نویسنده :
هنگامه - ساعت 1:45 روز
سه شنبه 27 دی 1390برچسب:,
کارگردان:رضا میرکریمی
بازيگران: رضا کیانیان، پریوش نظریه، نگار جواهریان، نگار عابدی، اصغر همت، هدایت هاشمی، شمسی فضلالهی، ریما رامینفر، پونه عبدالکریمزاده، امیرحسین آرمان و با حضور سعید پورصمیمی، سهیلا رضوی
فیلمنامه: محمدرضا گوهری (بر اساس طرحی از رضا میرکریمی و شادمهر راستین)
تهیهکننده: رضا میرکریمی، محصول حوزه هنری
مدیر فیلمبرداری: حمید خضوعی ابیانه
مدیر طراحی: محسن شاهابراهیمی
طراح چهرهپردازی: عبدالله اسکندری
صدابردار: بهمن اردلان
برنامهریز و دستیار اول کارگردان: محسن قرایی
مشاور انتخاب بازیگر: افشین هاشمی
عکاس: علی نیکرفتار
منشی صحنه: باران کوثری
........................
"یک حبه قند" پس از "به همین سادگی" (1386) جدیدترین ساخته رضا میرکریمی در مقام کارگردان است. میرکریمی پیش از این فیلم های کودک و سرباز (1378)، زیر نور ماه (1379)، اینجا چراغی روشن است (1381)، خیلی دور خیلی نزدیک (1383) را نیز ساخته بود.
این فیلم 14 تیر ماه در لوکیشن اصلی این فیلم که باغی در حوالی منطقه شهران در تهران است.
حدود 90 درصد "یک حبه قند" در همین لوکیشن فیلمبرداری میشود. در این فیلم پر بازیگر باران کوثری در سمت منشی صحنه حضور دارد.
خلاصه داستان:
سکوت خانه باغ قدیمی و سرسبز با ورود مهمانانی در هم میشکند. چهار دختر این خانه همراه همسر و فرزندانشان برای عروسی خواهر کوچکترشان پسندیده به یاری مادر شتافتند. این اقامت برای خواهران و باجناقها شاید دردسر باشد ولی برای بچهها یک آرزوی بزرگ است تا این که ... ...
نقد و بررسی فیلم «یه حبه قند»
در میان فیلمهایی با ارزشهای متفاوت، که امسال به هر شکل از سوی گروههای گوناگون به روشهای مختلف مورد حمایت و تایید قرار گرفتهاند، (یا از سوی گروه مقابل بهشان حمله شده)، از این جا بدون من گرفته تا اخراجیها3، از ملک سلیمان تا جدایی نادر از سیمین، و از مرهم گرفته تا یه حبه قند؛ این آخری بهترینشان است. (فیلم قابل بحثی که اتفاقا قربانی این مدل حمایتها شد.) اما قبل از آن که بخواهم درباره فیلم رضا میرکریمی، و نقاط قوت بیشتر و نقاط ضعف کمترش بنویسم؛ برگردم به همین نکته، و یک بار دیگر یادآوری کنم در این سینمای دو قطبی شده، همه چیز دارد به باد میرود. دیگر نه تعریف آدمها و گروههای نخبه و منتقدان سینمایی معنایی دارد و نه تکذیبشان. اعتبار همه چیز زیر سوال است. شده مثل زمان انتخابات که گروههای مختلف بلند میشوند، از رسانههایشان استفاده میکنند، و برای افراد مورد نظرشان امضا جمع میکنند. حالا برای هر فیلمی؛ متعلق به هر جناحی، که قرار است اکران شود. طبعا منظورم این نیست که هر مقاله و نقد و یادداشت و تایید و تکذیبی که در این مدت منتشر شده، در این طبقهبندی قرار میگیرد. ولی وضع نقد فیلم در سال 1390 به همین تیرگی و سیاهی است که برایتان گفتم. حالا فیلمسازان، «منتقد همراه» دارند که با خودشان این ور و آن ور میبرند و به این و آن پیشنهادش میکنند، و سردبیرهای سایتها و روزنامهها و مجلهها، هم کارشان شده این که مدام تعریف و تمجید کارگردانها از همکارانشان را این جا و آن جا منتشر کنند، و کارگردانها هم اسم استادهای مرده، عشقها و نفسهای ما را در تاریخ سینما، روی همدیگر بگذارند. (میدانم توی این جمله آخر بغض و کینه بود. خطاب به بهروز افخمی که برای تعریف از همین فیلم از جان فورد مایه گذاشت. ولی خب، من هم دارم توی همین فضا نفس میکشم. فکرش را بکنید روزی روزگاری کار به ملویل و دیوید لین ما هم بکشد.) نقش «فرد» و «عقیده فرد»ی که خیر و آزادگیاش به «جمع» برسد، تا به حال در آثار هنریمان گم و کم رنگ بود و حالا این کمبود جاهای دیگر هم دارد ظاهر میشود. آن هم در زمانهای که خیلی از منتقدها و فیلمسازها، هرکدام زیر پرچمای هستند. این طوری است که برای هنرمندان منتقد و فیلمسازی که حتی در این شرایط باز استقلال رایشان را در یک سال گذشته حفظ کردهاند، کلاهام را به احترام برمیدارم. و اما درباره یک حبه قند که از مهمترین فیلمهای امسال سینمای ایران است و به دلیل ویژگیهای مختلف فرمی و مضمونیاش، مواجهه با آن برای هر منتقد، یک چالش اساسی است. شماره یک:
1- نکته اصلی یه حبه قند، مهمترین امتیازش، ساختمان فیلمنامهاش است. این شاید یکی از دو سه فیلم امسال سینمای ایران باشد که ماکت داستانیاش برای تماشاگری با هوش زیر متوسط، به سادگی قابل شناسایی و رمزگشایی نیست. طرح داستانی یه حبه قند، از یک نقطه مشخص (و خیلی دوست دارم بدانم از کدام نقطه)، شروع شده و گسترش یافته است. این درست که داستان؛ در سطح اولاش، از مجموعهای نماد و نشانه تشکیل شده (و این ویژگی فیلمنامههای بزرگ نیست)، اما شکل ارتباط یافتن این نشانهها، و مسیری که برای کنار هم گذاشتن این نشانهها طی شده، پیچیده و در مواردی جذاب است. سیر داستان، همان چیزی نیست که انتظارش را داریم و پیچ و خم ماجراها، نظم یافته و در عین حالا کمتر قابل پیش بینی است. نویسندگان فیلمنامه کار سختی انجام دادهاند که این نشانههای گوناگون را چنین در هم بافتهاند، بهشان سیر تقریبا مشخصی دادهاند و در عین حال، از مسیر خارج نشدهاند. ساختار دقیق داستان فیلم را اگر میخواهید بشناسید، خوب است به یاد بیاورید سکانسهای اسلوموشن موزیکالاش را، که فیلم را به پردههای گوناگون تبدیل میکند، و یک جور جمعبندی از هر قسمت است. این سکانسها به موقع سر میرسند، و برای هماهنگ ساختن این محصول پر از جزئیات، ایده خوب و مناسبی به نظر میرسند.
2- این ساختار نشانهای به نسبت پیچیده، البته صاحب جهان چندان عمیق و گسترده و تازه گفتهای در پس خود نیست. آن هم در هیچ کدام از دو مسیری که قصه در آن جریان دارد. چه در مسیر هستی شناسانه مربوط به آیین زندگی و مرگ. و چه در مسیر آکنده از ارجاعهای تاریخی-سیاسیاش. (ماجرای آیفون وارداتی و پایین آمدن سقف خانه و سرباز وطنی و تعمیر رادیوی پدر بزرگ). که نویسندگان خوب توانستهاند این دو مسیر را با همدیگر چفت کنند. اما گفتم یکی از مشکلات این جاست که حرف تازه و پیچیده و جذابی پشت این ساختمان به دقت طراحی شده وجود ندارد: این که رادیوی خودمان را تعمیر کنیم تا این که آیفون ازفرنگ آمده، مسیر زندگیمان را تعیین کند. این اتفاق البته در مورد بهترین فیلم میرکریمی تا به حال، یعنی خیلی دور خیلی نزدیک، هم افتاده بود. به خصوص در بخش مربوط به خروج از متروپلیس، و کشف معنا در روستا- اما آن جا قوت درام، این کمبود را حل میکرد، ضمن این که بافتن این اتفاق در ساختار ملودراماتیک قصه آن آن فیلم، کار سخت تری بود و نتیجه شیرینتری داشت تا گنجاندن این نشانهها در ساخت چند پارچه یه حبه قند. که سادگی مضمون، برای ارزش بخشیدن به این چند پارچهگی، کمتر موفق است. همین میشود که نویسندگان قصه برای هماهنگ ساخت قصه و به نتیجه رساندناش، مجبور میشوند داستان را به شکل نازلی، با یک نماد (یعنی رادیوی پدربزرگ) تمام کنند و نه با مسیر شکل دهنده یک اتفاق یا سیر تحول یک شخصیت.
3- حالا برویم سراغ مسیر دیگر داستان، یعنی کنار هم گذاشتن شور زندگی در کنار غم مرگ. داستانی که با جشن آغاز میشود و با مرگ ادامه پیدا میکند. پیش از این بهرام بیضایی در مسافران، و داریوش مهرجویی در سطحی دیگر در مهمان مامان، از این تقابل در مسیر داستان استفاده کردهاند. (نمونه خوب فرنگیاش هم شکارچی گوزن مایکل چیمینو است، که جای مرگ را در مسیر جشن، جنگ گرفته است.) اما نکته اصلی، جهان ذهنی منسجم آثاری است که ازشان اسم بردیم. این درست همان جایی است که تناقضهای بنیادین دنیای میرکریمی در دو اثر اخیرش، خودش را نشان میدهد. منظورم این است که نه میشود در فیلم به همین سادگی، داستان بی معنایی زندگی روزانه یک زن خانهدار را با یک استخاره، جمع کرد (این دو نگاه به نظرم مربوط به یک زندگی و ذهن پیوسته نیست)، و نه شور و نشاط و قبیله گرایی و آیین پرستی نیمه اول یه حبه قند را، با مرگ نیمه کمیک سعید پورصمیمی در میانه فیلم. این جور مرگ، بیشتر متعلق به دنیای مثلا عباس کیارستمی است که طبعا تصویر کردن جشن نیمه اول، کار او نیست. جهان شورانگیز قبیلهای نیمه اول فیلم را یه حبه قند نمیتواند بر هم زند. همان طور که یک استخاره در فیلم به همین سادگی، زنی را که چنین دنیای روزانهاش را بیمعنا یافته، درمان کند. (یک پیشنهاد:نیمه اول یه حبه قند را با سکانس آخر به همین سادگی ترکیب کنیم و بالعکس: تناقضها از میان میروند!) این همان عنصر وارداتی است که در یه حبه قند، به دنیای میرکریمی نفوذ میکند، و باز مثل فیلم قبلی، به دست خود سازنده اثر در ادامه خنثی میشود. این جا تفاوت، میان سادگی و پیچیدگی نیست. همان طور که گفتم، میان جهان اصیل و عنصر وارداتی است. دقیقا همان نقشی که قرار است گوشی آیفون، در نظام نشانه شناسی مسیر اجتماعی-سیاسی داستان داشته باشد! ناگفته پیداست که بین این دو دنیا ارزشگذاری نمیکنم. آن چه در اثر میرکریمی خارج از سازمان به نظر میرسد، در دنیای عباس کیارستمی، اتفاقا همان عنصر اصیل است.
4- از ساختار تازه داستانی اثر گفتم و به نظر در تصویر و اجرا، باید این تعریف را موکد کرد. کارگردانی میرکریمی، به عنوان صاحب دکوپاژ روان و بینقص، و طراح میزانسنهای چند لایه یه حبه قند، در سینمای ایران کم مانند است. کمتر فیلمسازی داریم که صاحب چنین احاطهای بر تصویری باشد که قرار است از لنز بگذرد و روی پرده بیفتد. خلاقانه و دست اول. آگاه به زاویه دوربین و نور و رنگ و ریتم درونی تصاویر. هزینه و زمانی که صرف طراحی این نماها در تمرینهای پیش از آغاز فیلمبرداری شده، حاصل درخوری داده است. پیش از این و سر فیلم به همین سادگی، از تفاوت میان ایده و اجرا در آن فیلم، گفته بودم. این که چطور همین نماهای مربوط به زندگی روزمره، مثلا در سینمای مهرجویی اجرا میشوند اما این جا فقط یک ایده قابل درک و احتمالا تحسین برانگیز باقی میمانند. در یه حبه قند، این فاصله میان ایده و اجرا، میان نشانه داستانی، و شخصیتی که قرار است آن نشانه را «واقعی» کند و به دل زندگی بیاورد، کم شده است. همین است که تماشای یه حبه قند را به تجربهای دلچسب تبدیل میکند. مرض سینمای ایران، این که نمیتواند شخصیت بسازد و انسان خلق کند، و آدمهای داستاناش، معمولا تجسم ایده و نشانه و طبقه است تا شخصیت داستانی با خصوصیات جذاب و منحصر به فرد، در یه حبه قند درمان نشده است. اما به لطف سلیقه و شناخت و دانش و تلاش میرکریمی، همین آدمها، به عنوان نشانههای معنایی داستان، دیدنی و باورپذیر و در مواردی حتی، با نمک از آب درآمدهاند. جذابیت اصلی فیلم هم از همین شناخت و تماشای درست میرکریمی از زندگی روزانه این فرهنگ سرچشمه گرفته است. (به عنوان مشت نمونه خروار، صحنه کوتاه سرو کردن شام عزا در حیاط خانه را ببینید.) خب رسیدیم به این جا، و از این به بعدش، تازه باید یک یادداشت جداگانه بنویسم درباره بازی فرهاد اصلانی، هدایت هاشمی، نگار جواهریان و البته ریما رامینفر. جایی اواسط این نوشته، به عنصر اصیل در فیلم اشاره کردم و عنصر اصیل در جهان یه حبه قند، یعنی ریما رامینفر. باقی چیزی است که گرد این نقش بافته شده است.
5- امیدوارم میرکریمی در فیلم بعدیاش، همان قدر که در نزدیک کردن ایده به اجرا، پیشرفت کرده، در کنار هم گذاشتن عناصر اصیل و ایدههای وارداتی، پختهتر، منسجمتر، و البته واقعیتر عمل کند. تماشای یه حبه قند آن قدر پیچیدگی و جذابیت دارد که بخواهیم ببینیم میرکریمی در فیلم بعدیاش چه مسیری را میخواهد طی کند. این که آدم خودش باشد، این قدر جذاب است و کیف میدهد که چند تا تعریف روشنفکرانه دربرابرش مفت نمیارزد. میرکریمی خیلی دور خیلی نزدیک را ساخته است، عباس کیارستمی هم طعم گیلاس را. و هر دو فیلمهای خیلی خوبی هستند.
