نویسنده : هنگامه - ساعت 22:52 روز شنبه 15 بهمن 1390برچسب:,

 

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/artist/dhjhfghdxg.jpgژانر : عاشقانه، کمدی ، درام

کارگردان : Michel Hazanavicius

نویسنده : Michel Hazanavicius

تاریخ اکران : دسامبر 2011

زمان فیلم : 100 دقیقه

زبان : انگلیسی

درجه سنی :PG-13

  بازیگران:

Jean Dujardin

Bérénice Bejo

John Goodman

 

 

 

 

نقد و بررسی فیلم

The Artist (آرتیست)

منتقد : ای.او.اسکات - نیویورک تایمز (امتیاز 4 از 4)

اشاره: فیلم آرتیست ساخته تحسین برانگیز اخیر مایکل هازاناویشیوس به تازگی نامزد جایزه گلدن گلوب در بخش بهترین فیلم موزیکال شده است. این فیلم که در سبک فیلم های سیاه و سفید و صامت قدیمی ساخته شده است تا به حال از سوی بسیاری از منتقدان بزرگ در فهرست برترین فیلم های سال 2011 قرار گرفته است.

خلاصه داستان: اواخر دهه 20 میلادی در هالیوود است و جرج والنتین خوش تیپ یک بت در دنیای فیلم صامت به حساب می آید. والنتین در طول اولین نمایش فیلم آخرش با پپی میلر بازیگر نه چندان مطرح ،اما بلند پرواز ملاقات می کند. هر دو جذب هم می شوند و پپی موفق می شود یک نقش کوتاه رقص را در فیلم بعدی والنتین به دست آورد.
همان طور که داستان عاشقانه این دو جلو می رود، تهیه کننده والنتین مجبور است در گروه فیلمبرداری با بازیگر آماتوری سر و کله بزند که همیشه حواسش پرت است. پپی در شغل خود شروع به پرواز می کند و والنتین از این میترسد که سبک جدیدی که وارد دنیای سینما شده است یعنی فیلم های صوتی، او و حرفه اش را از بین ببرند.

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/artist/hcfghfh.jpgنقد فیلم: آیا گذشته ها را به یاد می آورید وقتی که فیلم ها، با شکوه، جادویی و ساکت بودند؟ من هم یادم نمی آید! اما گذر عصر خاموش، رسیدنش به خاطره و بعد از آن افسانه همان چیزی است که هنر سینماتیک و خیره کننده مایکل هازاناویشیوس یعنی فیلم «آرتیست» نشان می دهد.

این کار در زمینه سینما نیست اما جلوه ای است بخشنده، متاثر کننده و کمی احمقانه از یک عشق سینمایی لجام گسیخته. اگر چه که نقش اول فیلم در عزای ورود صدا به سوگ می نشیند، اما «آرتیست» خودش بیشتر به حدود و قدرت مدیومی علاقه دارد که بتواند در آن بدرخشد، ضعیف شود و رنج را تحمل کند با چنان زیبایی و ظرافتی که واقعاً هم نیازی نداشته باشد چیزی را به زبان بیاورد.

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/artist/dgshjhdjdfh.jpgدقیقش این طور می شود که فیلم آقای هازاناویشیوس یک فیلم صامت به حساب نمی آید. موزیک هایی در لحظات استراتژیک و در طول فیلم پخش می شود که به طور لذت بخشی هیجان آور و به طور خشنی غیر منطقی است. تمامی فیلم بر محور نادیده انگاری قوانینی که بر زمان، فضا و صدا حکمرانی می کنند، می چرخد که شاید بیشتر یادآور روح سینمای ابتدایی فرانسوی باشد تا هالیوود قدیمی؛ یعنی جایی که تصاویر متحرک برای اولین بار به فیلم تبدیل شدند.

در آن روزها روی آن تپه ها به جای عبارت «هالیوود» نوشته بود: «سرزمین هالیوود». و پرده های سینما توسط دلقک های مضحک، قهرمانان زن بی رنگ و لعاب و عشاق بی پروا تسخیر شده بود. جرج والنتین (با بازی ژان دوژاردین ستاره مشهور یک سریال فرانسوی به کارگردانی خود هازاناویشیوس) بدون شک در همین دسته بندی آخر جای می گیرد. جرج با موهای براق، دندان های درخشان و سبیل باریکش به ذات خود یک ستاره سینماست. مردم او را ستایش می کنند؛ یک خودشیفته بی خیال که دائم در حال رفت و آمد بین استودیو، مراسم فرش قرمز و عمارت بزرگش در بورلی هیلز است که در آن با همسر نه چندان مورد قبولش (با بازی پنلوپه آن میلر) ایمن در پناه غرور و افتخارات همیشگی اش زندگی می کند.

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/artist/xgfjvh.jpgحتی بینندگان کاملاً مبرا از تاریخ فیلم و سینما و حتی طرفداران جوان فیلم های عظیم با هزینه های هنگفت میتوانند اتفاق در شرف وقوع را پیش بینی کنند. غرور جرج ابتدا به یک شیفتگی عجیب، خام و شیرین نسبت به یک بازیگر بلندپرواز به نام پپی میلر (با بازی برنیس بژو) تبدیل می شود بعد هم که با خودداری خیره سرانه جرج در پذیرفتن تغییرات زمان در سراشیبی سقوط و نابودی قرار می گیرد. همسرش او را ترک می کند و بعد رئیس استودیو (با بازی جان گودمن) او را به کناری می گذارد. جرج همراه سگش و راننده وفادار خود (با بازی جیمز کرامول) زندگی می کند و کم کم یک کسوف زندگی اش را در بر می گیرد. اما حتی وقتی مورد رنج و عذاب های بسیار قرار می گیرد باز هم از باز کردن زبان برای صحبت سر باز می زند.

چگونگی سربرآوردن فیلم های ناطق تقریباً همیشه در سینما از دیدگاه صدا روایت شده است چرا که به سختی می توانست طور دیگری باشد. «آواز در باران» با آن موسیقی زنده و رنگ های روشن، چندان شکوه سینمای صامت گذشته را یادآوری نمی کند و بیشتر سعی در محو کردن خاطره آن نوع از سینما را دارد؛ درست به اندازه فیلم «بلوار غروب» که دری از دنیای ارواح و سایه ها به روی باقی مانده های خدایان در حال نابودی هالیوود گشود. «آرتیست» که به اندازه هر فیلم موزیکالی به طرز جسورانه ای سرگرم کننده است با توجه به حس اندوه و سوگواری خود نسبت به فیلم های منتخبش از سینمای نوستالژیک قدیمی سنجیده می شود. ذره ای از موسیقی این فیلم از موسیقی برنارد هرمان در فیلم «سرگیجه» گرفته شده و طرحی داستانی دارد که در ماهیت، آرتیست را به جدید ترین (و از یک نظر اولین اما قطعاً نه آخرین) بازسازی از «یک ستاره به دنیا آمد» تبدیل می کند.

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/artist/gfjgdgffgzd.jpgهمه این ها نشان از یک چیز دارد و آن هم این که «آرتیست» ضیافتی برای عاشقان و معتادان سینمای قدیم خواهد بود. قطعاً همین گونه است. مهارت آقای هازاناویشیوس در کپی کردن بعضی از جلوه های تصویری سینمای اولیه واقعاً تاثیر گذار است. اما او فریبندگی و غریب افتادگی فیلم های صامت را بدون آن که تمامی قدرت این نوع فیلم ها را تسخیر کند، به نمایش می گذارد. فیلم او بیشتر از آن که یک بازتولید وفادارانه باشد، یک نسخه امروزی شده خوش طعم از آن نوع سینماست.

با این وجود هنوز هم این فیلم یک سیاحت هیجان آور و روان به حساب می آید. اگر «آرتیست» با استفاده از حقه های تبلیغی و بنا به شرایط، فریبندگی بیش از حدی را به نمایش می گذارد باید دانست که با وجود این ها هنوز هم عمق و استحکام جاذبه هنری را که در دستان خود گرفته است، درک می کند.

آقای هازاناویشیوس هم مثل مارتین اسکورسیزی در فیلم «هوگو» (که آن هم یک سفر مدرن به رویای گذشته سینماست) می داند که لذت مخاطب به یکباره و با نمایش پیچیدگی های هنری در قالب تاثیرات ساده و مستقیم بالا می رود.

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/artist/dghg.jpgآقای هازاناویشیوس این کار را نه فقط به وسیله یک جاه طلبی نمایشی بلکه با نوعی فروتنی فریبنده و بالاتر از همه این ها توسط ارائه ی ابتکاری و تاثیرگذار خود از چیزی به نام سرگرمی به انجام رسانده است. تکنیک های فیلم موثر و متنوع هستند با این حال متقاعد کننده ترین جلوه های ویژه این فیلم، آقای دوژاردین و خانم بژو هستند که از لحاظ فیزیکی روی صحنه چنان بازی مطبوعی را به نمایش می گذارند که دوربین نمی تواند در برابرشان مقاومت کند.

دوژاردین دارای نوعی سرسختی ورزشکارانه است که کاملاً با زیبایی پر افسون و ظرافت بژو ترکیب خوبی را می سازد. و قرار گرفتن این دو در کنار هم یادآور ستارگان باستانی دنیای سینما است. ستارگانی که امروز مورد ستایش همین بازیگرانند.
آن ها به زیبایی می رقصند و همچنین احساسات خود را با آمیختن ناتورالیسم و بزرگ نمایی ملودراماتیک به تصویر می کشند. در سایه قدرت بیانگری و مهارت این بازیگران، «آرتیست» خیلی بیشتر از یک تقلید ادبی هوشمندانه از سرگرمی های قدیمی است. شاید کمتر از یک فیلم بزرگ باشد اما یادآورنده غیر قابل انکاری از همه چیزهایی است که می توانند یک فیلم را بزرگ کنند.

 


منتقد : ای.او.اسکات - نیویورک تایمز (امتیاز 4 از 4)


تهیه و ترجمه: سایت نقد فارسی


نویسنده : هنگامه - ساعت 22:45 روز شنبه 15 بهمن 1390برچسب:,

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/war/eteyght.jpgژانر : درام، جنگی

کارگردان : Steven Spielberg

نویسنده : Lee Hall

تاریخ اکران : دسامبر 2011

زمان فیلم : 146 دقیقه

زبان : انگلیسی

درجه سنی :PG-13


بازیگران:

Jeremy Irvine

Emily Watson

David Thewlis

 

 

 

 

 

نقد و بررسی فیلم

War Horse (اسب جنگی)

منتقد : جیمز براردینلی (امتیاز 3 از 4)

استیون اسپیلبرگ  طی 20 سال اخیر دوره ی فیلمسازی خود، اغلب اوقات فیلم هایش را به صورت زوج تولید کرده است و یک فیلم بلاک باستر/ پر هزینه و تماشاگر پسند را در کنار پروژه ای جدی تر و مفهومی تر قرار داده است. به عنوان مثال، در سال 1993، کمی بعد از اکران فیلم «پارک ژوراسیک» Jurassic Park، فیلم «فهرست شیندلر» Schindler's List را راهی بازار کرد. در سال 1997، فیلم های «دنیای گمشده» The Lost World و Amistad را تولید کرد. سال 2005 شاهد ساخت فیلم های «جنگ دنیاها» War of the Worlds و «مونیخ» Munich بودیم.

امسال هم زوج فیلم های «ماجراهای تن تن» The Adventures of Tintin و« اسب جنگی» War Horse این روند را ادامه می دهند. این دو فیلم با فاصله ی زمانی کوتاه از یکدیگر اکران شده اند و احتمالاً هر دو در پی جذب گروه مشترکی از تماشاگران هستند.

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/war/etsrfgf.jpgدر میان سایر فیلم های دراماتیک اسپیلبرگ در سالهای اخیر، احتمالاً War Horse یکی از ناموفق ترین تجربه های او به شمار می رود. میتوان گفت فیلم آنچنان "اسپیلبرگی" نیست و ویژگی های سبک کارگردانی اسپیلبرگ در این فیلم کمتر به چشم می خورند و از این لحاظ میتوان آن را در کنار فیلم های «همیشه» Always و Hook قرار داد. War Horse به هیچ وجه فیلم بدی نیست، اما نمی تواند آنطور که خود تلاش می کند، روایتی حماسی و تأثیرگذار باشد و بیشتر شبیه مجموعه تصاویری از دوران جنگ جهانی اول است که چیدمان آنها در کنار یکدیگر فاقد انسجام و یکپارچگی لازم است و متاسفانه  فیلم نمی تواند رابطه ی حسی مستحکمی با بیننده برقرار کند. جذابیت اصلی فیلم War Horse نه در نحوه ی برانگیختن احساسات مخاطب، بلکه در بازسازی فوق العاده ی نبردگاه های جنگ جهانی اول و زیبایی بعضی از صحنه های بی نظیر و خیره کننده ای است که فیلمبردار گروه Janusz Kaminski موفق به خلق آنها شده است.

War Horsehttp://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/war/dghdg.jpg سرگذشت اسبی به نام جوئی را دنبال می کند که متولد و پرورش یافته ی شهر Devon انگلستان است. جوئی تنها اسب خانواده ی سه نفره ی ناراکوت است؛ پسر خانواده، آلبرت (Jeremy Irvine)، پدرش تِد (Peter Mullan)، و مادرش رُز (Emily Watson). وقتی مالک زمین ها (David Thewlis) خانواده را تهدید می کند که در صورت عدم پرداخت اجاره، حق استفاده از مزرعه را از آنها سلب می کند، تد ناچار می شود جوئی را به یک فرمانده ی ارتش به نام استوارت (Benedict Cumberbatch) بفروشد. استورات سوار بر اسب راهی نبردهای آغازین جنگ جهانی اول می شود و بعد از کشته شدن او در جنگ، آلمان ها جوئی را تصاحب می کنند. طی سالهای بعد، جوئی گاهی باید آمبولانس (واگن امداد رسانی) جابجا کند و گاهی هم واگن مهمات را این طرف و آن طرف ببرد، مدتی هم نقش حیوان خانگی یک دختر روستایی فرانسوی (Celine Buckens) و پدربزرگش (Niels Arestrup) را بر عهده می گیرد. هنگامی که آلبرت بزرگتر می شود و به ارتش بریتانیا می پیوندد، پیوسته در فکر جوئی است و جبهه های جنگی را در جستجوی او زیر و رو می کند، با اینحال احتمال اینکه او موفق شود اسب محبوبش را پیدا کند، از احتمال پیدا کردن سوزنی در انبار کاه هم ضعیفتر است.

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/war/wrwtyeataetr.jpgاصلی ترین مشکلی که اسپیلبرگ و نویسندگان فیلمنامه ریچارد کورتیس Richard Curtis و لی هال Lee Hall با آن مواجه بوده اند، مربوط به ساختار فیلمنامه است. رمان مايكل مرپورگو Michael Morpurgo از منظر اسب نوشته شده است،‌ اما انجام چنین کاری در سینما بدون استفاده از روش به کار رفته در برنامه ی تلویزیونی Mister Ed بسیار مشکل است و این روش هم ارزش فیلم را پایین می آورد و مانند این است که آدمی ادای خودش را در بیاورد.
بنابراین،‌ با وجود اینکه در فیلم War Horse جوئی شخصیت اصلی است، در صحنه هایی هم که اسب حضور دارد، تمرکز اصلی بر انسان هاست. در نتیجه ما شاهد حضور شخصیت های فرعی زیادی هستیم که نمی توانیم نسبت به هیچ کدام احساس خاصی داشته باشیم. رابطه ی حسی، نهایتاً‌ بین ما و جوئی شکل می گیرد، اما آدمی مشکل می تواند نسبت به اسبی که بر روی پرده ی سینما می بیند، دلبستگی عمیقی پیدا کند، هر چقدر هم که برای این اسب خصوصیات و جنبه های انسانی در نظر گرفته شده باشد. از آنجایی که بسیاری از صحنه های احساس برانگیز فیلم War Horse مربوط به حیوانات است، اسپیلبرگ نتوانسته است در این فیلم از توانایی بالای خود در تحت تأثیر قراردادن مخاطبان، به اندازه ی آثار قبلی اش بهره بجوید.

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/war/ehest5ye5.jpgآنچه بر این مشکل می افزاید، نقش آفرینی Jeremy Irvine است. این اولین تجربه ی بازی او در فیلم های سینمایی ست و بیشترین زمان حضور بر پرده ی سینما نیز در این فیلم از آن اوست. تصویری که Irvine از آلبرت رسم می کند، یکنواخت و بی روح است و همزاد پنداری یا همدردی کردن با شخصیت را بسیار مشکل می کند. بازی او در برخی صحنه ها بیش از حد اغراق شده و تصنعی است و در برخی صحنه های دیگر بیش از حد محتاطانه و کلیشه وار. شاید دلیل این مشکل، اجبار برای همبازی شدن با یک اسب باشد. نقش آفرینی بقیه ی گروه، از جمله بازیگران ارزشمندی چون Peter Mullan، David Thewlis، Emily Watson و همچنین هنرپیشه ی با سابقه ی فرانسوی Niels Arestrup، از کیفیت قابل قبولی برخوردار است.

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/war/gtehhytehs.jpgنقطه ی قوت فیلم War Horse نحوه ی به تصویر کشیدن جنگ جهانی اول است. این جنگ میان سایر نبرد های قرن بیستم، به واقع در دنیای سینما دست کم گرفته شده و تاکنون حق مطلب درباره ی آن ادا نشده است. هنوز هم فیلم «در جبهه ی غرب خبری نیست» All Quiet on the Western Front مشهور ترین و جالب توجه ترین فیلمی است که از اتفاقات سنگرهای این نبرد سخن می گوید، با اینحال فیلم های انگشت شماری (به خصوص در میان فیلم های جدید) توانسته اند به جایگاه آن برسند. گرچه اسپیلبرگ در فیلم War Horse، به اندازه ی فیلم «نجات سرباز رایان»Saving Private Ryan صحنه های خونین واقع گرایانه خلق نکرده است، اما تصویری که از میدان جنگ ترسیم می کند به شدت تأثیر گذار است. War Horse به عنوان فیلمی خانوادگی ساخته شده و به همین دلیل کمی تلطیف شده است و اسپیلبرگ هم از نمایش خشونت عریان پرهیز می کند.

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/war/werteat5.jpgدر پی تقابل میان روش های جنگی جدید و روش های قدیمی، و همچنین پیشرفت تکنولوژی که منجر شد قواعد جنگی مهار شده تر و "متمدنانه تر" شوند، آنچه در جنگ جهانی اول گذشت مانند معمایی رمزآمیز و سرشار از تناقض های منطقی به نظر می رسید. اسب های جنگی قاعدتاً متعلق به دوران گذشته بودند، اما میلیون ها اسب در طول این جنگ کشته شدند. اسپیلبرگ هم به شایستگی سایر فیلمسازانی که به این مسائل پرداخته اند، این نکات را به تصویر می کشد. به خصوص صحنه ای که اسب گیر افتاده و تانک جنگی بی توجه از کنار او رد می شود، نشاندهنده ی بی معنی بودن استفاده از ابزار "سنتی و قدیمی" در نبردی به شیوه ی "امروزی" ست. دقیقاً مثل این است که کسی در جنگ با تفنگ، چاقو دستش بگیرد. شاید فیلم War Horse نتواند به اندازه ای که امید آن می رفت، مخاطب را به واکنش حسی پررنگی وا دارد،‌ اما تصویر سازی های تاریخی فیلم در انتقال تماشاگر به فضای واقعی جبهه ی غرب بسیار موفق عمل می کند.

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/war/dghszghg.jpgبایستی به زیبایی صحنه ی پایانی فیلم هم اشاره کنم، همان صحنه ای که آسمان با ترکیبی از رنگ های زرد و قرمز و نارنجی مانند شعله ی آتش می ماند. این صحنه خواه بر اثر همیاری طبیعت خلق شده باشد و خواه از طریق روش های از پیش برنامه ریزی شده، شکوه و گرمای این رنگ ها که زمینه ی تصویر را پوشش می دهند، کمک می کند تا این لحظات حال و هوای شاعرانه ای پیدا کنند. این همان نوع زیبایی بصری است که نقاشان غالباً در پی خلق آن هستند، و به ندرت پیش آمده با این کیفیت بر روی پرده ی سینما نقش ببندد. موسیقی جان ویلیامز John Williams هم به شایستگی تصاویرخلق شده توسط اسپیلبرگ و Kaminski را همراهی می کند.

