سومین نشست "خنده در صحنه" با موضوع بررسی کمدی‌های کارل فالنتین نمایشنامه‌نویس آلمانی عصر روز گذشته در سالن آفرینش‌های ادبی حوزه هنری برگزار شد.
  به گزارش خبرنگار ادبی خبرگزاری سینمای ایران، علیرضا احمدزاده مسئول برگزاری نشست خنده در صحنه در ابتدای این نشست گفت: از آنجا که جامعه ما نیاز به خنده دارد، امیدواریم با برگزاری این سلسله نشست ها بتوانیم لبخندی بر لب ها بیاوریم.

وی درباره کارل فالنتین گفت: این نمایشنامه نویس، آثاری یک صفحه ای و دو صفحه ای در کارنامه خود بسیار دارد که کاری مشکل است و نشان از توانایی بالای این هنرمند دارد. در نمایشنامه، حرکت دراماتیک وجود دارد و این حرکت هیچ گاه در متن حاصل نمی شود مگر آنکه نویسنده بر شخصیت هایش و دانش تئاتر تسلط داشته باشد.

پس از این سخنان دو نمایشنامه کوتاه "عینک من کجاست" و "نه" با ترجمه ایرج زهری توسط دانشجویان آزاد دانشگاه سوره خوانده شد.

مسعود رضازاده فر مدرس تئاتر به عنوان کارشناس این نشست درباره کارل فالنتین توضیح داد: او خود به تنهایی یک سبک بود و امروز می توانیم یک سبک اجرایی با عنوان فالنتینیسم را نام ببریم.

وی ادامه داد: قد او دو متر و شانزده سانتیمتر بود و دیگران ناخودآگاه با دیدن اندام بر روی صحنه به خنده می افتادند. فالنتین با علم به این موضوع، با انجام حرکت های کمدی، بر خنده تماشاگران می افزود. این هنرمند، نسبت به تقدیر و زندگی، دهن کجی نشان می دهد و ناخودآگاه یکی از به وجودآورندگان تئاتر آبزورد در جهان شد.

این مدرس تئاتر با اشاره به قابلیت های هنری فالنتین گفت: فالنتین متن نمایش اش را می نوشت، طراحی صحنه و لباس و گریم می کرد، کارگردانی می کرد و خود نیز در نمایش اش بازی می کرد.او یک رجیستور واقعی در عالم هنر بود. اگر در دنیا سه رجیستور شناخته شده وجود داشته باشند، یکی از آنها فالنتین است و نفرات بعدی؛ چاپلین و برشت هستند.

رضازاده فر با بیان اینکه نمایش های فالنتین تلفیقی از بدبینی، تراژدی و مسخرگی است، افزود: فالنتین 30 سال از زمان خود جلوتر بود به طوری که سال ها بعد، نویسندگان بزرگی هم چون یونسکو تحت تاثیر او، آثار ماندگاری را خلق کردند. امروز به جرات می توان گفت که نویسنده ای هم چون اوژن یونسکو بسیاری از آثارش را از روی نوشته های فالنتین خلق کرده است، با این تفاوت که نوشته های فالنتین ساده و عامه پسند بود اما یونسکو رنگ و لعاب روشنفکری به آن زد.

در پایان این نشست، نمایشنامه "بلیت تئاتر" به عنوان بلندترین نمایشنامه کارل فالنتین با ترجمه ایرج زهری خوانده شد.

محمدیاسین اردهی، هنگامه محمدی، سیدمحسن سیدعلی، مژده حمزه، دریا مرادی دشت، صبا آزادی به کارگردانی علیرضا احمدزاده، نمایشنامه خوانی این نشست را بر عهده داشتند.


نویسنده : هنگامه - ساعت 1:33 روز شنبه 1 بهمن 1390برچسب:,

 

» همه فرزندان خانم آغا
:  تالار چهارسو
:  ۱۸ امرداد ۱۳۸۹ - ۱۸ شهريور ۱۳۸۹ - ۲۰:۳۰
:  حسین کیانی
:  حسین کیانی

نمایش " همه فرزندان خانم آغا " با کارگردانی حسین کیانی از 17 مردادماه در تالار چهارسو مجموعه تئاترشهر اجرا می شود.

نمایش " همه فرزندان خانم آغا " نوشته حسین کیانی است

در این نمایش بازیگرانی چون محمود جعفری، رویا تیموریان، شهرام حقیقت دوست، امیررضا دلاوری، حمیدرضا آذرنگ، رویا میرعلمی و آذر خوارزمی ایفای نقش دارند.

همچنین منوچهر شجاع طراح صحنه، سهیلا صالحی طراح لباس و نورالدین حیدری ماهر دستیار کارگردان نمایش است.

 

خانه برنارد آلبا

:  تالار سایه
:  ۱۸ امرداد ۱۳۸۹ - ۱۸ شهريور ۱۳۸۹ - ۲۱:۰۰
:  زهرا صبری

نمایش " خانه برنارد آلبا " با کارگردانی زهرا صبری از 20 مردادماه در تالار سایه مجموعه تئاترشهر اجرا می شود.

به گزارش روابط عمومی مجموعه تئاترشهر، نمایش " خانه برنارد آلبا " نوشته فدریکو گارسیا لورکا و ترجمه احمد شاملو است که زهرا صبری کارگردانی آنرا بعهده گرفته است.

در این نمایش بازیگرانی چون رکسانا گلشن، ندا هنگامی و مهدی شاه پیری ایفای نقش دارند و رضا مهدی زاده طراح صحنه و گلناز گلشن طراح لباس نمایش است.

 

 

اتللو

:  تالار قشقایی
:  ۲۴ امرداد ۱۳۸۹ - ۲۴ شهريور ۱۳۸۹ - ۲۱:۰۰
:  ویلیام شکسپیر
:  عاطفه تهرانی

 


 

اولین نشست «خنده در صحنه»:
«خانم آوازه خوان كله طاس» نقد مي‌شود

نمايشنامه «خانم آوازه خوان كله طاس» در اولین نشست «خنده در صحنه» با حضور احمد كاميابي مسك نقد و بررسي می شود.

 
   
 

به گزارش پایگاه خبری حوزه هنری، در ادامه فعالیت های دفتر  طنز در زمینه بررسی تئاتر و نمایشنامه های طنز  از این پس برنامه «خنده در صحنه» هر ماه با حضور اساتید تئاتر برگزار خواهد شد.

اولین جلسه از این برنامه  که 12 تیر ماه برگزار شد به نقد و بررسی نمايشنامه «خانم آوازه خوان كله طاس» اختصاص داشت .  در این جلسه این نمایشنامه توسط دانشجویان دانشگاه سوره اجرا شد.

اسامی بازیگران : هنگامه محمدی . محمد یاسین اردهی . حامد قاسمی . لیلا قبادی و ....

کارگردان : علیرضا احمدزاده

هم چنین پس از نمايشنامه خواني پرفسور احمد كاميابي مسك به نقد و بررسي طنز در آثار اوژن يونسكو  (طنز يونسكويي) پرداخت .