نویسنده :
هنگامه - ساعت 1:36 روز
سه شنبه 27 دی 1390برچسب:,
Rango نام مارمولکی است که به صورت تصادفی از آکواریوم محل زندگی اش به بیابان پرتاب می شود و زندگی او شکل دیگری پیدا می کند.
آنچه در انیمیشن “رانگو” بسیار قابل تحسین است داستان و دیالوگ های آنست، دیالوگ هایی که معنای عمیق انسانی و اجتماعی دارد و بیننده انیمیشن را غافلگیر می کند.
رانگو همین امسال (۲۰۱۱) منتشر شده و تاکنون دو جایزه، یکی جایزه فیلم هالیود و دیگری جایزه فیلم منتخب نوجوانان را از آن خود کرده است. در این انیمیشن بازیگر محبوب “جانی دپ” صدای نقش “رانگو” را برعهده داشته است.
دیالوگ ها و داستان فیلم بسیار نمادین است. جالب آنست که کارتون در ژانر وسترن درجریان است و همین امر نیز بر بعد اجتماعی رانگو می افزاید.
رانگو مارمولکی است که بطور تصادفی از آکواریوم (نماد محیطی ایده آل و شهری) به بیابان (نماد محیطی واقعی) پرتاب می شود. زندگی در آنجا برایش سخت است، درحالیکه محل اصلی زندگی مارمولک بیابان است.
رانگو در رویای آنست که روزی بازیگر معروفی شود. او راهش را در بیایان در جستجوی یک شهر ادامه می دهد و شهری به نام Dirt (شهر کثیف) می رسد. این شهر در بیابان قرار گرفته و به علت کمبود آب تمام زندگی مردم آنجا حول آن مسئله شکل گرفته است.
شهردار رانگو را که فردی ساده و درعین حال خالی بندی بود به عنوان کلانتر شهر تعیین می کند. او به رانگو می گوید Control the water Control everything. بانک شهر Dirt یک مخزن آن را نگه می دارد که پس از مدتی توسط گروهی از شهر سرقت می شود. پس از کشمکش های بسیار مشخص می شود که مخزن خالی بوده.
رانگو متوجه می شود که آب شهر Dirt لوله کشی شده و برای ساخت شهری سرسبز برای شهردار استفاده می شود. اما او قهرمانی خالی بند است، مقبولیتش در بین مردم از بین رفته و توان مبارزه ندارد. مرشدش به او می گوید کل این ماجرا ها برای تو نبوده است برای آن مردم بوده. او بخاطر مردم قهرمان می شود و برای بازگرداندن آن به شهر نقشه ای طراحی می کند …
باتوجه به دیالوگ های طولانی و عمیق بودن داستان، “رانگو” را می توان انیمیشنی برای بزرگسالان دانست. امیدوارم از تماشای آن لذت ببرید. (اطلاعات بیشتر)
نویسنده :
هنگامه - ساعت 1:4 روز
سه شنبه 27 دی 1390برچسب:,
** ماهنامه «تجربه» منتشر شداولین شماره ماهنامه ی ادبی،هنری،فرهنگی و هنری تجربه به مدیر مسوولی وسردبیری کتایون بنا ساز با تصویری از قیصر امین پور در روی جلد منتشر شده است. این ماهنامه به موضوعاتی همچون ادبیات،سینما،هنر و رسانه می پردازد.
در این شماره می خوانید:
یادداشتی از محمود فرشچیان، یادداشت خشایار دیهیمی در حاشیه تئاتر حسن معجونی،گفت و گو با سالار عقیلی، شعری از محمد سپانلو، گفت و گو با حسین علیزاده، گفت و گو با عباس کیارستمی، گفت و گو با مسعود ده نمکی ، گفت و گوی منتشر نشده ای با قیصر امین پور و ...
با آثار و گفتاری از محمد رضا کاتب، محسن پرویز،ناهید طباطبایی،مژده دقیقی، مرتضی کاخی، گلی امامی، رضا امیرخانی، حافظ موسوی، بیوک ملکی، سهیل نفیسی، علیرضا عصار، کیخسروپورناظری، آیدین آغداشلو، تهمینه میلانی، احمد طالبی نژاد، علیرضا داوود نژاد و ...
این ماهنامه زیر نظر شورای سردبیران(محسن آزرم، حسین یاغچی،مهدی یزدانی خرم و اکبر منتخبی)در ۲۵۶ صفحه و به قیمت پنج هزار تومان منتشر شده است.
** «تجربه» جديد پربارتر از قبل آمددومين شماره دوره جديد ماهنامه «تجربه» با گفتوگويي متفاوت و خواندني با استاد محمدرضا شجريان منتشر شد. «تجربه» در كنار گفتوگو با استاد، به مناسبت سازهاي جديد وي، پروندهاي را تدارك ديده است و به همين مناسبت در آن از صاحبنظراني چون فرهاد فخرالدين، سيدعلي صالحي، جواد مجابي، حسين عليزاده، غلامحسين اميرخاني، مجيد درخشاني، حسامالدين سراج، ابوالحسن مختاباد و شاهرخ تويسركاني يادداشتهايي را درج كرده است. پروندهاي به مناسبت سالگرد درگذشت هوشنگ گلشيري و گفتوگويي منتشر نشده با وي به همراه گفتارهايي از منصور كوشان و منصور اوجي از ديگر بخشهاي خواندني اين شماره «تجربه» است. پروندههايي به مناسبت سالگرد درگذشت لويي فردينان سلين، اجراي گلنگري گلن راس، پارسا پيروزفر، زندگي و دوران علياصغر پتگر، روز به روز با جشنوار ۶۴ كن، امپراتوري پيادهرو تختهكوب، چرا قهوهتلخ ديگر نميخنداند، علي بهزادي و مجله سپيده و سياه و جنگ «تجربه» از جمله بخشهاي جذاب و خواندني ديگر اين شماره «تجربه» هستند. گفتوگوهايي با حسين سناپور، علي ميرزايي، هوشنگ گلمكاني، آتيلا پسياني و شهرام شكيبا نيز از ديگر مطالب دومين شماره «تجربه» هستند. جديدترين شماره «تجربه» را ميتوانيد به قيمت ۵۰۰۰ تومان از كتابفروشيها و روزنامهفروشيهاي معتبر تهيه كنيد.
** « تجربه» با شعرهاي كيميايي آمد سومين شماره ماهنامه فرهنگي و هنري «تجربه» با شمايل و جلدي متفاوت منتشر شد. در اين شماره پس از يادداشت مديرمسوول همچون شمارههاي پيشين دو صفحه «پرسه در حوالي فرهنگ و ادب و هنر» آمده كه به قول خوانندهاي از جمله خواندنيترين بخشهاي تجربه است. اين شماره تجربه هم مانند دو شماره پيشداري چهار بخش «ادبيات»، «هنر»، «سينما» و «رسانه» است. «تكنيك كودتا» پروندهاي است درباره وضعيت نويسندگان و روشنفكران بعد از كودتاي ۲۸ مرداد ۳۲/ در بخش ادبيات علاوه بر اين پرونده در قسمت «طنز جهان» پروندهاي به ترجمه جلد دوم «احمقهاي چلم» اختصاص دارد و كساني كه هنوز شيريني جلد اول احمقهاي چلم را از ياد نبردهاند بهتر است جلد دوم آن را هم بخوانند و هم مطالب اين پرونده را از دست ندهند.
«نوستالژي هيچ» عنوان پروندهاي در بخش هنر است كه موضوع آن مجسمههاي «هيچ» تناولي و نمايش آنها پس از ۳۸سال است. «كدام كيميايي» مهمترين پرونده سينمايي اين شماره تجربه است كه تلاش شده در آن فعاليتهاي كيميايي در سه عرصه سينما، داستان و شعر مورد نقد و بررسي قرار گيرد. پرونده فيلم «اينجا بدون من» از ديگر پروندههاي خواندي بخش سينمايي اين شماره است و مخصوصا خواندن گفتوگو با فاطمه معتمد آريا، بازيگر فيلم و بهرام توكلي، كارگردان آن توصيه ميشود. بخش رسانه هم مطالب فراواني دارد و بهتر است پرونده افول مرداك را از دست ندهيد. «جنگ تجربه» بخشي كاملا منحصر بهفرد با كلي خاطره ادبي و هنري و داستان و شعر است.
چهارمین شماره دور جدید ماهنامه تجربه اواسط شهریورماه روی کیوسک مطبوعات آمد. این ماهنامه حوزه هنر و ادبیات در دور جدید فعالیت خود از نویسندگان تیم محمد قوچانی بهره می برد و به اعتقاد بسیاری مطلب اول این نشریه که نام پرسه بر خود دارد توسط خود قوچانی به نگارش در می آید. محسن آزرم، حسین یاغچی، مهدی یزدانی خرم و اکبر منتجبی که سابقه سال ها همکاری با محمد قوچانی را دارند شورای دبیران تجربه را تشکیل می دهند.
شماره چهارم تجربه عکس جلد خود را شهرام ناظری اختصاص داده و تیتر گفتگو با او را تیتر اصلی جلد قرار داده است. پرونده ای درباره احمد شاملو همراه با گفتگوی منتشر نشده این شاعر بزرگ با فریدون فریاد، پرونده ای برای مهدی اخوان ثالث و محمد جمال زاده و پرونده پر و پیمانی درباره اقتباس ادبی در سینمای ایران در شماره چهارم ماهنامه تجربه چاپ شده است. گفتگو با رضا براهنی درباره کارگاه ادبی اش در زمان حضور در ایران، گفتگو با داوود رشیدی در باره کارگردانی تئاتر و انتشار شماری از نقاشی های صادق هدایت از دیگر مطالب جذاب این شماره تجربه است.
** «تجربه» با ابراهيم گلستان آمد پنجمين شماره ماهنامه «تجربه» با پروندهاي بهمناسبت نودمين سال تولد ابراهيم گلستان با عنوان «درخشش ابدي يك ذهن» منتشر شده است. در اين پرونده گفتوگوي تازهاي با گلستان درباره فردوسي، محمود احمدينژاد، صادق هدايت، حزب توده و مقالههايي از محمود دولتآبادي، قاضي ربيحاوي، منصور كوشان و پروندهاي درباره سينماي ابراهيم گلستان با نوشتاري مقالهاي از سعيد عقيقي درباره ادبيات و سينماي گلستان، نقد كاميار محسنين بر فيلمِ «خشت و آينه»، سينماي ابراهيم گلستان بهروايت جاناتان رزنبام، مقالهاي از احمد ميراحسان در ستايش ابراهيم گلستان، ميزگردي درباره سينماي مستند گلستان با حضور پيروز كلانتري، همايون امامي و رضا بهرامينژاد آمده است. پروندهاي بهمناسبت سالروز حافظ و در پاسخ به اين سوال كه او به چه كار ما ميآيد؟ «چپ عاشق» عنوان ديگر پروندهاي است كه بهمناسبت سالروز درگذشت «پابلو نرودا» منتشر شده است. «زندگي در عشق مردن در خوشي» نيز عنوان پروندهاي است كه بهمناسبت سالمرگ فرانسوا تروفو در اين شماره از «تجربه» به چشم ميخورد. يادنامه پرويز مشكاتيان با گفتاري از حسين عليزاده درباره مشكاتيان، گفتوگو با محمدرضا درويشي درباره مشكاتيان، گفتوگوي منتشرنشدهاي با مشكاتيان و... از ديگر مطالب «تجربه» مهرماه است. «تجربه» هماكنون به قيمت پنجهزار تومان در كيوسكهاي مطبوعاتي در دسترس مخاطبان است.
** ششمین تجربه منتشر شد
در ششمین شمارهی ماهنامهی تجربه میخوانید:
از این فرهادکُش فریاد: پروندهای دربارهی روایتهای عبّاس کیارستمی از شاعرانِ کلاسیک و اینکه آیا اینطور باید مُدرن بود؟ گفتوگوی امید روحانی با عبّاس کیارستمی بهمناسبتِ انتشارِ دو کتابِ آتش و آب و مقالهها و یادداشتهایی از مهدی فیروزیان، مجتبا پورمحسن، محمّد آزرم، منصور ملکی، رضا حیرانی، رسول رخشا، علیرضا غلامی و مهدی یزدانی خرّم.
زنده باد رئالیسم: پروندهای بهمناسبتِ سالمرگِ احمد محمود؛ داستاننویسی که به رمانِ واقعگرای ایران آبرو بخشید و گفتوگو با حسن میرعابدینی دربارهی اهمیتِ رئالیسم در داستاننویسیِ احمد محمود و مقالهها و یادداشتهایی از یونس تراکمه، جواد ماهزاده، فرشته نوبخت، سینا دادخواه، حبیب باوی ساجد، علی مسعودینیا و امیر احمدیِ آریان.
لیبرالِ شکستناپذیر: پروندهای بهمناسبتِ صدودهمین سالروزِ تولّدِ آندره مالرو + گفتوگوی فیگارو با آندره مالرو و مقالهها و یادداشتها و ترجمههایی از هرمز همایونپور، سیروس ذکاء، کاظم فیروزمند و مرجان عبداللهی.
شعرهای آنتیگونه برای ایسمنه: پروندهای دربارهی نمایشِ نامههایی به تب؛ نوشتهی محمّد چرمشیر و کارگردانیِ سیامک احصایی + گفتوگو با فاطمه معتمدآریا دربارهی سالهای فعالیت در تئاتر و بازیگری و گفتوگوی جمعی با بازیگران و کارگردانِ تئاترِ نامههایی به تب.
ایوانُفِ چخوفِ امیرِ کوهستانی: دربارهی ایوانُفِ چخوف نوشته و کارِ امیررضا کوهستانی + گفتوگوی مجید اسلامی با امیررضا کوهستانی دربارهی تئاترِ تازهاش.
بندبازیِ هنر روی طنابِ اقتصاد: بازخوانیِ ششسال حضورِ ایرانیها در حراجهای جهانی + گفتوگو با پرویز تناولی دربارهی تکانی که کریستیز به بازارِ هنرِ ایران داد، میزگردی با حضورِ یعقوب امدادیان، امید تهرانی، حسین عبدالهاشمپور و آیدین امدادیان، گفتوگو با کوروش شیشهگران، گفتوگو با افشین پیرهاشمی، گفتوگو با نصرالله افجهای، گفتوگو با کامبیز صبری و مقالهها و یادداشتهایی از غلامحسین نامی، پرویز براتی، احمد میرزازاده، علیرضا امیرحاجبی، علی فرامرزی و داریوش قرهزاد.