فیلم War Horse در کنار فیلم The Adventures of Tintin نشان دهنده ی این است که اسپیلبرگ بالأخره از عزای شکست چهارمین فیلم ایندیانا جونز « ایندیانا جونز و قلمرو جمجمه بلورین» Indiana Jones and the Kingdom of the Crystal Skul در آمده و بعد از وقفه ی کوتاهی که برای ترمیم روحیه ی خود به آن نیاز داشت، مجدداً بر روی صندلی کارگردانی نشسته است. با اینکه نمیتوان هیچ کدام از این دو فیلم را "موفقیتی چشمگیر" در نظر گرفت،‌ گوشه ای از ویژگی هایی که باعث شده است اسپیلبرگ به جایگاه کنونی برسد، در هر یک از آنها دیده می شود. War Horse فیلمی تماشاگر پسند است و نسبت به بسیاری از فیلم هایی که چنین لقبی می گیرند، ارزشمند تر است، اما نمایشگر دوران اوج سازنده ی خود نیست. War Horse فیلمی قوی و قابل احترام است، اما فیلم فوق العاده ای نیست 

منبع : نقد فارسی


نویسنده : هنگامه - ساعت 22:41 روز شنبه 15 بهمن 1390برچسب:,

 

منبع : سایت نقد فارسی


نویسنده : هنگامه - ساعت 22:14 روز شنبه 15 بهمن 1390برچسب:,

 


نكته‌ها و ملاحظاتی درباره‌ی سینمای ایران در آستانه‌ی سی‌امین جشنواره‌ی فجر
نمی‌توان پنهان و انكار كرد كه به رغم حضور فیلم‌های خوب و برجسته‌ای در اكران سال 1390، سهم عمده‌ای از این موفقیت و این حال‌وهوا مرهون اصغر فرهادی و فیلم تحسین‌شده‌اش جدایی نادر از سیمین است. فیلمی یگانه و منحصربه‌فرد در تاریخ سینمای ایران كه نخبگان و مشكل‌پسندان، نگاه رسمی و تماشاگران عام (در داخل كشور)، جشنواره‌ها و منتقدان خارجی با سلیقه‌ها و جهان‌بینی‌های متفاوت (در همه جای دنیا) و تماشاگران عام در سایر كشورها را هم به تحسین واداشت، و حالا موفقیت در اسكار نیز چندان دور از انتظار نیست. چنین فیلمی در تاریخ سینمای ایران نداشته‌ایم. و بی‌دلیل نیست كه اصغر فرهادی با همین دو فیلم اخیرش، ناگهان استانداردهای كیفی سینمای ایران را چنان بالا برده كه همه – منتقد و تماشاگر عام و خاص – فیلم‌های امسال جشنواره‌ی فیلم فجر را با متر و معیار دیگری ارزیابی می‌كنند.

از مقدمه‌ی بخش سینمای ایران: در اهمیت الفبا
شاهین  شجری‌كهن:
به روال چند سال گذشته، در هفته‌های پیش از جشنواره تعدادی از فیلم‌های آماده‌ی نمایش را انتخاب كردیم كه هر كدام را یكی از همكاران ببیند و درباره‌اش یادداشت كوتاهی بنویسد. قرارمان این بود كه این یادداشت نقد به شیوه‌ی مرسوم و آشنا نباشد و فقط جنبه‌هایی از فیلم را معرفی و توجه مخاطبان جشنواره را به نكته‌های مثبت و امتیازهایش جلب كند. در گزارش تولید فیلم‌ها هم علاوه بر مطالب همیشگی، چند سطر از دیالوگ‌های فیلم‌ها را هم به انتخاب سازندگان فیلم‌ها آورده‌ایم كه این مجموعه با یادداشت‌های كوتاهی از كارگردان‌ها تكمیل می‌شود. ضمناً در كنار هر فیلم با علامتی مشخص كرده‌ایم كه مربوط به كدام بخش از جشنواره است و فیلم‌های بدون علامت هم به بخش «آینه‌ی سینمای ایران» مربوط‌اند.

قسمتی از یادداشت‌ها
سامان سالور (آمین خواهیم گفت):
بهمن 82: شماره‌ی ویژه‌ی مجله‌ی «فیلم» جشنواره‌ی بیست‌ودوم فجر را با شور و شعف ورق می‌زنی تا به مستقل‌ترین فیلم تاریخ بشریت یعنی ساكنین سرزمین سكوت كه مجله‌ی «فیلم» همیشه از آن با عنوان ساكنان سرزمین سكوت به دلیل غلط فارسی‌نویسی یاد كرده و می‌كند را پیدا كنی و بالاخره در بخش مسابقه‌ی سینمای ایران در صفحه‌ی نمی‌دانم چند، می‌یابی‌اش. خدایی‌اش یادداشت كارگردانش خیلی خوب شده و حرف ندارد...

پیمان معادی (برف روی کاج‌ها): به شانه‌ام زدی که تنهایی‌ام را تکانده باشی،/ به چه دل خوش‌ کرده‌ای؟!/ تکاندن برف از شانه‌های آدم‌برفی...؟!

رضا درمیشیان (بغض): بزرگ‌ترین لذت زندگی من زمانی شکل گرفت که با تورج اصلانی شب و روز در کوچه‌پس‌کوچه‌های استانبول پرسه می‌زدیم و جهان فیلم بغض را از دوربین کوچک‌مان می‌دیدیم.

همایون اسعدیان: احترام‌السادات مادری است پا به سن گذاشته و ریزنقش، که به‌سختی در پیاده‌روهای شلوغ شهر می‌توانید او را ببینید. آرام حرف می‌زند و هیا‌هویی هم ندارد. باید کاری می‌کردم که در بوسیدن روی ماه قلب شما برای او بتپد، نگرانش باشید، دردش را دریابید و باور کنید که قهرمانی اگر باشد، این مادر پا به سن گذاشته‌ی ریزنقش است.

احمد امینی (بی‌خداحافظی…): سال 1381 فیلم این زن حرف نمی‌زند به جشنواره نرسید و از آن سال به بعد هر سال فقط تماشاگر پروپاقرص فیلم‌ها بوده‌ام در ده روز بهمن، كه البته سال به سال از این پروپاقرصی كاسته هم شده است. چرایش را نمی‌دانم، می‌شود گذاشت به حساب بی‌حوصلگی و از آن رد شد كه فكر نمی‌كنم اصلاً موضوع مهمی باشد...

فرزاد مؤتمن:در فیلم زشت و زیبا (وینسنت مینِلی، 1952) با بازی كرك داگلاس، لانا ترنر و بری سالیوان كه شاید هنوز هم یكی از بهترین‌هایی باشد كه هالیوود درباره‌ی خودش ساخته، صحنه‌ای هست كه طی آن در جریان فیلم‌برداری یك سكانس بین تهیه‌كننده و كارگردان مشاجره‌ای لفظی درمی‌گیرد. دیالوگ‌هایی كه بین دو طرف ردوبدل می‌شود، پیش از هر چیزی من را به یاد پشت صحنه و پس از ‌تولید بیداری می‌اندازد...

مهدی کرم‌پور: پل چوبی چهارمین فیلم سینمایی من است كه اكران می‌شود. و شاید كامل‌ترین آن‌ها. با تمایزی برایم. این‌جا همان مضامین و علقه‌های شخصی و همیشگی‌ست، دغدغه‌های اجتماعی و انسانی كه در فیلم‌ها و نوشته‌های گذشته‌ام هم رد دارد.

علی مصفا: در مواجهه با افراد حرفه‌ای سینما این مشکل وجود ندارد و تکاپوی فیلم‌ساز برای جمع کردن پول، عادی و آبرومند به نظر می‌رسد. اما وقتی با افرادی بیرون از دایره‌ی سینما سروکار داریم حس پررویی به آدم دست می‌دهد. و من این حس را بارها تجربه کردم تا پله‌ی آخر ساخته شد.

بهرام عظیمی: امیدوارم کشتی تهران 1500 که ساخت آن چهار سال و با یک تیم بسیار جوان به طول انجامید، به گل ننشیند و با قدرت در اقیانوس مواج سینمای ایران حرکت کند.

خسرو معصومی (خرس): ... راننده در تمام طول راه از یک حادثه‌ی مهیج که در منطقه اتفاق افتاده بود حرف می‌زد و مرتب گوشزد می‌کرد که این داستان می‌تواند موضوع جالبی برای شروع یک کار سینمایی شود. ولی من هم‌چنان ناباورانه در انتظار رویارویی با عده‌ای قاچاقچی چوب بودم که دمار از روزگارم دربیاورند...

رسول صدرعاملی (در انتظار معجزه): تهران، ایستگاه راه‌آهن... و شتاب آدم‌ها برای رفتن و دور شدن، ریتم سریع و تند پاها و كشیده شدن بی‌ملاحظه‌ی بار و بندیل و چمدان‌ها بر زمین و صدا و همهمه‌ی حرف‌ها و كلمات، در فضایی معلق، حجمی آزاردهنده و آلوده و گنگ را به گوش‌ات می‌رساند؛ یك جور فرار انگار...

علی شاه‌حاتمی: دلم برای كسانی كه در سینما بی‌آن‌كه پاسبان شوند، شاعر ماندند، می‌سوخت. چرا كه در بازار بی‌تقوایی، شعرشان خریداری نداشت. رؤیای سینما دغدغه‌ی من درباره‌ی سینماست و آن را تقدیم می‌كنم به تمام كسانی كه برای‌شان در جهان هستی، انسانیت اصل است نه سینما.

نقی نعمتی (سه و نیم): فیلم ساختن ما توی این مملکت مثل چاه عمیق كندن با سوزن ته‌گرد است!

محمدعلی باشه‌آهنگر (ملكه): دیده بودم موشك‌های اسكادِ روسی را كه از آن سوی اروندرود خطی بر چهره‌ی آسمان آبی می‌گذاشتند. همه دیده بودیم. خدایا!!! دو تُن تی‌ان‌تی را چه‌گونه حمل می‌كرد؟ انفجارهای مهیبش را هم تجربه كرده بودم. عمارتی بلند بر سكوهای متحرك با فشار دادن دكمه‌ای چه ویرانی‌ای از خود بر جای می‌گذاشت.

داریوش مهرجویی (نارنجی‌پوش): برای نارنجی‌پوش هیچ صدایی زیباتر از برخورد جارو روی زمین نیست. یک حرکت آهنگین که نه‌تنها زمین را از غبار و آشغال می‌روبد که ذهن و روان خسته و پریشان او را نیز پالایش می‌دهد. او در دل نیمه‌شب تنها و خستگی‌ناپذیر با نوای جارویش زمزمه می‌کند و گویی صدایش در شهر می‌پیچد که : «سمن‌بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند/ پری‌رویان قرار دل چو بستیزند بستانند....»

حسن فتحی (یک روز دیگر): چه کسی می‌گوید عصر معجزه به پایان رسیده است؟ ساخته شدن این فیلم چیزی ‌است شبیه معجزه! شاید معنی زندگی همین است: مجموعه‌ای از ناممکن‌ها که گاه ممکن می‌شوند!

این چهار فیلم اول را ببینید: برف روی كاج‌ها، بغض، خوابم می‌آد و گیرنده
هوشنگ  گلمكانی: فهرست حدود بیست فیلم اولی كه سرانجام به بخش‌های مختلف جشنواره راه یافتند و همه‌شان در بخش «نگاه نو» رقابت می‌كنند، دست‌كم پنج‌شش نام كاملاً ناآشنا برای نگارنده داشت. فهرست اولیه‌ای كه دفتر جشنواره از فیلم‌های پذیرفته‌شده اعلام كرد، حدود ده فیلم بود و بعد به پیروی از سنت «آقا تورو خدا یه كاری‌ش بكنین» این رقم تقریباً دو برابر شد. با توجه به این اعلام دومرحله‌ای فهرست فیلم‌ها و فرصت اندكی كه معمولاً در هفته‌های پیش از شروع جشنواره با تنش و نگرانی و شتاب نیز همراه است، عملاً امكان تماشای برخی از فیلم‌های اول فراهم نشد اما خوش‌بختانه فهرست فیلم‌های قابل‌توصیه با نگاه و سلیقه‌ی نگارنده از میان همین فیلم‌هایی كه دیدم، بیش از دو سال گذشته است.

سی سال جشنواره‌ی فیلم فجر: جشنواره‌ی تغییرها
مینا اکبری:
این پرونده نگاهی است به سه دهه جشنواره‌ی فیلم فجر از منظر این دگرگونی‌ها. هر دوره از جشنواره‌ی فجر برگی است از تاریخ سینمای ایران. اما این فقط یک پرونده‌ی تاریخ‌نگارانه نیست. نگاهی است از زاویه‌ی امروز و حال سینمای ایران به گذشته. تلاشی است برای منصف بودن و جامع بودن در نگاه به پدیده‌ای که در آسیب‌شناسی‌اش همیشه فقط از انصاف و تکامل سخن رفته و همیشه امید بوده این دو صفت هم به همه‌ی صفت‌های متغیرش اضافه شود. جشنواره‌ی فجر برای دوست‌داران سینما پر از خاطره است. از فیلم‌ها و بخش‌ها و سینماها و صف‌هایش گرفته تا رویدادهایی كه برای هر كس جنبه‌ی شخصی دارد و تاریخچه‌ی خصوصی تلقی می‌شود اما به شكلی با جشنواره گره خورده است.

گفت‌وگو با فاطمه معتمدآریا ركوردداردریافت  سیمرغ بلورین و  بیش‌ترین نامزدی دریافت جایزه: طعم گس جایزه
حافظ روحانی، محمد بیات:
هنوز دل‌تان جایزه می‌خواهد؟
بله، معلوم است كه آدم جایزه می‌خواهد. یك بار سر روسری‌آبی به من گفتند كه به شما جایزه ندادیم چون شما خوب هستید. شما را كنار می‌گذاریم و به ارزیابی دیگران می‌پردازیم. به نظرم این، هم خوش‌حال‌كننده بود و هم ناراحت‌كننده؛ خوش‌حال برای این‌كه سطح کار من را بالا دیده بودند و ناراحت برای این‌كه امکان یک رقابت از من گرفته می‌شد و کارم ارزیابی نمی‌شد. جایزه خیلی لذت‌بخش است. الان یك اتاق پر از جایزه در خانه دارم که بخشی از آن را همین‌جا می‌بینید؛ که نگه‌داری‌شان کمی سخت است. ممکن است همه را به موزه‌ی سینما بفرستم، اگر منحل نشود! ولی طعم جایزه همواره برایم شیرین است، به‌خصوص جایزه‌هایی كه از كشور خودم گرفته‌ام. دوست دارم همیشه طعم آن را مزه‌مزه كنم.

گفت‌وگو با سیدمحمد بهشتی ركورددار دبیری جشنواره‌ی فجر: جشنواره‌ی فجر را بهتر است خانه‌ی سینما برگزار كند
محمد بیات: در طول برگزاری جشنواره‌ی فجر بحثی مطرح بود كه در جشنواره اصطلاحاً برخی فیلم‌سازان محبوب بودند و برخی مغضوب. آیا در طول مدیریت شما چنین وضعیتی وجود داشت؛ به‌خصوص حالا كه سال‌ها از آن زمان گذشته است؟
بهتر است جواب این سؤال را با خاطره‌ای بگویم. در آن زمان در وضعیتی قرار داشتیم كه نمی‌توانستیم اقرار كنیم فیلمی را دیده‌ایم یا نه. در آن زمان هر كس از من سؤال می‌كرد فلان فیلم را دیدی یا نه؟ من می‌گفتم: «فقط فیلم دبیرستان را دیدم.» حتی تا مدت‌ها بعد از دوره‌ی مدیریت هم می‌گفتم فقط فیلم دبیرستان را دیده‌ام. به این دلیل كه در مورد فیلم دبیرستان مناقشه‌ای وجود نداشت!  مسلماً من فیلم‌ها را می‌دیدم و با سازندگان آن‌ها صحبت می‌كردم و در صورت لزوم نظری می‌دادم، ولی وضعیت به گونه‌ای بود كه نباید این احساس پدید می‌آمد كه با كسی خوب هستیم و با كس دیگری خوب نیستیم. به هیچ عنوان نباید اعلام موضع می‌كردیم. حتی اگر از دیدن فیلمی به ذوق و شوق هم می‌آمدیم چیزی نمی‌گفتیم و حتی لبخندی نمی‌زدیم. البته بنا به مقتضیات زمانه با برخی به شكلی علنی خوش‌وبش داشتیم و با برخی نمی‌توانستیم علناً خوش‌وبش كنیم اما همان‌ها هم در همان سال‌ها فیلم ساختند.

گفت‌وگو با محمدعلی نجفی، ركورددار داوری در جشنواره‌ی فجر: دهه‌ی اول 80 در صد رأی‌ها سفارشی بود، در دهه‌های بعدی 10 درصد
حافظ روحانی: شما بر اهمیت جشنواره تأكید می‌كنید؛ جشنواره در سال‌های نخستین خیلی بر تداوم سینما اثر گذاشت. به نظرتان جشنواره هنوز هم در تداوم سینمای ایران تأثیر دارد؟
نمی‌توانم با قاطعیت بگویم. نگران سینما هستم. نمی‌دانم چه‌قدر سینمای ایران روی پای خودش ایستاده است. من ماهی حداقل دو بار برای انجام كارهایم به اصفهان می‌روم و بسیاری از فیلم‌ها را در اتوبوس می‌بینم. فیلم‌هایی كه می‌بینم نگرانم كرده‌اند؛ نگران از این‌كه این سینما نمی‌تواند تداوم داشته باشد. همه به چیزهای دیگری غیر از فیلم فكر می‌كنند. شاید به تعداد انگشتان دست فیلم قابل‌بحث وجود داشته باشد. در چنین وضعیتی جشنواره چه كمكی می‌تواند بكند؟ امیدوارم سینما خودش را دریابد. سینماگران سینما را دریابند. امیدوارم تهیه‌كنندگانی داشته باشیم كه از دولت كم‌تر كمك بگیرند و از اسپانسرها و شركت‌ها پول بگیرند.

مجید مجیدی ركورددار سیمرغ كارگردانی از جشنواره‌ی فیلم فجر: رنگ سیمرغ
عباس یاری:
... مجیدی پس از دو سال كار روی فیلم‌نامه‌ی تازه‌اش، برای تولید آواز گنجشك‌ها دو ماه نیز درگیر تداركات و پیدا كردن لوكیشن‌های مناسب بود و در 29 اردیبهشت 86 فیلم را در شهریار كلید زد. ویژگی فیلم تازه رفتن دوباره‌ی مجیدی به سوی یك فضای روستایی و حضور دوباره‌ی بچه‌ها در فیلم است. آواز گنجشك‌ها كامل‌ترین و پخته‌ترین فیلم مجیدی است؛ چه به لحاظ بار دراماتیك، گرما و روایت قصه و چه به لحاظ بازی‌ها؛ فیلمی كه خرس نقره‌ای جشنواره‌ی برلین را برای رضا ناجی، بازیگر نقش اول مرد به ارمغان می‌آورد. آواز گنجشك‌ها در بیست‌وششمین جشنواره‌ی فجر در یازده رشته شانس دریافت جایزه داشت و در نهایت جدا از جایزه‌ی بهترین كارگردانی، سیمرغ‌هایی را نیز به حسین علیزاده (موسیقی متن)، حسن حسن‌دوست (تدوین)، و سعید ملكان (چهره‌پردازی) اهدا شد.

پرویز پرستویی، رکورددار دریافت سیمرغ بلورین بازیگر مرد: فقط از روی دست‌خط خودم...
امیر پوریا:
این‌که رکورد دریافت جایزۀ بهترین بازیگر مرد در اختیار پرویز پرستویی باشد، مایۀ مباهات است. در واقع پرستویی و طیف گوناگون بازی‌ها و نقش‌های مؤثرش در جایگاهی می‌ایستند که هیچ تغییری در ترکیب و سمت و سوی سلیقه‌ها و گرایش‌های سیاسی هیأت داوران (که گاه این آخری بیش از سلیقه، تعیین‌کننده است) یا هیچ‌یک از تغییرهای کلان و کلی‌تر در سیستم مدیریتی جشنواره و معاونت سینمایی، هرگز نتوانسته مانع تحسین کار او شود. این در حالی است که تازه برخی از نقش‌آفرینی‌های خاص او مانند آدم‌برفی یا مرد عوضی در بخش مسابقۀ جشنواره داوری نشدند و محافظه‌کاری‌های معمول جشنواره‌ی فجر که تصور می‌کند اهدای جایزۀ بازیگری به هر نقشی یعنی تأیید تمام ویژگی‌های اخلاقی و فردی آن نقش، باعث شد که جایزۀ بدیهی پرستویی برای ایفای نقش رضا مثقالی در مارمولک به عنوان بهترین بازیگر نقش اصلی مرد، به جایزۀ ویژۀ هیأت داوران که عموماً در جشنواره‌های جهانی به سازندۀ یک فیلم تعلق می‌گیرد (و نه بازیگر) تغییر یابد.