 


نویسنده : هنگامه - ساعت 1:30 روز شنبه 1 بهمن 1390برچسب:,

 

كاليگولا

نمايش كاليگولا نوشته آلبر كامو را ديدم. همايون غني زاده طراحي و كارگرداني خلاقانه اي داشت و بازيگران در ايفاي نقش هايشان درخشيدند از صابر ابر در نقش كاليگولا تا رامبد جوان /رضا بهبودي/سعيد چنگيزيان/محسن حسيني و ...

كامو در اين اثر تصويري از امپراتور روم باستان ارايه ميدهد كه فلسفه اش را به اجساد تبديل ميكند.گويا اين نگاه امروز هم كاركرد دارد...

 

نبرد و مده آ

نبرد و مده آ نوشته هاينر مولر و به كارگرداني دكتر صادقي يك نمايش مستند وديگري نگاهي تقريبا" متفاوت به مده آ بود .اما اجرا كاملا" آماتوري وانتخاب بازيگران سراسر اشتباه بود كار در حد اجرا در پلاتوهاي دانشگاه ارزش داشت.

 

خانه برناردا آلبا

ميكاييل شهرستاني نمايش تکان دهنده ي لوركا را فشرده بود و اثري فرارو دور از دسترس را فراهم آورده بود.متن قرباني شده بود اما بازيگراني كه مستعد بودند روي صحنه به نمايش به خوبي جان بخشيدند.

 

روال عادي

نمايش روال عادي نوشته ‍ژان كلود كارير نمونه كلاسيك و دقيقي از يك نمايشنامه كامل و تاثير گذاربود. واقعا وقتي چنين آثاري را مي بينم نسبت به تاريخ نمايشنامه نويسي سرزمينم مايوس مي شوم.

اجرا هم قابل قبول بود مسعود دلخواه و ايوب آقاخاني حضوري دلنشين داشتند و كارگرداني خاكي با ظرافت توام بود.

 

منهاي دو

پذيرفتن اين كه همه چيز در كنار هم زندگي را مي سازد :زندگي و مرگ/عشق و نفرت/جواني و پيري/حقيقت و دروغ/...

سامويل بنشتريت نويسنده 37 ساله فرانسوي در نمايش منهاي دو همه اين ها را با هم مي آورد و با نگاهي مثبت و طنازانه تصويري دوست داشتني از زندگي و مرگ ارايه مي كند.

بازي سيامك صفري و حسن معجوني و ليلي رشيدي به طنز اثر مي افزايد و حضور كوتاه باران كوثري و پگاه آهنگراني ثابت مي كند كه در تياتر نقش كوچك وجود ندارد . داوود رشيدي حالا نگاهش به زندگي را در اين اجرا لو مي دهد.  

 


نویسنده : هنگامه - ساعت 1:29 روز شنبه 1 بهمن 1390برچسب:,

نویسنده : هنگامه - ساعت 1:12 روز شنبه 1 بهمن 1390برچسب:نقد ,,, یوسف,

فیلمِ "آقا یوسف"

نویسنده و کارگردان: علی رفیعی

تهیه کننده: مرتضی متولی

 

خلاصه:

یوسف (مهدی هاشمی)، پیرمرد بازنشسته ای است که با دختر جوان خود رعنا (هانیه توسلی) زندگی می کند. او همچنین دارای یک پسر نیز می باشد که ظاهراً، پسر برای کار به کانـادا رفته و زن و بچه ی خود را در ایران رها کرده است. یوسف به نوعی خرج و مخارج عروس و نوه اش را هم تأمین می کند. یوسف به همراه رفیق صمیمی اش مرتضی به کار مشغول است. او به همراه مرتضی استخــدام می شود، همزمان با او ازدواج می کند و با هم نیز بازنشسته می شوند. یوسف، هر روز به محل کارش یعنی نظافت خانه ها می رود و مرتضی با ماشینش مشغول مسافرکشی است. یوسف، کارش را به غیر از مرتضی، از همه پنهان می کند. او به شدت به دختر و عـروس و نوه اش علاقه مند است و با کارکردن بیش از حد، سعی در تأمین زندگی آنها دارد. همه از یوسف به دلیل تربیت دختر خوب و شایسته اش تعریف می کنند. یوسف از دخترش، انتظار حضور در خانه و فقط، بودن در کنار او را دارد. اما غافل از اینکه، رعنا نیز خواسته های خود را دارد. یوسف، متوجه تلفن های مشکوک و آرایش های رعنا می شود و به او شک می کند. یوسف، روزهای یکشنبه در منزل دکتر ثروتمندی کار می کند که خانواده اش را به کانادا فرستاده است و خودش نیز در بیمارستان مشغول کار است از پیغام هایی که بر تلفن دکتر گذاشته می شود، مشخص می شود که او مردی زن باره است و از نظر اخلاقی مشکل دارد. در یکی از تلفن ها، یوسف صدایی شبیه به صدای دخترش رعنا را می شنود و جا می خورد. بارها و بارها این پیغام را گوش می کند تا مطمئن شود رعناست یا خیر. یوسف از طریق این پیام، متوجه می شود که رعنا با دکتر رابطه دارد و منتظر آمدن ویـزایش است تا با دکتر، عازم کانادا شوند. از آن روز به بعد، یوسف، دخترش رعنا را تحویل نمی گیرد و کارهای روزمره ای مانند: با هم غذا خوردن، خرید نان و... را که به خاطر او انجام می داد را نیز، ترک می کند. از سویی دیگر، مرتضی با همسرش مشکل دارد. مرتضی که از همسرش جدا شده است،� دارای یک فرزند دختر هم سن و سال رعناست. از داستان فیلم، اینگونه دریافت می شود که مرتضی، در گذشته با یاد گرفتن موسیقی دخترش مخالف بوده و علاوه بر شکستن ویولون دختر، با او و مادرش نیز رفتار مناسبی نداشته است. او مشتاق است که بعداز مدتها دخترش را ببیند. اما مادر دختر، اجازه این کار را نمی دهد. چرا که همسر سابق مرتضی، همچنان بر این اعتقاد است که مرتضی، بیمار روانی است. روزی از کلانتری با یوسف تماس می گیرند و از او می خواهند که به آنجا برود. یوسف، در کلانتری متوجه می شود، قضیه مربوط به دکتر می شود که توسط زنی مجروح شده است. در حین پرسش و پاسخ پلیس از یوسف، صدای زنی شنیده می شود که درست شبیه به صدای رعناست. در ابتدا یوسف، انتظار دیدن رعنا را دارد. اما وقتی بر می گردد با دختر جوانی به نام شیرین(لادن مستوفی) که همکار رعناست، روبه رو می شود. یوسف، در بیرون از کلانتری با شیرین صحبت می کند و مطمئن می شود که صدایی که از خانه ی دکتر شنیده، صدای رعنا نبوده است. یوسف، شب هنگام، با شعف فراوان عــروس و نوه اش را به میهمانی خانه اش دعوت می کند و به پاس اینکه در مورد رعنا اشتباه می کرده است، جشن می گیرد. او بر سر میز شام به رعنا می گوید که من مشکلی برای تنها زندگی کردن نــدارم و تو می توانی به فکر خودت باشی. رعنا از حرف پدر تعجب می کند و به نوعی شوکه می شود. صبح روز بعد که یوسف برای نظافت خانه ی دکتر می رود. خدمتکار دیگری به او می گوید که قرار است فردی بیاید و وسایل دکتر را برای عزیمتش به شمال با خود ببرد. یوسف در ابتدا توجهی نمی کند. اما به محض وارد شدن آن فرد، متوجه حضور رعنا می شود و پی می برد که در مورد رعنا و او اشتباه نمی کرده است و در واقع او با دکتر ارتباطات داشته است.