نسلِ نیمهی هفتاد: پروندهای دربارهی موسیقیِ پاپ بعد از انقلاب بهمناسبتِ انتشارِ آلبومِ محتسب از علیرضا عصّار و گفتوگو با علیرضا عصّار دربارهی اوّلین روزهای موسیقیِ پاپ، میزگردِ آسیبشناسیِ موسیقیِ پاپ با حضورِ رضا مهدوی، بهروز صفّاریان و روزبه بمانی، و مقالهها و یادداشتهایی از یغما گُلرویی، ادیب وحدانی، مجتبی معظّمی و خدایار قاقانی.
زندگیِ شیرین: پروندهای برای یه حبّه قند؛ فیلمی از رضا میرکریمی + گفتوگو با رضا میرکریمی با حضور نگار جواهریان دربارهی یه حبّه قند و حاشیههایش و نقدها و یادداشتهایی از احمد طالبینژاد، سیّد محمّد بهشتی، رضا امیرخانی، کامیار محسنین، مصطفی مستور، روبرت صافاریان، مهرزاد دانش، رامتین شهبازی، کریم نیکونظر و محسن آزرم.
زندگی، رنج و دیگر هیچ: پروندهای برای درختِ زندگی و ترنس مالیک + نقدها و یادداشتها و ترجمههایی از سعید عقیقی، کامیار محسنین، وحید مرتضوی، امیر خضراییمنش، کِنت جونز، اِدریَن مارتین، حسین عیدیزاده، آراز بارسقیان و میلاد کاشفی.
گفتوگو با محمود طلوعی سردبیرِ مجلّهی خواندنیها + یادداشتِ محمّدابراهیم باستانیِ پاریزی دربارهی خواندنیها و امیرانی و دو یادداشت از رضا معطّریان و اکبر منتجبی دربارهی حسین قندی و محمّد فرنود.
پروندهای دربارهی مجلّهی ادبیِ گرانتا + چهرهنگاریِ سه شخصیتِ معروفِ این نشریه و نگاهی به زندگیِ اوّلین سردبیرِ گرانتا نوشتهی علیرضا کیوانی نژاد
و
در جُنگِ تجربه
یادداشتِ گیزلاوارگار سینایی دربارهی گوستاو کلیمت و نقّاشیهایش، گفتوگوی کوتاهی با بهرام دبیری نمایشگاهِ نقّاشیاش، گفتوگوی کوتاهی با علیرضا فانی دربارهی نمایشگاهِ عکسهایش، گفتوگوی کوتاهی با کامبیز درمبخش دربارهی نمایشگاهِ کارتونش، یادداشتی از یونس تراکمه، شعرهای سیّدعلی صالحی هوشنگ رهنما، داوود سعیدی، محمّدمحسن سوری، و شعرهای توماس ترانسترومر، یوران گریدر، ماری لوندکویست، آرنه یونسون، کریستینا لوگن به ترجمهی سهراب رحیمی و آزیتا قهرمان و داستانهای سلما رفیعی، ماریو بارگاس یوسا، معمّر قذّافی، شعرهای طنزِ اکبر اکسیر، داستانِ طنزِ شهرام شهیدی، بخشهایی از فیلمنامهی یه حبّه قند نوشتهی سیّدرضا میرکریمی و محمّدرضا گوهری، نمایشنامهای از سرافین و خوآکین آلوارز کوئینتیرو، خاطراتِ محمود کیانوش، بخشی از سفرنامهی مارک تواین به فرانسه، روایتِ حجّت شکیبا از نقّاشی برای فیلمهای علی حاتمی، چند بُرش از دفترِ خاطراتِ آندری تارکوفسکی و...
پیتر جکسون، کارگردان استرالیایی را بیشتر با سهگانه عظیم و حماسی «ارباب حلقهها» می شناسیم. اثری حماسی با همه المانهای جذاب و زیبای بصری و داستانی که توانایی جذب مخاطبان از هر طیفی را دارا بود و در نهایت هم با همین عناصر، تبدیل به اثری موفق و ماندگار در تاریخ سینمای آمریکا و حتی جهان شد.
«استخوانهای دوست داشتنی» نام فیلم جدید پیتر جکسون است که با اقتباس از کتابی محبوب با همین نام، نوشته و ساخته شده است. اثری که اگر بخواهیم آنرا از جنبههای مختلف بررسی کنیم، به نکات جالبی خواهیم رسید. سوزی کیو سالمون، دختر ۱۴ ساله خانواده سالمون، نوجوانی سرخوش با یک زندگی عادی همانند سایر نوجوانهای همسن خود است با خانوادهای نسبتا خوشبخت و آرام که محیط آرامی را برای فرزندان خود مهیا کردهاند. سوزی دختر وفادار خانواده است که همیشه احساس مسئولیت میکند، حتی هنگامی که برادر کوچکش در شرف مرگ است، او را به بیمارستان می رساند و از مرگ می رهاند. به همین دلیل مادر بزرگش (که سوزان ساراندون بازی بسیار خوبی را در این نقش از خود ارائه داده) به او می گوید: عمر طولانی خواهد داشت... ولی عمر سوزی چندان نمی پاید و این دختر پاک در ۶ دسامبر ۱۹۷۳ توسط همسایه بیرحم خود به قتل میرسد. سوزی میتواند به بهشت برود اما از این کار خودداری میکند و برمیگردد به زندگی خانوادهاش پس از مرگ خود... جک سالمون، پدر سوزی پس از دریافت خبر مرگ دخترش دچار اختلالات روانی میشود و دیوانهوار به دنبال قاتل فرزند ناکامش میرود... سوزی نیز در برزخی بهشت مانند، در دوراهی عظیمی گرفتار میشود: هوس گرفتن انتقام از همسایه قاتل یا خوشی خانوادهاش بر اثر فراموشی او... فیلم در تمام مدت خود، توسط روح برزخی سوزی روایت میشود، روح پاکی که قصد دارد از ناراحتی خانواده خود پس از مرگش بکاهد و با آسودگی خاطر راهی بهشت شود. داستان فیلم و نحوه روایت آن، هرچند در روند موسوم به اقتباس دستهبندی میشود، اما بهطور کلی، فرایند جدیدی در سینمای آمریکا، حتی جدای از بحث اداپت محسوب میشود. جکسون، این داستان درام، فانتزی-جنایی خود را مثل همیشه با همان المانهای فانتزی و اثربخش فیلمهای پیشین در میآمیزد، فضایی که او از بهشت برزخی سوزی ترسیم میکند، فوقالعاده دلپذیر و چشمنواز است. مکانی که هر لحظه به مکانی دیگر تبدیل میشود و در عین حال همان مکان قبلی است.
جلوههای کامپیوتری در این فیلم نیز نقش تعیینکننده دارند، اینبار حتی جکسون از دو اثر پیشین خود نیز بیشتر به این مقوله پرداخته و این رویه، پوئن مثبتی را برایش به ارمغان میآورد، زیرا در «استخوانهای دوست داشتنی»، برخلاف «ارباب حلقهها» و «کینگ کنگ» که پرداخت بیش از حد به جلوههای رایانهای، موجب دلزدگی تماشاگر میشد، اینجا جکسون با یک نوآوری و خلاقیت سودمند، رئال را با سوررئال در میآمیزد و استفاده از جلوههای رایانهای کاملا بجاست و این جلوههای چشمنواز به طرز عجیبی به تاثیرگذاری فیلم هم میافزایند. فیلم نگاه بسیار متفاوتی را به مقوله مرگ و پیوستن روحی پاک به خداوند دارد، روحی که آماده بهشتی شدن نیست و میخواهد کارهای بیسرانجامش را به مقصد برساند. سوزی جوان به قتل میرسد، آرزوهای زیادی داشته که به خیلی از آنها نرسیده و میخواهد برای یکبار هم که شده، عشقش را ابراز کند، خانوادهاش را از غم و اندوه برهاند و با خیال راحت به بهشت موعود برود اما از آنسو پدر هنوز در پی کشف رمز قتل سوزی است و آرام و قرار ندارد.
این نگاه به مرگ، وامدار عقاید ادیان مختلف در مورد مرگ است. مثل سکانس فوقالعاده تاثیرگذار شکستن وسایل دستساز پدر توسط وی که با شکستن هر یک از آنها، عذابی هزاران بار سختتر بر سوزی نازل میشود(پدیده تاثیر اعمال نزدیکان بر روح از دست رفته) یا زیباترین سکانس فیلم که با شکفتن گل پژمرده بوتهگل قاتل سوزی در دستان پدر، به او الهام میشود که هاروی (همسایه قاتل) در مرگ سوزی دست داشته و این رویکرد خارقالعاده، اشاره دارد به الهامات غیبی... کار بصری جکسون را در این فیلم میتوان منجسمترین و متفاوتترین کار او در آثار اخیرش دانست. فیلم داستان ساده و غمناکی دارد که در حالت طبیعی هم میتواند تاثیرگذار باشد، اما آن لازم برای میخکوب کردن تماشاگر را ندارد، ولی پیتر جکسون با ساختار بدیع و خلاقانه فیلم خود، چنان جان تازهای را به فیلمنامه خوش پرداخت فیلم میدهد که تاثیرگذاری فیلم را چند برابر میکند. کافی است دقت کنید در تمام نماهای مربوط به لحظه قتل سوزی و تداخل صحنه میز شام با نحوه مرگ سوزی و ببینید که چگونه بار تاثیرگذاری فیلم را چندین برابر میکند و با صحنه پردازیهای زیبا که هارمونی رنگ و اجزا را به وضوح میتوان در آن دید و دکوپاژهای حساب شده، به شدت موجب شگفتی بیننده میشود. فیلم حتی در سکانسهای رئال خود هم اثر نویی محسوب میشود، مثل سکانسهای بازی آقای هاروی قاتل (با بازی عالی استنلی توچی) و حرکات زیرکانهاش و میزانسنهای جالبی که در حرکات دوربین مشاهده میشوند و جایگاه فیلم را از نظر زیبایی شناختی نیز ارتقا میبخشند و در تک تک صحنهها میتوان جزئیاتی را دید که بهطور مجزا پرداخته شدهاند و هیچیک سادهانگارانه نیستند. در هر حال فیلم جدید پیتر جکسون را میتوان پختهترین و تاثیرگذارترین اثر وی و یکی از متفاوتترین آثار دهه اخیر دانست، فیلمی که هم از جنبه داستانی و هم بصری، تجربهای دلپذیر و شگرف محسوب میشود و نشان میدهد که پیتر جکسون، کارگردان ماهری است و هنوز هم چیزهای زیادی در چنته دارد.
A
قهرمانانی که در فیلم استخوان زمستان مرا تحت تاثیر خود قرار داده اند شخصیت های برون گرایی نیستند، مغرورانه راه نمی روند و پیش خود فکر نمی کنند که انسان های مهمی هستند. آنها از قدرتی جادویی و خارق العاده برخوردار نیستند. قهرمانان من انسان هایی معمولی هستند که تنها به موقعیتی که در آن قرار گرفته اند واکنش نشان می دهند. "ری دالی" واقعا یک قهرمان است.
دختری که تنها 17 سال دارد مسئول نگهداری و مواظبت از خواهر و برادر کوچکش و گرداندن و امور خانه است. مادر این دختر تقریبا تمام طول روز را پریشان حال و بدون اینکه کوچکترین کمکی به دخترش بکند تنها یک گوشه می نشیند. پدرش هم که قبلا در به جرم قاچاق در زندان بوده اکنون ناپدید شده. او سعی می کند تا از بچه ها نگهداری کند، تربیتشان کند و برایشان غذا فراهم کند. این دختر سعی می کند از امکانات و تسهیلات سازمان تامین اجتماعی کمال استفاده را ببرد و در این بین به کمک های همسایگانش نیز بسیار امیدوار است. بچه ها نیز مثل تمام کودکان سالم دیگر بسیار شیطان، شاد، بازیگوش و عاشق بازی هستند و هنوز یاد نگرفته اند که محرومیت چیست و چه می تواند باشد.
فیلم "استخوان زمستان" ساخته "دبرا گرانیک"، دنیایی سرد و مایوس کننده اقتصادی را پیش چشمان ما قرار میدهد. این فیلم که تاکنون جوایز چندین جشنواره بین المللی را از آن خود کرده، در لوکیشن و مکان هایی کاملا در خور مضمون فیلم ساخته شده و در زیر پوست جامعه ای فرو می رود که مدتهاست طرد شده. فیلم مانند این می ماند که عکس های واکر اوانس (عکاس بسیار مشهور امریکایی 1903-1975) از روستا های افسرده و پریشان حال آن روز ها، اینک به زمان حال آورده شده باشند. در "استخوان زمستان" سوال بی جواب ما این است که چگونه ری دالی، دختر 17 ساله فیلم در این دنیا بزرگ و تربیت شده و قدرت، استقامت و اتکاء به نفس خود را بدست آورده است.
بعد از مدتی کوتاه کلانتر بله سراغ "ری" می آید و می گوید که پدرشان جوزف که قبلا به قید وثیقه آزاد شده بود، خودش را برای برگزاری دادگاه نرسانده و فرار کرده و اکنون آنها باید هزینه و وثیقه آزادی وی را پرداخت کنند. او به آنها خاطر نشان می کند که اگر تا یک هفته جوزف خود را به قانون معرفی نکند خانه آنها که شاید تنها دارایی شان باشد به فروش گذاشته خواهد شد و این خانواده از خانه شان بیرون خواهند شد. ری در پاسخ به کلانتر می گوید که پدرم را حتما پیدا خواهم کرد و این کاری است که اکنون ری باید آن را هم انجام دهد.
نقش کاراکتر "ری" را خانم جنیفر لارنس 19 ساله بازی کرده است. این فیلم، اولین نقش آفرینی مهم این خانم می باشد و من تاکنون او را در فیلم دیگری ندیده بودم. البته شما جنیفر لارنس در فیلم آینده جودی فتستر نیز خواهید دید. جنیفر لارنس در این فیلم نمایشی پر حرارت و پر انرزی با شجاعتی مثال زدنی از خود به نمایش می گذارد. او در فیلم هیچ گاه با حالتی غرور آمیز و نصیحت کننده صحبتی نمیکند، کسی را تهدید نمی کند و در اجرای تصمیماتش سرسختانه به ایمان خودش تکیه می کند، حتی اگر کسی لایق این پشتکار و ایمان نباشد. او در صحنه ای به برادر کوچکش می گوید هیچ وقت از کسی چیزی نخواه تا وقتی که خودش بخواهد به تو بدهد. اما در فیلم می بینیم که پدر و مادر بچه ها زندگیشان را از ری طلب می کنند. واقعا چه کسی ری را بزرگ کرده؟ آیا او خودش، خودش را بزرگ کرده؟! چیزی که مشخص است این است که اینها چیزهایی نیستند که از پدر و مادرش آموخته باشد.