داریوش مهرجویی، ركوردار دریافت سیمرغ برای كارگردانی و فیلم‌نامه‌نویسی: راز ماندگاری
وحیده محمدی‌فر:
برای مهرجویی فیلم‌نامه یك غذای روی گاز است و در دوران فیلم‌برداری‌ست كه ادویه‌های خاص و استثنایی‌اش را مثل عموغریبِ آسمان محبوب به این غذا اضافه می‌كند و معجونی اسرارآمیز به خورد آدم می‌دهد. معمولاً آشپزهای ماهر راز این ادویه‌جات را به كسی نمی‌گویند. چون آن وقت تأثیر جادویی غذا از بین می‌رود. شاید این هم یكی از دلایل فرارش از گفت‌وگوهاست. پس بهتر است به جای تحلیل مواد لازم و اندازه‌ی آن‌ها، غذا را نوش جان كنیم و سپاسگزار باشیم.

بهترین فیلم‌های جشنواره و سیاست‌های سینمایی: فیلم‌ها خبر از سیاست‌های تازه می‌دهند
مینا اکبری:
24 فیلم از میان فیلم‌های شرکت‌کننده در 29 دوره‌ی جشنواره‌ی فیلم فجر، جایزه و عنوان بهترین فیلم در بخش مسابقه‌ی سینمای‌ ایران را در طول دوره‌های مختلف به خود اختصاص داده‌اند. اگر جایزه‌ی ویژه‌ی هیأت ‌داوران را عنوانی فرعی برای تقسیم جایزه‌ها بدانیم، بهترین فیلم‌های هر دوره‌ی جشنواره‌ی فجر عصاره‌ی سیاست‌گذاری‌ها و تلاش مسئولان دوره‌های مختلف در معاونت سینمایی در راه رسیدن به هدف سینمای مطلوب و موعود خواهد بود. همه می‌دانیم که داوری جشنواره‌ی فجر مسیری است دموکراتیک برای اعلام سیاست‌های سینمایی. بهترین فیلم جشنواره، تابلویی است تا دیگران با تأسی به آن راه خود را ادامه بدهند. با چنین تعبیری مرور بهترین فیلم‌های جشنواره می‌تواند مروری باشد بر سیاست‌های دوره‌های مختلف معاونت‌های سینمایی وزارت ارشاد؛ سیاست‌هایی که برخی مانند خود فیلم‌ها موفق نشدند به جریان تبدیل شوند، یا سیاست‌هایی که ابلاغ شدند و اجرا نشدند، یا سیاست‌هایی که اسم‌شان بود اما خبری هم از ابلاغ‌شان به گوش نرسید.

سرنوشت برندگان سیمرغ در اكران عمومی: صد سال به این سی سال
سعید مروتی:
اگر یک فیلم گم‌نام برنده‌ی نخل طلا شود، موقعیت فوق‌العاده‌ای برای دیده شدن می‌یابد که حاصل اعتبار جشنواره‌ی کن است. هم‌چنان که موفقیت در اسکار حتی در حد نامزدی دریافت این جایزه هم در سرنوشت اقتصادی فیلم‌ها تأثیر می‌گذارد. در مورد برگزیدگان ونیز و برلین هم می‌توان این حکم را صادق دانست (آیا می‌توان در موفقیت‌های جهانی جدایی نادر از سیمین نقش و سهم جایزه‌های برلین را انکار کرد؟). در آستانه‌ی سی سالگی جشنواره‌ی فیلم فجر به بررسی این موضوع پرداخته‌ایم که برندگان سیمرغ بهترین فیلم چه سرنوشتی در اکران عمومی داشته‌اند. در این میان البته در حد اجمال کوشیده شده به حال‌وهوای هر دوره و آثار شاخص‌اش نیز اشاره شود.

تاریخ سیمرغ به روایت ابراهیم حقیقی: هنوز داریم اتود سیمرغ می‌زنیم
سیمرغ از نظر مفهومی نماد مناسب و خوبی است برای سینمایی که ادعا می‌کند یا دلش می‌خواهد محتواگرا باشد و در فرهنگ قدیمی ایران ریشه داشته باشد. سیمرغ، مرغی افسانه‌ای است که از لحاظ افسانه بودن و این‌که از قصه می‌آید، بسیار شبیه سینماست. سیمرغ هم در شاهنامه که نماد اسطوره‌ی ماست موجود است و هم در قصه‌های مولانا و عطار که نماد عرفان ما هستند. منطق‌الطیر عطار اصلاً از حرکت سیمرغ به سمت قله‌ی قاف شکل می‌گیرد و قاف هم برای سینمای ما سمبلیک است و لااقل ما دوست داریم این طور تعریف کنیم که سینمای‌مان می‌خواهد به قاف یعنی قله‌ی دست‌نیافتنی و آرمانی بشر یا هنرمند برسد.

مرور پوسترهای 29 دوره‌ی جشنواره‌ی فیلم فجر: پوسترهای ضعیف، در فقدان مدیریت هنری
ساعد مشکی:
در مجموع به عنوان یک ناظر که خود دستی در طراحی دارم، در 29 دوره پوسترهای جشنواره‌ی فجر، جز دو یا سه مورد، به نظرم دیگر پوسترها کیفیتی متوسط دارند. این در حالی است که هر یک از طراحان صاحب‌نامی که برای این جشنواره طراحی کرده‌اند، در مقاطعی دیگر، توانایی‌های بالای خود را در طراحی پوستر نشان داده‌اند و آثاری درخشان خلق کرده‌اند. نبود مدیریت هنری، آشفتگی مراکز تصمیم‌گیری و عدم ثبات که ناشی از عدم استقلال کامل این جشنواره است، طراحان گرافیک را نیز از ارائه‌ی کاری شایسته بازمی‌دارد.

گفت‌وگوی آتیلا پسیانی با داود رشیدی: دوست دارم به‌تاخت بروم
قبل از انقلاب در فیلم‌های زیادی بازی نکرده بودم و در آثاری حاضر شدم که به‌واقع دوست‌شان داشتم. مثل فرار از تله و کندو. بعد از انقلاب از تلویزیون اخراجم کرده بودند. گفتند كه تو پاک‌سازی نمی‌شوی اما اخراجت می‌کنیم. یادم است پرسیدم چه فرقی بین پاک‌سازی و اخراج است که جواب دادند حسن اخراج این است که می‌توانید بعداً دوباره استخدام شوید! خیلی‌ها رفتند دنبال شکایت و شکایت‌بازی اما من همان موقع با تلویزیون کات کردم.

گفت‌وگو با علیرضا زرین‌دست: باران تصویرها جلوی چشمانم رژه می‌روند
شیما  شهرابی: آیا زمانی بوده که علیرضا زرین‌دست انتظار داشته برایش بزرگداشت بگیرند اما اتفاق نیفتاده و به این روزها موکول شده؟
بله. در سال‌های 77 تا 79 انتظارش را داشتم. چون معمولاً هنرمند باید دوره‌های مختلفی را بگذراند تا به حد و اندازه‌ی بزرگداشت برسد. من هم در آن دوره فکر می‌کردم در چنین جایگاهی هستم. البته در سینمای ما بارها از آدم‌هایی تجلیل شده که در عین داشتن توانایی‌های بسیار، به لحاظ زمانی برای‌شان زود بوده. من بارها مورد بی‌مهری مسئولان قرار گرفتم. مثلاً تماس گرفتند و گفتند برای خط قرمز برنده‌ی جایزه‌ی بهترین فیلم‌برداری شده‌‌ای؛ فردا بیا جایزه‌ات را بگیر. اما فردایش گفتند جایزه‌های فيلم‌های 35 ميليمتری داده نمی‌شود. یا در همان دوره فیلم‌برداری‌های ماندگار و قابل‌اعتنایی داشتم که به استناد نقدها و تحلیل‌ها، از کارهای دیگر آن دوره درخشان‌تر بود اما هیچ جایزه‌ای نگرفتم. گاهی این جایزه ندادن، انگیزه را می‌گیرد.

فیلم‌های سه‌بعدی: از دست دادن عادت دیرین
شهزاد رحمتی:
سینمای سه‌بعدی قطعاً یكی از جالب‌ترین دستاوردهای انسان در این راه بوده است. گرچه به یك معنا می‌توان گفت كه رؤیاها و حتی خیالاتی كه ما در ذهن خود می‌پرورانیم در واقع بعد ندارند ولی این حقیقت نیز در این مقام در عین حال به مفهوم بی‌شمار بودن این بعدهاست. همان‌ طور كه به عنوان مثال، رنگ سفید از طرفی – حداقل در معیارهای عامه – به طور تلویحی نشانه‌ای است از نوعی فقدان رنگ، ولی در تعاریف علمی‌اش رنگ سفید در واقع تلفیقی است از همه‌ی رنگ‌های موجود و ممكن. ما رؤیاها و حاصل خیال‌بافی‌های‌‌‌مان را بدون بُعد می‌بینیم ولی هنگام یادآوردی و تداعی‌شان سعی می‌كنیم با بعد بخشیدن به آن‌ها باز هم رنگ‌وبوی بیش‌تری از واقعیت را به آن‌ها ببخشیم تا هرچه متقاعدكننده‌تر و به تبع آن لذت‌بخش‌تر باشند.

 

منبع : ماهنامه فیلم


صد کتابی که پیش از مرگ حتما باید خواند :

1. شاهنامه - فردوسی
2. خسرو و شیروین - نظامی گنجوی
3. کلیات سعدی شیرازی - سعدی
4. ربه‌کا - دافنه دو موریه
5. بامداد خمار - فتانه حاج سید جوادی
6. محاکمه - فرانتس کافکا
7. آرمان نامه ارد بزرگ - امیر همدانی
8. ورونیکاتصمیم می‌گیرد بمیرد - پائولو کوئیلو
9. زارا عشق چوپان - پرویز قاضی سعید
10. خانه ارواح - ایزابل آلنده
11. میهن پرست - صادق هدایت
12. پاییزپدرسالار - گابریل گارسیا مارکز
13. تاوان عشق - فهیمه رحیمی
14. سیمای زنیدر میان جمع - هاینریش بول
15. سووشون - سیمین دانشور
16. مرشد و مارگاریتا - میخائیل بولگاکف
17. زمستان - مهدی اخوان ثالث
18. دکتر ژیواگو - بوریسپاسترناک
19. امیرارسلان نامدار - میرزامحمئ علی نقیب الممالک
20. دالانبهشت - نازی صفوی
21. ارباب حلقه‌ها - جی. آر. آر. تالکین
22. آخرین وسوسه مسیح - نیکوس کازانتزاکیس
23. یاسمین - م . مودب پور
24. سلام بر غم - فرانسواز ساگان
25. مرد پیر و دریا - ارنست همینگوی
26. شب سراب - ناهید . الف پژواک
27. طاعون - آلبر کامو
28. جان کلام - گراهام گرین
29. دنکیشوت - سر وانتس
30. لبه تیغ - ویلیام سامرست موام
31. کلیدر - محمود دولتآبادی
32. بیگانه - آلبر کامو
33. خوشه‌های خشم - جان استاین‌بک
34. اورازان - جلال آل احمد
35. زنگها برای که به صدا در می‌آیند - ارنست همینگوی
36. پریچهر - مرتضی مؤدب پور
37. زنان کوچک - لوئییز می آلکوت
38. داشآکل - صادق هدایت
39. چشمهایش - بزرگ علوی
40. بر باد رفته - مارگارت میچل
41. دیوان حافظ - حافظ
42. وداع با اسلحه - ارنست همینگوی
43. گرگبیابان - هرمان هسه
44. دلاور زند - نصرت ناظمی
45. در جستجوی زمان از دسترفته - مارسل پروست
46. چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم - زویا پیرزاد
47. قصر - فرانتس کافکا
48. قصه های مجید - هوشنگ مرادی کرمانی
49. سیذارتا - هرمانهسه
50. پایبندیهای انسانی - ویلیام سامرست موام
51. روزالده - هرمان هسه
52. پاشنه آهنین - جک لندن
53. مادر - ماکسیم گورکی
54. مامور سری - جوزف کنراد
55. سفرهای گالیور - جوناتان سویفت
56. شوهر آهو خانم - علیمحمد افغانی
57. رابینسون کروزوئه - دانیل دفو
58. نبرد من - آدلف هیتلر
59. ماشین زمان - هربرت جورج ولز
60. تس - تامس هاردی
61. تصویر دوریانگری - اسکار وایلد
62. ژرمینال - امیل زولا
63. ماجراهای هاکلبری فین - مارک تواین
64. گرداب سکندر - رضا رهگذر
65. جزیره گنج - رابرت لوئیاستیونسون
66. تولدی دیگر - فروغ فرخزاد
67. برادران کارامازوف - فئودورداستایوسکی
68. میهن پرست - صادق هدایت
69. بازگشت بومی - تامس هاردی
70. ثریا در اغما - اسماعیل فصیح
71. آنا کارنینا - لئون تولستوی
72. دور دنیا در هشتاد روز - ژول ورن
73. همسایه ها - احمد محمود
74. جنگ و صلح - لئون تولستوی
75. تربیت احساسات - گوستاو فلوبر
76. موش و گربه - عبیدزاکانی
77. جنایت و مکافات - فئودور داستایوسکی
78. آلیس در سرزمین عجایب - لوئیس کارول
79. بینوایان - ویکتور هوگو
80. امثال و حکم - دهخدا
81. پدران و پسران - تورگنیف
82. گلی در شوره زار - نسرین ثامنی
83. مادامبواری - گوستاو فلوبر
84. هزار و یکشب - عبداللطیف تسوجی تبریزی
85. کلبهعمو توم - هریت بیچر استو
86. موبی‌دیک - هرمان ملویل
87. دیوید کاپرفیلد - چارلز دیکنز
88. بلندیهای بادگیر - امیلی برونته
89. خواجه تاجدار - ژانگور فرانسوی
90. کنت مونت کریستو - الکساندر دوما
91. اولیور تویست - چارلزدیکنز
92. بابا گوریو - اونوره دو بالزاک
93. دایی جان ناپلئون - ایرجپزشکزاد
94. گوژپشت نوتردام - ویکتور هوگو
95. سرخ و سیاه - استاندال
96. وسوسه - جین اوستین
97. شازده احتجاب -هوشنگ گلشیری
98. اعترافات - ژان ژاک روسو
99. برادرزاده رامو - دنیس دیدرو
100. سرگذشت تام جونز: کودکسر راهی - هنری فیلدینگ



نویسنده : هنگامه - ساعت 23:37 روز شنبه 1 بهمن 1390برچسب:,

 

پیامک بفرستید
از این شماره با در اختیار گرفتن سیستم پیام‌رسانی اس‌ام‌اس، قصد داریم از این وسیله برای ارتباط بیش‌تر با خوانندگان مجله استفاده کنیم. البته امکان دریافت ایمیل را که سال‌هاست در اختیار داریم اما گویا ایمیل هم آداب و ترتیبی دارد که از حوصله‌ی خیلی از مردم این روزگار خارج است. پیامک فرستادن با تلفن همراه، امکانی است که در هر موقعیتی می‌توان از آن استفاده کرد و کوتاه بودن پیام (که طبیعت آن است) با اقتضاهای این روزگار و روحیه‌ی عمومی هم‌خوانی بیش‌تری دارد. از این شماره، این امکان در اختیار خوانندگان عزیز مجله قرار دارد که نظرهای خودشان را به این وسیله برای ما بفرستند. ما در هر شماره یک یا چند سؤال مشخص را که درباره‌ی پاسخ آن‌ها کنجکاویم در این صفحه مطرح می‌کنیم تا علاقه‌مندان به آن جواب بدهند؛ ضمن آن‌که نکته‌های دیگری را هم که مایلید، می‌توانید به ما پیامک بزنید. این امکان جدید قطعاً شکل و حال‌وهوای این صفحه را تغییر خواهد داد و شاید بر خلاف سنت «فلاش‌بک» در این صفحه پاسخ‌های کوتاهی هم به خوانندگان بدهیم؛ ضمن این‌که برای صفحه‌ی «نامه‌ها» هم می‌توانید پرسش‌های‌تان را پیامک بزنید و همکارمان احمد امینی در همان صفحه به آن‌ها پاسخ خواهد داد.
شماره‌ی سامانه‌ی پیامک ماهنامه‌ی «فیلم» 30006931 است و برای نخستین شماره تقاضا داریم - با توجه به این‌که  امسال آخرین سال دهه‌ی سوم انتشار ماهنامه‌ی فیلم است -  کدام دهه را موفق‌ترین دهه‌ی آن ارزیابی می‌کنید، و چرا؟:  1. دهه‌ی شصت (1369-1361) | 2. دهه‌ی هفتاد (1379-1370) | 3. دهه‌ی هشتاد (1389-1380) | منتظر دریافت پیامک‌های شما هستیم.

رویدادها  چندوچون بحث جنجالی دستمزد بالای بازیگران: به خاطر چند صفر بیش‌تر
شاهین شجری‌کهن: موضوع دستمزد بازیگران (مثل هر چیز دیگری که بیش‌تر به زندگی خصوصی آنان مربوط شود) ذاتاً این قابلیت را دارد که تبدیل به جنجالی عامیانه و فراگیر شود. متأسفانه بسیاری از مردم از زحمت‌ها و دشواری‌های بازیگری خبر ندارند و فقط جنبه‌های شیک و رشک‌برانگیز آن را می‌بینند و تصورشان این است که هیچ شغلی آسان‌تر و پرمنفعت‌تر از این نیست؛ فقط کمی رو می‌خواهد و کمی برورو! آن‌ها نمی‌دانند فلان تاجر یا سیاست‌مدار یا صنعتگر چه‌قدر درآمد دارد و اگر هم بدانند واکنشی نشان نمی‌دهند؛ چون میان خودشان با او فاصله‌ای می‌بینند که از مقایسه و هم‌ذات‌پنداری منع‌شان می‌کند. کارخانه‌دار سرمایه داشته، پزشک تحصیل کرده، صنعتگر زحمت کشیده، اما بازیگر چه؟ فقط شانس آورده که خداوند او را خوش‌قیافه یا خوش‌شانس آفریده و به او استعداد ذاتی عطا کرده. پس می‌توان یقه‌ی بازیگر را گرفت و از او پرسید

سایه/ روشن  فردوس کاویانی | حرفه: بازیگر
بازی دل‌نشین فردوس کاویانی در سریال همسران آن ‌قدر ماندگار شد که تا سال‌ها تفکیک شخصیت حقیقی‌اش با کمال برای بسیاری از تماشاگران مشکل بود و هم‌چنان او را با نام کمال در این سریال می‌شناختند. هرچند که کاویانی خاطره‌ی تلخی از حضورش در این سریال دارد: «همسران پس از شانزده‌هفده سال در یاد مردم مانده و دوستش دارند، اما متأسفانه هنوز حقوق من برای حضور در این سریال پرداخت نشده. در همان سال‌ها بخش کالا و خدمات شهرداری آپارتمان‌هایی به هنرمندان می‌داد. من خودم بانی شدم و اسم بسیاری از هنرمندان را برای گرفتن آن آپارتمان‌ها نوشتم و آن‌ها همگی صاحب خانه شدند. اما چون حق من برای بازی در این سریال پرداخت نشد، مجبور شدم آپارتمانم را پس بدهم و هنوز مستأجرم!»

تئوریک  نگاه هولوگرافیک به «جدایی نادر از سیمین»: نادر و آب و خاکش
جهانبخش نورایی:
در دنیای جدایی نادر از سیمین البته آن قدر سیاهی و عدم قطعیت هست که ما را بتواند گیج و منفعل و زمین‌گیر کند. اما در همین فیلم حقایقی هم هست که می‌تواند امید به زندگی و پایداری را در بیننده برانگیزد و آن‌چه را که به‌راستی قطعی نیست برای‌مان موقتاً هم که شده، قطعی کند. این قطعیت موقت است که می‌تواند در کشاکش و تنش پایان‌ناپذیر اجزای هستی برای مدتی به زندگی ما ارزش و معنا و آرامش بدهد. همان طور که گفتم معنای اثر وابسته به نگاه ماست. مهم این است که با کدام بینش و از چه زاویه‌ای به این فیلم نگاه کنیم تا ارزشی قابل اتکا به دست بیاوریم یا نیاوریم. فرم جدایی نادر از سیمین هم از این جهت خیلی به تماشاگر کمک می‌کند. فیلم‌نامه بسیار ظریف و موجز و بی‌کم‌وکاست نوشته شده. دیالوگ‌ها کارکرد و معنی چندگانه دارند. قصه خوب عمل آورده شده و فضای مرده ندارد. بازی‌ها حرف ندارند. تأثیر ریتم گیرا و درگیرکننده‌اش هم مانند رانندگی کردن در جاده‌ی چالوس است. آدم چرتش نمی‌گیرد و خوابش نمی‌برد، بس که جاده پیچ‌وخم دارد. همه‌ی این‌ها ما را آماده می‌کند که در فیلم شناور شویم و از آن با تصویر دلخواه خود بیرون بیاییم.