در سکانس پایانی، یوسف را شاهدیم که با ناامیدی و یأس در حال خروج از خانه است. رعنا در حال صحبت تلفنی با دکتر است که ناگهان، متوجه پدر می شود که در حال قدم زدن در خیابان است. او به دکتر می گوید که فردی شبیه به پدرش را در خیابان می بیند. اما خیلی مطمئن نیست که او پدرش باشد. یوسف، ناامیدانه به راهش ادامه می دهد.

 

نقـد:

 

 

"آقا یوسف"، دومین فیلم علی رفیعی، کارگردان کهنه کار تأتر است که پس از "ماهی ها عاشق می شوند" تولید کرده است.

فیلم "آقا یوسف"، نقد اجتماعی رفتار نسل جوان است. لوکیشنهای متعددی که آقایوسف در آن به کار مشغول می شود، هر یک دارای یک قصه ی فرعی کوچک راجع به این معضل یعنی تقابل جوان با خانواده است و هر یک از آنان به نوعی درگیری خاصی با این موضوع دارند. قصه ی اول راجع به زن خیاطی(ستاره اسکندری) است که با وجود داشتن همسر، مجبور به تأمین معیشت زندگی است. دخترجوان خانواده از این موضوع شاکی است و از داشتن چنین پدری رنج می برد.

خانواده ی بعدی یک زن و شوهر ارمنی پیر هستند که، فرزندانشان آنها را رها کرده اند و سالی یک بار هــم به آنهــا ســر نمی زنند. در خانواده دیگر، جوانی را می بینیم که پدر خود را گاو می خواند که آقا یوسف اعتــراض می کند و مورد ضرب و شتم جوان قرار می گیرد. مادر خانواده اعتراض می کند و یوسف را مردی محترم و صاحب نظر در تربیت فرزند می خواند.

خانواده ی بعدی، زن و شوهر جوانی هستند که مرد خانواده، به علت اینکه مجبور است به مراقبت از پدر زمین گیر و تقریباً در حال احتضار خود بپردازد، در ورطه ی اختلاف و در آستانه جدایی است. در نهایت دکتر که خانواده اش را به فرنگ فرستاده است و خودش به بی بند و باری مشغول است، در این میان آقا یوسف به خانه ی پیرمرد روشنفکر و کتابخوانی برای نظافت می رود که به او نصیحت می کند، دخترش را آزاد بگذارد و درباره ی او قضاوت نکند. این امر باعث بخشش دختر و بعد از آن بری شدن از اتهام پدر در واقعیت می شود. (توصیه ی فرقه های عرفانی نوپدید یعنی وقوع یک فعل در ذهن و تخیل که به قطعی شدن آن در عالم واقع می انجامد. "اکنکار")

رنگ قرمز پوشش رعنا همراه با مضمون جوان گرایی و احقاق حق آنان دستورالعمل و پیشنهاد رفیعی است برای جامعه ی امروز که با سنتهای دست و پا گیر مثل حق پدری، پایبندی به خانواده، غیرت و تعصب، آنان را نیازاریم و مجبور به مهاجرت نکنیم.

همه ی خانواده ها در این فیلم، نصفه، نیمه و یا معیوب هستند، اگر خانواده ای هم کامل است، مشکل دارد. مثل خانواده ای (ستاره اسکندری) که مرد خانواده معتاد است. در خانواده زن و شوهر جوان، مرد جوان خانواده، آسم دارد و خانه اش قدیمی و متروک و پدرش در حال مرگ است.

و خانواده زنی که هر روز آقایوسف برایش نان سنگک می برد، مرد خانواده بیمار و زن خانواده فلج است. بقیه خانواده ها، از هم گسیخته اند و به نوعی روابط آزاد خود را دارند. به غیر از آقایوسف که اخلاق گر است و اوست که با اشارات واضح و گل درشت رفیعی بستری سرد و به رنگ آبی دارد.

یکی دیگر از اشارات فیلمساز، عدم اعتقاد به رزق حلال است. آقا یوسف که سعی دارد با تلاش، خانواده خود و عروسش را بچرخاند و با نوکری پول درمی آورد، بخش قابل توجهی از درآمدش را به دختر جوانش رعنا، اختصاص می دهد. دختری که سر و وضعی بسیار آراسته دارد و مخاطب را با نوعی شائبه ی روسپیگری در او به خصوص با نوع لباس پوشیدن و رنگ قرمزی که رفیعی تأکید زیادی بر آن دارد، مواجه می کند. البته پدر ناراضی است و حتی آرایش کردن او را دوست ندارد.

راننده تاکسی هم که آدم زحمتکشی است خانواده ای از هم گسیخته دارد و دخترش به فکر ساز زدن است. دختر یوسف، هم گوینده است و شاید خواننده و به فکر تور کردن راننده پرادوی قرمزی است که زنان دیگر را هم سوار می کند.

نسخه ی رفیعی در فیلم، بی بند و باری فرهنگی، عاطفی و اقتصادی است. بی اعتقادی به سنتها و غیرت و دسترنج حلال که آن را غذای ته مانده ای می داند که جلوی گربه می گذارند.

استفاده ابزاری از صدای اذان در سکانسهایی که همخوانی محتوایی درستی ندارند. علاوه بر آنکه تأکید بدحجابی، آرایشهای غلیظ از دیگر نکات فیلم است.

آقایوسف، تداعی کننده ناامیدی و ناکارآمــدی برای اخلاق گرایــان است و آنــان را ناتــوان و بی انگیزه در امور جنسی معرفی می کند و پایبندان به پاکی را، تنها، ناامید و رها شده، متصور می شود.

آقا یوسف مایل نیست خانواده اش متوجه شوند که او در خانۀ مردم کار می کند. به همین دلیل، او هر روز به قهوه خانه ای سنتی می رود و لباس و کیفش را عوض می کند، سپس به محل کار می رود. چنین مضمونی در فیلم "جدایی نادر از سیمین" هم وجود داشت. زن محجبه ای که برای کلفَتی به خانۀ مردم می رود و نگران این است که نکند شوهرش متوجه این ماجرا شود.

در این فیلم نیز، آقایوسف چنین شرایطی دارد. اینکه مردم در اثر فشار اقتصادی، به دور از چشم خانواده، یواشکی به دنبال شغل دوم و سوم هستند. آنها گداهای مغروری هستند که دولت آنها را به این روز انداخته است و دولت با سیاست های به ظاهر عدالت خواهانه، مردم را به روز سیاه نشانده است.

رانندۀ تاکسی، در منزل آدمی بدخلق، متحجر و سختگیر است. به گونه ای که ویولون دخترش را شکسته است و از همسر خویش نیز جدا شده است.