تقریبا همه در منطقه می دانند که جوزف (پدر ری) در کار قاچاق دارو بوده ولی چیزی که کاملا مشخص است این است که این کار برای او پول چندانی به همراه نداشته. مثل اینکه او از غیر قانونی بودن یک شغل است که خوشش می آید و اینکه مشتریان او تنها کسانی هستند که با آنها احساس صمیمیت و راحتی می کند. سفرهای "ری" برای پیدا کردن پدرش او را به سمت عمویش هر چه بیشتر نزدیک تر می کند. عمویی که در ازای دادن بهای زندگی متحمل جراحات روحی عمیقی شده است.
فیلمنامه "استخوان زمستان" نوشته آنه و گرانیک روسیلینی میباشد که بر اساس رمانی است از دنیل وودرل. در طی فیلم این سوال مطرح می شود که آیا پدر ری اصلا زنده است یا مرده؟ بعد از جستجو های فراوان و شواهد به نظر قابل قبول، ری به این نتیجه می رسد که پدرش مرده است ولی اگر جسدی در کار نباشد باز هم خانواده شان بی خانمان می شود و تمام اعضای خانواده بالاجبار از هم جدا خواهند شد. او مسیرش را جهت جستجوی پدرش در سرزمین هایی ادامه می دهد که واقعا از نظر ویرانی چیزی از سرزمین های فیلم "جاده" (کرمک مک کارتی) کم ندارند. اگر چه در این سرزمین اتوموبیل، برق، کفش های ورزشی، آشپزخانه، سیگار و تلوزیون وجود دارند اما همه اینها چیزی شبیه آثاری باستانی هستند از دوران پر رونق و با شکوه گذشته به جای مانده اند. اگر می بینید وسایل اضافی و زائد در اطراف هر خانه ریخته و انباشته شده به خاطر این است که ساکنین آنها به انتهای خط رسیده اند. واقعا قدم یا گامی بعدی در زندگی آنها وجود ندارد.در "استخوان زمستان" خطر تبدیل شدن کاراکتر های داستان به کاریکاتورهایی تک بعدی بسیار بالا بود که خانم گرانیک به خوبی از عهده این کار هم بر آمده. فیلم او از بالا به مردم این سرزمین نگاه نمی کند بلکه به به میانشان می رود، با آنها زندگی می کند و از زیر پوستشان با ما سخن می گوید. مردم این سرزمین هم در جایگاهی مانند کاراکتر اصلی داستان قرار دارند و "ری" واقعا در جایگاه اجتماعی پایین تری از مردم سرزمین اش قرار ندارد. همه مثل هم هستند اما ری اندکی ناراحت تر. در دنیای پدر "ری" ، تمام انسان ها گناهکاران و مجرمانی هستند که بر مجرمی دیگر تکیه دارند یا با مجرمی دیگر معامله می کند، فعالیت های غیر قانونی و خلاف اصول اخلاقی دارند که باعث هر چه بیشتر آسیب پذیر شدن آنها در برابر خبرچین ها و انتخابات بین بد و بدتر می شود و همین امر است که آنها را انسان هایی همیشه مظنون جلوه می دهد که به هیچ کس و هیچ چیز نمی توانند اعتماد کنند. کلیشه رایج در فیلمی با این مضمون این است که انسان ها همیشه به محیط و انسان های خارج از زندگی خود مظنون هستند ولی اینبار در استخوان زمستان آنها به انسان های داخل زندگی خود، حتی اعضای خانواده خود شک دارند.
همان طور که سفر "ری" او را از شخصی به شخصی دیگر می رساند، فیلمساز وجه دیگری از انسانیتی آسیب دیده را در وجود شخصی دیگر به نمایش می گذارد. آنها هیچ گونه علاقه ای به زندگی و اتفاقات آن ندارند بلکه بازماندگان این حقیققت مشترک اما تلخ هستند که باید زندگی کنند. آیا آنها وقتی به "ری" نگاه می کنند دختری معصوم، آسیب پذیر و محتاج یک خانواده را می بینند که در شرف بیرون رانده شدن از خانه و از دست دادن خانواده اش است؟! من فکر میکنم آنها با دیدن "ری" خطرات نیازهای زندگی خودشان از جمله داشتن یک سر پناه را می بینند و با خود می گویند بهتر است که ساکت بمانیم و و در را بر روی خود ببندیم!
"استخوان زمستان" فیلمی است با تکیه بر کاراکتر "ری"، و تعدیل شده با رفتار های عمویش "تردراپ" که تنها به علت فوران حس نفرت و نه نبود انسانیت و اصول اخلاقی در وجودش پرخاشگرانه شده است. داستانی مانند این به راحتی می تواند در منجلاب نا امیدی فرو رود اما در عوض شجاعت و امید "ری" است که ما را حیران خود می کند. او چگونه می تواند اینطور باشد؟ هر چند که زندگی بعد از مدتی میتواند یک دلسردی و خلاء بزرگ باشد اما همه ما در ابتدای تولدمان با احساس امید و خوش بینی به این دنیا پای می گذاریمو باید بدانیم در هر شرایط بد و ناامید کننده ای معمولا تعداد انگشت شماری انسان خوب هم پیدا می شود.
خلاصه داستان فیلم : لانه خرگوش
بکا (نیکول کیدمن) و هاوی (آرون اکهارت) زوج خوشبختی هستند که در کنار پسر کوچکشان دنی زندگی آرامی دارند. اما با مرگ دنی در یک تصادف زندگی آنها به جهنمی تبدیل میشود. آنها به توصیه اطرافیان به یک سفر جاده ای میروند تا درد مرگ فرزند خود را فراموش کنند. به زودی این سفر برای آنها تبدیل به یک سفر...
منتقد : راجر ایبرت
rogerebert.suntimes.com
مترجم : مهدی افشارها
در فیلم "حفره خرگوش" ، "بکا" و "هاوی" نهایت تلاششان را برای بهتر کردن اوضاع انجام می دهند. "حفره خرگوش" داستان دو زوج را که چگونه هشت ماه بعد از آنکه فرزند چهار ساله شان بر اثر تصادف کشته می شود سعی می کنند با مشکلات ناشی از این موضوع کنار بیایند را با هوشیاری و مهرات هر چه تمام تر بیان میکند. این زن و شوهر اکنون با غم و اندوه از دست رفتن فرزندشان تنها هستند و زندگی و روابط جنسی شان نیز متوقف شده است. آنها مدتی را در بهت و شوک ناشی از این حادثه سپری کرده اند و اکنون در خانه ای زندگی می کنند که سراسر آن پر است از وسایل، اسباب بازی ها و خاطرات کودکی که دیگر در آنجا نیست و از میانشان رفته است.
اما زندگی آنها دیگر تنها یک درد و عذاب روزمره که مجبور باشند تحمل اش کنند نیست. زندگی در حال شروعی دوباره است. فیلم "حفره خرگوش" بر اساس نمایشنامه ای تحسین شده از دیوید لیزنی ابیر ساخته شده. فیلمنامه این توانایی را دارد تا فضاهایی سرد و خالی بین کلیشه های این گونه فیلم ها را کاملا پر کند. "بکا" (با بازی نیکول کیدمن) و "هاوی" (با بازی آرون اکرت) دو شخصیت اصلی این فیلم هستند که با درد و رنج ناشی از خلاء احساسات از دست رفته خود دست و پنجه نرم می کنند. آنها در جلسات درمانی گروهی که پر است از کسانی که عزیزی در زندگیشان از دست داده اند شرکت می کنند. "بکا" این جلسات را پر از معتادانی خودخواه می بیند که فکر می کنند هر چه که می گویند راست است، ، در حالی که "هاوی" یک گوش شنوا به اسم "گبی" (با بازی ساندرا او) پیدا میگند که می تواند با آن درد و دل کند. تمام آن چیزی که "هاوی" پیدا می کند تنها یک جفت گوش است و نه چیزی دیگر.
"بکا" حتی به حرف های مادرش و یا خواهر کوچک ترش نیز گوش نمی کند. او اکنون دیگر حتی تحمل سگشان را هم ندارد. ناراحتی های او اکنون به نارضایتی، گله و شکایت تبدیل شده است. زندگی مشترک آنها اکنون به درجه ای از زود رنجی و بحران رسیده که یه نظر می آید هیچ چیز نیست که گفتنش مشکلی به وجود نیاورد. چیزی که فیلم "کامرون میشل" را بسیار تماشایی می کند این است که با شجاعت دلیل حرف ها و ناراحتی کاراکتر هایش را پیش از به زبان آمدنشان، مورد رسیدگی و توضیح قرار می دهد.
با توجه به جملات گفته شده ممکن است فکر کنید "حفره خرگوش" مانند یک مراسم عزاداری طولانی، خسته کننده است. ولی در حقیقت باید بگویم با فیلمی جالب و به نحو غیر قابل باوری سرگرم کننده روبرو هستیم. چیزی که فیلم بیشتر مورد پردازش و توضیح قرار می دهد کاراکتر های خود نیست، بلکه احساست، فکر و ذهن آنهاست.
بازی خانم نیکول کیدمن در این فیلم بسیار چشمگیر است. من همیشه اعتقاد داشتم که نیکول بازیگر توانایی است. حتی از سال 1991 که او و "تندی نیوتن" را در فیلم Flitting دیدم. به نظر می رسد که خانم نیکول کیدمن دو شخصیت دارد. یکی آن شخصیت فریبنده و مسحور کنند اش در فیلم های "مولن روژ" و "نه" و دیگری آن شخصیت متهورانه و پرخطرش اش در فیلم های :تولد"، "ساعت ها" و "چشمان باز کاملا بسته". متاسفاه شهرت کمی چهره این بازیگر توانا را محو و ناپیدا کرده. شاید اگر او مقداری کمتر از این فریبندگی و زیبایی خدادادی اش برخوردار بود، تا الان بیشتر مورد تحسین همگان قرار گرفته بود. سن و سال تنها دارایی هایی ارزشمند برای این بازیگر به شمار می آیند، نه چیزی دیگر.
در این فیلم، نیکول کیدمن، نقطه تعدل و اتکاء داستان است. او در قالب شخصیتی ظاهر می شود که بعد از مدتی تغییر شخصیت می دهد. اتفاقات زیادی در زندگی شخصیت مرد داستان، "هاوی"، می افتد ولی او در اعماق وجودش همان مردی است که همیشه بوده. اما "بکا" توسط حفره های عمیقی که هشت ماه قبل در وجودش ایجاد شده کماکان در حال رنج و عذاب است و به شدت آشفته به نظر می رسد. فیلم "حفره خرگوش" درباره این است که "بکا" چگونه توسط آشفتگی داخلی رو به افزون خود بلعیده می شود.
جدا از تمام مسائلی که گفته شد، باید بگویم "حفره خرگوش" چالشی است تکنیکی. این فیلم به اندازه کافی ساده است تا تمام اتفاقات درون اش را به خوبی پوشش دهد، ولی نه آنقدر ساده که این اتفاقات را برای خوشی بیننده و یا حتی گرمای بیشتر تعدیل کند. من از قبل میدانستم که موضوع فیلم درباره چه خواهد بود، اما چیزی که مرا تحت تاثیر خود قرار داد، چگونگی روایت این موضوع بود.
"اسب حیوان نجیبی است" پس از فیلم های "آدم" (1385)، "آنجا" (1386)، "بیست" (1387) و "هیچ" (1388) پنجمین ساخته سینمایی کاهانی است.
خلاصه داستان
چند نفر بنا بر يك اتفاق در يک شب با هم همراه مي شوند و تا صبح را با هم مي گذرانند ...
نقد و بررسی فیلم
فیلم «اسب حیوان نجیبی است» تحلیلی سیاسی - اجتماعی دراماتیزه شده «عبدالرضا کاهانی» از شرایط روز است و یک کمدی سیاه موقعیت به حساب میآید.
فیلم سینمایی «اسب حیوان نجیبی است» تحلیلی سیاسی - اجتماعی دراماتیزه شده «عبدالرضا کاهانی» از شرایط روز است. فیلم تنها یک کاراکتر اصلی دارد و تقریبا بقیه شخصیتهایش هموزن هستند. حجم زمانی قصه فقط چند ساعت بیشتر نیست. فیلم حتی یک سکانس روز هم ندارد و همه صحنهها در شب گرفته شدهاند که البته این تمهید در راستای قصه کاملاً فکر شده به نظر میرسد و منطقی است. فیلم قصه بکری دارد: «کمال خسروجردی» (رضا عطاران) - یک زندانی مرخصی موقت - چند ساعت قبل از اتمام مرخصیاش با بر تن کردن لباس مبدل خود را به عنوان پلیس جا زده و چند نفر را تلکه میکند. در جریان این تلکه کردنهای مکرر با آدمهای مختلف، دردها و مشکلاتشان - فقر، اعتیاد، طلاق، بزهکاری، الکلیسم و...- آشنا میشویم. فیلم با بازگشت معنادار «کمال» به زندان پایان میپذیرد.
قصه فیلم سینمایی «اسب حیوان نجیبی است» به سبک و سیاق فیلمهای قبلی سازندهاش - «آدم»، «بیست» و «هیچ» - چند لایه و واجد معانی فرامتنی و انتقادهای سیاسی است. با رمزگشایی از کدهای مختلفی که در نمادهای تصویری و دیالوگهای فیلم تعبیه شده میتوان به این انتقادها پی برد. این رمزگشایی برای طرفداران فیلمهای جدی سینمای ایران حکم یک بازی لذتبخش را دارد. فیلم سینمایی «اسب حیوان نجیبی است» فیلم خوش ریتمی است. سکانسهای پایانی فیلم از لحاظ ساختاری به تئاتر خیابانی شبیه شدهاند و ریتم فیلم در این سکانسها اندکی افت میکند.