«جدایی نادر از سیمین»: اخلاق و طبقه
محمدسعید محصصی: جدایی نادر از سیمین به‌ رغم ظاهر بسیار ساده‌اش شاید یکی از پیچیده‌ترین فیلم‌های سالیان اخیر باشد. فقط خواندن نقدهایی که در ماهنامه‌ی «فیلم» شماره‌ی 424 چاپ شده و تفاوت‌های مضمونی و روش‌شناسانه‌ی این نقدها روایتگر میزان این پیچیدگی است. حرف من اما روی‌کردن به این پیچیدگی‌ها و سنجش عیار آن‌ها و غور کردن در دریای نشانه‌ها و مباحثی از این دست نیست، سخن من برخورد با برداشتی از فیلم است که در ورای ستایش‌های شدید از فیلم، حاکی از سوءتفاهمی عمیق با فیلم و نگاه سازنده‌ی آن است. این ناسازه‌وار یا معما یا پارادوکس در دنیایی که گفت‌وگو و تلاش برای گسترش مفاهمه میان صاحبان آرا و اندیشه‌های گاه به‌شدت متفاوت و متضاد را فخر خود می‌داند، آن‌ هم در چارچوب یک محدوده‌ی (نه‌تنها جغرافیایی که) هنری و تخصصی، مایه‌ی بسا شگفتی است.

تماشاگر  «سخنرانی پادشاه»: لکنت یعنی دموکراسی 
ایرج کریمی:  قدرت، همان چیزی‌ست که یک توده‌ی تحقیرشده مرعوب و مقهور آن می‌شود و از این راه وسیله‌های محبوبیت یک بت فراهم می‌آید. و از این لحاظ، شاید یک مضمون اصلی و مهم سخنرانی پادشاه این باشد که: لکنت یعنی مشروطه و دموکراسی، چون لکنت در این چشم‌انداز به معنای برکنار ماندن از ایده‌ی سلطه است (لکنت را به این دلیل ویژگی نهفته و نمادین دموکراسی می‌گیریم چون دموکراسی مدعی فصاحت نظام‌های ایدئولوژیک برای پاسخ‌گویی به همه‌ی پرسش‌ها نیست. به‌ویژه با پاسخ‌هایی که از پیش تعیین شده باشند. آزادی پژوهش و بیان از این لحاظ در دموکراسی اهمیت جوهری می‌یابد).

بازخوانی‌ها  دیجیتال، بعد سوم و شبکه‌های اجتماعی
احسان خوش‌بخت: موقعیت سینمای امروز ناامیدکننده (یا نگران‌کننده) است، اما به قول بیلی وایلدر چندان جدی نیست، یا ما می‌توانیم آن را چندان جدی نگیریم. در دوره‌ای که اصطلاحات ادبی برای توصیفِ حال ته کشیده‌اند و دیگر معلوم نیست در عصر پسا - چی هستیم، اصطلاح دیگری از تنور متفکران سینمایی بیرون آمده که هنوز داغ است و رایج: عصر «پساسینما». این عنوان تازه به شکل مضحکی قابل حدس زدن است. هر کسی که آن را برای بار اول بشنود، می‌داند دربارۀ چه چیزی حرف می‌زنیم و با آن‌که کمابیش توصیف درستی از حال است، جدی گرفتن آن در دوره‌ای که معنای خود کلمه «جدی» دچار استحاله‌های اساسی شده، غیرممکن به نظر می‌رسد.

سینمای جهان  «شبکه‌ی اجتماعی»: پیرامون اسارت بشری
یاشار نورایی:
جریان جدید ضدتفسیر در ادبیات سینمایی ایران که هر نوع نگرش تفسیری را به شیوه‌ای بدوی و تمامیت‌خواه رد می‌کند، در برخورد با فیلمی مثل شبکه‌ی اجتماعی اتفاقاً بسیار مضمون‌گرا عمل کرده، و اثر را یا دربست قبول می‌کند چون فیلم استاد فینچر است، یا این‌که با طرح ادعاهایی از این قبیل که دنیا عوض شده و هر کس از درون اتاق خودش می‌تواند دنیا را عوض کند، یک بخش از داستان فیلم را به شعار کلی اثر تبدیل می‌کند. این نوع تقلیل در نهایت به ادعاهایی بدون پشتوانه‌ی نظری منتهی می‌شود در ستایش یا مذمت فیلم. تکرار جمله‌هایی از این قبیل که جهان امروز جهان ارتباطات است یا این‌که اینترنت، جهان را کوچک کرده، چه رهیافتی به بیننده‌ی فیلم می‌دهد تا متوجه نکته‌های سینمایی آن شود؟ روزگاری پست‌مدرنیسم مد روز بود و کم‌تر بحثی بود که شکل گرفتنش از مجرای تفسیر پست‌مدرنیستی نگذرد، و حالا دنیای تازه‌ی ارتباطات و اینترنت (تازه برای چه کسی و در کجای جهان؟) سوژه‌ای شده برای بحث‌های آب‌بندی‌نشده تا با استناد به از میان رفتن مرزها، هر نوع بی‌نظمی و آشفتگی فکری و نظری را به خصیصه‌ای قابل‌ ستایش تبدیل کنند، ولو این‌که در باطن با نگرش سنتی به فهرست کردن کلیاتی اکتفا کنند و هیچ‌گاه وارد جزییات نشوند.

تبدیل کردن فیس‌بوک به ویدئو گِیم
هومن داودی:
از حیث تئوریک که به فیلم نگاه می‌کنیم، همه چیز عالی به نظر می‌رسد: کارگردان سرکشی که خود را تثبیت کرده و داستانی که جان می‌دهد برای هیجان و تعمق. داستان شکل‌گیری یکی از بزرگ‌ترین نوآوری‌های قرن بیست‌ویکم توسط کسی که در برقراری ارتباط با دیگران و مخصوصاً جنس مخالف ناتوان است. قطعاً فیس‌بوک، آینده‌ی روابط اجتماعی و انسانی را دگرگون خواهد کرد (اگر تا حالا نکرده باشد) و باعث به وجود آمدن نظام فکری جدیدی خواهد شد. از طرف دیگر، خالق نابغه‌ی این شبکه‌ی اجتماعی جهانی، فردی‌ به تصویر کشیده می‌شود که انگیزه‌ی اولیه‌اش برای خلق چنین پروژه‌ی عظیمی، بسیار مبتذل است؛ بردن آبروی دختری که دوستش بوده و به دلایلی منطقی با او به هم زده است.

گفت‌وگو با دیوید فینچر: یهودای میلیاردر
دیوید فینچر:
تقریباً با همه‌ی شخصیت‌های فیلم هم‌ذات‌پنداری می‌کنم. با این حال به عنوان کارگردان، احساس نمی‌کنم که برای ساختن فیلمی درباره‌ی یک شخصیت لازم باشد حتماً با او احساس هم‌ذات‌پنداری بکنی. به نظر من این دیدگاه آدم‌هایی است که فقط می‌خواهند پول تماشاگران را به جیب بزنند. اگر هدف‌تان این باشد بله، حداقل شخصیت اصلی فیلم‌تان باید آدم دوست‌داشتنی‌ای باشد. اگر هدف من صرفاً این باشد که شما به تماشای فیلم من بروید و پول‌تان را به من بدهید، آن ‌وقت باید نود درصد مواقع، چیزی را نشان‌تان بدهم که شما به عنوان تماشاگر دوست دارید در فیلم ببینید. ولی اگر چنین نگاهی به فیلم‌سازی نداشته باشید و فیلم را چیزی غیر از ابزاری برای انبساط خاطر که مردم بتوانند راحت تماشایش کنند بدانید، آن ‌وقت کار دیگری انجام می‌دهید... | برگرفته از سه گفت‌وگو با فینچر

ساختارشناسی فیلم‌نامه‌ی «سخنرانی پادشاه» : بلوغ یک بزرگ‌سال
ناصح کامگاری: فیلم‌نامه‌ی سخنرانی پادشاه نوشته‌ی دیوید سیدلر، اثری با ساختار کلاسیک است که در ده فصل، داستانی را در قالب زمان خطی، بدون ارجاع به گذشته یا آینده یا هر گونه تداخل زمانی دیگر، بیان و عناصر متعارف شخصیت‌پردازی، اوج و فرود و نقطه‌عطف را رعایت می‌کند. حفظ روابط علّی، کاشت عناصر داستانی مرتبط و تداعی آن‌ها در فصل‌های مختلف و هم‌چنین حفظ ریتم با پخش اطلاعات و ترکیب صحنه‌های پرگفت‌وگو با صحنه‌های تصویری در کنار نماهای پرتحرک، ساختار مستحکمی به این فیلم‌نامه بخشیده است.
1. در فصل اول، رسانه‌ی رادیو به عنوان اهرم مدرن حکومت تصویر شده و دو شخصیت اصلی، شاهزاده و همسر او، و شخصیت فرعی اسقف اعظم معرفی می‌شوند و خصلت‌های آنان، یعنی اعتمادبه‌نفس نداشتن شاهزاده، هم‌دلی و مسئولیت‌پذیری همسر و تملق‌گویی اسقف اعظم که نماد کلیسای متکی بر حکومت است مطرح می‌شود. آن‌گاه با سخنرانی پرلُکنت شاهزاده، نقطه‌ضعف او در نیل به هدف، یعنی کسب سلطنت، هویدا می‌شود. برداشتن این مانع، منشأ حرکت قصه است.

«سخنرانی پادشاه» تا چه حد سندیت تاریخی دارد؟: تخیل آگاهانه
دیوید فریمن
(ستاد تاریخ دانشگاه دولتی فولرتن در ایالت کالیفرنیا): سخنرانی پادشاه به عنوان داستانی روحیه‌بخش در باب چگونگی اثرگذاری یک دوستی (میان عضوی از خاندان سلطنتی و درمانگر غیراشرافی او) بر مسیر تاریخ عرضه شده اما برخی مفسران از جنبه‌های مختلف، اعتراض کردند. از جمله در این مورد که فیلم، حمایتِ وینستن چرچیل از ادوارد هشتم، پادشاه عیاشی که به‌ خاطر ازدواج با یک زن مطلقه‌ی آمریکایی از سلطنت کناره‌گیری کرد، را مخفی نگه می‌دارد؛ و از دادن اطلاعات درباره‌ی این موضوع که جرج ششم حامی سیاست مماشاتی نِویل چمبرلین (نخست‌وزیر انگلستان در سال‌های 1937 تا 1940)‌ در قبال هیتلر و آلمان نازی بود، خودداری می‌کند. کریستوفر هیچنز مدتی پیش در سایت «اِسلِیت‌» سخنرانی پادشاه را به عنوان فیلمی «سراسر تحریف تاریخ» نکوهش کرد.

رقابت «شبکه‌ی ‌اجتماعی» و «سخنرانی پادشاه» در اسکار: چرا فینچر بازی را به هوپر باخت؟
حسین جوانی:
شب عجیبی بود. هنوز همه به‌ یاد داشتند که چه‌طور اعضای آکادمی‌ فیلم سرخوشانه‌ی دنی بویل، میلیونر زاغه‌نشین را به فیلم باارزش و کمال‌گرای فینچر، مورد عجیب بنجامین باتن ترجیح دادند و تمام جایزه‌ها به دنی بویل و گروه هندی سازنده‌ی فیلمش رسید. دوباره فینچر با فیلم تازه‌اش، شبکه‌ی اجتماعی به کداک تیه‌تر آمده بود. این ‌بار اما رقیبش کارگردان تازه‌کاری بود که هرچند، هم‌چون بویل، بریتانیایی‌تبار است ولی به ‌واسطه‌ی همین تازه‌کار بودن چندان به ‌چشم نیامده بود و همه فینچر را برنده‌ی بازی می‌دانستند. جشن شروع ‌شد و در انتها این تام هوپر بود که بر خلاف نظر بیش‌تر پیش‌بینی‌‌ها، مجسمه‌ی طلایی اسکار را برای کارگردانی سخنرانی پادشاه به دست آورد. پرسش مهم این است: چرا ‌وقتی همه فینچر را برنده‌ی اسکار کارگردانی می‌دانستند، آکادمی هوپر را برگزید؟

فیلم‌های روز  | هنوز این‌جا هستم (کیسی افلک):  120 روزِِ سودوم
آرمین ابراهیمی:
حاصل کار و فیلم‌برداری مداوم کیسی افلک در طول ماه‌های خانه‌نشینی فینکس تبدیل شد به فیلمی صد دقیقه‌ای که دیدنش واقعاً دل شیر می‌خواهد، به‌خصوص اگر نسبت به این بازیگر احساسات مثبتی داشته باشید و مشتاق دانستن سرنوشتش باشید. باید به مخاطبان احتمالی فیلم، پیش از تماشایش هشدار داد و برای روشن شدن میزان جدیت خطر صحنه‌های تکان‌دهنده‌اش آن را با سالو: 120 روز سودوم مقایسه کرد (و این مقایسه نه به خاطر آن بلایی است که در دو صحنه، یکی از دوستان یوآکین فینکس بر سر او یا در واقع بر صورت او می‌آورد).

مرد گریان (محمد صالح هارون): زمان بی‌ترحم
رامین صادق خانجانی:
محمد صالح هارون در این فیلم که در جشنواره‌ی کن هم تحسین شد، به بهانه‌ی قصه‌ی مکرر تقابل دو نسل، یک درام خانوادگی را در بطن دگرگونی سیاسی که کل جامعه را تحت تأثیر قرار داده می‌گنجاند تا به بررسی یکی از مشکلات اساسی جامعه‌های توسعه‌نیافته که می‌توان آن را به مقاومت در برابر تغییر، تعبیر کرد بپردازد و با پیوند داستان به این پس‌زمینه‌ی وسیع‌تر، به این موقعیت دراماتیک کهن‌الگویی، طنینی معاصر و کارکردی انتقادی‌/ ‌اجتماعی ببخشد.

نقد فیلم  برف روی شیروانی داغ (محمدهادی کریمی): این برف را سرِ بازایستادن نیست...
شاپور عظیمی: برخی اعتقاد دارند ساختن فیلم در مورد روشنفکران و روابط روشنفکرانه این خطر همیشگی را دارد که به‌سرعت با اثر متظاهرانه‌ای رو‌به‌رو شویم. مخاطب‌گریزی اولین اتهامی است که به چنین فیلم‌هایی زده می‌شود. معتقدان به چنین نظریه‌ای بر این باور‌ند که به این ترتیب، فیلم از مخاطبان و دل‌مشغولی آن‌ها فاصله می‌گیرد و به زندگی و روزگار قشر خاصی روی می‌آورد که در اکثریت نیستد. هرچند چنین تفکری محصول رویکرد‌ اجتماعی منتقدان دهه‌ی شصت است که هر نوع فرد‌گرایی را تخطئه می‌کرد، اما تا امروز و تا دوران نقد فیلم معاصر نیز چنین نگرشی امتداد یافته است. این سو و آن سو، برخی، فیلم کریمی را اثری بیگانه با علاقه‌ها و سلیقه‌های مخاطب عام ارزیابی کرده‌اند. بر خلاف آن‌چه در نگاه نخست به نظر می‌رسد، برف... اثری روشنفکرانه و مخاطب‌گریز نیست.

مرگ یک شاعر
اصغر نعیمی:
برف... می‌تواند نقطه‌ی عطفی در کارنامه‌ی کریمی باشد؛ این‌که او توانسته میان اجزای مختلف فیلم اعم از مضمون، داستان، ساختار و اجرا تعادل مناسبی به وجود آورد، نشان‌دهنده‌ی ورود او به عرصه‌های جدیدی در فیلم‌سازی است. پیش از شروع فیلم‌برداری وقتی در جریان حال‌وهوای فیلم، مضمون آن و محدودیت‌های فرمی‌اش از نظر شخصیت‌ها و لوکیشن قرار گرفتم نگران شدم که مبادا حاصل نهایی فیلمی ملال‌آور، شعارزده و مخاطب‌گریز از کار درآید؛ اما خوش‌بختانه خودداری او از تظاهر و فاضل‌نمایی، فیلم را از این عارضه‌ها مصون نگه داشته است.

نقد خوانندگان | با همراهان این صفحه
حوالی اتوبانتهماسب صلح‌جو: دور از انتظار نبود که بسیاری از همراهان این صفحه به فیلم جدایی نادر از سیمین توجه بیش‌تری نشان دهند و همین طور هم شد. نقدهای پرشماری درباره‌ی این فیلم به دست‌مان رسید؛ برخی موجز و مختصر و برخی طولانی و مفصل. به هر حال چاپ گزیده‌ی همه‌ی نقدهای جدایی نادر... میسر نبود. سعی کردیم نمونه‌های متنوعی را برای چاپ انتخاب کنیم. البته علت چاپ نشدن همه‌ی نقدها کمبود جا و انبوهی نوشته‌ها نیست. گاه طرز نگارش، شیوه‌ی انشا، لحن بیان و حاشیه‌روی از متن اثر نیز زمینه‌ای فراهم می‌آورد تا برخی نقدها چاپ نشوند... نقد فیلم، نثری ساده و روان می‌طلبد. پیچاندن مفاهیم لابه‌لای واژه‌ها و تعبیرها شاید جای دیگری کارآمد باشد اما به کار نقد نمی‌آید. اگر بتوانید درک خود را از یک اثر سینمایی، موجز و بی‌تکلف بنویسید، بی‌تردید حاصل قلم‌تان خواننده‌ی بیش‌تری خواهد داشت.

گفت‌وگو  با علیرضا داودنژاد  درباره‌ی «مرهم» : بازسازی زندگی در زمان «حال ساده»
جواد طوسی:
به مناسبت­های مختلف صحبت­هایی در مورد سینمای بومی و ملی کرده‌اید. الان سینمای بومی و ملی برای شما با این پیشینه چه تعریف منطقی و کارآمد این زمانه دارد و خودتان چه‌قدر تلاش می­کنید که به شکل‌گیری آن کمک کنید؟
داودنژاد: مرهم یک نمونه از این نوع سینماست. یعنی سینمایی که از متن زندگی جاری الهام می­گیرد و با سانسور قطعاً صدمه می­بیند. سینمایی که از واقعیت‌ها، حسرت­ها، آرزوها و آرمان­های واقعی مردم بیگانه نباشد و به همین دلیل مورد استقبال مردم قرار بگیرد و بتواند از همین طریق سرمایه­های مردمی را جذب کند. برای این‌که چنین سینمایی موفق شود باید همۀ سیستم و نظام اجتماعی دست به دست هم دهد. این فیلم­ها از زمان تولیدشان باید به‌شدت معرفی و تبلیغ شوند. زمان عرضه در جشنواره به چنین مشکل‌هایی برنخورند و زمان اکران شدن به طور گسترده تبلیغ و شناسایی شوند. چون مسأله در مورد این نوع فیلم‌ها این است که مردم بیایند در سالن و اگر بیایند راضی بیرون می‌روند. بنابراین برای شکل گرفتن سینمای بومی و ملی نکتۀ اول این است که سانسور بین سینما و زندگی فاصله نیندازد و بعد کل نظام فعالیت­های اجتماعی/ فرهنگی/ سیاسی، از این نوع سینما حمایت کنند. سینما وقتی که با سانسور مواجه است امکان بومی شدن ندارد و سینمایی که از زندگی الهام نگیرد چه‌طور می­تواند بومی باشد؟ اصلاً راه رسیدن به سینمای ملی از سینمای بومی است.

گفت‌وگو با محمدهادی کریمی، کارگردان «برف روی شیروانی داغ»: حال خوب و فال خوب
علیرضا معتمدی: به نظر می‌رسد در طراحی شخصیت‌های فیلم این نکته را که در مقابل هر شخصیت روی دیگر سکه‌اش هم وجود داشته باشد در نظر داشته‌اید. همان طور که خودتان گفتید کوروش تهامی و شهاب که در تقابل با هم قرار دارند به لحاظ ویژگی‌های شخصیتی، یا آنا نعمتی و خاطره اسدی...
کریمی: بله همین طور است. پریچهر دختری‌ست با هیجان‌های سیاسی که از یک خانواده‌ی سیاسی/ مذهبی می‌آید، پدرش صاحب‌منصب اجرایی است اما خودش تا آن حد عصیانگر است که خودش را به این شاعر نزدیک کرده است... در مقابل این شخصیت سپیده قرار دارد که فاقد هیجانات است و در لحظه می‌خواهد از موقعیت استفاده کند. اگر پریچهر دنبال عشق است او دنبال جسم و جنسیت است. آن طرف کامیار و بهمن هم همین طور هستند. بنابراین الزام درام این‌ گونه بود که این‌ها از یک سو در تضاد با هم قرار داشته باشند و از سوی دیگر کامل‌کننده‌ی هم باشند تا قصه‌مان بتواند پیش برود. آن هم در فیلم‌نامه‌ای که حادثه‌ی خاصی اتفاق نمی‌افتد و مبنا بر تقابل شخصیت‌هاست.