عملاً مردان فیلم بسیار تیره، تار و نازیبا به تصویر کشیده شده است و فیلم به صورت آشکار، به دامن فمینیزم غلتیده است. در عوض مردان مدرن مانند آقا دکترِ زن باره ـ که صاحب کار آقایوسف است ـ چون مدرن است، فیلم زیاد به پر و پای آنها نمی پیچد و حتی در آخرِ فیلم به گونه ای تطهیر می شوند.

در قهوه خانه، پیرمردی روزنامه می خواند و می گوید دختری به دلیل فساد اخلاقی توسط پدرش سربریده شده است. آقایوسف از این حرفها، ناراحت می شود و می گوید که چگونه یک پدری دلش می آید سر دخترش را ببُرد.

فیلم "آقا یوسف"، بر عکس تعالیم دینی، حُسن ظن را زیر سئوال می برد. آنجا که او خیانت دخترش را به عینه می بیند، او را به حال خود رها می سازد. او دیگر آن مرد متعصب قبلی نیست. در این فیلم، غیرت نیز زیرسئوال می رود. تا زمانی که آقایوسف، غیرتی بود، در آزار و اذیت قرار داشت. اکنون که متوجه ارتباط دختر با دکتر شده است، روشنفکر شده و به دخترش حق می دهد که به تصمیمات جدی زندگی اش فکر کند و او را در این زمینه تا حدودی آزاد می گذارد. این فیلم، مشابه فیلم "چهارشنبه سوری" است. آقایوسف به گونه ای از همۀ ارزشهایش کوتاه می آید و درمی یابد که نباید به نسل جوان سخت بگیرد.

نکتۀ مشابه دیگری که فیلم "آقا یوسف" با "جدایی نادر از سیمین" دارد، این است که مرد جوانی مشابه نادر، مشغول پرستاری و نگهداری از پدر کهنسال خود می باشد. او نیز با همسرش بر سر نگهداری از پدر دعوا دارد. زن به شوهر می گوید که: باید من و یا پدرت را انتخاب کنی.
شوهر می گوید که او آسم دارد مریض است و باید از او نگهداری کنم. پدر در یک منزل قدیمی بزرگی که متعلق به اوست زندگی می کند. پسر می خواهد آنجا را بکوبد و انبوه سازی کند. در این فیلم نیز، سنت محکوم است. افرادی از نسل جدید دست و پا می زنند که نسل قدیم و سنتهای او را نگه دارند، آدم هایی هستند که تلاش شان بیهوده است و موفق به حفظ آنها نمی شوند.

در نهایت، فیلم در یک فضای برزخی به نفع مدرنیته و شکستِ سنت، به نفع اباحی گری افراطی و به نفع فمینیزم، آن هم از نوع افراطی آن در مقایسه با ماسکُلُونیزم، خاتمه می یابد.

پیام این فیلم این است که غیرت و تعصب بی جهت از خود نشان ندهید. فرزندانتان را آزاد بگذارید و رفت و آمدشان را با نامحرمان کنترل نکنید. اجازه دهید که خود تصمیم بگیرند. با تعصب مذهبی، آنها را خانواده گریز نکنید. به آنها سوء ظن نداشته باشید. سعی نکنید که آنها را زیرنظر داشته باشید. آنها را در مناسبت هایشان با جنس مخالف، آزاد بگذارید.



نویسنده : هنگامه - ساعت 1:4 روز شنبه 1 بهمن 1390برچسب:,

کارگردان : Tom McGrath

نویسندگان : Alan J. Schoolcraft و  Brent Simons

دوبلر ها : Will Ferrell و  Jonah Hill  و  Brad Pittو ...

ساخت کشور آمریکا – توسط شرکت های DreamWorks Animation و  Pacific Data Images (PDI) و Red Hour Films

محصول سال 2010

امتیاز در IMDB : 7.3 از 10

 

خلاصه فیلم :

داستان از این قرار است که مردمان دو سیاره که در حال نابودی هستند، برای حفظ نسل خود تصمیم می گیرند نوزادهایی را به سیاره زمین بفرستند؛ بنابراین دو نوزاد به نام های Megamind و MetroMan به زمین ، MetroCity فرستاده می شوند. مگامایند نماینده سیاره ای است با مردمانی آبی پوست که عالم ترین و باهوش ترین مردم جهان هستند و توانایی های ذهنی فوق العاده ای دارند و درمقابل مترومن سفید پوست نماینده سیاره ای است که مردم آن قدرت های ماورایی و جادویی دارند و می توانند پرواز کنند. رقابت این دو از ابتدای فیلم شروع می شود و درهنگام فرود به زمین، سرنوشت مگامایند را به زندان شهر هدایت می کند تا در این محیط رشد کند و مترومن به خانه خانواده ای ثروتمند هدایت می شود. سال ها می گذرد و مگامایند، نماد بدی و مترومن نماد خوبی و قهرمان شهر می شود. در مبارزه ای که هنگام افتتاح موزه مترومن با حضور مردم متروسیتی بین مگامایند و مترومن صورت می گیرد، قهرمان شهر (مترومن) کشته می شود و مگامایند حاکم مطلق شهر می شود و شهر را به نابودی می کشد. در ادامه داستان مگامایند از اینکه در شهر رقیبی ندارد، خسته میشود و سعی می کند که با DNA های به جا مانده از مترومن و تزریق آن به یک انسان معمولی، یک قهرمان با ویژگی های مترومن خلق کند؛ درنهایت این اتفاق رخ می دهد و قهرمان جدیدی به نام Tighten خلق می شود. مگامایند با تکنولوژی خاصی خود را تغییرشکل میدهد و به تربیت تایتن می پردازد تا از هر جهت به مترومن شبیه باشد، اما پروژه مگامایند شکست می خورد و تایتن به جای منجی شهر، نابودگر شهر می شود. در ادامه داستان جای نماد خوبی ها و بدی ها عوض می شود و مگامایند تبدیل به قهرمان شهر می شود تا با تایتن مبارزه کند و مردم شهر را نجات دهد. بنابراین با کمک Roxxane به مخفیگاه مترومن می رود تا شاید از اسرار و نقاط ضعف او آگاه شود و بتواند با تایتن مبارزه کند. رکسانا مجری یک برنامه خبری است که در داستان به عنوان زیباترین زن شهر شناخته می شود و قبل از نابودی مترومن، رابطه نزدیکی با وی داشته است و بعد از نابودی مترومن طی یک سری اتفاقات، رابطه نزدیکی با مگامایند پیدا می کند. این رابطه نزدیک با مگامایند، اصلی ترین علت شرارت تایتن است که قبل از تزریق DNA همکار و عاشق رکسانا بوده است. در ادامه وقتی رکسانا و مگامایند به مخفیگاه مترومن [که همان مدرسه مشترک مگامایند و مترومن است] می رسند، متوجه می شوند که مترومن هنوز زنده است و در آنجا پنهان شده است. وقتی علت این پنهان کاری را از مترومن جویا می شوند وی علت را خستگی از قهرمان بودن و نجات مردم معرفی می کند و می گوید که از کودکی آرزو داشته است که یک MusicMan باشد و قصد دارد مابقی زندگی خود را با موسیقی بگذراند. بنابراین مگامایند و رکسانا به شهر برمی گردند و با همکاری Minion، تایتن را شکست می دهند. مینیون نام یک ماهی است که همراه با مگامایند به زمین فرستاده می شود و مگامایند با طراحی یک ربات قدرت حرکت در خشکی را به این ماهی می دهد. در انتها مگامایند منجی شهر می شود و مردم شهر را از نابودی نجات می دهد . در سکانس آخر فیلم موزه مگامایند با حضور مردم متروسیتی افتتاح می شود .