«عبدالرضا کاهانی» به نوبت آدمهایی را وارد قصهاش میکند سپس بر اساس ویژگیهای هر یک از این آدمها آیتم به آیتم جلو رفته و قصههای فرعی کوتاهی را در ارتباط با خط روایی اصلی روایت به تصویر می کشد. این قصههای کوتاه بر اساس خلق موقعیتهای مختلف شکل گرفتهاند. فیلم سینمایی «اسب حیوان نجیبی است» در حقیقت یک کمدی سیاه موقعیت است که بسیار با ظرافت و هدفمندانه حرفهایش را مطرح میکند. هر موقعیت حکم یک لابیرنت را دارد که کاراکترها را به مسیرهای مختلف میکشاند.
پرسوناژها در وهله اول تیپ به نظر میرسند - مثلاً «مهتاب کرامتی» در تیپ آشنای زن معتاد - اما خیلی زود در تعامل با دیگران به شخصیت بدل گشته و هویتپردازی میشوند. میزان حضور هر شخصیت، ورود و خروجش به عرصه قصه و تأثیرگذاری هر یک از آنها از قبل پیشبینی شده و معنادار است مثلاً «هما» که اصلاً حتی در یک پلان نمیبینیمش اما صدایش (صدای پانته آ بهرام) را میشنویم و شخصیت او را از طریق صدا در ذهن مجسم میکنیم یا «کمال خسروجردی» که در هر آیتم مضمونی و در مواجهه با هر شخصیت تازه واردی طوری واکنش نشان میدهد که با پیش فرضهای ما اصلاً جور در نمیآید. بیشتر بازیهای فیلم خوب از آب در آمدهاند.
«مهران احمدی» در نقش یک مرد دگر جنسخواه و «مهتاب کرامتی» به نقش یک زن مطلقه معتاد فوق العادهاند. «مهران احمدی» در جشنواره فجر امسال بازیهای درخشانی را پیش چشم گذاشته بگونهای که از حالا میتوان موفقیتهای قابل توجهی را در آینده نزدیک برایش متصور شد. «عبدالرضا کاهانی» به عنوان کارگردان در فضاهای خارجی نسبت به فضاهای داخلی همچون دیگر فیلمهایش از حیث اجرا مسلطتر است.
به طور کلی، کارتون ها و انیمیشن ها به دو دسته تقسیم می شوند. کارتون هایی که اثر دراز مدت آنها بیشتر از اثر کوتاه مدتشان بوده اند و انیمیشن هایی که علی رغم فروش هایی بالا ، بعد یک ماه یا حداکثر یکسال فراموش خواهند شد. از انیمیشن های گروه اول می توان به نام های سیندرلا، زیبای خفته، سفید برفی و هفت کوتوله، پیدا کردن نمو و داستان اسباب بازی اشاره کرد. در مورد گروه دوم هم میتوان از تمامی انیمیشن های دیگر، بجز آن تعداد محدودی که در دسته اول جای می گیرند نام برد. این دسته بندی، ارتباط چندانی به کیفیت فنی ساخت ندارد و آنچه که بیشتر در این باره اهمیت دارد، توانایی برقراری ارتباط نسل های مختلف، با انیمیشن مورد نظر می باشد. داستانی مانند سیندرلا ، حداقل برای کودکان هیچ نسلی قدیمی نخواهد شد. یکی از معدود انیمیشن های سه بعدی، که به اعتقاد من، اثر درازمدت آن، به مراتب بیش از اثر کوتاه مدت آن خواهد بود، کارتون زیبای شرکت هیولاها، محصول سال 2001 شرکت انیمیشن سازی پیکسار می باشد.
در انیمیشن شرکت هیولاها، جهان هستی، به دو دنیای متفاوت تقسیم شده است. 1. دنیای انسان ها 2.دنیای هیولاها. راه ورود هیولاها به دنیای انسان ها، تنها و تنها از طریق کمد دیواری خانه انسان ها می باشد. هم اکنون، دنیای هیولاها با بحران انرژی مواجه شده است . مهمترین منبع تهیه انرژی در این دنیا، از طریق ترساندن کودکان انسان ها توسط این هیولا ها می باشد. صدای جیغ کودکان، قادر به تولید نوعی از انرژی است که در دنیای هیولاها، این انرژی کاربرد های بسیار زیادی دارد. روش کار هم به این صورت است که هیولاها از طریف کمد دیواری، به اتاق کودکان می روند، آنها را می ترسانند و صدای جیغ آنها را در کپسولی ذخیره می کنند. سپس از طریق همان کمد دیواری، به دنیای خود باز می گردند. داستان این انیمیشن هم حول ترسناک ترین هیولای این جهان با نام سالی و همکارش، مایک وازوفسکی و اتفاقی که برای این دو می افتد می چرخد. تمامی این مقدمات را شما در همان 3 یا 4 دقیقه ابتدایی فیلم و با هنرمندی و سادگی هر چه تمام متوجه می شوید!
سالی در حال حاضر، قهرمان شرکت هیولاها، (شرکتی که به تولید انرژی از طریق جیغ کودکان است) می باشد. بچه انسان ها با دیدن سالی، چنان می ترسند و چنان جیغ های بنفشی می زنند که سالی را به قهرمان واقعی دنیای هیولاها، به جهت تولید انرژی تبدیل کرده است. قانون اصلی شرکت هیولاها این است: هیچ شی و موجودی از دنیای انسان ها نباید وارد شرکت هیولا ها شود. اشیاء و موجولات دنیای انسان ها، آنقدر برای دنیای هیولاها خطرناک و سمی(!) هستند که امکان دارد باعث نابودی این دنیا نیز بشود. شما در ابتدای مشاهده می کنید که بر پشت یکی از هیولاهایی که برای ترساندن کودکی به اتاق او رفته بود جورابی چسبیده است و او ندانسته، این جوراب را از دنیای انسان ها به دنیای هیولاها می آورد و می بینیم تیم های نظامی و انتظامی هیولاها، برای دفع خطر این جوراب، چنان بلایی سر این جانور نگون بخت می آورند که توصیف نکردنی است.
داستان از آنجا شکلی جدی به خود می گیرد که سالی، نیمه شب، جهت کنجکاوی داخل اتاقی می شود اما ندانسته باعث ورود نه یک شی، بلکه اینبار کودک یک انسان به دنیای هیولاها می شود. حالا او می خواهد با باز گرداندن هر چه سریعتر این کودک به دنیای انسان ها، از شر او راحت شود و خود و جهان هیولاها را از خطرات ناشی از وجود این کودک نجات دهد. اما این کار به این سادگی ها هم امکان پذیر نیست. کم کم و با گذشت زمان، رابطه ای عاطفی بین سالی و این کودک شکل می گیرد و سالی متوجه می شود که تمامی خطراتی که تاکنون درباره دنیای انسان ها تصور می کرده دروغی بیش نبوده. در همین میان توطئه ای برای سوء استفاده از کودکان، در دنیای هیولاها در جریان است که سالی ندانسته، خود را داخل این توطئه می یابد.
داستان انیمیشن شرکت هیولاها، شاید در ابتدا کمی پیچیده و نا ملموس به نظر بیاید. کمی از این پیچیدگی، شاید به دلیل موضوع کاملا اورجینال فیلم می باشد که باعث می شود، تماشاگر بدون هیچ گونه آشنایی و پیش زمینه ای به دیدن آن برود. اما روایت این داستان به ظاهر پیچیده، آنقدر زیبا و ساده است که عملا داستان هیولاها را فیلمی کاملا مناسب و قابل فهم، حتی برای کودگان زیر 8 سال هم می کند.
دنیای انیمیشن سه بعدی، در این چند سال اخیر، شاهد پیشرفت های شگرفی از لحاظ فنی بوده است. برای مثال کافیست شما اکنون، 10 دقیقه از انیمیشن داستان اسباب بازی 1 را مشاهده و سپس 10 دقیقه از انیمیشن داستان اسباب بازی 3 را ببینید. شما به راحتی می توانید تفاوت کیفیت و جزئیات صحنه در این دو انیمیشن را متوجه شوید. اما همان طور که در ابتدای مقاله به آن اشاره کردم، در ماندگاری یک انیمیشن، جزئیات و کیفیت صحنه، تاثیر چندانی ندارد (اگر این اینطور بود، شرک 3 و 4 اکنون باید به ماندگار ترین آثار کارتونی جهان تبدیل می شدند). شرکت هیولاها شاید از لحاظ فنی و زیبایی های بصری با انیمیشن های یکی دو سال اخیر قابل مقایسه نباشد اما قواعد ماندگاری در قلب کودکان نسل های مختلف را بلد است و به راحتی می تواند مورد توجه بسیاری از کودکان و حتی بزرگسالان، حتی در نسل های آینده واقع شود.
صدا گذاری، صدا برداری موسیقی و در یک کلام، صدا، در این انیمیشن مثال زدنی است. چه از لحاظ سمعی و چه بصری ، کودک فیلم، بسیار بامزه و دلچسب، از آب در آمده است. موسیقی بسیار زیبا و تتاثیر گذار است. این موسیقی قادر است به راحتی فیلم را لحظاتی به اثری اکشن هیجانی، و تنها در دقایقی دیگر، به انیمیشنی رمانتیک و درام تبدیل کند. این موسیقی زیبا، توانست اسکار بهترین موسیقی اورجینال را هم برای آقای رندی نیومن، آهنگساز این فیلم به ارمغان بیاورد.
فیلمنامه و بالتبع، شخصیت پردازی در این فیلم فوق العاده است. شخصیت پردازی در این فیلم آنقدر خوب است که آنچه که در این فیلم باعث ایجاد هیجان در شما می شود را باید، نه در صحنه های اکشن، بلکه در نگرانی های بینندگان درباره سرنوشت نهایی شخصیت های اصلی این فیلم جستجو کرد. فیلمنامه هنرمندامه پیتر داکتر، توانسته داستانی به ظاهر پیچیده را به اثری لذت بخش برای مخاطبین اصلی آن، یعنی کودکان تبدیل کند.
شرکت هیولاها موفق به خلق یکی دو شخصیت از ماندگارترین شخصیت های تاریخ فیلم های انیمیشن شده است. اگر شما حتی فیلم را هم ندیده باشید، من فکر می کنم لا اقل تصویر شخصیت های آن را دیده اید. داستانی دوست داشتنی و قابل هضم از عشق. رابطه عاطفی یک هیولا با یک کودک. فیلمی قابل تامل که بعد از گذشت چیزی در حدود 10 سال و تماشای چندین و چند باره آن، تماشای آن هنوز برای من لذت بخش بود. چندی پیش اخباری درباره ساخت قسمت دوم این انیمیشن توسط پیکسار شنیدم. برای دیدن قسمت جدیدی از این انیمیشن زیبا، اینبار با حال و هوای تکنولوژی های سال 2011 لحظه شماری می کنم.
برنده ی نخحل طلای جشنواره کن برای بهترین کاگردان و یهترین فیلم سال 2009
برندهی جایزه ی بهترین فیلم خارجی زبان گلدن گلوب 2009
بهترین فیلم سال ارو پا 2009
با سلام و سپاس فراوان خدمت کاربران و بینندگان عزیز سایت. فیلمی که در حال حاضر قصد نقد کردنش را دارم از هر لحاظ فیلم سنگین و بامحتوایی است که نقد آن تا حدودی خارج ازتوان من بود در نتیجه با مطالعه ی مقالات فارسی معتبر و ترجمه ی ای که از نقد های انگلیسی زبان داشتم و همچنین با اتکا بر فهم فیلم شناسی خودم دست به نقد این فیلم میزنم که امیدوارم نقدی واقع گرایانه بر این شاهکار سینمایی باشد که بالا خره بعد از چند روز به اتمام رسید و در اختیار سینما دوستان گرامی قرار میگیرد. البته این نکته را نیز به عرض برسانم که بنده بیشتر فیلم را از دیگاه معنی و مفهوم و فلسفه ی حاضر درآن نقد کرده ام و کمتر به مسائل و تکنیک های فیلم سازی در آن پردا خته ام.
فیلم در یک روستای فئودالی بدوی قبل از جنگ جهانی اول در آلمان روایت میشود. یک سری اتفاقات عجیب باعث وحشت روستاییان شده است که از جمله ی آنان میتوان به سقوط پزشك دهكده از اسب بر اثر تله ای كه برای او گذاشته می شود، قتل مرموز زن یكی از دهقانان، شكنجه و آزار یك كودك عقب مانده ذهنی، ربودن پسر ارباب ده و كتك زدن و آزار او، و به آتش كشیده شدن انباری ارباب ده و تخریب مزرعه كلم او ، اشاره کرد. نه پلیس و نه رو ستاییان هیچکدام نمیدانند که چه کسی مسبب این اتفاقات است. فیلم از زبان یک راوی نقل میشود که زمانی معلم دهکده بوده و اکنون که فیلم را روایت میکند صدای ضعیف و فرتوت او نشان از گذشت سالیان زیاد از عمر او پس از آن اتفاقات دارد. در نتیجه دیدن فیلم مطمئنا خالی از لطف نیست.
تحلیل و نقد فیلم و فیلمساز: روبان سفید اخرین اثر کارگردان شاهکار ساز اتریشی میشاییل هانکه است. نام فیلم بر گرفته از حکایتی در فیلم است که طی ان کشیش دهکده که فردی سختگیر است روبان سفیدی بر دستهای فرزندانش میبندد تا پاکی و معصومیت خود را فراموش نکنند. ولی آیا کودکان در این فیلم معصوم بودند؟ در نشستی که موسسه شهر کتاب در مورد فیلم داشت ، امیر علی نجومیان مدرس و منتقد سینما جواب این سوال را برای ما کاملا تشریح کرد: ((در فیلم «روبان سفید» به وضوح گفته میشود که این روبان نشانهای است از معصومیت، اما نماد مذکور وقتی مورد استفاده قرار میگیرد که معصومیت از بین رفته است. به عقیده ژاک دریدا، دال یا بخش ظاهری نشانه وقتی حاضر میشود که مدلول غائب باشد؛ وگرنه در حضور معنا ما دیگر نیازی به دال نداشتیم.» امیرعلی نجومیان، منتقد ادبی و مدرس دانشگاه که درسومین نشست ادبیات، فلسفه و سینمای شهرکتاب سخن میگفت پس از بیان مطلب فوق افزود: «فیلم روبان سفید را میتوان دالی در غیاب مدلول در نظر گرفت. بسیاری از مواردی که در این فیلم به نمایش درمیآید، از جمله خود روبان سفید یا نشانههایی چون نظم و احترام، در واقع به نبود آنها دلالت دارند و نه به حضورشان.
