهرش دیگر مانند گذشته به هر کاری خوب فکر نمی کند و اینکه شوهرش تنها فکر می کند همین طور زندگیشان خوب است و مشکلی ندارد.

ویلیام در نقش سیدنی بازی می کند، زنی که غرور و تعصب اش را در مورد خودش و بدن اش را از دست داده است. اشتباه نکنید. اینها به این دلیل نیست که با نوشیدن مشروبات الکلی مست می شود، بلکه این شوهرش است که الکل زیاد مصرف می کند. ولی این مشکل سیندی نیست. مشکل اصلی، ناتوانی بسیار ناراحت کننده شوهرش در توجه به اوست، توجهی که سیندی همین الان و همین جا به آن نیاز دارد، به خاطر اینکه وقتی که او با دن ازدواج کرد ، او دقیقا همان سیندی ای شد که شوهرش می خواست و حالا نوبت شوهرش است تا این کار را برای او بکند.