 

نقد فیلم :

بستر تعلیق فیلم ، گذار از عصر اسطوره گرایی (میتولوژیک) به عصر تمدن (سیویلایزیشن) می باشد که این دوره گذار توسط دو ایدئولوژی لیبرالیسم و منتالیسم رقم می خورد .

طبق دیدگاه جیمبتیستا ویکو (Giambattista Vico ) تاریخ شناس ایتالیایی تاریخ فرهنگی به چهار عصر تقسیم می شود :

1-      دوره توحش و بربریت (شمن گرایی)

2-      دوره جاهلیت یا اسطوره گرایی (میتولوژیک)

3-      دوره کتابت و عصر تمدن (سیویلایزیشن)

4-      انحطاط تمدن

که در این تقسیم بندی اوج هر دوره مصادف می شود با شروع دوره بعد .

انیمیشن در لحظات ابتدایی ، اوجِ عصر میتولوژیک را نشان می دهد و با ورود مگامایند دوره اسطوره گرایی به موزه می پیوندد و دوره ای نو ظهور شکل می گیرد . تا به حال دنیا توسط اسطوره ها اداره می شد و پرده برداری از مجسمه مترومن را می بینیم که گو آنکه اطلس می باشد .

پرانتز باز :

اطلس‌ atlas ، از تیتانها ؛ پسر یاپتوس‌ و کلومنه‌. معنای‌ نام‌ او حمال یا متحمل است‌. با پلیونه‌ (از او کئانیدها) ازدواج‌ کرد و فرزندانشان‌ پلیادس‌ (هفت‌ دختر معشوقه‌ی‌ خدایان‌ ) ، هوآدس‌ (چند پری‌)، هسپریدس‌ (چهار یا هفت‌ پری‌)، و دختر دیگری‌ به‌ نام‌ کالوپسو بود. اطلس‌ علیه‌ خدایان‌ جنگید و محکوم‌ شد افلاک‌ را به‌ دوش‌ بگیرد. درمورد علت‌ محکومیت‌ روایتهای‌ دیگری‌ نیز آمده‌ است‌ .

: پرانتز بسته

مترومن زمین را به روی دستانش گرفته و هدایت آن را به عهده دارد .

هنگامی که به بیننده قبولانده می شود که مترومن (عصر میتولوژیک) به پایان رسیده می بینیم که دوره ای ظهور می کند که دوره علم گرایی ست .

المان های کاراکتر مترومن از جمله پرواز کردن ، چشمانی با قدرت لیزری ، راه رفتن روی آب ، استیل های اسطوره هایی چون سوپرمن ، بت من و ... ، افعالی متافیزیکی و ... تغییر می کند و المان های کاراکتر مگامایند از جمله هوش بسیار ، فرا نرفتن از قوانین فیزیک ، سری کاریکاتوری نمایش دهنده ذهن پربار او ، محیط آزمایشگاه (خانه مگامایند) و ... جای آن را می گیرد .

رنه دکارت فیلسوف غربی ، با پشتوانه نظریات افلاطون به رسیونالیزم (عقل گرایی ) روی آورد . به گفته رندل ، دکارت هر چه را که قوانین طبیعی و فیزیک تجربی نمی توانست آن را توجیه کند در پستویی دم دستی به نام ذهن انداخت .

از این رو در فلسفه دکارت حقیقت غیب تبدیل شد به مفاهیمی صرفا ذهنی که وجود خارجی ندارد . این مفاهیم سوژه ها را پدید آورد و موجب مکتب سوبژکتیویسم شد که به گفته اندیشمندان غرب ، سوبژکتیویسم اساس پاگانیسم (کفر کیشی) است . در فلسفه مایند وجودی خارجی برای روح ، قلب ، خدا ، ملائک و ... قائل نمی شوند و تمام احساسات انسانی که ریشه در ذهن ندارد و در سینه درک می شود را نیز به ذهن مربوط می کنند .

این فلسفه دست مایه ای برای نظام کپیتالیستی (سرمایه داری) غرب شده و در راستای اهداف خود دست به تولیداتی می زنند تا حقیقت نظام طاغوتی خود را زنده نگه دارند . سده اخیر را در نظر بگیرید . انسان عام صد تا هشتاد سال پیش غذای جسمی داشته وغذای فکری . انسان هشتاد تا شصت سال پیش با ترجمه کتاب ها و انتشار آنها با داستان های رو به رو می شود و با صرف وقت زیادی چند کتاب را در طول زندگی خود می خواند . غذای فکری او چند برابر شد ولی غذای جسمی او تغییری نکرد . انسان شصت تا چهل سال بعد با حجم کتاب های بیشتری مواجه شد در صورتی که غذایش تغییر نکرد . انسان چهل تا بیست سال پیش با سینما انس گرفت و کتابی را که چندین ساعت برای خواندن آن وقت می گذاشت ظرف دو ساعت در سینما دید . در اسن صورت تعداد کتاب هایی که می خواند چندین برابر شد . انسان بیست سال پیش تا اکنون با فیلم های سینمایی بیشتری مواجه شد ؛ با سریال های گوناگون ، مطالب بی پایان فضای سایبر و دیگر امکانات مواجه شد . غذای جسمی او تغییر نکرد ولی غذای فکری او چندین و چندین برابر شد . و انسان حالا تا بیست سال بعد با حجم عظیم شبکه های ماهواره ای ، سایت های اینترنتی ، فیلم های سینمایی ، سریال ها  ، بازی های کامپیوتری ، مجله ها و روزنامه ها مواجه است . تمام این ها تولیدات سرمایه داران را بر می تابد و در کنار آن مطالبات انسان ها افزایش می یابد . ولی باز غذای جسمی او تغییر نکرد . پیش خود تصویر کاریکاتوری این چند نسل را مجسم کنید . سرش بدون تناسب با قسمت های دیگر بدنش رشد کرده .

گذار از عصر اسطوره گرایی به علم گرایی توسط ایدئولوژی لیبرالیسم و منتالیسم صورت گرفت . حوزه منتالیسم بیان شد و اما لیبرالیسم .

رنگ آبی نماد لیبرال هاست . هنگامی که مگامایند به کاخ سفید در واشنگتن دی سی ورود پیدا میکند ، اول کاری که می کند آزادی را تبلیغ می کند ( با پخش موسیقی ) و بعد کاخ سفید را آبی کرده و به نوعی لیبرالیسم را بر آمریکا حاکم می کند .