فیلم، نمایش معصومیت نیست، بلکه نمایش فقدان معصومیت است. در سراسر فیلم نوعی درستکاری ظاهری موج میزند و کارگردان خواسته نشان بدهد که چگونه پلیدی توانسته در میان این درستکاری ظاهری رشد پیدا کند.» کودکان در این فیلم با رفتارهای مودب و احترام امیزشان همواره این حس را در شما به وجود می آورند که این احترام آنان نسبت به والدین و بزرگتر ها نشان از تدوام تربیتی آنان و احترام متقابل والدین در مقابل آنان است. ولی این اشتباه محض است بلکه نظر هانکه در این مورد خود کاملا برخلاف این پندار است چرا که کودکان در چنین فضایی با نا ملایمتی ها و بی عاطفگی هایی که از سوی بزرگان اجتماع رو به رو هستن مجبور به احترام ظاهری میشوند که این خود سبب بروز آسیب های جدی تر در دوران پس از کودکی انسان ها میشود. هانکه در ساخته خود به مسائل جنسی و جنسیت اشارههای زیادی دارد. در فیلم صحنههایی چون آزار جنسی کودکان و زنان بارها مشاهده میشود. در مباحث مربوط به فاشیزم کتابی در آلمان منتشر شده با این نام: «فانتزیهای جنسی مردان» و کتاب یادشده بهرغم آنچه از ظاهر اسمش برمیآید، نشان میدهد که چگونه اعمال سرکوب جنسی و انجام آزارهای جنسی در دوره کودکی، سالها بعد هویت سربازان خط مقدم فاشیزم آلمان را شکل داده است.»
روبان سفید نمایش از دست رفتن معصومیت در جامعه حاضر است. هانکه نشان میدهد چگونه کودکانی که در این فضا با این نا مالایمتی هاو خشونت ها اطرافشان بعدا خط مقدم جبه ی فاشیزم را تشکیل میدهند و در پیروی از نازیسم جامعه ی جهانی را به آتش میکشند.
این تفکر را شما میتوانید به خوبی در فیلم حس کنید. در نتیجه من قصد دارم به واکاوی فیلم این تفکر را در دل فیلم به شما نشان دهم. روستایی که فیلم در ان اتفاق میفتد نماد کوچکی است از جامعه ی جهانی. رفتارهای خشونت باری نیز که در این روستا اتفاق میفتند خود نمادی از جنگها و حوادثی است که بشر امروزی بر سر دنیا خود دراورده است. در این فیلم که کودکان دست به عمل های شرارت بار میزنند خود نمادی است از زورگویان و جنگ طلبان دنیا حاضر که همانظور هم گفته شد قصد هانکه از نمایش رفتار ناصحیح کودکان ، نشان دادن روحیات سربازانی است که سال ها بعد با پیوستن به صفوف هیتلر جنگ جهانی را به وجود می آورند. قصد هانگه از خاتمه دادن فیلم با وقوع حهنگ حهانی اول نیز نمایش همین نکته است که این کارگردان دانا آن را به صورت کنایه ای در آخر فیلم به نمایش میگذارد . فیلم در واقع میگوید آنچه دیدید پیشدرآمدی است بر وقایع چهل، پنجاه سال آتی اروپا و این گناه، نه گناه فردی که گناهی است جمعی. فیلم به ما نشان میدهد که چگونه ظلم و خشونت جاری در روابط انسانی سرانجام در سطوحی بزرگتر، نظیر عرصههای ملی و جهانی بروز پیدا میکند. البته خود هانکه معتقد است که نباید فیلم را صرفا به ریشه شناسی فاشیزم محدود کرد بلکه قصد او نقدی رادیکال است بر جامعه ی پسا استعماری اروپای امروزی. این كه چگونه انسان اروپایی سعی می كند با نادیده گرفتن حضور قربانیان استعمار در كنارش و راندن خاطرات گذشته به پس ذهنش، بخشی از تاریخ معاصر خود را فراموش یا پنهان كند. هانکه در پنهان، با به پرسش كشیدن وجدان فردی شخصیت محور اش، وجدان جمعی مردم فرانسه را به چالش كشید. این بار وی در فیلم روبان سفید، وجدان جمعی ملت آلمان را به چالش می كشد.
هانكه با رویكردی تمثیلی از طریق روایت یك داستان پاستورال و به ظاهر غیر سیاسی، بار دیگر به بازخوانی تاریخ معاصر اروپا پرداخته و ما را به ریشه های ظهور فاشیسم در اروپا، ارجاع می دهد.
وی که در فلسفه ، بیش از همه چیز به نیچه اعتقاد دارد ، در این فیلم نیز قصد دارد نشان دهد که در جامعه مورد توصیف فیلم ، احترام ، معصو.میت ، اخلاق و نظم خود عنصرهایی هستن که درعین وجود داشتن ظاهریشان به زوال نهایی رسیده اند. همانطور هم که پیش تر گفتیم دال حضور دارد ولی مدلول غادب است که این از تفکرا ت نئونحلیسیمی سرچشمه میگیرد که مورد علاقه خود کارگردان نیز هست.
روبان سفید به پندار من نمایش ناپایداری در جامعه حاضر است. شاید بسیاری عقیده دارند که فیلم قصد دارد واقعیت را نشان بدهد ولی من بر خلاف آنها نظرم این است که هانکه هیچ وجه قصد نشان دادن حقیقت به صورت قطعی را در فیلم هایش ندارد. پیروان نیچه با باور های نسبی نکرانه ی شان همیشه سعی دارند که حقیقت را به عنوان اصلی مطلق در تمام مراحل زندگی بشر زیر سوال ببرند. آن ها اعتقا دارند که هیچ حقیقت مطلقی را نمیتوان تصور کرد که بتوان آن را درتمامی اعصار و دوران زندگی بشر به عنوان حقیقت مطلق پذیرفت بلکه در دوران های مختلف بسته به جو حاکم بر جامعه ی بشری نیز حقیقت دگرگون میشود و به صورت دیگر و با متد های دیگر به روی کار میآید. این اصل را فوکو در نظراتش (( صورت بندی دانایی)) میخواند. روبان سفید نیز فقط حقیقت های تلخ پیرامون ماست که بر اثر کردارهای زشت بشری به وجود امده است . هانکه دست به شکافتن حقیقت نمیزند بلکه آن را آن چنان که با آن زندگی میکنیم می پذیرد و با شجاعت تمام در فیلمش به نمایش میگذارد. در اثبات این مدعا توضیحات بیشتری را از درون خود فیلم نشان میدهم.
فیلم در یک فضای راز الود اتفاق میافتد که راوی داستان یعنی معلم دهکده سال های زیادی پس از این اتفاقات آن ها را نقل میکند. پس این خود اولین مولفه برای اثبات این ادعاست چرا که هیچ گاه برای مخاطب و حتی راوی داستان مشخص نمیکند که چقدر از این داستان واقعیت دارد و چقدر زاییده شایعات و خیال پردازیهای اهالی روستایی دور افتاده ای در شمال آلمانِ یک قرن پیش است. تا چه حد باید به داستانی که راوی برای ما روایت میکند اطمینان کنیم؟ راویی که صدای فرتوتش نشان از پیری او و نشان از کهنه بودن این داستان دارد و همین کهنه و فرتوت بودن است که جا را برای شک کردن به این موضوع باز میگذارد که در حال شنیدن یکی از همان داستانهای اغراق شده و گاه غیره واقعی پیرمردها هستیم. داستآنهایی که در راستای توجیه کردن ناکامیهایشان در زندگی به دیگران تحویل میدهند. بدون شک راوی پیر جنگ جهانی دوم را هم از سر گذرانده است. حضور در یک جنگ و درگیر شدن در جنگی که بعدتر و با شدت بیشتر او را و زندگیش را دچار خود کرده است، بدون شک باعث وارد شدن صدمات بسیار روحی به او شده است. به حتم مخاطب فیلم نمیتواند راوی پیر داستان را لمیده بر صندلی راحتی در خانهای مجلل مجسم کند که از روی بیکاری در حال تعریف کردن افسانهای برای نوههایش است. از همین جا و از همان دیالوگ اول هانکه به دو عامل و عنصر اساسی اشاره میکند که کلیدهای درک فیلمش هم محسوب میشوند. عامل اول خود حضور شک، تهمت و افترا است و عامل دوم به قطعیت نرساندن عوامل پیدایش جریان عظیمی که نه تنها دنیا را دچار درد و رنج فراوان کرد بلکه برای همیشه روندی غیر عادی در وجودش قرار داد.
ربان سفدی نمایش ناپایداری اخلاقیات انسانی در دوران کنونی زندگی بشر است و همچنین هانکه در این فیلم سعی دارد که پیرامون شرایط اسان معهاصر بحث کند در نتیجه فیلم بیشتر یک اثر فلسفی است تا یک اثر تاریخی.
روبان سفید را میتوان جر آثار ارزشمند هنری در تاریخ سینما محسوب کرد. این فیلم که جایزه ی نخل طلای کن سال 2009 و جایزه ی بهترین فیلم خارجی جشنواره گلدن گلوب سال 2009 کسب کرد ، آن را باید از زمره ی بهترین و به یاد ماندنی ترین فیلم های تاریخ سینما محسوب کرد. چرا که کارگردانش هانکه است. او از کسی کپی برنمیدارد. نمایش های او پاستورال های تقلیدی نیستند. شاید در ابتدای فیلم با شروع شدنش همه فکر کنند که با یک اثر اقتباسی از روی یک رمان روبه رو هستند چرا که سبک و سیاق فیلم این باوررا در شما به وجود می آورد که فیلم به اندازه ی یک رمان قوی جذاب است. ولی هانکه آن را از روی هیچ اثری اقتباس نکرده است بلکه فیلمنامه حاصل همکاری او با ژان كلود كری یر، فیلمنامه نویس برجسته فرانسوی است.
گفتنی است که هانکه برای آماده سازی فیلمش ده سال وقت صرف کرده و برای انتخاب بازیگر هم به سراغ بازیگران حرفهای تئاتر آلمان رفته است؛ چون حالت چهره، طرز صحبت دقیق، جملههای رسمی و ادای مودبانه و سلیس جملات برای بازیگران تئاتر اهمیت زیادی دارد. فیلم از نظر صدا، حتی اگر تماشاگر زبان آلمانی هم نداند، دارای ویژگیهای خاصی است. کارگردان برای انتخاب کودکان بازیگرش نیز با شش هزار کودک مصاحبه کرده تا توانسته این افراد را انتخاب کند. در واقع کودکان بهترین بازیگران فیلم هم محسوب میشوند.
فیلم به صورت سیاه وسفید است که این خود نشانگر علاقه ی هانکه به سینمای کلاسیک و معنا گرا هست. همانطور که عکاسان معتقدند عکسهای سیاه و سفید حس و حالی دارد که عکسهای رنگی فاقد آنند ، Haneke نیز در فیلم جدیدش از این خصیصه استفاده کرده و با سیاه و سفید کردن فیلمش فضای فیلم را سردتر و سنگین تر ساخته است و ان را با حس و حالی تاریخی به ما تحویل میدهد. گفته میشود کارگردان و صحنه پرداز فیلم با مشاهده ی دقیق عکس های روستا های آن زمان آلمان ، فضای دهکده و کل فیلم را طراحی کرده اند که به نظر من هم با واقعیت های روستایی ان زمان کاملا تطابق دارد.
از تکنیک های ویژه فیلم میتوان به فیلم برداری خاص اثر اشاره کرد. در تمام صحنه های فیلم شما شاهد خودنمایی زیاد دوربین نیستید. دوربین سعی میکند که یکی فضا را به همان صورت و با همان شات ممکن حفظ کند و بر خلاف بسیاری از آثار سینمایی دوربین زیاد در روایت فیلم دخالت نمیکند. این سبک در فیلمبرداری را شاید هانکه مدیون علاقه اش به تئاتر است چرا که در تئاتر در فضای بسته تمامی معانی رد و بدل میشوند و شما هم در این فیلم به دیدن صحنه ها به ان صورت که انتظار دارید ، نیاز ندارید. به نمونه این نوع صحنه ها میتوان به تنبیه بچه ها توسط کشیش دهکده اشاره کرد. که دوربین پشت در بسته قرا میگیرد و فقط صدای چند ناله از کودکان به گوش می رسد. البته به جز سبک و سیاق فیلمبرداری این اثر قصد هانکه از نشان ندادن این صحنه نکوهش خشونت هم هست.
از ان جا که نمیخواهم نقد را خیلی طویلترکنم که خواندنش از اراده ی بساری از عزیزان خارج است تا همین جا بسند ه میکنیم و هنوز هم اعتقاد دارم که نقد جامع و کاملی بر این شاهکار سینمایی نیست بلکه تا ان جا که توانستم نظرات خود و منتقدان را برای فهم بیشتر فیلم در این مقاله به ذکر رساندم. باز هم میگویم اگر از آن دسته از کسانی هستید که به هنر سینما اعتقاد دارید حتما این فیلم را ببینید.
نویسنده :
هنگامه - ساعت 18:49 روز
شنبه 25 دی 1390برچسب:,
ویدادها اکران نوروز در سایهی تحریم و آمارهای ناموثق: جنجال در فروشگاه وقتی پس از خبرهای ضدونقیض بسیار، سرانجام نام فیلمهای جدایی نادر از سیمین و اخراجیها3 در فهرست قطعی اکران نوروز قرار گرفت، کمتر کسی گمان میکرد که اکران همزمان این دو فیلم به رویداد مناقشهبرانگیزی مبدل شود که عرصههای فرهنگی، اجتماعی، و حتی سیاسی را تحت تأثیر قرار دهد. دربارهی هر دو فیلم پیش از نمایش در جشنواره، شایعههای بسیاری به گوش میرسید. جدایی... از یک سو فیلمی بود که بعد از شاهکار دربارهی الی... ساخته شده بود و کنجکاوی زیادی برای دیدن و مقایسهی آن با فیلم قبلی فرهادی وجود داشت و از سوی دیگر ماجرای لغو پروانهی ساختش در میانههای فیلمبرداری هنوز در یاد دوستداران سینما پررنگ بود. اخراجیها3 هم دنبالهای بر پرفروشترین فیلم تاریخ سینمای ایران بود که مقامهای وزارت ارشاد سر صحنهاش رفته بودند و خبرهایی که از ارتباط مضمون آن با حوادث خرداد 88 به گوش میرسید به حساسیتها دربارهاش دامن میزد...