گفت‌وگو با هنگامه قاضیانی: با من به زبان مورچگان سخن بگو
آرامه اعتمادی: چه نقش‌‌هایی بازی کرده‌اید که الان فکر می‌‌کنید دوست دارید آن‌‌ها را از کارنامه‌‌تان حذف کنید؟ 
قاضیانی: من مادر هستم را ندیده‌ام و فقط احساس می‌کردم که نقش خوبی نیست. اما الان با دیدگاه‌‌های جالبی که از نویسنده‌های همکار شما شنیدم، احساس می‌‌کنم که باید این فیلم را ببینم. عجیب است که وقتی کار بازیگر در فیلم تمام می‌شود، حتی یک بار دعوتش نمی‌کنند که نسخه‌ی تدوین‌شده و آماده را ببیند. هادی کریمی با احترام از تمام بازیگرانش، حتی من که یک سکانس بازی کرده بودم، برای دیدن فیلم برف... دعوت کرد، اما در من مادر هستم حتی جواب تلفن من هم داده نمی‌‌شود تا بتوانم خبری بگیرم. شاید روزی از بازی کردن در این فیلم پشیمان شوم. از فیلم قرمز دوست داشتم که با آقای جیرانی کار کنم. دلم می‌‌خواست فضایی را که شبیه به ریتم خودم هست تجربه کنم. اما الان می‌‌دانم که دیگر آن فضاها را تجربه نخواهم کرد مگر این‌که مجبور شوم.

گفت‌وگو با احمد مهران‌فر: میخت را بکوب و برو!
مهران‌فر:
خیلی از بازیگران دوست دارند که بعد از تجربه کردن همۀ انواع بازیگری به کارگردانی برسند. من هم خیلی وقت‌‌ها به این فکر می‌‌کنم که وقتی وقتش برسد خودم کارگردانی کنم. این یک بلوغ است که باید به آن برسم. ضمناً دوست دارم نقش‌‌های اصلی خوب بازی کنم. در فیلم عاشقانه‌ای برای سرباز وظیفه رحمت (پوریا آذربایجانی) احساس کردم که چه‌قدر بازی کردن نقش اول راحت‌تر است. چون اگر نتوانی از اول با نقش ارتباط برقرار کنی، بالاخره این فرصت را داری که نقش را به دست بیاوری. اما در نقش‌‌های کوتاه از همان اول باید خودت را از هر نظر غنی کنی، بیایی و میخت را بکوبی و بروی   

 

 


نویسنده : هنگامه - ساعت 23:36 روز شنبه 1 بهمن 1390برچسب:,

پس از سال‌ها، نوشته‌ای از کیومرث وجدانی: دیگرانِ بسیاری هستند...
از میان منتقدان فعال در دو دهه‌ی 1330 و 40، یکی از انگشت‌شمار نویسندگانی که بیش از دیگران و فقط به دلیل کیفیت و عمق نوشته‌هایش در یاد دوست‌داران قدیمی سینما باقی مانده، دکتر کیومرث وجدانی است. او که دکتر روان‌‌شناس است در سال 1347 برای ادامه‌ی تحصیل به انگلیس رفت و برای همیشه در آن‌جا ماندگار شد و دیگر ننوشت. کیومرث وجدانی، متولد 1318، از اوایل دهه‌ی 1340 نقدنویسی را شروع کرد... آن‌چه می‌خوانید متن نامه‌ی دکتر کیومرث وجدانی است که به دلیل43 سال زندگی در خارج از ایران، می‌گوید تسلط کافی به زبان فارسی ندارد و آن را به انگلیسی نوشته و بهروز تورانی ترجمه‌اش کرده است. امیدواریم این سرآغازی باشد بر دوره‌ی تازه‌ای از کارنامه‌ی نویسندگی کیومرث وجدانی. پیداست که او کم‌وبیش سینمای دنیا را دنبال می‌کرده و مشتاق تماشای فیلم‌های جدید سینمای ایران است؛ سینمایی که به قول خودش از زمان مهاجرت او تا کنون، از زمین تا آسمان فرق کرده است.     
کیومرث وجدانی: به دنبال پیام‌های قبلی، حالا توانسته‌ام که شماره‌ی اخیر مجله‌ی «فیلم» را مرور کنم. باید مجدداً از این‌که نامه را به زبان انگلیسی می‌نویسم پوزش بخواهم چرا که تا هنگامی که تسلط سابق خود بر زبان فارسی را مجدداً به دست نیاورم چاره‌ی دیگری ندارم. هم‌چنین ممکن است برخی از ملاحظات مرا بیش از حد واضح یا غیردقیق بیابید. اگر این‌ طور باشد، علتش دور بودن من از ایران برای این مدت طولانی و ناآشنایی‌ام به وضعیت جاری سینما در ایران است که امیدوارم جهل مرا در این مورد نیز ببخشید. با همه‌ی این حرف‌ها، مایلم نظرهای زیر را ابراز کنم: 1-  اولین چیزی که در مجله‌ی شما نظرم را جلب کرد تعداد بسیار زیاد فیلم‌های ایرانی است که درباره‌ی آن‌ها مطلب نوشته‌اید. هیچ‌کدام از این فیلم‌ها را ندیده‌ام. اما با توجه به نقد‌های شما به نظر می‌رسد که شایستگی این بحث‌های جدی را دارند. حتماً به خاطر دارید که زمانی که من درباره‌ی فیلم‌ها مطلب می‌نوشتم به‌زحمت می‌شد یک فیلم ایرانی را پیدا کرد که ارزش آن را داشته باشد که آدم قلم روی کاغذ بگذارد و یک سطر درباره‌اش بنویسد. این نشان‌دهنده‌ی آن است که از آن روزها تا امروز، سینمای ایران تغییرات شدیدی کرده و به سوی بهبود رفته است. برای هرکسی که در خارج از ایران زندگی می‌کند، سینمای ایران از چند فیلم شبیه آثار کیارستمی و مخملباف تشکیل شده است. مجله‌ی شما نشان می‌دهد که دیگران بسیاری هستند که آثارشان اگرچه ممکن است درحد کارهای آن‌ها نباشد، دست‌کم ارزش توجه جدی را دارند...

سندرم تورم مراسم پایانی جشنوارهها و آیینهای سینمایی سرزمین ما: آداب پایان
هوشنگ گلمکانی:
مشهدی‌ها اصطلاحی دارند و می‌گویند مثلاً فلان چیز، «کارا [کرایه] نمی‌کنه.» خودتان به لهجه‌ی مشهدی بخوانید.) یعنی نمی‌ارزد، یا صرف ندارد. مثلاً می‌گویند: نمی‌ارزد که برویم تهران خانه‌ی فلانی، و فقط دوسه روز بمانیم و برگردیم. بهتر است حالا که این همه راه را می‌رویم، لااقل دوسه هفته بمانیم. حالا حکایت این‌جاست. انگار وقتی که یک مراسم مثلاً سه‌ساعته تبدیل به سه مراسم شده، صرف ندارد که سه مراسم یک‌ساعته بشود. منطق و روحیه این است. حالا که این همه زحمت کشیدهایم، جا گرفته‌ایم، دکور و مجری و ارکستر و خواننده و کارت دعوت و عکاس و فیلم‌بردار و اسباب پذیرایی و همه چیز فراهم است؛ صرف ندارد همه‌ی این‌ها در یک ساعت «هدر برود» (نه این‌که وقت‌مان به هدر برود.) بهتر است سه‌چهار ساعت دور هم باشیم.

سایه/ روشن |  منوچهر آذری: ما توی بورس نیستیم

مرضیه ریاحی: در تمام سال‌های کودکی، زمانی که نه پی‌اس‌پی بود، نه پلی‌استیشن، نه کامپیوتر و نه ویدئوگیم، نوار قصه‌ای بود که جای همه‌ی بازیچه‌های نداشته را پر می‌کرد. قصه‌ای که خط به خطش را از بر بودیم؛ اما باز تازه بود: «روباهه رو چزوندیم، تا کوه قاف دووندیم، دماغشو سوزوندیم، طمع از راه درش کرد، بیچاره و منترش کرد، خام‌طمعی بلاش شد، کتک خورد آش‌ولاش شد...»  نوار قصه‌ی خروس‌زری پیرهن‌پری با شعرهایی از احمد شاملو آن قدر جذاب بود که در هر تکرار تازه باشد، تازه‌تر از بار قبل. با صداهایی دل‌نشین که حالا شده‌اند بخشی از خاطرات کودکی یک نسل. منوچهر آذری مرد طناز رادیو، و البته تلویزیون و سینما، هنوز برای کودکان دیروز یادآور روباه آن قصه است.

پدیده‌ای به نام اکبر عبدی: بچه‌ی محله‌ی بروبیا: ستاره‌ای چشمک می‌زند
شاهین شجری‌کهن:
اکبر عبدی یکی از پرکارترین بازیگران چند سال گذشته‌ی سینمای ایران بوده و نقش‌های زیادی در حافظه‌ی سینماروها به یادگار گذاشته است؛ البته این تعبیر (متأسفانه) فقط درباره‌ی نیمه‌ی اول کارنامه‌ی حدوداً سی ساله‌ی او صدق می‌کند و بازی‌های سال‌های اخیر او اغلب به همراه نام‌ونشان فیلم‌هایی که در آن‌ها حضور داشته فراموش شده‌اند. از جمله در ماه‌های ابتدایی امسال، عبدی سه فیلم روی پرده داشت؛ اخراجی‌هادر شب عروسی و شرط اول. اما این فیلم‌ها را بهانه‌ای کردیم تا به خود او و شمایل بازیگری‌اش بپردازیم. او با گفت‌وگوهای مطبوعاتی میانه‌ای ندارد و رابطه‌اش با رسانه‌ها بسیار کم‌رنگ است. شاید اگر علاقه‌اش به ماهنامه‌ی «فیلم» نبود این امکان فراهم نمی‌شد که در روزهای پرمشغله‌ی بازی در نخستین فیلم سینمایی رضا عطاران، با حوصله و ابراز تمایلی غافل‌گیرکننده پای گفت‌وگویی مفصل با ما بنشیند و بخش‌هایی از حرف‌های ناگفته‌اش را بگوید.

درباره‌ی اکبر عبدی: یکی‌دو خاطره، دوسه‌تا نکته: از جنگل تا تهرانِ آخر شب
ایرج کریمی: ... اما آن شب چون خانهٔ محمود (کلاری) تلفن نداشت قرار شد عبدی من را سر راهش دم یک آژانس پیاده کند که به خانه‌ام (در ضرابخانه) برگردم. مسیر عبدی درست برعکس در جهت غرب و جنوب بود. البته او نشانی‌ام را پرسید که برساندم ولی من حیا کردم و نشانی را ندادم. این نشانی ندادن همان و دور و دورتر از خانه‌ام شدن همان. ما آژانس پیدا نمی‌کردیم. به آن‌هایی هم که برخوردیم یا تعطیل بودند یا ماشین نداشتند. و در حالی که عبدی ـ طبیعتاً ـ‌ به مسیر خودش می‌رفت و به خانه‌اش نزدیک‌تر می‌شد مرا طبیعتاً از خانه‌ام دور و دورتر می‌کرد. و غرولند هم می‌کرد. یادم هست که ناگهان با عصبانیت از این‌که آژانس که لازم است پیدا نمی‌شود ولی چیزهای دیگر چرا، ازم پرسید: «الان ساعت نزدیک دوی صبح می‌خواهی ببرمت یک دست مبل برایت بخریم؟!»

تنوع نقش‌های اکبر عبدی: ... اما تو چیز دیگری
رضا کاظمی:
اگر یک و تنها یک بازیگر ایرانی به‌راستی برازنده‌ی صفت هزارچهره باشد، تصویر اکبر عبدی در ذهن شکل می‌گیرد. در رویکردی خیلی خام و بدون یادآوری کیفیت نقش‌آفرینی این بازیگر، خاطره‌های بصری‌مان از «تست گریم»‌های منتشرشده‌ی رنگ‌به‌رنگ عبدی برای فیلم‌های مختلف و حتی گریم‌های متفاوتش در یک فیلم، بدیل و نمونه‌ای در سینمای ایران ندارد. بد نیست مرور نقش‌آفرینی عبدی را از همین شمایل بیرونی آغاز کنیم. نقل است که گریمور بزرگ و نامدار سینمای ایران، استاد عبدالله اسکندری، چهره‌ی اکبر عبدی را گریم‌پذیرترین چهره در میان بازیگران ایرانی دانسته است. برای اثبات این مدعا کافی است به تنوع شگفت‌انگیز چهره‌ی او در فیلم‌هایی چون هنرپیشه و آدم‌برفی نگاه کنیم. 

گفت‌وگو با اکبر عبدی: کودک سینما، کودک زندگی
احسان بیگلری: این پرسش در ذهن خیلی از دوست‌داران شما وجود دارد که چرا اکبر عبدی که تا نیمه‌های دهه‌ی 1370 در اوج بوده و یکی از معتبرترین بازیگران سینمای ایران محسوب می‌شد، ناگهان در دهه‌ی 80 این قدر افول می‌کند و بازی در نقش‌هایی نه‌چندان باارزش را به‌آسانی می‌پذیرد؟
اکبر عبدی: معیارهای من برای انتخاب نقش تغییری نکرده، بلکه فضای سینما در این دهه عوض شد و «برهنگی کلامی» یا پرده‌دری و شوخی با مفاهیم ممنوع به عنصر غالب بر این فضا تبدیل شد. کلیشه‌های تازه به‌سرعت شکل گرفتند و قواعد جدیدی در سینما ایجاد شد که در سینمای پس از انقلاب سابقه نداشت. قصه‌ها اغلب درباره‌ی مثلثی با سه ضلع رمانتیک دختر و پسر روایت می‌شدند و بازیگری مثل من اگر می‌خواست نقش بگیرد باید نوچه یا فامیل دور شخصیت‌های جوان‌اول می‌شد و در حواشی داستان می‌پلکید که این‌ طور نقش‌ها را هم من قبول نمی‌کردم. از این نقش‌ها زیاد پیشنهاد شد که بیایم وسط‌های فضای دراماتیک و عاشقانه‌ی فیلم، چند صحنه‌ی طنزآمیز بازی کنم تا اگر وجه اشک‌آلود فیلم نگرفت لااقل تماشاگر به عشق همین رگه‌های کمدی بلیت بخرد. از سوی دیگر فیلم‌سازان بزرگی مثل تقوایی و مخملباف و حاتمی نبودند که در فیلم‌های‌شان نقش‌هایی مثل ای ایران و ناصرالدین‌ شاه آکتور سینما و مادر و دلشدگان وجود داشته باشد و بازیگری مثل من بتواند مسیرش را روی همان خط سابق ادامه بدهد.

در تلویزیون |  فریبرز عرب‌نیا در «هفت»: بازیگری که استاد معارف شد
بهزاد عشقی: وقتی یک بازیگر نامور به یک برنامه‌ی تلویزیونی دعوت می‌شود، این انتظار به وجود می‌آید که بحث پرشوری دربگیرد و بازیگر از تجربه‌هایش بگوید و سخنان درس‌آموزی در زمینه‌ی بازیگری ارائه دهد و حرف‌های گفته یا ناگفته‌ای درباره‌ی پشت صحنه‌ی فیلم‌سازی و آسیب‌شناسی این حرفه بر زبان بیاورد. اما عرب‌نیا برعکس عمل می‌کند و هم‌چون یک استاد رشته‌ی سخن را به دست می‌گیرد و با این ژست که می‌خواهد از سطح بگذرد و به عمق برسد، مسایلی را طرح می‌کند که دیگر ربطی به بازیگری ندارد و بیش‌تر به مسایل اخلاقی و دینی و ماورایی مربوط می‌شود. به نظر می‌رسد که عرب‌نیا دیگر نه یک بازیگر، که یک استاد معارف است که سخن می‌گوید اما این نقش را چنان خام‌دستانه اجرا می‌کند که بیش‌تر به بازیگر نابلدی بدل می‌شود که انگار به قالب یک استاد فاضل درآمده و مدام درباره‌ی مسایل اخلاقی و دینی و ماورایی و چه و چه داد سخن می‌دهد.

صدای آشنا |  چند نکته درباره‌ی دوبله‌ی «جرم»: امان از قضاوت...
شاپور عظیمی:
... نقش‌های فرعی در دوبله‌ی جرم به حال خود رها نشده و باور‌پذیر از کار درآمده‌اند. این مهم گاهی حتی در دوبله‌های درخشان نیز ممکن است از سوی مدیران دوبلاژ مورد غفلت قرار گیرد. خسروشاهی برای نقش فتاح (سیامک انصاری) که او را مانند مرد خیاط (اکبر معززی) فقط در یک سکانس می‌بینیم، از حسین عرفانی استفاده کرده که پیش از این در گوزن‌ها با کیمیایی همکاری داشته است. صدای عرفانی روی تصویر انصاری، به ‌اندازه‌ی کافی القاکننده‌ی ‌آب‌زیر‌کاهی فتاح است و حتی آن را تشدید می‌کند. صدای عرفانی روی تصویر پیرمرد خیاط (اکبر معززی) که پسرش را از دست داده و فردی دل‌سوخته است،‌ نیز به گوش می‌رسد و به نظر می‌رسد در این مورد اخیر باور‌پذیری مخاطب اندکی دچار ‌آسیب می‌‌شود. از سوی دیگر صدای نصرا‌لله مدقالچی روی تصویر ارجمند و خسرو شمشیر‌گران روی تصویر جلال پیشواییان (رییس بند) انتخاب‌های مناسبی‌اند.

نمای درشت |  مقایسه‌ی تطبیقی دو اقتباس از یک رمان:
«آدم درست را راه بده» و «بگذار وارد شوم»

مهرزاد دانش: اقتباس دو فیلم‌ساز سوئدی و آمریکایی، توماس آلفردسون و مت ریوز، از رمان آدم درست را راه بده اثر جان آیویده لیندکویست، با نام‌های آدم درست را راه بده و بگذار وارد شوم، این محمل را در اختیار ما قرار داده تا با مقایسه و نگاهی تطبیقی بین این دو اثر، تفاوت‌های‌شان بررسی شود. بیش‌تر کسانی که هر دو فیلم را دیده‌اند، فیلم سوئدی را بیش‌تر پسندیده‌اند و آن را کار بااصالت‌تری دانسته‌اند (در سایت آی‌ام‌دی‌بی هم فیلم سوئدی امتیاز بالاتری دارد)، اما به نظر می‌رسد فارغ از این ایده‌ی کلی (که در بیش‌تر موارد مشابه نیز ابراز می‌شود؛ مانند فیلم‌های ترسناک آسیای جنوب شرقی و اقتباس‌های هالیوودی آن‌ها)، می‌توان در هر یک از دو فیلم، نکته‌هایی را یافت که در قیاس با دیگری، روند منطقی‌تر و بهتری دارد. پیشینه‌ی هر دو فیلم‌ساز، یکی در سریال‌سازی و دیگری در ساخت فیلم‌های کوتاه، هر دو را کم‌وبیش در جایگاه برابری قرار داده است؛ گو این‌که البته مت ریوز با فیلم قبلی‌اش، مزرعه‌ی شبدر، که بی‌اغراق از شاهکارهای سینمای فاجعه است، شهرت و اعتبار ویژه‌ای دارد تا آلفردسون که آدم درست را راه بده اولین و تا این‌جا تنها فیلم بلندش بوده است.

خون‌آشام‌ها در گذر زمان: درباره‌ی اِلی...
جواد رهبر:
دو فیلم بگذار وارد شوم (مت ریوز، 2010) و آدم درست را راه بده (توماس آلفردسون، 2008)، که هر دو بر اساس یک رمان ساخته‌ شده‌اند، نمونه‌های نابی از هنجارشکنی‌های یک خون‌آشام را در اختیار ما قرار می‌دهند. مهم‌تر از همه این‌که تا امروز تصور می‌کردیم خون‌آشام‌ها دور از اجتماع خشمگین انسان‌ها زندگی می‌کنند اما حالا پس از تماشای این دو فیلم دیگر سخت است چنین پنداری داشته باشیم. خون‌آشام‌ها به میان ما آمده‌اند تا بمانند. آن‌ها ساکن واحد کناری ما در مجتمع مسکونی محل اقامت‌مان می‌شوند و با این‌که به قول معروف «امروزی» شده‌اند اما هنوز هم پای‌بند سنت‌ها و قوانین اساسی خود هستند. اِلی و اَبی خون‌آشام در آدم درست را راه بده و بگذار وارد شوم برای ورود به حریم شخصی اسکار و اوون نیاز به گرفتن اجازه دارند.