نکته ای مورد اهمیتی وجود دارد : کاخ سفید که در واشنگتن دی سی واقع است در نیویورک نمایش داده می شود . نیویورک مادرشهر است و به نوعی بیانگر متروپولیسیزم (مادرشهر گرایی) می باشد . همان شهری که واقعه world trade center در آن به نمایش گذاشته شد و در بیشتر فیلم های آپوکالیپسیسم (مهدویت گرا) این شهر مرکز وقوع حوادث می باشد . در این انیمیشن هم تمام تحولات در متروسیتی رخ می دهد و آرماگدونی به وقوع می پیوندد که جبهه حق آن مترومن و جبهه باطل آن مگامایند است . این آرماگدون عصری نو پدید می آورد و منتالیسم و لیبرالیسم را بر جهان حاکم می کند .

بررسی این فیلم از دیدگاه یک شهروند آمریکایی حائز اهمیت است و باید دید چه تصویری در ذهن یک شهروند آمریکایی به وجود می آید . در حوزه امنیت ملی آرامش و جلوگیری از اعوجاج در افکار عمومی نکته مهم و غیر قابل انکاری ست که در رسانه های آمریکا بخصوص توسط کمپانی هالیوود در نظر گرفته می شود .


مدام به مردمان آمریکایی القا می شود که دشمنی در آن سوی مرز ها وجود دارد که هر لحظه قصد حمله به شما را دارد . هر لحظه این امکان وجود دارد که مردمانی وحشی به شما هجوم آورند و مال و ناموس و آرامش شما را به یغما ببرند . اما نگران نباشید . سیاستمردان شما مترصدند و برای جلوگیری از وقوع این احتمالات هر کاری خواهند کرد . در سریال 24 مدام تهدید هایی از خارج نمایش داده شد  که توسط نقش اصلی فیلم خنثی می شد . در سریال جریکو احتمال وقوع حمله هسته ای توسط ایران نمایش داده شد و حتی خارج از دنیای سینما در 11 سپتامبر و دیگر وقایع این سناریو در صدد القای تصویری در ذهن مردمان آمریکا به نمایش گذاشته شد و می شود .

نقطه مشترک تمام وقایع مذکور این است که عامل تهدید کننده توسط خود دولت آمریکا علم شده . در سریال 24 آخر هر فصل متوجه می شدیم که دشمن از داخل به هدایت دشمن خارجی می پردازد . در سریال جریکو عده ای از مخالفان داخلی دست به حمله هسته ای زدند و حتی در واقعه 11 سمپتامبر که هم اکنون حقیقت پشت پرده برای همه عیان شده .

مردم آمریکا اجازه حمله به عراق را می دهند ؛ اجازه آتش زدن به قرآن را می دهند و ... . چرا ؟ چون سیاستمردان آمریکا برای امنیت آن هاست که دست به هر کاری می زنند و البته جای گرانی هم نیست چرا که همیشه دشمن ما از داخل می باشد و خود ما برای بقای بشریت جبهه باطل را می آفرینیم و آن را از بین می بریم .

انیمیشن مگامایند هم این چنین است . در دیالوگی روکسان به مگامایند می گوید : " نشنیدی ؟ از قدیم می گند قهرمان ها متولد نمی شند بلکه ساخته می شند ." نکته حائز اهمیت این است که این دیالوگ از زیان روکسان گفته می شود . زن نماد تفکر و ایدئولوژی یک جامعه است . این دیالوگ نشان دهنده استراتژی آمریکاست که در سطور قبل به آن اشاره شد .


به همین خاطر تفکر غالب بر کاخ سفید (لیبرالیسمی که توسط مگامایند برپا شده ) دشمنی برای خود می تراشد و در خلال زد و خورد هایی او را شکست می دهد و مردمان آمریکا شاد و راضی هستند که قهرمان آن ها باطل را از میان برده و او را می ستایند . مگا مایند دشمنی ساخت ؛ در نمایشی برای فریب کاراکتر زن اصلی فیلم (نماد ایدئولوژی جامعه) او را از بین می برد و در آخر روکسان او را در آغوش می گیرد و مگامایند را می پذیرد و اینجاست که لیبرالیسم و منتالیسم در تفکر مردم پذیرفته می شود .

 

تبلیغات گسترده ایبرای این انیمیشن به علت بیان استراتژی های کلان و ایدئولوژی اصلی آمریکای صورت گرفت و اکنون اسباب بازی های مگامایند و بازی های ویدیویی مگامایند در سبد خرید خانواده های آمریکایی قرار گرفته .


منبع : www.bechin.blogfa.com


نویسنده : هنگامه - ساعت 1:56 روز سه شنبه 27 دی 1390برچسب:,

 

   

 

میوه، کیک، به همراه آهنگ "همه چی آرومه" در یک خودروی مدل بالا که بسوی "سعادت آباد" حرکت می کند همگی حسرت یک زندگی ایده آل را برای بیننده ایجاد می کند.

مراسم تولد محسن است اما یک نکته ذهن بیننده را مشغول می کند. چرا یاسی نمی خواهد فرزندش در جشن تولد پدرش باشد. آری این جشن تولد بزرگترهاست. جشنی که هرگز صافی و زلالی جشنهای کودکان را ندارد. آدمهای این فیلم، همه از دید خود کامل هستند و در زندگی روزمره، تنها خود را می بینند و حتی متوجه حضور اطرافیانشان نمی شوند. حتی شخصیت علی نیز بخاطر خودبینی مفرطی که دارد کم کم از افراد دیگر دور می شود.

اوج دورویی و ریا را در اخلاق محسن می بینیم که متاسفانه در جامعه ما در حال افزایش است. هیچ زوجی قادر به این نمی شوند که حتی تا آخر این فیلم، روابط خود را عادی نشان دهند. آدمهایی که سعی می کنند آرامش را در موسیقی جستجو کنند. امری که باعث شده برخلاف جدایی نادر از سیمین که حتی موسیقی متن نداشت این فیلم یک کلکسیون از انواع موسیقی ها باشد. اما گاهی مثل لحظه شکسته شدن لیوان در شام همه چیز آنی سر آنها خراب می شود.

شاید خود را جدا از شخصیتهای این فیلم احساس کنیم اما وقتی به تک تک افراد و زوجها نگاه می کنیم می بینیم چه راحت می توانیم با آنها و خواسته های آنها ارتباط برقرار کنیم. البته شخصیت محسن شخصیتی نیست که بتوانی براحتی جای آن باشی اما باید هزاران بار خود را در جای شخصیت مقابل آن احساس کرده باشی. چون متاسفانه این افراد در جامعه ما کم نیست. ضمنا نباید از بازی خوب حامد بهداد در این نقش غافل شد. نقشی که با توجه به طرز بازی حامد بهداد انگار برای او ساخته شده است و بهتر است که بهداد سعی نکند در نقشی دیگر بازی کند چون جواب خوبی نمی گیرد. به هر حال یک بازیگر خوب لازم نیست که در بازی در همه نقشها استاد باشد.