در گذشتگان مهری ودادیان (1389-1315: ودادیان و پرویز دوایی تهماسب صلحجو: زندهیاد مهری ودادیان با ایفای نقش آهوخانم در فیلم شوهر آهوخانم (1347، داود ملاپور) ذوق و توانایی خود را نشان داد و در تجسم منش و رفتار یک زن سنتی ایرانی حضور چشمگیری داشت. البته او پیشتر در فیلمهای بیاهمیتی چون گنجینهی سلیمان (1345، عزیز رفیعی)، مأمور 0008 (1346، ابراهیم باقری)، آشیانهی خورشید (1346، سعید کامیار) و زنها و شوهرها (1346، نظام فاطمی) نیز در نقشهای فرعی ظاهر شده بود اما نقش آهوخانم برای کسانی که سینمای ایران را جدی و عمیق میخواستند، ارزش دیگری داشت، به طوری که پرویز دوایی در پی برگزاری نخستین جشنوارهی فیلمهای ایرانی در نوشتهای با امضای «پیام» داوران جشنواره را بابت اینکه مهری ودادیان را به عنوان یک بازیگر خوب فراموش کردهاند، سرزنش کرد و در مطلبی با عنوان «به مناسبت جشنواره و جوایز» چنین نوشت: «... و نیز مهری چه شد؟ زنی که بازی خیرهکنندهاش در نقش آهوخانم (از فیلم شوهر آهوخانم) آن چنان ساده و صمیمی و بیتکلف بود که به اوج هدف بازیگری میرسید؛ یعنی بازی با پرسناژ یکی میشد. مهری نقش آهو را بازی نمیکرد. مهری خود آهو بود و چه شد که حتی به نامی هم او را ننواختند. یعنی به خاطر اینکه پشتوانهی شهرت و گفتوگوهای مجلات دنبالش نبود؟»...
عباس امیری (1389-1329): آتش در زمستان شاهین شجریکهن: عباس امیری بازیگر سینما، تلویزیون و تئاتر، روز هفتم اسفند در حال حرکت از رشت به طرف فومن، بر اثر واژگونی خودروی پیکان حامل او و برخورد این خودرو با یک درخت، در شصت سالگی جان باخت. او در این روزها مشغول بازی در تلهفیلم صبح به خیر سرکار بود. روایت حادثه از زبان تهیهکنندهی فیلم چنین است: «عباس امیری ساکن رشت بود و ما همراه گروه در فومن مستقر بودیم تا بتوانیم صحنههای فیلم را در نقاط مختلف فومن و اطراف تصویربرداری کنیم. ایشان اصرار داشت که پس از پایان کار به خانهاش برگردد؛ ما نیز برای رفاه حال ایشان سرویسی را در نظر گرفتیم تا هر روز پس از اتمام کار او را به محل زندگیاش در رشت ببرند. ساعت 8:30 در جادهی رشت ـ فومن به دلیل لغزندگی جاده بر اثر بارندگی، ماشین حامل ایشان تصادف کرد. اورژانس ایشان را به یکی از بیمارستانهای فومن منتقل کرد و احیای قلب صورت گرفت، اما ایشان بر اثر عارضهی قلبی فوت کردند.»...
رضا صفدری (1390-1342): بهار از دستهایمان پر زد و رفت سعید کاشفی: سال 1374 که آهنگهای ناصر چشمآذر را ضبط میکردم، طبق معمول به دفترش رفتم. پرسیدم ماجرای این آهنگها چیست؟ گفت محمد صالحعلا برنامهای آماده کرده که دو روز دیگر از شبکهی یک پخش خواهد شد. بخشی از برنامه را نگاه کردم و پرسیدم مجری این برنامه کیست؟ گفت نیم ساعت دیگر به همراه محمد به دفتر ما میآید. او را تا بهحال ندیدهام، ولی به گمانم در رادیو کار میکند. وقتی صالحعلا و رضا صفدری آمدند در همان نخستین دیدار حس کردم که چه محجوب و محترم است. چشمانش مهربان بود و لبخندی صمیمانه بر لب داشت. نام آن برنامه تاهشت و نیم بود که بهانهی آشنایی ما با رضا صفدری شد. همان طور که پس از پخش برنامه، بهانهی آشنایی بسیاری از مردم با چهره و سبک خاص اجرای او شد. بعدها گاهی هنگام ساخت و آمادهسازی موسیقی و میکس آن با تصویرها، میآمد و در استودیو کنار ما مینشست. به کتاب و موسیقی و سینما علاقهمند بود و اطلاعات عمومی خوبی داشت. برنامهی تاهشت و نیم هر شب پخش میشد و در زمان خودش اتفاق تازهای در تلویزیون ایران بود. کارگردانی و متنهای دلنشین صالحعلا، موسیقی چشمآذر و صدای گرم و نگاه صمیمی صفدری حالوهوای جدیدی به تلویزیون عصاقورتدادهی دههی 70 داده بود و مخاطبان زیادی داشت. ...
محمد ورشوچی (1390-1304): مجسمهی ذکاوت یاشار نورایی: چند سال پیش، در برنامهی نوروزی شبکهی جامجم که برای خارج از کشور پخش میشود، محمدعلی ورشوچی و عدهای دیگر از بهاصطلاح پیشکسوتان عرصهی هنر را در سفرهخانهای سنتی جمع کردند تا هر کدام دهنی بخوانند و پیام نوروزی برای غربتنشینان بفرستند. نمیدانم صحبت از کجا آغاز شد که مجری حرف را به ظهور استعدادهای جوان کشاند و همان لحظه تصویربردار که گویا با بیحوصلگی دوربینش را در میان جمع سالخوردگان میچرخاند روی صورت ورشوچی که در حال گوش دادن به حرفهای مجری بود مکث کرد؛ انگار که مجری در حال معرفی ورشوچی به عنوان استعدادی جوان است. طنز قضیه این بود که با بازخوانی کارنامهی ورشوچی، او در میانسالی عملاً استعداد تازهکشفشدهی تلویزیون و سینمای ایران در اواسط دههی پنجاه به حساب میآمد که به مدد حسن انتخاب تقوایی در نقش آسپیران غیاثآبادی سریال داییجان ناپلئون یکشبه به بازیگری شناختهشده تبدیل شد. قبل از آن هم تکوتوک نقشی در فیلمها بازی کرده بود، مثل نقش آن مستأجر افیونی در گوزنها. بعضی از بازیگرها این بخت را مییابند که با بازی در یک تیپ خاص بدرخشند و در همان تیپ باقی بمانند...
در تلویزیون نگاهی به برنامههای نوروز 90: طنزها و آدمها پوریا ذوالفقاری: وقتی در ویژهبرنامهی تحویل سال شبکهی سوم امیر جعفری در پاسخ به احوالپرسی فرزاد حسنی از خانوادهاش، گفت که همسرش ریما رامینفر سر صحنهی سریال نوروزی سیروس مقدم است، بار دیگر مشکل اساسی بسیاری از سریالهای مناسبتی به یادمان آمد: شتابزدگی. یعنی همان ایرادی که باعث شده نوشتن نقد بر این مجموعهها سال به سال دشوارتر شود. حضور بازیگر سر صحنهی سریالی که قرار است پخش آن از فردا آغاز شود یعنی آماده نبودن قسمتهای بعدی آن مجموعه، آن هم نه در مرحلهی تدوین بلکه در مرحلهی تصویربرداری! ریشهیابی این مشکل راه به جایی نمیبرد، چون احتمالاً عوامل مجموعه در توضیح آغاز دیرهنگام سریال، به دیر رسیدن بودجه اشاره خواهند کرد و مدیران تلویزیون نیز از تأخیر در تصویب این بودجه یا طولانی شدن روند مراحل اداری و غیره سخن خواهند گفت....
موسیقی در فیلم و مجموعههای کودک: بهبه دوباره آمد فصل بهاری! نیما قهرمانی: خش سری جدید مجموعۀ خاطرهانگیز و زیبای کلاهقرمزی، شاید دلپذیرترین بخش برنامههای نوروزی تلویزیون بود و دیدار دوباره با شخصیتهای آشنای کلاهقرمزی و پسرخاله و آقای مجری و نیز عروسکهای اضافهشده به برنامه - مثل کاراکتر پسرعمهزا که از برنامۀ عید دو سال پیش به مجموعه اضافه شده و شخصاً ارادت خاصی به این عروسک و صداپیشۀ بسیار هنرمندش محمدرضا هدایتی دارم - کماکان برای بسیاری از مردم، در همۀ ردههای سنی لذتبخش و شوقانگیز بود. اما با کمال تأسف، موسیقی استفادهشده در بخشهای مختلف این مجموعه، یکی از همان موسیقیهای مرسوم همیشگی فیلمها و سریالهای ویژۀ کودک و نوجوان، و گوش دادن به آن، یادآور یکی از معضلات عمیق و ریشهای موسیقی فیلم در ایران بود؛ معضلی به نام موسیقی در سینمای کودک...
«پایتخت» سریال محبوب نوروز 90: صفا و سادگی در برابر دوزوکلک احمد امینی: مدتها بود که فرصتی برای دیدن تماموکمال هیچکدام از سریالهای تلویزیونی به دست نمیآمد. در واقع باید اعتراف کنم که سالهاست فقط سریالهای خودم را کامل تماشا کردهام؛ اما این را به حساب خودشیفتگی نگذارید. دلیل اصلی این پیگیری مجدانه فقط و فقط اطمینان از کیفیت آن چیزی است که قرار است به خانههای مردم ایران برود و نه لذت بردن از دستپخت خود! این نوروز، فرصت و انگیزهای پیدا شد تا یکی از سریالها را مرتب و منظم ببینم. منظورم سریال پایتخت است که با علاقه (به خاطر روانی و شیرینی کار) و انگیزهای که فرامتنی است (به خاطر آشنایی و نزدیکی خانوادگی با لهجهی مازندرانی!) بیشتر بخشهای آن را دنبال کردم. البته در قسمتهای دوم و سوم بود که من و خانوادهام این سریال را کشف کردیم. گذشته از روانی، مهارت و تسلط در کارگردانی (بهخصوص در بخشهایی مانند آنجا که پلیس همهی خانواده را پشت کامیون تقریباً حبس کرده) و حضور شخصیتهایی باورکردنی و دلنشین که بدون تظاهر و اصرار درس بیغلوغش بودن و صمیمیت به مخاطب میدهند، اما حضور و بازی محسن تنابنده در نقش نقی، استثنایی و فراموشنشدنی است....
گذر سربلند از پرتگاه کلیشهها محسن سیف: موفقیت سریال پایتخت را میشود به چند اصل اساسی در ساختار محتوایی و عنصرهای روبنایی آن ربط داد. در این هر دو عامل شکلی و درونمایهای، ضعف و قوتهایی وجود دارد که سهم قوتهای ساختار و تکنیک نمایانتر است. نقطهضعفهای کوچکی به ساختمان کلی قصه تحمیل شده که محدودیت فرصت و زمانبندی دستوپاگیر از تولید به پخش، نقش بیچونوچرایی در سرهمبندی یکیدو فصل از مجموعه دارد. بهویژه بخشهای مربوط به حضور کارآگاهان پلیس در کامیون و فانتزی ردگیری دستهی قاچاقچیان بینالمللی مواد مخدر که از اساس وصلهی ناجوری در بافت کلی قصه و ماجراهاست. فصل مربوط به خانوادهی مرد فیلمنامهنویس و اپیزود آشنایی خانوادهی مهاجر با زن و شوهر جوان، اگرچه در راستای ماجراهای قصه است اما به نظر میرسد که هدف اصلی آن حضور یک چهرهی آشنا و مشهور در کلیت مجموعه است....
گفتوگو با سیروس مقدم: بهترین روزهای زندگی من نیما حسنینسب: درست نقطهی مقابل جوانانی که با دوتا و نصفی فیلم کوتاه یا یک تلهفیلم به مدعیان جدی سینما و تلویزیون تبدیل میشوند، سیروس مقدم در 57 سالگی، با فهرست بلندی از سریال و فیلم و چندین رکورد دستنیافتنی در تولید و کارگردانی تلویزیون، با نهایت فروتنی و روحیهی نقدپذیری تحسینبرانگیزش پای این گفتوگوی عمری مفصل نشست، به همهی پرسشها جواب داد و انتقادها را با سعهی صدر شنید و متواضعانه گفت که ارتقای کیفیت چشمگیر کارهایش در این سالها حاصل دقت و توجه به همین نقد و نظرهاست. او که امروز بهترین و قابل اعتمادترین سریالساز همهی سالهای تلویزیون است، پس از دو تجربهی جذاب و تماشایی زیر هشت و پایتخت و در روزهای اوج حرفهاش، هنوز با شور و شوق کودکانهای از قصهگویی و ساختن و جلو رفتن حرف میزند؛ حرفهایی که خواندنش کلید بخشی از رازورمز موفقیت مثالزدنی اوست. با «آقای سریال» از هر دری حرف زدم تا از کنار هم گذاشتنشان هم ویژگیهای فن را از زبانش بشنوم و هم احتمالاً چگونگی فوت را! در نوروز 1390 که مجلس ختم همهی شگردهای تکراری جذب مخاطب با سریالهای غیرقابل تحمل و ضعیف برگزار شد، پایتخت پیشنهادی تازه، بدیع و تماشایی بود....
گفتوگو با محسن تنابنده: مثل یک بازیگوشی کودکانه... محسن تنابنده(گفتوگو کننده: رضا کاظمی): سالهاست که مدام از مخاطب ایراد میگیریم که سطح سلیقهاش پایین است و کارهای نازل را دوست دارد. من خودم به کارهایی دعوت شدم که از نظر سروشکل و جایگاه هنری فیلمهای پست و بیارزشی بودند و وقتی با کارگردان بحث میکردم میگفت تماشاگر این را میخواهد. مهمترین چیز این است که خود ما ذائقهی تماشاگر را خراب کردهایم و باید انتقادمان را متوجه اهالی سینما و تلویزیون کنیم که دارند این روند را بیش از پیش جلو میبرند و واقعاً به فرهنگ جامعه ضربه زدهاند و حالا که سلیقهی مخاطب را مخدوش کردهاند دنبال برنامههای تحلیلی هستند که چهطور میشود ذائقهی مخاطب را عوض کرد. واقعاً مخاطب سریال پایتخت همان مخاطبی است که برای فیلمهای خوب صف میبندد. کسانی مثل رضا عطاران زمانی سروشکل نویی برای کارهای تلویزیونی به وجود آوردند که خیلی جذاب بود ولی دیگر این فرمول جواب نمیدهد و اگر هم قرار باشد کارهایی از این دست انجام شود خود عطاران به بهترین شکل میتواند آن را انجام دهد و نیازی نیست دیگران از او تقلید کنند. ما همهی این فضاهای تکراری را در نظر داشتیم و میخواستیم واقعاً کارمان متفاوت باشد....