شخصیت‌های کودک و نوجوان در گونه‌ی وحشت
شهزاد رحمتی:
کم‌تر ژانر بزرگ‌سالانه‌ای در سینما به اندازه‌ی ژانر وحشت، به شکل‌های مختلف، با کودکان و نوجوانان سروکار دارد؛ هم به عنوان عامل و آفریننده‌ی وحشت و هم به عنوان سوژه یا قربانی وحشت. به عبارتی هم در قالب سوبژه و هم در قالب ابژه. در عین حال کودکان و نوجوانان در این ژانر، به عنوان عامل وحشت بیش‌تر در نقش‌های اصلی فیلم‌ها حضور داشته‌اند تا در مقام قربانی وحشت که بیش‌تر حضور آن‌ها به عنوان شخصیت‌های فرعی و گذرا را ایجاب کرده؛ یعنی قربانیانی که برای اثبات بی‌رحمی عامل وحشت در فیلم، توسط او قربانی می‌شوند. این در حالی است که هر سینمادوست پیگیر و علاقه‌مند به سینمای وحشت با کمی کاوش در ذهن و حافظه‌ا‌ش می‌تواند چند فیلم مهم را فهرست کند که در آن‌ها کودک یا نوجوان به عنوان عامل و آفریننده‌ی وحشت و طبعاً شخصیت اصلی یا دست‌کم یکی از شخصیت‌های اصلی حضور داشته ‌است.

بازخوانی‌ها |  کریستین مارکلی، زمان و طولانی‌ترین فیلم تاریخ: ساعت‌ساز جهان
احسان خوش‌بخت: آیا فیلمی را می‌شناسید که وقتی ساعت 8:45 شب وارد سالن سینما شوید، زمانی که روی پرده نشان داده می‌شود 8:45 باشد و اگر تصادفاً یک ربع ساعت دیر به نمایش فیلم برسید، وقتی به پرده نگاه می‌کنید زمان روی پرده ساعت 9 شب را نشان دهد؟ آیا فیلمی را می‌شناسید که طول آن 24 ساعت باشد و زمان روایی با زمان محلی – آن‌چه در ساعت مچی یا روی موبایل‌تان می‌بینید – یکی باشد؟ یک فیلم، و فقط یک فیلم، در تاریخ با چنین مشخصاتی وجود دارد، اما باید پیشاپیش به چند نکته دربارۀ آن اشاره کنیم: اول – این فیلم، به معنای واقعی کلمه یک فیلم نیست، بلکه هزاران فیلم است که به یک فیلم واحد تبدیل شده؛ دوم – این فیلم تنها متعلق به دنیای سینما نیست، چون موزه‌ها آن را نمایش می‌دهند، اگرچه در سینما یا خانه هم قابل تماشاست.

گزارش |  شصت‌وچهارمین جشنواره‌ی کن: «سمفونی ملکوتی»
بر «سخاوت انسانی» پیروز شد

درخت زندگیمحمد حقیقت:
هنگامی که جشنواره‌ی کن به پایان می‌ رسد، زندگی نخل طلا شروع می‌شود. امسال بالاخره از فیلم‌ساز معتبر و سخت‌گیر آمریکایی تقدیر شد و اگرچه همه‌ی صاحب‌نظران هم‌نظر نبودند اما ترنس مالیک توانست با درخت زندگی صاحب نخل طلا شود. سال گذشته نیز بسیاری از شیفتگان منتظر رسیدن درخت زندگی به کن بودند که گویا کاملاً آبیاری نشده بود و امسال جان گرفت. ترنس مالیک را همه می‌شناسند؛ کلاً در تمام دوران فیلم‌سازی‌اش پنج فیلم بیش‌تر نساخته. از سوی دیگر از لحظه‌ای که فیلم آکی کوریسماکی به نام لوهاور (نام یک بندر کارگری در فرانسه) به نمایش درآمد، تحسین همگان را چنان برانگیخت که بسیاری شانس‌ به دست آوردن نخل طلا برای او را حتمی می‌دانستند. این فیلم که سخاوت انسانی سرشاری را به نمایش می‌گذارد، همه را تحت تأثیر قرار داد. در مقابل، درخت زندگی را می‌توان به یک سمفونی ملکوتی تشبیه کرد که ستایش طبیعت و زیبایی افسون‌کننده‌اش را به نمایش می‌گذارد. 

روزی روزگاری، کن!
محسن بیگ‌آقا:
در مورد گستردگی کن قبلاً محمد حقیقت نوشته و از چهار میلیارد بازدیدکننده‌ی سایتش با هفت زبان مختلف گفته و از شمار مهمانان و شرکت‌کنندگانش که سبب شده حالاحالاها هیچ جشنواره‌ای به پای کن نرسد. کن همان جایی است که برخی اقتصاددانان جهان گفته‌اند طی دوهفته برگزاری جشنواره به گران‌ترین شهر جهان تبدیل می‌شود؛ جایی که رزرو هتل برای چند سال آینده در آن صورت می‌گیرد و هتل‌هایش از ابتدای سال اعلام می‌کنند که طی مدت جشنواره نرخ‌ها را چند برابر خواهند کرد و پاسخ‌گوی هیچ اعتراضی نخواهند بود! بیست‌وچند سال قبل، جشنواره به کاخ فعلی با سالن‌های متعدد سینما منتقل شد تا پذیرای مهمانان بیش‌تری باشد، اما حالا زمزمه‌ی ساخت کاخی باز هم بزرگ‌تر است. بعد از المپیک و جام جهانی فوتبال، بزرگ‌ترین اجتماع رسانه‌ای جهان در کن شکل می‌گیرد؛ در حالی که کن هر سال برگزار می‌شود و المپیک و جام جهانی هر چهار سال یک بار.

نقد فیلم | جرم: مصایب مؤلف بودن 
جواد طوسی: پس از نمایش اولیه‌ی جرم در جشنواره‌ی فجر و اکران عمومی، گاهی با این موضع‌گیری برخی تماشاگران جوان مواجه می‌شوم که کیمیایی در آثار این سال‌هایش نسبت به ارائه‌ی اطلاعات به بیننده خسّت نشان می‌دهد. آن‌ها معتقدند که کیمیایی به‌غلط تصور می‌کند آن‌چه در ذهنش می‌گذرد، برای بیننده قابل درک است. یکی از این مخالفان جوان که سمبه‌اش خیلی پرزور بود و البته نگاه کاملاً پرتی نسبت به وجه تماتیک جرم داشت، می‌گفت: «قرار نیست که ما فیلم را با پانویس‌های شما ببینیم. خود فیلم باید حرفش را روشن و بی‌ابهام بزند». نمی‌خواهم تعبیر بیان مینی‌مالیستی را در مورد سینمای این دوران کیمیایی به کار ببرم، ولی او در تداوم نگاه تألیفی‌اش و بر اساس جهان‌بینی و دغدغه‌ها و روحیاتش در این سن‌وسال که به دنیایی ذهنی و متکّی بر خرده‌روایت‌ها متمایلش کرده، لزومی به دادن اطلاعات جامع در مورد گذشته و حال آدم‌هایش نمی‌بیند. حضور و جولان این آدم‌ها در میزانسن کیمیایی، سقف و ظرفیتی دارد و قرار نیست آن‌ها با شیوه‌های کلاسیک و روایت‌پردازی خطی نمایانده شوند و صیقل بخورند.

رفقا متأسفانه موفق شدند!
آرش خوش‌خو:
جرم نشانه‌ی آدرس غلطی است که منتقدان به‌ظاهر کیمیایی‌دوست پیش روی او گذاشته‌اند. دوستانی که تمام دینامیسم ویرانگر و پیشرو بهترین فیلم‌های کیمیایی را فراموش می‌کنند و مدام بر انگاره‌های کهنه‌ای مثل رفاقت، نوستالژی و انتقام پای می‌فشارند. فراموش می‌کنند که در قیصر، سرب و حتی دندان مار این دیدگاه آخرالزمانی فیلم‌ساز است که به آن‌ها جلوه‌ای خارق‌العاده می‌دهد. فراموش می‌کنند که خاطره و گذشته در بهترین فیلم‌های کیمیایی نه جلوه‌ی غم‌خوارانه و خوددل‌سوزانه (آن گونه که دوستان دوست دارند)، که نشانه‌ای از گذر زمان و تراژدی عمر ازدست‌رفته و عشق‌های گم‌شده است. مانند صحنه‌ی زیبایی که در دندان مار، صدیقی و مقدم ترانه‌های قدیمی گوش می‌کنند.

یک مشت ماهی سربریده روی میز
مصطفی جلالی‌فخر:
یکی دیگر از مشکلات اساسی فیلم‌های دهه‌ی اخیر کیمیایی که به فروپاشی کلیت اثر هم می‌رسد، دیالوگ‌نویسی‌ست. و البته او هم‌چنان بر این شیوه اصرار می‌ورزد: انبوهی جمله‌های لمپنی/ شاعرانه که در عین حال ارتباط چندانی هم با هم ندارند و به نوعی پرش افکار تنه می‌زنند. از آن دست جمله‌هایی که شیفتگی و ذوق نویسنده نسبت به آن‌ها مشهود است و گمان می‌برد که اوج کارش است. جمله‌بندی‌هایی که هیچ شباهتی به آن‌چه در جامعه می‌شنویم ندارند و احیاناً قرار است نشانه‌ی لوطی‌گری و مرام و معرفت و این جور چیزها باشند.

رضا در یک اسلحه بود
خسرو نقیبی: جرم کامل‏ترین و دقیق‏ترین فیلم مسعود کیمیایی در ترسیم دنیای خودش با همه‌ی مختصاتی‏ است که در این چهل سال برای ما رسم کرده، و در اثباتش ارجاع‏تان می‏دهم به تصویر همین شمایل‏های جرم که درباره‏شان نوشتم. انگار که با یک جمع‏بندی طرفیم. که قرار است یک‏ بار دیگر قصه را از سر تا ته، با جزییات بیش‏تر و تعریف دقیق‏تر، دوباره و از نو بشنویم. همه‌ی این شمایل‏هایی که نوشتم، و همه‌ی آن‏های دیگری هم که در فیلم می‎بینید و باز پر از ارجاعند به نقش‏های کوچک‏تر پرده‌ی کیمیایی و در این حجم، فرصت پرداختن به‏شان نیست نقطه‌ی پایان قصه‏ای هستند که راوی در تمام این سال‏ها نوشتن آن را به‌آرامی یاد گرفته، و به ‏نظرم حالا همه‏ چیز در اوج، به پایان خود رسیده است.

گفت‌وگو با مسعود کیمیایی: من این دوربین را خاموش نخواهم کرد 
نیما حسنی‌نسب: این تصور نمی‌تواند ناشی از دل‌گیری نسبت به آن نقدهای منفی و ایجاد و گسترش یک جور ذهنیت توطئه از سوی سینماگرانی باشد که به هر دلیل مجله‌ی «فیلم» فیلم‌های‌شان را دوست نداشت؟
مسعود کیمیایی: نه! به چیزهایی که می‌گویم یقین دارم؛ سؤالم این است که فرضاً در نقد فیلم به زندگی خصوصی من دیگر چه کار داشتند؟ چرک‌نویسی که می‌گویم، همین‌جاهاست. فیلم من بد بود، بد است و دلایلش هم این‌هاست: عکس‌هایش بد نوشته و گرفته شده، کارگردانی‌اش صحیح نیست، دیالوگ‌نویسی مشکل دارد، ساختارش نقص دارد... خلاصه نقد فیلم بنویسید و مفصل هم بنویسید که فیلم بد است. آن فیلم‌ها همه حی و حاضر و موجود است و متأسفانه نوشته‌ها و آدم‌ها هم وجود دارند. هر دو سر ماجرا هنوز هستند. این تازه یک بخش ماجرا بود؛ بخش مهم دیگرش این بود که گنده‌تره را بزنیم که کوچک‌ترها حساب کار دست‌شان بیاید و خودشان بروند کنار. به بخشی از فضای نقد فیلم این جور القا شده بود که بدگویی از امثال کیمیایی و بد نوشتن از فیلم‌هایش برای‌شان خوب است. خلاصه که این مجله با این جریاناتش بیش از ده سال تک‌وتنها به سینمادوست شهرستانی و جوان‌های تازه‌فکر خط داد و فکر داد، موضوع داد و خوب و بد داد.

منبع : ماهنامه فیلم


نویسنده : هنگامه - ساعت 23:35 روز شنبه 1 بهمن 1390برچسب:,

فلاش‌بک  پیام‌های کوتاه خوانندگان
با این‌که سامانه‌ی پیام کوتاه مجله ناگهان و تقریباً بی‌سروصدا راه افتاد و تنها چند هفته از راه‌اندازی‌اش می‌گذرد، تعداد زیاد پیامک‌ها باعث دل‌گرمی و امیدواری است و شوقی تازه در ما ایجاد کرده. از خواندن پیام‌های محبت‌آمیز خوانندگان سپاس‌گزار می‌شویم، از نقدها و نظرهای‌شان می‌آموزیم و همواره خوش‌حالیم که تنها نیستیم و دوستانی در هر گوشه‌ی این سرزمین - و حتی سراسر دنیا - کنار ما هستند و کارمان را زیر نظر دارند. با استفاده از سامانه‌ی پیام کوتاه، طبعاً شکل و قالب و حتی محتوای صفحه‌ی «فلاش‌بک» هم عوض می‌شود. از این شماره، پیام‌های کوتاهی را که درباره‌ی مجله فرستاده‌اید در این شماره منعکس می‌کنیم اما البته کسانی که مایلند مفصل‌تر بنویسند می‌توانند مثل گذشته نامه و ایمیل هم بفرستند و از همین طریق پرسش‌هایی هم اگر دارند مطرح کنند تا دوست و همکارمان احمد امینی در صفحه‌ی «نامه‌ها» پاسخ‌شان را بدهد.

خشت و آینه  از دور و نزدیک
نورالدین  زرین‌کلک:
این یادداشت را برای جوان‌هایی می‌نویسم که دغدغه‌ی ژرفای ورطه‌ای را دارند که آن‌ها را از نسل‌های پیشین خود جدا کرده. در ژرفای این ورطه یکی هم خدمت‌گزاران فرهنگ این خاکند که ناجوانمردانه در شُرفِ گمنامی و به فراموشی سپرده شدن‌اند... دکتر هوشنگ کاوسی اولین دکتر ایرانی در فیلم‌شناسی و دانش‌آموخته‌ی نظام فیلم‌سازی است که تاریخ سینما را در سینه دارد. در دهه‌های 1330، 40 و 50 از یکه‌تازان و پیشروان عرصه‌ی نقد سینما بود و بسیاری از شاگردان مستقیم و غیرمستقیم او بودند که از میدان‌داران نقد فیلم سال‌های بعد شدند. او تحصیلاتش را در فرانسه تمام کرده بود و در بازگشت به ایران از پشت پنجره‌ی مطبوعات سینمایی ایران ظاهر شد (هرچند که خوانندگان مطبوعات سینمایی آن روزگاران بجز جوانان تشنه، چندان فراوان نبودند و محدود می‌شدند به قشر کوچک فرزانگان و «ویژه‌خوانان» و سینماروهای روشنفکر که علاوه بر دیدن فیلم، به دانستن هنر، صنعت و علم سینما نیز می‌اندیشیدند)...

رویدادها  در مسیر تندباد: پاسخ به ادعای جواد شمقدری و تهمت‌های مسعود کیمیایی
آقای جواد شمقدری معاون امور سینمایی و سمعی و بصری وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی روز دوشنبه پنجم اردیبهشت 1390 در برنامه‌ی زنده‌ی «متن، حاشیه» شبکه‌ی سوم سیمای جمهوری اسلامی گفت: «مجله‌ی فیلم سال‌هاست با پول معاونت سینمایی و فارابی سرپا است.» آقای مسعود کیمیایی کارگردان پُرنقش تاریخ‌ سینمای ایران هم در گفت‌وگویی که در شماره‌ی پیش چاپ شد ادعا کرد که مسئولان سینمایی دهه‌ی 1360 ماهنامه‌ی «‌فیلم» را به راه انداختند و یکی از مأموریت‌هایش کوبیدن او از طریق چاپ نقدهای منفی «تند و چرک» بوده است. حالا دیگر به این نتیجه رسیده‌ایم که بعضی جعل‌ها و دروغ‌ها و اتهام‌ها اگر مدام تکرار شوند و به‌موقع پاسخ داده نشوند، واقعیت به نظر می‌رسند. از همان آغاز انتشار ماهنامه‌ی «فیلم» که افسانه‌ی علم کردن این مجله توسط معاون وقت امور سینمایی و حمایت مالی بنیاد فارابی را در محافل سینمایی و مطبوعاتی می‌شنیدیم، می‌گفتیم نوع و لحن کار ما بهترین تکذیب این ادعاست و نیازی به پاسخ‌گویی صریح و رودررویی با شایعه‌سازان نیست؛ کسانی که صابون نقدهای ماهنامه‌ی «فیلم»، تقریباً بدون هیچ ملاحظه‌ای، از همان آغاز به تن همه‌«شان» خورده بود. حالا که به آن سال‌ها فکر می‌کنیم، به نظرمان می‌رسد بجز حسادت و نقد، یک عامل دیگر هم می‌توانسته در ساخته شدن و تعدادی طرف‌دار پیدا کردن این شایعه نقش داشته باشد:...

یک پدیده‌ی ایرانی در فرانسه: در پی کشف دلایل موفقیت «جدایی نادر از سیمین»
محمد حقیقت: اکران جهانی‌ جدایی نادر از سیمین از هجدهم خرداد از فرانسه آغاز شد. تبلیغات بی‌سابقه - نصب پوسترهای تبلیغاتی فیلم در سراسر پاریس و حتی راهروهای متروها به شکل گسترده - همه‌ی شهروندان را متوجه نمایش این فیلم می‌کرد. پیش از این چنین اتفاقی برای هیچ فیلم ایرانی دیگری رخ نداده بود. ماهنامه‌ی «پزیتیف» که عکسی از فیلم را هم روی جلدش چاپ کرده، بخشی از شماره‌ی اخیرش را به این فیلم اختصاص داده و سردبیر آن، میشل سیمان، گفت‌وگوی جالبی با فرهادی انجام داده است. مجله‌ی «پره‌میر» که بیش‌تر به دنبال فیلم‌های عامه‌پسند است در سه صفحه به فیلم و گفت‌وگو با کارگردان پرداخته است. تمام مجله‌های هفتگی و روزنامه‌ها با گرایش‌های گوناگون درباره‌ی فیلم خوب و گاه بسیار خوب نوشتند. هفته‌نامه‌ی «تله راما» که تیراژ بسیار بالایی دارد و کم‌و‌بیش در همه‌ی خانه‌ها می‌توان آن‌ را یافت، چند صفحه‌ی ستایش‌آمیز به این فیلم اختصاص داد. روزنامه‌ی «لوموند» هم در صفحه‌ی اول خود این اثر را شاهکار خواند و نقدی هم بر آن منتشر کرد. و...

یاد یاران   صدای جاودانه
عباس یاری:
با تلاش دکتر محمد سریر ـ که کارهای ماندگاری برای خواننده‌ی یگانه‌ی آواز ایران، زنده‌یاد محمد نوری ساخته ـ  و با حمایت‌های معاونت فرهنگی وزارت ارشاد، روز دوشنبه سیزدهم تیر در آستانه‌ی اولین سالگرد درگذشت بزرگ‌مرد آواز ایران (نهم مرداد 1389)  مراسمی به‌یادماندنی در تالار وحدت برگزار شد. مراسم که تمام شد و در هیاهوی خداحافظی حاضران، همسر نوری در میان جمعی از حاضران که دورش حلقه زده بودند تا چشمش به من افتاد، با صدای بلند گفت: «آقا مجله‌ی «فیلم»...! چرا مجله مدتی است به دستم نمی‌رسد؟» محمد نوری طی سال‌های طولانی، یکی از جدی‌ترین و صمیمی‌ترین یاران و پیگیران مجله‌ی «فیلم» بود و در هر دیدار با همان لحن شوخ همیشگی‌اش می‌گفت: «خانم ابتدا باید تمام مطالب را بخوانند، بعد مجله را تحویل من بدهند!»

در تلویزیون  نگاهی به سریال «ساختمان پزشکان»: اس.ام.جی
سعید قطبی‌زاده: برای داشتن شناختی کلی از سروش صحت حتماً نباید او را از نزدیک بشناسید؛ گاهی کارهایی می‌کند که دوستان نزدیکش هم انتظارش را ندارند. اصلاً معلوم نیست او چه کاره است؛ مردم عادی به عنوان بازیگر می‌شناسندش، در مقام فیلم‌نامه‌نویس مصاحبه می‌کند، یادداشت برای روزنامه و نقد و بهاریه برای مجله می‌نویسد، کارگردانی می‌کند و در مواقع بیکاری هم جلوی آینه با سر و ریشش کاری می‌کند که هرچه بیش‌تر شبیه دزدان دریایی شود! مثلاً هیچ‌وقت نفهمیدم آدم فهمیده و باهوشی مثل او چه‌طور حاضر به ایفای آن نقش کوتاه و مسخره در فیلم سن ‌پطرزبورگ می‌شود، یا برایم سؤال است کسی که بیش‌تر وقتش را در کتابخانه‌ی فرهنگسرایی صرف مطالعه می‌کند و این ‌قدر خوب می‌نویسد، چه‌طور ناگهان سریال پرت‌وپلایی مثل چارخونه را می‌سازد. این‌ها در این سال‌ها از او شخصیتی دوست‌داشتنی و چندبعدی ساخته است.