 

 


نویسنده : هنگامه - ساعت 1:56 روز سه شنبه 27 دی 1390برچسب:,

 

خماری یکی از بهترین کمدی هایی بود که در سال 2009 به سینماها آمد؛ کمدی ایی آکنده از شوخیهای زشت و موقعیت هایی که فقط مردان 1می توانستند از ته دل به آن بخندند!. خماری اگرچه ساختاری تکراری داشت ( سفر جاده ایی چند دوست و خرابکاری های خاص آنها ) اما به لطف دیالوگ ها و بازی خوب بازیگرانش ، تبدیل به یکی از بهترین های سال 2009 شد و از همان زمان نیز زمزمه ساخت دنباله ایی برای آن به گوش می رسید. تاد فیلیپس ( کارگردان خماری ) که تجربه زیادی در ساخت فیلمهای به اصطلاح " سفر جاده ایی " دارد، بعد از ساخت نخستین قسمت از خماری، بار دیگر به سراغ سوژه ایی مشابه به نام موعد مقرر رفت و زاک گالیفیاناکیس ( از تلفظ این اسم متنفرم! ) را در کنار رابرت دونی جر قرار داد که نتیجه اش کمدی ایی قابل قبول بود. حالا بعد از موعد مقرر ، تاد فیلیپس بار دیگر بر صندلی کارگردانی فیلمی نشسته که او را به شهرت رسانده بود. خماری 2 همان فیلمی بود که طرفداران پر شمار خماری منتظر آن بودند ولی آیا خماری 2 به مانند قسمت اول می تواند شما را بخنداند؟

از اتفاقات عجیب و غریب لاس وگاس بیش از 2 سال می گذرد، حالا دیگر فیل ( برادرلی کوپر ) ، استو  (اد هلمز ) ، داگ (جاستین بارتا ) و آلن ( زاک گالیفیاناکیس ) دیگر آن خاطرات وحشتناک را فراموش کرده اند و زندگی طبیعی خود را سپری می کنند. استو که 2 سال پیش رابطه اش با نامزدش را بهم زد ، حالا در شُرف ازدواج با دختری به نام لارن ( جیمی چانگ ) است که از خانواده ایی بسیار ثروتمند می آید. خانواده لارن در شهر بانکوکِ تایلند زندگی می کنند به همین دلیل استو باید برای ازدواج و ملاقات خانواده لارن به بانکوک مسافرت کند. استو تصمیم می گیرد برای عروسی اش ، دوستان قدیمی خودش را که در لاس وگاس با او همراه بودند به مراسم دعوت کند. بنابراین او از فیل و داگ می خواهد که به جشن عروسی او در تایلند بیایند ولی در لحظات آخر تصمیم می گیرد تا آلن را هم به جمع دوستانش اضافه کند به شرط اینکه در مراسم خرابکاری انجام ندهد و به زبان ساده، اجازه دهد تا مراسم به روال عادی خودش سپری شود. بعد از سفر این 4 دوست به تایلند همه چیز بر وفق مراد پیش می رود و ظاهراً قرار است استو مراسم عروسی بی دردسری داشته باشد اما با بیدار شدن صبحگاهی آنان در یک هتل کثیف، باز هم خاطرات 2 سال پیش تکرار می شود. هنگامی که این 4 دوست به هوش می آیند، هیچ چیز از شب گذشته را بخاطر نمی آورند و همه این ها در حالی است که تمام ابزار عیش و نوش در کنار آنها به چشم می خورد و بعلاوه اینکه برادر نوجوانِ لارن نیز مفقود شده است!

مشکل خماری 2 نه موقعیت های زشت و زننده اش، بلکه عدم نوآوری در پرداخت شوخی هاست. خماری 2 دقیقاً کپی برابر اصل قسمت اول هست و بعضاً حتی سکانس ها نیز به یکدیگر شباهت پیدا می کند. تنها تفاوت بزرگ خماری 2 با قسمت اول را می توان در تغییر مکان فیلم از لاس وگاس به بانکوک دانست. متاسفانه این تغییر مکان به جای آنکه باعث خلق موقعیت های ناب کمدی شود، تبدیل به توهین آشکاری شده که بصورت پی در پی به تایلندی ها و فرهنگشان اطلاق می شود. قسمت اول خماری در لاس وگاس سپری می شد اما هیچ وقت توهین آشکاری به این مکان و قوانین خاص آن نمی کرد اما در قسمت دوم شاهد آن هستیم که سازندگان به سراغ تایلند رفته اند و فرهنگ و روش زندگی آنها را به تم4سخر گرفته اند. این توهین ها بعضاً به قدری زشت و زننده است که حتی ممکن است شما نیز از دیدن آنها شرمسار شوید. عدم وجود خلاقیت در شوخی های فیلم یکی دیگر از دلایلی است که سبب شده تا خماری 2 بسیار کسل کننده باشد. اگر ببرِ مایک تایسون در قسمت اول شوخی ریزی بود که تبدیل به یکی از بهترین صحنه های خنده دار فیلم شد ، در این قسمت میمونی وجود دارد که قصد دارد همان موقعیت را دوباره بوجود بیاورد اما نه تنها بامزه نیست بلکه به قول مسئولین جشنواره کن " عنصر ناخوشایندِ " فیلم است!. داد و بیداد و پرش های گهگاهی این میمون هم نتوانسته لحظات به یاد ماندی ببرِ قسمت اول را برای تماشاگر زنده کند.

4 شخصیت اصلی داستان اگرچه هنوز کارایی خود را دارند اما در مقایسه با قسمت اول، کمتر می توانند تاثیر گذار باشند که این امر به دلیل مشکلات فیلمنامه است. ما در قسمت اول خماری شاهد یکی از بهترین شیمی بین بازیگران در یک فیلم کمدی بودیم اما تکرار آن در قسمت دوم با توجه به موقعیت های نه چندان خنده دار فیلم ، باعث شده تا حتی تماشاگران نیز آنها را باور نکنند. البته این شخصیت ها تغییراتی هم داشته اند مانند استو که در قسمت اول خماری به یک دختر رقاص ( با بازی تحسین برانگیز هدر گراهام ) علاقه پیدا می کرد و در آخر فیلم هم با او قراری می گذاشت اما در قسمت دوم مشخص نیست که چه بر سر او آمده که حالا استو در حال ازدواج با یک دختر تایلندی است!.

از بین بازیگران فیلم کماکان زاک گالیفیاناکیس ( اسمش هم مانند شخصیت اش در فیلم است! ) بهترین نمایش را دارد.شخصیت آلن با آن دیالوگ های ساده و در عین حال متفکرانه کماکان بهترین بخش فیلم را تشکیل می دهد. برادلی کوپر نیز در نقش فیل کماکان بازی راحتی دارد. اد هلمز در نقش استو با اینکه تغییراتی کرده اما بدشانسی او ، بهترین بخش شخصیت اش است و در آخر ، پل جیاماتی هم در نقش یک گنگستر مواد فروش محلی حضور دارد که البته توفیق چندانی در ارتباط برقرار کردن با تماشاگر بدست نمی آورد.


3

خماری 2: The Hangover Part II

کارگردان : Todd Phillips

نویسنده : Craig Mazin ،  Scot Armstrong

بازیگران :

Bradley Cooper  ...  Phil

Ed Helms  ...  Stu

Zach Galifianakis  ...  Alan

Justin Bartha  ...  Doug

Paul Giamatti  ...  Kingsley

و...............