سینمای خانگی تاراج: ایرج قادری علیه ایرج قادری بهزاد عشقی: در صحنهای از فیلم عروسی خوبان، پوستر فیلم دیار عاشقان را از سردر یک سینما برمیداشتند و به جایش پوستر فیلم تاراج را نصب میکردند. در این صحنه، تاراج یک نماد در کنار عنوان نمادین دیار عاشقان بود. تاراج بار منفی داشت و از دیار عاشقان بوی عشق و مهرورزی میآمد. قهرمان فیلم دیار عاشقان بسیجی دلاوری بود که با لشکریان صدام میجنگید. قهرمانان تاراج با قاچاقچیانی مبارزه میکردند که از دیدگاه فیلم به کانونهای قدرت در رژیم شاه متصل بودند. در واقع هر دو گروه علیه شرارت میجنگیدند و حتی از ایثار جان در راه هدف خود دریغ نمیکردند. پس کدام ضدارزش جانشین کدام ارزش شده بود و تفاوت در چه بود؟ تفاوت فقط در یک نام بود. حسین کاربخش، سازندهی فیلم دیار عاشقان، فیلمسازی برآمده از دوران انقلاب بود اما ایرج قادری، سازندهی فیلم تاراج، فیلمسازی از دوران قبل از انقلاب بود. در واقع این نامها و زندگی شخصی فیلمسازان بود که مورد داوری قرار میگرفت...
صدای آشنا همه به جای جانی دپ: شکلات تلخ نیروان غنیپور: دربارهی دوبلههای جانی دپ باید به این نکته اعتراف کرد که به دو دلیل نمیتوان در مورد ثابت ماندن یک صدا برایش با قاطعیت نظر داد: یکی جنس بازی و شکل متفاوت چهرهپردازی متفاوت دپ در هر فیلم که اغلب با مایهای فانتزی همراه بوده و کافی است برای نمونه به نقش ماندگاری چون جک اسپارو دقت کنیم که جانی دپ با الهام گرفتن از شخصیت کیت ریچاردز (گیتاریست گروه رولینگ استونز)، یا شخصیت کارتونی راسویی به نام پهپه لوپیو و از سویی نوع آرایش صورت باب دیلن با خط چشمهای مشکی در دههی هفتاد، شخصیت اسپارو را طراحی کرد که همین جزییات کار را برای شخصیتپردازی صدا توسط دوبلورهای تمام حرفهای هم سخت میکند و نکتهی دیگر دربارهی شیوهی کار دوبلورهایی است که به جای جانی دپ نقشگویی کرده و تمام توانشان را به کار گرفتهاند، گویی که با آگاهی میدانستند سوای بسیاری از کارهایشان به جای چه بازیگر خاص و محبوبی نقش میگویند و همین کار، انتخاب صدایی ثابت را خیلی مشکل میکند....
نگاهی به کتاب «چهگونه دوبله کنیم»: «هنر ایرانی» شاپور عظیمی: شیفتههای کار حرفهای در رشتههای مختلف سینما، اغلب جوان هستند. بسیار طبیعی است که این میزان از علاقه به سینما برخی را وامیدارد که از این پتانسیل استفاده کنند. به شهادت پیامهای تبلیغاتی گوناگون در زمینهی آموزش سینما از طریق برگزاری کلاسها و انتشار کتابهای آموزشی، میتوان یقین داشت که تب شیفتگی به سینما به این زودی فروکش نخواهد کرد. جدا از بازیگری و کارگردانی و فیلمنامهنویسی و تدوین و گریم و سایر رشتههای مربوط به تولید فیلم، در سالهای اخیر شیفتگان دیگری نیز به خیل شیفتگان سینما افزوده شدهاند: دوستداران دوبله. در اینترنت برای خودشان تالارها به راه انداختهاند، از عشقشان به دوبله و دوبلورها حرف میزنند و حتی کار استادان قدیمی را نقد میکنند. در این میان برخی از آنها این را پنهان نمیکنند که مایلند روزی پای میز دوبله بنشینند و صدای خود را به بازیگران خارجی ببخشند. اخیراً کتابی از یکی از باسابقهترین مدیران دوبلاژ در این زمینه منتشر شده که شاید بتوان آن را برای این دسته، یک «کتاب راهنما» ارزیابی کرد که در واقع اولین و تنها کتاب آموزش موجود در این زمینه و متکی به حدود پنجاه سال تجربهی نویسنده است....
سینمای جهان هم اسکار و هم تمشک زرین،
سردتر از همیشه برگزار شدند: عصر یخبندان حمیدرضا مدقق: هر قدر که تولید، اجرا و نویسندگی هشتادوسومین دورهی اسکار با انتقاد مواجه شد، در عوض کمتر کسی منتقد برگزیدگان نهایی آن بود و اغلب نویسندگان پایگاههای اینترنتی، برندگان را سزاوار جایزهشان میدانستند. اعضای آکادمی در این دوره، بر خلاف چند سال اخیر، آرای خود را به فیلمهای بیشتری دادند، به طوری که در نهایت سیزده فیلم در 24 رشته برگزیده شدند و هیچ فیلمی بیش از چهار جایزه نگرفت. سخنرانی پادشاه با دوازده نامزدی، چهار اسکار مهم را گرفت و تلقین با هشت نامزدی، چهار اسکار فنی را به دست آورد. در دنیایی بهتر (سوزانا بیر) اسکار بهترین فیلم غیرانگلیسیزبان را کسب کرد و با این حساب، حالا دانمارک با هشت بار نامزدی و کسب سه اسکار بهترتیب پس از کشورهای ایتالیا، فرانسه، اسپانیا، ژاپن، سوئد و شوروی، موفقترین کارنامه را در این رشته دارد....
آخرت (کلینت ایستوود): سونامی روایت و شخصیت مهرزاد دانش: موضوع موقعیتهای پسامرگی در سینما سابقهی فراوانی دارد و در اغلب آنها نیز، دو صبغهی اصلی به چشم میخورد؛ یکی بهرهگیری در سینمای وحشت و دیگری ارائهی برداشتهای مذهبی و آیینی. کلینت ایستوود در فیلم تازهاش با اینکه از این موضوع استفاده کرده، اما قالبهای وحشت و مذهب را کنار گذاشته و سراغ نوعی جستوجو و مکاشفه رفته است. در این مکاشفه بیشتر در همین جهان مادی به سر میبریم و جز لحظاتی محدود و مبهم، دوربین هرگز قرار نیست آن سوی مرز زندگی را به تصویر بکشد. ایستوود صرفاً در پی پاسخ به این پرسش است که آیا اصلاً حیاتی ولو از جنس و با کیفیتی دیگر در موقعیت پس از مرگ وجود دارد یا نه، و کاری به جنبههای دیگر ماجرا نداشته است. شاید این روال در قیاس با نمونههای مشابه این موضوع در سینما، چندان ماورایی نباشد و جذابیتهای متداول این جور فضاها را ایجاد نکند؛ اما در عوض به باور انسانی نزدیکتر است و به عبارت دیگر از چشم بشر به آخرت مینگرد و خود را در جایگاه خدا و اشباح و فرشتگان و سایر موجودات و موقعیتهای تجریدی قرار نمیدهد.
روایتی بیواسطه از کنار فاجعه: زلزله و سونامی در ژاپن و سینمایش هوشنگ راستی: بالاخره لرزش تمام شد. من و عیال با حیرت به هم نگاه میکردیم که یعنی زلزلهی بزرگ آمد ولی ما هنوز زندهایم. هنوز داشتیم خوشحالیمان را مزمزه میکردیم که بار دیگر لرزش شروع شد. این بار شدیدتر و طولانیتر. پس این یکی دیگر میخواهد کار را تمام کند! هر آن منتظر بودیم طبقههای بالا روی سرمان خراب شوند. کتابها و سیدیها و دیویدیها و ظرفهای بیشتری به کف اتاق ریختند. گفتم تا سقف پایین نیامده فرار کنیم. از خانه زدیم بیرون. دیدم تنها ما نیستیم و اکثر همسایهها با وحشت در محیط باز پارکینگ جمع شدهاند. آسانسورهای ساختمان از کار افتاده بود و همه از پلهها سرازیر بودند. همسایههایی که در طبقههای هشت و نه زندگی میکردند، گفتند که وسایل سنگینی مانند تلویزیون و یخچال هم سرنگون شدهاند. اما این ساختمان نُه طبقهی ما پس از این دو زمینلرزه حتی یک تکه گچ یا یک آجرش هم نیفتاده بود (هر چند که ساختمان آجری نیست!)...
نقد فیلم یکی از ما دو نفر (تهمینه میلانی): خیاط در کوزه محسن بیگآقا: تهمینه میلانی گفته که مخاطب یکی از ما دو نفر جوانها هستند. و وقتی از جوانها میگوید، خواهرزادهاش السا فیروزآذر را هم طبعاً شامل میشود؛ همان دختربچهی فیلم کاکادو که فیلم به فیلم با خالهاش بزرگ شد تا رسید به دختر جوان عاشق فیلم یکی از ما دو نفر که حتی سرخوردگی را هم در آن تجربه میکند. بازی السا فیروزآذر در فیلمهای متعدد میلانی، تجربهی مشابه فرانسوا تروفو با ژانپیر لئو را بهیادمان میآورد که بهنوعی مجید مجیدی نیز با حسین عابدینی تکرارش کرد. اما این تجربه فقط به بازی کردن در فیلمها ختم نمیشود. یکی از ما دو نفر میآموزد که جوانان ما با اولین ابراز علاقهی جنس مخالف خود را نبازند و گمان نبرند این فرد تنها و آخرین کسی است که کلام عاشقانه را بر زبان آورده. بیاموزند که بعد از آن نیز عاشق و معشوق خواهند بود و به انتخاب درست خواهند رسید که الزاماً همان فرد اول نیست...
اخراجیها 3 (مسعود دهنمکی): نقض غرض ناصر صفاریان: همه میدانیم دهنمکی یک فیلمساز ایدئولوژیک است و برای بیان دیدگاهش به سینما آمده. با این حال، حتی اگر این گونه هم نبود، او مثل هر کارگردان دیگری این حق – بدیهی – را داشت که حرف خودش را در فیلمش بزند. ولی وقتی به تماشای اخراجیها3 مینشینیم، با نقض غرض از سوی فیلمساز روبهرو میشویم. آن هم دو نقض غرض بزرگ. یکی پنبه کردن کلیت آنچه در دو فیلم قبلی و بهویژه فیلم اول رشته بود، و دیگری اولویت دادن جذب حداکثری مخاطب به حرف و نگاه فیلمساز.
سه درجه تب (حمیدرضا صلاحمند): «جادههای تنهایی دل»! تهماسب صلحجو: دختر جوانی در آستانهی ازدواج پی میبرد که در نسخهی المثنای شناسنامهاش نام مردی ناشناس به عنوان شوهر او ثبت شده است و... فیلم سه درجه تب که نفهمیدم نامش چه ربطی به موضوعش دارد، با این پیشدرآمد غافلگیرکننده و کنجکاویبرانگیز، میتوانست یک کمدی انتقادی/ اجتماعی تماشایی باشد و کاستیهای دیوانسالاری اداری (بوروکراسی) را زیر ذرهبین بگذارد و بکاود و آشکار کند، اما این اتفاق نمیافتد. انگار اصل قضیه فراموش میشود. ماجرا مسیر دیگری پیش میگیرد... قهرمانهای داستان به سفر میروند و ما تماشاگران را همراه خود به تماشای دشت و دمن میبرند و بین راه هی مزه میریزند، تو سر هم میزنند، شکلک درمیآورند تا مایهی مسرت خاطرمان شوند و بخندانندمان، هرچند تلاش و تقلایشان در کار خنداندن راه به جایی نمیبرد، چون فیلم از جوهرهی کمدی به مقدار کافی بهرهمند نیست، فقط ادای کمدی درمیآورد.
نویسنده :
هنگامه - ساعت 6:38 روز
شنبه 25 دی 1390برچسب:,
مشروطه بانو رو دیدم به کارگردانی و نویسندگی حسین کیانی با بازی های ٬رویا نونهالی ، رویا میر علمی ، محمد مختاری ، آذر خوارزمی ، شهرام حقیقت دوست ، مجید رحمتی ، رضا امامی ، علی سلیمانی ، خسرو شهراز ، ایمان دبیری ، هومن سیدی ، بهزاد فراهانی ، آزاده صمدی ، مسعود میر طاهری ، لیلا برخورداری ، بهناز جعفری ، علیرضا محمدی ، محمود جعفری ، علی میلانی ، مریم توکلی ، فریده سپاه منصور و سیامک صفری.
حسین کیانی در انتهای یادداتشی که در کاتالوگ معرفی کار به تماشاچی هاش میداد٬ نوشته:
باردیگر بر آن شدم که اقتباس دوری از ملاقات بانوی سالخورده فردریک درونمات انجام بدهم . اقتباسی که می کشود به ایده دراماتیک و پیرنگ اصلیاین اثر بزرگ محدود شود و در حوزه اندیشه و مفهوم و درون مایه مستقل و ایرانی بماند . معتقدم چنین آثاری زمانی می توانند بیشتر به نمایشنامه نویسی و تئاتر ایرانی یاری دهند که فقط محدود به برگزدان اسامی شخصیتها و تقلید نعل به نعل صحنه ها همراه با شوخی های وطنی نشوند .
متن و اجرای این نمایش را به استادی بزرگ پیشکش می کنم که نه تنها نمایشنامه ملاقان بانوی سالخورده که تئاتر را برای ما ترجمه کرد . کسی که نه شیفته تئاتر و فرنگستان که شیفته شناخت ذات انسان است . انسانی که در تئاتر ایرانی هم می تواند ذات و فردیت مستقل خود را بیابد و در دنیای ادبیات دراماتیک ماندگاربماند .
بلیط اجرا ۱۰ هزار تومنه و در سالن اصلی تاتر شهر اجرا میشه. شروع اجرا ۷ بود و مدت اجرا هم سه ساعت. داستان همون جور که از اسمش پیداست به دوران مشروطه برمیگرده و از مادر و دختری روایت میکنه که به خون خواهی مردشون که ۲۷ سال پیش به دست پیرولی خان کشته شده وارد شهری میشن اما هیچ چیز اون جوری که اونا فکر میکنن پیش نمیره. من بازی ها رو دوست داشتم. دکور اجرا به شدت چشم نواز بود. موسیقی کار هم زنده اجرا میشد.
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
هفت هنر
و آدرس
hengamehmohamadi.LXB.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.