گفت‌وگو با سروش صحت: روزنامه‌ی نود شبی
پوریا ذوالفقاری: بر خلاف سریال قبلی‌تان چهارخونه در ساختمان پزشکان تلاش کردید مسیر جدیدی را در طنز تلویزیونی امتحان کنید. تفاوت این دو کار برای خودتان چه بود؟  
صحت: چهارخونه 110 قسمت بود و من بعد از آن یک تله‌فیلم هم ساختم. پس از این تجربه‌‌‌ها با آرامش بیش‌‌‌تری ساختمان پزشکان را کارگردانی کردم. گذشته از این، گروه نویسندگان این کار با چهارخونه قابل مقایسه نبود. شاید این توضیح که عوامل باید با هم جور باشند کلیشه‌‌‌ای به نظر بیاید ولی واقعیت است. اگر بچه‌‌‌های فنی و گروه صحنه و لباس و تهیه‌کننده و دیگران یک‌دست نباشند یک جای کار به مشکل برمی‌‌‌خورد. در گروه ساختمان پزشکان سلیقه‌‌‌های‌مان خیلی به هم نزدیک بود. درباره‌ی بازیگران هم باید بگویم به توانایی‌‌‌شان خیلی اعتماد داشتم. با این‌که ستاره نبودند ولی مطمئن بودم ستاره خواهند شد؛ یعنی این قابلیت در آن‌‌‌ها بود.

سینمای جهان  هوای تازه در بهار عربی: تغییرات در سینمای کشورهای عرب،
پس از تحولات منطقه
 
کیکاوس زیاری: تحلیلگران سیاسی از رویدادهای اخیر کشورهای عرب به عنوان «بهار عربی» نام می‌برند. سؤالی که تحلیل‌گران سینمایی مطرح می‌کنند این است که آیا این جنبش‌ها درهای تازه‌ای را به روی سینمای کشورهای عرب باز می‌کند؟ برخی می‌گویند فشار از پایین برای ایجاد تغییرات بنیادین اجتماعی و سیاسی، تأثیر خود را روی فیلم‌سازی و فیلم‌سازان عرب هم خواهد گذاشت و باعث تشویق هنرمندان به خلق سیستم تازه‌ای در صنعت سینمای کشورهای عرب خواهد شد. اولین تأثیرها هم در شصت‌وچهارمین جشنواره‌ی کن آشکار شد. چند ماه قبل بود که محمد بوعزیزی فیلم‌ساز جوان تونسی در زادگاهش هدف گلوله‌های سربازان رژیم قرار گرفت و پدیده‌ی خبری روز در رسانه‌ها و اینترنت شد. او پیش‌گام تبلیغات برای انجام تغییرات اجتماعی بود و مدتی کوتاه پس از آن، تعدادی فیلم سینمایی عربی با مضمون ثبت رویدادهای انقلابی منطقه در جشنواره‌ی کن به نمایش درآمد. مضمون اصلی این فیلم‌ها، تلاش مردم برای تبدیل حکومت دیکتاتوری به یک حکومت دموکرات بود. 

فیلم‌های روز  میان‌بر میک: میان‌بر به وسترن، بدون قراردادهای وسترن
کیومرث  وجدانی: اگرچه داستان فیلم میان‌بر میک در نیمه‌ی قرن نوزدهم و در صحراها و دشت‌های وسیع غرب اتفاق می‌افتد، با وجود این به‌سختی می‌توان این فیلم را به عنوان یک وسترن پذیرفت. هیچ وجه اشتراکی بین این فیلم و آن ژانر وجود ندارد، و هیچ‌کدام از نشانه‌ها و قراردادهای وسترن در این‌جا به چشم نمی‌خورد. نه قهرمان و نه شریر شبیه سایر وسترن‌ها، و نه برخورد برجسته و دراماتیک بین نیروهای خوب و بد. فیلم عاری از اکشن است. هیچ‌کس در این فیلم کشته نمی‌شود، و تنها صدای گلوله در سرتاسر فیلم محدود است به دو شلیک تیر هوایی برای اخطار به دیگران. در عوض آن‌چه در این فیلم مشاهده می‌شود مبارزه‌ی انسان است علیه طبیعت و محیط خشن و بی‌رحم. تلاش فرد برای حفظ زندگی.
در سال 1845 و در اوج مهاجرت مردم به سوی غرب، یک کاروان کوچک مرکب از سه دلیجان راهی میان‌بر را از طریق صحرا برای رسیدن به غرب انتخاب کند. مسیر کوتاه‌تر ولی خطرناک‌تر. این تصمیم بر اساس اندرز استفن میک راهنمای گروه گرفته شد. در یک وسترن قراردادی، میک به‌‌آسانی می‌تواند قهرمان فیلم باشد. او تمام خصوصیات چنین قهرمانی‌ را دارد: شهامت، مهارت در تیراندازی و استفاده از اسلحه، آمادگی برای مبارزه، کشتن دشمنان و حمایت دوستان. ولی در این فیلم هیچ‌کدام از این خصوصیات نشان داده نمی‌شود. در عوض...

درگذشتگان  پیتر فالک (2011-1927) 
بهروز دانشفر: پیتر مایکل فالک 16 سپتامبر 1927 در نیویورک به دنیا آمد. اجداد پدرش روس و مادرش لهستانی از تبار مجار و چک بود. وقتی سه سال داشت چشم راستش را به علت وجود توموری بدخیم، از حدقه بیرون آوردند و او از آن پس با یک چشم مصنوعی زندگی کرد، با این حال او در ورزش‌های تیمی و بیش‌تر در فوتبال آمریکایی و بیس‌بال شرکت می‌کرد. به خاطر این نقص عضو نتوانست در ارتش خدمت کند و دوران جنگ را با خدمت در ناوگان باربری گذراند. سپس به نیویورک بازگشت و تحصیل ناتمامش را در کالج همیلتن دنبال کرد و در رشته‌ی روابط عمومی فارغ‌التحصیل شد و سپس در دانشگاه ویسکانسین نام‌نویسی کرد. بعد به «آموزشگاه جدید تحقیقات اجتماعی» منتقل شد و سال 1951 در ادبیات و هم‌چنین علوم سیاسی لیسانس گرفت. او به یوگسلاوی رفت و شش ماه در راه‌آهن آن کشور کار کرد...

گربه‌ی بازیگوش ماندنی شد:
خرده‌یادداشت‌های یک خوره‌ی سریال «کلمبو» به مناسبت خاموشی پیتر فالک
 
حمیدرضا صدر: توجه ما را در معجزه‌ی سیب جلب کرد. در آخرین فیلم فرانک کاپرا. در اثری نادیده‌گرفته‌شده. در فیلمی به‌ندرت تحسین‌شده. در عین حال یکی از آن فیلم‌‌های کالت. یکی از آن آثار مفرح از نوع قصه‌ی پریان. با شخصیت‌های دوست‌داشتنی. با سروکله زدن‌های شیرین. متلک‌پرانی. مزه‌پرانی. نیش‌ و نوش... پیتر فالک در هیبت «جوی بوی Joy Boy». در نقش وردست گلن فورد که گنگستر گرفتارآمده‌ای در بند سیب‌های آنی سیب‌فروش بود و شیفته‌ی نامزد جوانش. فورد که گنگستربازی‌هایش را برای کمک به آنی سیب‌فروش فراموش کرده بود... و فالک که پرپر می‌زد برای گنگستربازی. برای ایستادن کنار بزرگان دنیای زیرزمینی. از سروکله زدن فورد با آنی سیب‌فروش و نامزدش بالا می‌آورد. از رفقای خیابان‌گرد آنی. از کنت اسپانیایی و پسرش که برای خواستگاری دختر آنی راهی نیویورک شده بودند. از آنی که خود را میلیونر معرفی کرده بود... و از زن‌ها. حوصله‌ی زن‌ها را نداشت. تمایلات ضدزن‌اش را پنهان نمی‌کرد (مگر اکثر گنگسترهای سینمایی ضدزن نبودند؟). بی‌حوصلگی‌اش را. بی‌قراری‌اش را. دهن‌کجی‌اش را. با نیش زدن. با حرف زدن بدون نگاه کردن به آن‌ها.

سیدنی لومت (2011-1924)
سیدنی لومت سه ماه پیش در 87 سالگی درگذشت، در حالی که حسرتی برای دوست‌دارانش باقی نگذاشت؛ او خیلی بیش‌تر از بسیاری از فیلم‌سازها فیلم خوب و ماندگار و خاطره‌انگیز ساخته و راستش کم‌تر کارگردان پرکاری پیدا می‌شود که آخرین فیلمش شاهکاری در حد و اندازه‌ی پیش از آن‌که شیطان بداند مرده‌ای باشد. این پرونده را به بدترین بهانه‌ی ممکن، یعنی درگذشت او تدارک دیده‌ایم که شامل مرور مهم‌ترین آثار او و نیز فیلم‌های کم‌تر دیده‌شده‌اش است، به همراه یادداشتی از دوست و همکارش پیتر باگدانوویچ، مروری بر کارنامه‌ی فیلم‌سازی‌ لومت و در آخر، حرف‌های خواندنی خود او که ترکیبی است از چند گفت‌وگو. اما فیلم‌ساز محبوب ما جای دوری نرفته. همین نزدیکی‌هاست؛ توی آرشیو فیلم‌های مهم عمرمان، با یک دوجین شاهکار.

گیرم که شیطان هم بداند تو مرده‌ای...
رضا کاظمی: توانایی لومت در اجرای میزانسن دشوار کارهایش و مخصوصاً نبوغش در بازی گرفتن از بازیگران، فراتر از جهان‌بینی قصه‌ی فیلم‌هایش، خود را به رخ می‌کشد. شاید یکی از مهم‌ترین دلایل نادیده گرفتن توانایی کارگردانی لومت از سوی بسیاری از منتقدان، همین ویژگی «کارگردانی نهان از نظر» اوست که به هارمونی شکوهمند همه‌ی اجزای اثر می‌انجامد ولی هرگز در سطح و روبنای کار به چشم نمی‌‌آید. کمال فیلم‌سازی او در این است که در فیلم‌هایش حرکت و جابه‌جایی عناصر و جریان قصه آن قدر روان و طبیعی است که تماشاگر به‌راحتی فراموش می‌کند در پس این توالی و ترکیب دقیق و استادانه‌ی نماها و حضور گرم و گیرای بازیگران، چه تلاشی نهفته است. طبیعی است که کارگردانی چون لومت که مهم‌ترین ویژگی‌اش نادیده‌ ماندن حضورش است و برای مرعوب کردن بیننده به جلوه‌های خودنمایانه‌ی معمول بسیاری از کارگردان‌ها رو نمی‌آورد ـ که آن هم البته شیوه‌ای است ـ نه در نگاه تماشاگر عادی و نه از سوی منتقدان یا داوران جشنواره‌ها به جایگاه فیلم‌سازانی مانند اسکورسیزی دست نمی‌یابد که...

تماشاگر  نگاه آلیس: هنر از دست دادن، هنر به دست آوردن
ایرج کریمی:
حدسم این است که ما عموماً اثر ادبی یا هنری‌ای را که کاملاً درک نمی‌کنیم ولی از خواندن، دیدن، یا شنیدنش لذت می‌بریم «شاعرانه» می‌نامیم. و حقیقتی در این نوع از طبقه‌بندی هست. چون شعر بعد از موسیقی در میان شکل‌های هنری به درجه‌ای از خلوص می‌رسد که برای برانگیختن حساسیت‌های زیبایی‌شناختی‌مان چندان نیاز ندارد که ما «معقول» یا «بِخرَد» باشیم. آلیس آشکارا کاری شاعرانه است و نویسنده‌اش خانم یودیت هرمان از نویسندگان خارجی خوش‌اقبال در زبان فارسی بوده که با ترجمه‌ی دقیق، لطیف، و شیوای محمود حسینی‌زاد شعرش در فارسی هم به‌خوبی و به‌شایستگی تأثیرگذار درآمده است (نشر افق، چاپ اول، 1388). یودیت هرمان را در کشورش «صدایی تازه در ادبیات آلمان» نامیده‌اند و ترجمه‌ی حسینی‌زاد آن ‌قدر خوب و تأثیرگذار است که بی‌راه نیست آلیس را در زبان فارسی هم اتفاق خجسته‌ی تازه‌ای بدانیم. در خود آلمان گویا در پی بحث بر سر این‌که آیا این کتاب داستان یک رمان است یا نه خود خانم هرمان آن را مجموعه‌ی پنج داستان دانسته که نام قهرمان‌های هر پنج‌تا «آلیس» است. و البته این هم از آن موردهایی‌ست که نباید نظر یا گفته‌ی خود مؤلف را جدی یا ملاک گرفت. و دلیل‌هایی برای آن هست. اول از همه این‌که نام قهرمان‌های هر پنج‌تا به‌ طور تصادفی «آلیس» نیست...

مباحث تئوریک
  جدال اصل با کپی: «جدایی نادر از سیمین» از دریچه‌ی تحلیل متن

محمدصادق اسدی رازی: یکی از ویژگی‌های مشخصی که متن از فرامتن خود به نمایش می‌گذارد، تقابل میان دو دیدگاه در مواجهه با زندگی است. دیدگاه‌هایی که به ‌نوعی نادر و سیمین نمایندگانش هستند. سیمین نماد کسانی است که در جریان زندگی به‌راحتی در برابر پیشامدها و مشکلات تسلیم می‌شوند یا از آن‌ها می‌گریزند و نادر نماد کسانی است که به‌آسانی در برابر مشکلات تسلیم نمی‌شوند و حتی به مبارزه با مشکلات برمی‌خیزند. گویی حق برای سیمین «دادنی» و برای نادر «گرفتنی» است. با بازخوانی متن نشانه‌های این دو دیدگاه بیش‌تر نمایان می‌شود:
ـ سیمین وضع موجود جامعه‌اش را نمی‌پسندد و یگانه راهی را که برمی‌گزیند فرار از آن است. او داشته‌هایش (مثلاًً پدر و مادرش و پدر نادر) را در آن‌چه هست (وضع موجود) نادیده می‌گیرد و از آن می‌گریزد، ولی نادر آن‌چه هست را به ‌خاطر آن‌چه دارد (مثلاًً پدرش) می‌پذیرد و خود را در برابر داشته‌هایش مسئول می‌داند. سیمین از گذشته‌اش می‌گذرد تا آینده‌ای (دخترش) بهتر به دست آورد، اما نادر در فضایی میان گذشته (پدرش) و آینده (دخترش) نفس می‌کشد و هیچ‌کدام را فدای دیگری نمی‌کند...

نقد فیلم  نگاهی دیگر به «جرم»: کشیدن ماشه از روی عقل
جهانبخش نورایی:
در یک خیاطی که صاحب آن داغ‌دار پسر آزادی‌خواه ازدست‌رفته‌اش است، «رضا سرچشمه» (پولاد کیمیایی) آدم‌کش تازه از زندان آزاد شده، کفش‌های کهنه‌اش را کنار می‌گذارد و یک جفت کفش نو سیاه براق می‌پوشد. این عوض کردن کفش بیانگر تحولی‌ست که در فکر و شخصیت او پیدا شده و آدم تک‌افتاده‌ای را نشان می‌دهد که از حالت انزوا و در خود فرورفتگی بیرون می‌آید، به‌آرامی چشم به اطراف باز می‌کند، در حد توانش روا را از ناروا تشخیص می‌دهد و سرانجام دست به قتل دیگری می‌زند که دیگر کورکورانه نیست. از سر دانایی و آگاهی‌ست. فیلم‌ساز نیز با این تغییر چشم‌انداز شخصیت اصلی فیلمش، به حال‌وهوا و ستیزه‌جویی فیلم‌هایی چون گوزن‌ها و گروهبان برمی‌گردد تا با بیانی تازه‌تر و قلمرو متفاوت، سِر دلبران را در حدیث دیگران بگوید و ردی از روزگار خود در حکایت گذشته پیدا کند. دگرگونی و تکامل رضا، البته آمیخته به رنج و کشاکش و خون است. جرم نیروی دراماتیک خود را از این موقعیت پرتپش می‌گیرد و بر گریزناپذیر بودن خشونت در دنیای بی‌رحم تکیه زده است...

قصه‌ی پریا (فریدون جیرانی): پریا هیچی نگفتن
فرزاد پورخوشبخت:
علاقه­مندی همیشگی جیرانی به قصه‌گویی قابل تحسین است. او به واسطۀ سال­ها فیلم‌نامه نوشتن و فیلم ساختن می­داند فرازوفرود داستان چیست و خرده‌داستان­ها چه نقش مهمی دارند. مثلاً یکی از دل‌بستگی‌های او شیوۀ سنتی قصه­گویی توسط راوی­ست. در بسیاری از آثار او ماجرایی به پایان رسیده و تماشاگر از طریق روایت داستان توسط یکی از شخصیت‌ها، گام به گام با وقایع همراه می‌شود (شام آخر، آب و آتش، قصۀ پریا و...). این شیوۀ آشنا و دل‌پذیر قصه­گویی مهم‌ترین ویژگی گرایش باطنی جیرانی به مخاطب عام است. او با سینمای موسوم به بدنه­اش تکلیف خود را روشن کرده و تمایلی به انتساب به سینمای روشنفکری ندارد. پس به تبع فیلم­ساز، تکلیف مخاطب نیز روشن است.

سیزده59 (سامان سالور): نقطه‌ی صفر
ناصر صفاریان:
بارها از ترکیب‌هایی مانند «ساعت بیست‌وپنج» و «فصل پنجم» در موارد گوناگونی استفاده شده تا اشاره‌ای باشد به دوره‌ی جدیدی پس از پایان آن‌چه در ذهن ما به شکل تقسیم‌بندی‌شده ـ و سیستماتیک ـ شکل گرفته است. این عبارت‌ها، نوعی آغاز آخر‌الزمانی در خود دارد و از یک جور نقطه‌ی صفر می‌گوید. عنوان انتخابی فیلم جدید سامان سالور هم از چنین جنسی به شمار می‌آید. سیزده59، در واقع «سیزدهِ 59» است و سیزدهمین ماه سال دوازده ماهه‌ی 59 را روایت می‌کند. ادامه‌ی سال 59، و آن‌چه نقطه‌ی صفری برای قهرمان داستان است. هوشمندی انتخاب این عنوان هم در این است که اگر «سیزده59» هم خوانده نشود و همان «1359» بخوانیمش، باز نشانی از تطابق زمان و شخصیت است و آدمی که در همان سال مانده و وجودش با آن زمان و آن‌چه در آن دوره گذشته یکی شده. گویی اصلاً 1359، نام شخصیت اصلی فیلم است.

ورود آقایان ممنوع (رامبد جوان): قرنطینه
مهرزاد دانش: حالا دیگر کاملاً مشخص شد که پسر آدم، دختر حوا یک اتفاق نبود. رامبد جوان به عنوان کارگردان، جدا از جنبه‌های قوی فیلم‌نامه‌ی پیمان قاسم‌خانی، به‌خوبی مؤلفه‌های ژانر کمدی را می‌شناسد و می‌داند که چه‌گونه در فضای بومی این‌جا از آن‌ها استفاده درست و به‌اندازه کند. شاید اگر قرار بود این ایده که عده‌ای دختر نوجوان بین اولیای مدرسه‌شان رابطه‌ی عاشقانه ایجاد کنند، توسط خیلی از مدعیان کمدی‌ساز کنونی پرداخته شود، حاصلش تبدیل به یک کار به‌شدت سخیف می‌شد، اما در وضعیت کنونی نه‌تنها این نقص به چشم نمی‌خورد، بلکه اتفاقاً کمدی اخلاقی و سالمی پیش روی‌مان است. جوان/ قاسم‌خانی با بهره‌گیری درست از دو عنصر تضاد و اغراق به عنوان الگوهای اساسی گونه‌ی کمدی، روندی را پیش برده‌اند که با عرف و هنجارهای جامعه منطبق است. برای نمونه به یاد آوریم فصل خواب‌ دیدن دارابی را که در آن جبلی از زاویه‌ی نمای نقطه‌نظرِ زن به او نزدیک می‌شود و پس از فلو شدن تصویرِ مرد، نما کات می‌شود به قیافه‌ی دارابی در حالی که چشمانش گرد شده و با دست روی دهانش را پوشانده، و با نمای بعدی که او را با حالتی عصبی در حال مسواک‌ زدن می‌بینیم و درمی‌یابیم که «کابوس»ش چه بوده است!