ژانر : کمدی

درجه سنی :  R( مناسب برای افراد بالای 17 سال)

زمان : 102دقیقه

 


نویسنده : هنگامه - ساعت 1:54 روز سه شنبه 27 دی 1390برچسب:,

Biutiful (زیبا)

ژانر : درام

کارگردان : الخاندرو گنزالس ایناریتو

نویسنده : Alejandro González Iñárritu , Armando Bo


ناشر: Roadside Attractions

تاریخ اکران : 20october , 2010

زمان فیلم : 147 دقیقه

زبان : انگلیسی، اسپانیایی

درجه سنی : R

 

 

 

 

 

 

 

بازیگران

Javier Bardem,

Maricel Alvarez,

Eduardo Fernández II,

Diaryatou Daff,

Blanca Portillo

 

نکته : نام این فیلم (Biutiful)،  املای اشتباه کلمه Beautiful به معنی زیبا می باشد که ما آن را در هر صورت و به علت اینکه از مقصود سازنده فیلم جهت این نامگذاری اطلاعی نداریم، با عنوان "زیبا" ترجمه می کنیم


نقد و بررسی کامل فیلم


منتقد : جاستین چنگ (ورایتی)


نگاهی به داستان

"اوکسبال"، کلاهبرداری است درگیر با مسائلی اخلاقی، که در کارگاه ها و کوچه پس کوچه های تنگ و باریک بارسلون (همان قسمت هایی که در فیلم های توریستی نشان اش نم دهند) کار می کند. سر و کار "اوکسیال"، بیشتر با قاچاقچی ها و واسطه های مواد مخدر سنگالی، کارگران غیر مجاز چینی (که در زیرزمین های نمور عرق می ریزند) و با قضایای ساخت و ساز غیر قانونی در گورستانی است که پدر خودش هم در آنجا به خاک سپرده شده است. اما "اوکسبال" بر خلاف برادر هوچی اش "تیتو" یا همکار حقه بازش، "های"، رفتار محترمانه ای با کارگران مهاجر دارد. مهم تر از همه اینها "اوکسبال" یک مرد خانواده است و با دو فرزند دختر و پسرش، "آنا" و "ماتیو"، گاهی با خشونت و غالبا با محبت و مهربانی تا می کند. اما در مورد "مارامبرا" ، مادر می خواره بچه ها، که از او جدا شده، گذشت ندارد. "اوکسبال" حتی در اوج عصبانیت ، درک خوبی از طبیعت بشری و دانشی غریزی برای حل کردن مشکلات اش دارد و خوب می داند چطور با چرب زبانی، بهترین ها را از دیگران بیرون بکشد. ضمن اینکه به نظر می رسد در قلمروهایی فراتر از این زندگی مادی سیر می کند و برای آرامش بخشیدن به ماتم زدگانی که عزیزی از دست داده اند، احضار روح هم می کند (ولی یادتان باشد که "اوکسبال"، این یک کار را خیلی جدی انجام میدهد و فیلم آن را پای یکی دیگر از کلاه برداری هایش نمی گذارد). وقتی به "اوکسبال" خبر می رسد که سرطان دارد و بنابراین چند ماهی بیشتر زنده نخواهد بود، ناگهان به خود می آید و با عجله شروع می کند نظم و ترتیبی دادن به زندگی آشفته اش. به استثنای زنی سنگالی که برای مراقبت ار بچه هایش استخدام می کند، باقی بزرگسالانی که پیرامون اش را گرفته اند، جماعتی بی لیاقت از کار در می آیند که اعتمادی به آنها نی شود کرد. اما در راستای دیگر کارهای ایناریتو و تمایلی که به هر حال، به ملودرام های تقدیر گرایانه دارد، حتی نیت ها و اعمال خیر اوکسبال نیز فرجامی تلخ می یابد.


نقد فیلم

با آنکه زیبا، همچنان بر دیدگاه سیاه ایناریتو از دنیا تکیه دارد، ولی همین که کمتر از کارهای قبلی، روی تقدیر و تلاقی سرنوشت انگشت گذاشته، یک نقطه عطف جدید در زندگی حرفه ای اش محسوب می شود. این ملودرام تیره و تار، که از امتیاز بازی فوق العاده خاویر باردام نیز برخوردار است، به بیننده اجازه می دهد تا آهسته و آرام به درون برزخ خصوصی قهرمان اش نقب بزند و با آنکه امکان دارد از لحاظ حسی سیراب نشود ولی نمی تواند خود را از این ذهنیت رها سازد که با سینما گری یسیار با استعداد روبروست که در چرخه ای تلخ و عبوس گرفتار آمده است. ایناریتو پس از قطع همکاری پرسر و صدایش با گیلرمو آریاگا (نویسنده فیلمنامه سه فیلم قبلی ایناریتو، که خود در حال حاضر در حال ساختن اولین فیلم سینمایی اش است)، ایناریتو فیلمنامه زیبا را به کمک آرماندو بو، فیلم نامه نویس آرژانتینی تبار و نیکلاس جیاکوبونه نوشته و احتمالا از همین روست که برای اولین بار، دیگر با یک ساختار پیچیده روایی که مشخصه عشق های سگی و 21گرم و بابل بود، روبرو نیستیم و به استثنای مقدمه زمزمه گونه، فیلم از ابتدا تا انتها، روایتب خطی و سرراست دارد. با این وجود، سبک فیلم بی هیچ تردید، سبک ایناریتو است که با نوعی تصویر گری کمابیش زمخت، کیفیت ثقیلی به سبک روایی بخشیده و کلا فضایی سنگین به وجود آورده که دو ساعت و نیم، وبال گردن بیننده است.

قهرمانی که ایناریتو توصیف می کند یک پدر است : پدری به شدت تحت فشار که "خاویر باردام" با بازی فیزیکی و بسیار کنترل شده اش مشخص می سازد که با وجود کلاه های متضادی که شخصیت اش بر سر می گذارد، پیش و بیش از هز چیز یک پدر دوست داشتنی است. با آن موهای خاکستری، و با نگاهی که هر چه داستان جلوتر می رود گیج و حیران تر جلوه می کند، به نظر می رسد که باردام علاوه بر فیلمف بار سنگین دنیا را هم بر دوش می کشد. (چنان سنگین، که وقتی گاه نیم لبخندی گوشه لب اش ظاهر می شود احساس می کنیم می توان دست ها را رویش گرفت و گرم شد). با آنکه فیلم بر موضوع "بررسی شخصیت" متمرکز است، اما وقتی باردام را رها کرده و سعی می کند با سایر شخصیت های فرعی بپردازد دچار لغزش می شود. در حالی که 21گرم و بابل به یک اندازه به خاطر ادا و اطوارهای روایتی ستایش شدند و مورد انتقاد قرار گرفتند، ولی "گندگی" سوژه شان، با تاثیر گذاری حسی و عاطفی قابل توجهی منجر می شد که در اینجا شدیدا فقدان اش احساس می شود. گذشته از لحظاتی قشنگ و دلچسب و پایانی هیجان انگیز، فیلم، روی هم رفته خشک و بی روح است و بسیاری از تمهید هایش برای گشیدن ما به درون روح و جان "اوکسبال"، کاری به جز به بیراهه کشاندن ما انجام نمی دهد.