داستان پنبه و آتش
شاهپور عظیمی: بیش از هر امر دیگری به نظر میرسد که فیلمنامه‌نویس ورود آقایان ممنوع آگاه بوده که رابطه‌ی یک معلم مرد با مدیر یک دبیرستان دخترانه (به‌درستی) ظرفیت یک فیلم سینمایی را نداشته و از سوی دیگر، این موضوعی است که تماشاگر به‌راحتی میتواند پایانش را حدس بزند. یعنی معلوم است که جبلی در پایان عاشق خانم دارابی میشود و دارابی هم رفتار تندش با ورود عشق به دلش به رفتاری متعادل بدل میشود. شاید برای همین است که شخصیت دیگر به موازات پیش رفتن قصه، خودش را به داستان تحمیل میکند. یاسمن آغاسی از همان ابتدا با پریا و دختران دیگر دستش توی یک کاسه است. چرا؟ فیلم به این پرسش پاسخ نمی‌گوید. او همواره با بچه‌ها هست. تنها دلیل وجودی او انگار این است که در پایان جبلی به او توجه نشان دهد و دکتر شاپوری هم دل دارابی را به دست آورد.

گفت‌وگو با رامبد جوان: دردسرهای شیرین‌عسل شدن!
آرامه اعتمادی: سومین فیلم سینمایی‌تان و این همه استقبال... چنین چیزی برای کارنامه‌ی کاری‌تان برنامه‌ریزی شده بود؟! 
جوان: اگر به خواسته‌ی من بود، دوست داشتم فیلم اولم این طوری موفق می‌شد. ولی حداقل خوش‌حالم که فیلم پنجمم نیست! خوب است که زود اتفاق افتاده! این حساسیتم را بالا می‌برد که فیلم‌های بعدی را خیلی دقیق‌تر و حساب‌شده‌تر کار کنم. فیلم قبلی من هم خیلی فیلم تروتمیزی بود. یک کمدی سینمایی خوش‌رنگ‌ولعاب و یک‌دست با شوخی‌های مناسب... آن هم فیلم خوبی بود. اما فیلم اول به نوعی ورودم به سینما محسوب می‌شود. چهار سال بعد از آن فیلم دوم را ساختم، در صورتی که می‌توانستم همان سال فیلم بعدی‌ام را بسازم. یک بار  محمود کلاری گفت که هیچ‌کس به اندازه‌ی کارگردان یک فیلم نمی‌تواند بفهمد آن فیلم چه‌قدر خوب یا چه‌قدر بد است، چون خود کارگردان صادقانه نگاه می‌کند و لازم نیست به کسی توضیح دهد یا دفاع کند. در نتیجه معیاری پیدا می‌کند و می‌تواند بفهمد که دفعه‌ی بعدی باید چه کار کند. فیلم اول وقتی اتفاق افتاد، ایده‌‌اش عالی بود. مردی که یک پسربچه دارد و زنی که یک دختربچه دارد در ساختمانی زندگی می‌کنند؛ دو بچه با هم دوست می‌شوند و این زن و مرد را به هم می‌رسانند.

گفت‌وگو با ویشکا آسایش: بازیگری با زاویه‌ی 45 درجه!
شاهین شجری‌کهن:
چه‌طور از نگاه شیطنت‌آمیز و ابروهای هشتیِ ساحره به این اخم و جدیت ورود آقایان ممنوع رسیدید؟ میمیک چهره‌ی بازیگر در طول چند سال این‌ همه تغییر می‌کند؟ 
آسایش: فکر می‌کنم یکی از دلایلش بچه‌دار شدنم باشد. دلم می‌خواست رابطه‌ام با فرزندم شبیه رابطه‌ی مادرم با ما باشد که وسط جمع سرمان داد نمی‌کشید و فقط با یک نگاه جدی‌اش حساب کار دست‌مان می‌آمد که زیاده‌روی کرده‌ایم و باید خودمان را جمع‌وجور کنیم. دوست نداشتم مثل بعضی از مادرها فریاد بزنم و شخصیت فرزندم را خرد کنم. پس یاد گرفتم که چه‌طوری به پسرم نگاه کنم که متوجه ناراحتی‌ام بشود و رفتارش را عوض کند. کم‌کم اخم و جدیت را در نگاهم پیدا کردم و فهمیدم چه‌طوری چهره‌ام را عبوس و جدی کنم. به نظرم همین نگاه‌ها و اخم‌ها در بازی‌ام در نقش خانم دارابی به کارم آمد. تصورم این بود که مدیر جیغ‌جیغویی نباشم و فقط با جدیت نگاهم بچه‌های مدرسه را وادار به اطاعت کنم و تحت تأثیر قرارشان دهم. سعی کردم سردی و سرسختی شخصیت از عمق وجودش بیرون بیاید.

منبع : سایت سینمایی فیلم


نویسنده : هنگامه - ساعت 23:33 روز شنبه 1 بهمن 1390برچسب:,


فلاش‌بک  پیام‌های کوتاه خوانندگان
مهربانی و لطف شما همراهان در پیامک‌های‌تان به مجله باعث دل‌گرمی است. باید به‌ طور ویژه تشکر کنیم از کسانی که برای آسان‌تر کردن کار ما پیام‌های‌شان را با حروف فارسی می‌نویسند و نام‌شان را هم ذکر می‌کنند؛ البته ممکن است عده‌ای از خوانندگان امکان فارسی نوشتن را در تلفن همراه‌شان نداشته باشند که در این صورت چاره‌ای نیست و باید به خط ابداعی «فینگلیش» رضایت داد. از خوانندگان عزیز تقاضا داریم این نکته را در نظر بگیرند که ما امکان فرستادن پیام نداریم و نمی‌توانیم به پرسش‌ها از طریق پیام کوتاه پاسخ دهیم. در برخی پیامک‌ها پرسش‌هایی مطرح می‌شود که ظاهراً ارسال‌کننده منتظر پاسخ خصوصی است. در مواردی که پرسشی عمومی مطرح است، پیامک مورد نظر به آقای امینی برای پاسخ در بخش نامه‌ها ارجاع داده می‌شود.

رویدادها   کنار زاینده‌رود بی‌آب : به یاد فرهاد فارسی، طراح صحنه و لباس (1390-1329)
زاون  قوکاسیان: چی بنویسم؟ بنویسم چه‌قدر تنها شده‌ام؟ بنویسم کدام تکه‌ی تنم پاره شده، گم شده و فقط دیگر در خواب، آن هم شاید، می‌توانم پیدایش کنم؟ همان‌جا توی خواب دودستی می‌گیرمش توی بغلم و می‌گویم: «راسته که شما مُردین؟» می‌خندد و می‌گوید: «مگه آدم‌ها می‌میرن زاون جان؟» برادرم می‌گوید. پدرم می‌گوید. ارحام می‌گوید. فرهاد فارسی می‌گوید.
طلب آمرزش
سعید  پورصمیمی:
درباره‌ی آن مرحوم چیزی شنیده‌ام که قابل بخشش نیست. امیدوارم شایعه‌ی بی‌اساسی بیش نباشد. اگر چنین چیزی درست باشد همه مجبوریم همکاری و آشنایی با او را تکذیب کنیم. حالا که آب از سر گذشته بگذارید این یکی را هم بگویم؛ مهم نیست. اجازه بدهید این صفت ناپسند، این عیب غیرقابل بخشش را همین‌جا برملا کنم، هرچند که هنوز در صحت و سقمش تردید دارم. گردن آن‌هایی که می‌گویند. بین خودمان باشد؛ شنیده‌ام آن مرحوم هر وقت کاری را تمام می‌کرد در کمال خودخواهی دستمزدش را مطالبه می‌کرد! خداوند از سر تقصیرات او بگذرد.

کیومرث پوراحمد بر صحنه: انتخاب سخت‌ترین کار
هوشنگ گلمکانی:
در گرماگرم درگیری کیومرث پوراحمد با تدارک پانزدهمین جشن سینمای ایران و در کشاکش تغییر مدیریت خانه‌ی هنرمندان، پوراحمد تمرین نخستین تجربه‌ی تئاتریاش را به عنوان کارگردان نمایش از سر گذراند و نمایش «خرده‌خانم» را بر اساس نمایشنامه‌ای از اصغر عبداللهی از دوم مرداد در تماشاخانه‌ی ایرانشهر بر صحنه آورد که اجرایش تا پایان شهریور ادامه خواهد داشت. این نخستین تجربه‌ی تئاتری عبداللهی هم هست؛ قصه‌نویس و فیلمنامه‌نویسی که در نوشتن فیلمنامه‌ی فیلم‌های «به خاطر هانیه» و «خواهران غریب » و سریال‌های «سرنخ» و «پرانتز باز» با پوراحمد همکاری داشته است. زمینه‌ی ماجراها (دوران قاجار) و قالب کمدی هم در کار هر دو تازگی دارد. گرچه رگه‌هایی از طنز در برخی از کارهای پوراحمد سابقه دارد، اما از او اثری که بتوان خالص کمدی خواند سراغ نداریم؛ آن هم یک کمدی موزیکال در قالب سیاه‌بازی.

در تلویزیون  حقیقت و مجاز: روایت و شخصیتپردازی در سریال «مختارنامه»
احسان ناظم‌بکایی:  اثر تاریخی چه‌قدر می‌تواند به اصل ماجرا وفادار باشد؟ روایت میرباقری با روایت تاریخ در بعضی نکته‌ها تفاوت دارد و گاهی این تفاوت چنان بنیادی می‌شود که به نظر می‌رسد میرباقری از روایت تاریخی بستری دراماتیک برای روایت قصه‌ی خودش ساخته است. پرسش اساسی این است که تخطی از تاریخ تا چه میزان قابل‌قبول است؟ شاید شمار زنان مختار در مسیر تاریخ اختلال ایجاد نمی‌کرد ولی آیا تغییر در زمان و مکان مرگ شبث بن ربعی هم قابل گذشت است؟

فیلم مستند، ماهواره و تلویزیون ایران: به همین سادگی
ناصر صفاریان: فیلم را برای این می‌سازند که نمایش داده شود. فیلم مستند هم خارج از این قاعده نیست. ولی چون این‌جا خبری از حمایت‌های فرهنگی کشورهای دارای سینما نیست، مستندسازی که با تکیه به بودجه‌ی شخصی و پشت سر گذاشتن هفت خان مشکلات فیلمش را ساخته، جایی برای نمایش فیلمش ندارد. حداکثر می‌تواند دل خوش کند به دوسه جشنواره و تماشاگرانی به اندازه‌ی دوسه سالن صد نفره. تازه این به شرطی است که فیلمش بتواند از دایره‌ی مقررات – اغلب – سلیقه‌ای اداره‌ی نظارت عبور کند و مجوز نمایش را بگیرد. در غیر این صورت، اندازه‌ی اکران، به اندازه‌ی قاب تلویزیون خانه و مساحت محل زندگی خواهد بود. چرا که هیچ راهی نیست جز نمایشهای چند نفره برای دوستان و آشنایان.

سینمای جهان   موج تحول در سینمای روسیه: قدمهای بلندتر و مطمئن‌تر
کیکاوس زیاری:
تیمور بکمامبتوف، تهیه‌کننده و فیلمساز موفق قزاق، که با فیلم‌هایی مثل نگهبان شب و نگهبان روز، چندتایی از پرفروش‌ترین فیلم‌های تاریخ سینمای روسیه را کاگردانی کرده و به لطف موفقیت آنان در هالیوود نیز فیلم اکشن تحت تعقیب را با بازی انجلینا جولی ساخته، در روسیه هم‌چنان راه خود را می‌رود. بر اساس طرح جدید او، دوستداران سینما در روسیه که پولی هم دارند، می‌توانند تهیه‌کننده شوند و در فیلم‌های او سرمایه‌گذاری کنند. کمپانی فیلمسازی بکمامبتوف به نام «پروداکشن شینگل بازلوف» در همکاری مشترکی با یکی از بانک‌های بزرگ روسیه، امکان این نوع سرمایه‌گذاری را فراهم کرده است. علاقه‌مندان به سرمایه‌گذاری در فیلم‌های کمپانی بکمامبتوف می‌توانند در تولید این فیلم‌ها مشارکت کنند و حتی در انتخاب کارگردان و بازیگران فیلم‌ها هم سهیم باشند.

گفتوگوی اختصاصی با مارک رومانک، کارگردان «هرگز رهایم مکن»:
دلم می‌خواهد فیلم شاد هم بسازم

جواد رهبر: سینمای موردعلاقه‌تان کدام است؟ آثار چه کارگردان‌هایی را دوست دارید یا الهام می‌گیرید؟
رومانک: درست است که کارم را با ساخت ویدئوکلیپ شروع کردم اما با تماشای آثار کلاسیک بزرگان سینما به این حوزه علاقه‌مند شدم؛ استنلی کوبریک، آلفرد هیچکاک و هال اشبی از اولین فیلم‌سازانی بودند که کشف کردم. سیدنی لومت را هم دوست داشتم که به نظرم فیلم‌ساز بسیار تأثیرگذاری بود. بعد که کمی سنم بالاتر رفت فیلم‌های جدی‌تری دیدم؛ مثل آثار فدریکو فلینی، اینگمار برگمان، آکیرا کوروساوا و جان کاساوتیس، که او هم برایم بسیار الهام‌بخش بود. در دوران دبیرستان برنامه‌ی نمایش فیلم بسیار پیشرفته‌ای داشتیم که در نوع خود بسیار عجیب بود؛ معلم‌ها از ما می‌خواستند که فیلم‌های آوانگارد تماشا کنیم و وقتی من پانزدهشانزده سال بیش‌تر سن نداشتم، فیلم‌های هنری غیرروایتی تماشا می‌کردم؛ مثل آثار مایا دِرِن، کنت انگر، اوون لند و اندی وارهول. من در سن خیلی کم با این نوع سینما آشنا شدم.

نمای درشت | ببین چه زیباست!
رضا کاظمی: دلبستگی ایناریتو به همنشینی قصه‌ی آدم‌های طبقه‌های مختلف اجتماع (عشق سگی، 21 گرم) و ملیت‌های مختلف (بابل، ذیبا) در این فیلم آخر، به کمال و بلوغ رسیده و به خلق فضایی جهان‌وطن انجامیده که البته یکسره زیر سیطره‌ی فقر است. در این دنیای درندشتِ بنبست فرقی ندارد که مقیم باشی یا مهاجر، و آن‌که تو را به چیرگی می‌گیرد هم‌میهن باشد یا بیگانه. آسمان سرپناه این آدم‌های بیپناه، همواره سربی و دلگیر است. بسیاری از دستمایه‌های اپیزود اول عشق سگی مانند دو برادر، تم خیانت، فقر و بدبختی، در فضایی به‌مراتب تیره‌تر و چرک‌تر در ذیبا بازآفرینی شده‌اند. در این دنیای سرد و صلب حتی موسیقی هم قرار نیست به کار عاطفی کردن فضا بیاید. اصلاً مگر قرار است با تماشای این همه تیره‌روزی، تجربه‌ی عاطفی مثبتی را از سر بگذرانیم؟

من یک موسیقیدان شکستخورده‌ام!: گفتوگو با الخاندرو گونزالس ایناریتو 
فیلمی که در زمان ساخت ذیبا برایم اهمیت داشت، زیستن کوروساوا بود که در آن هم فردی می‌داند که به‌زودی بر اثر سرطان می‌میرد. اما آن فیلم تنها به تفسیر جنبه‌های اجتماعی می‌پرداخت و عناصر فراواقعی نداشت. به یاد رمان کوتاه مرگ ایوان ایلیچِ تولستوی هم بودم. داستانش درباره‌ی فردی‌ست که روی تخت دراز کشیده و به مرگش واکنش نشان می‌دهد. داستان بسیار زیبایی است. پدرم همیشه به من می‌گفت افسردگی و بیماری‌های این چنینی فقط مختص قشر مرفه است. می‌گفت یک راننده‌ی تاکسی نمی‌تواند افسرده باشد و یک گوشه دراز بکشد چون باید دنبال لقمه نانی برای بچه‌هایش باشد.

پرونده‌ی یک فیلم  این‌جا بدون من (بهرام توکلی): همچون فنجان ترکخورده‌ی یلدا
سعید قطبی‌زاده:
چیزی در شخصیت احسان هست که نمی‌گذارد با قطعیت درباره‌اش به نتیجه رسید. او از ابتدا قصه می‌گوید و خیال‌بافی می‌کند. در قصه‌ی خودش، خودش را خواب معرفی می‌کند (در آغاز فیلم، در اتوبوس). در واقعیت نیز خوابیده معرفی می‌شود (ولوشده بر روی یک کارتن بزرگ، در انبار). در صحنه‌های دیگر هم این ایده در شخصیت‌پردازی او کاربرد اساسی دارد. صندلی ماشین رضا را میخواباند تا بخوابد و خون به مغزش برسد. در تمام طول فیلم، حتی در رؤیاهایی که می‌‌بافد، بیمار است. یبوست و نفخ و عطسه و شربت و شلغم و شیر و... کم نیست این نشانه‌ها در فیلم برای درستتر نگریستن به این راوی بیمار و دوستداشتنی. از همه مهم‌تر چشمان غالباً خیس و سیمای ملتهب اوست. آیا می‌توان احسان را خوابگردی تصور کرد که وقایع اطرافش را تصور میکند؟

در انتظار گودو

رضا کاظمی: آن سوی دیوار خیال جایی است؛ محل انباشت میل و تمنا. آنجا اجسادی از آرزوها روی هم تلنبار شده‌اند: آرزوهای سرکوفته، آرزوهای فروخورده، و آرزوهایی که هنوز به دنیا نیامده سقط شدهاند. این سوی دیوار دنیای دیگری است که به «واقعیت» نزدیکتر است و جغرافیای سرد و دل‌مرده‌اش تجسمی از فقدان و مرگ میل و آرزوست. مرز میان این دو دنیا همان دیوار خیال است. این دیوار یا غشای نفوذناپذیر، چیزی جز مغز چرب آدمیزاد نیست. بیرون این نیم‌کره‌ها انسان‌ها پا بر کره‌ی خاک دارند. اما آن سوی درونی این نیم‌کره‌ها جایی است از جنس لامکان که هویت و تصویر درونی انسان شکل می‌گیرد. پرسش دیرین هویت‌خواهانه‌ی آدمیزاد بر مبنای همین لامکان اندرونی شکل می‌گیرد: «کیست در دیده که از دیده برون می‌نگرد/ یا چه جان است نگویی که منش پیرهنم» (حضرت مولانا). ذهن شخصیت‌های اصلی هر سه فیلم توکلی (پابرهنه در بهشت، پرسه در مه، این‌جا بدون من) در همین لامکان اندرونی گرفتار آمده و کالبدشان در آن سوی دیوار، یعنی دنیای بیرونی.

گفتوگو با بهرام توکلی: زندگی را با سینما تحمل می‌کنم
مهرزاد دانش: در روزهای جشنواره نقل قولی از شما خواندم که فضای کنونی اجتماعی و معیشتی ایران را نزدیک به موقعیتی که ویلیامز در این نمایشنامه ترسیم کرده می‌دانید.
توکلی: مهم‌ترین عامل همین نکته‌ی دوم است. در نمایش‌نامۀ ویلیامز در شروع خیلی گل‌درشت روی شرایط اجتماعی و اقتصادی تأکید می‌شود. مثلاً می‌گوید خانه‌ی پولدارها این شکلی است، ولی خانه‌ی ما فقیرها مثل قوطی کبریت چسبیده به هم است. اما به‌سرعت از این شرایط عبور می‌کند و از آن به عنوان بستری برای طرح کردن این ایده که انسان‌ها در مواجهه با بحران‌ها چه راه‌هایی را انتخاب می‌کنند استفاده کرده و رسیدن به ایده‌ی رؤیا دیدن در بیداری. این مسیر به نظرم مسیر قابل طرحی در شرایط اقتصادی فعلی‌مان بود. یعنی این ایده که شما مدام از نیازهای روزمره‌ات دور و دورتر می‌شوی تا زمانی که نیازهای طبیعی اولیه‌ات برایت مثل رؤیا می‌شود. حالا در مواجهه با این بحران چه می‌کنی؟

گفت‌وگو با نگار جواهریان: رفتن تا ته اقیانوس
آرامه اعتمادی: این‌جا بدون من در مجموع فیلم دردناکی است. همه‌ی شخصیت‌ها مشکلاتی دارند که دلسوزی مخاطب را برمی‌انگیزند. اگر در جایگاه مخاطب قرار بگیرید، دلتان بیش‌تر برای کدام شخصیت می‌سوزد؟
جواهریان: این سه شخصیت یک وجه اشتراک دارند که با تصوراتشان در جهان خودشان زندگی می‌کنند. به همین دلیل با اینکه هر کدام ویژگی‌هایی دارند که با هم متفاوت‌شان می‌کند، اما مثل این است که این سه شخصیت یکی هستند. این‌ها شکل دیگری از زندگی را بلد نیستند و نمی‌توانند از هم جدا شوند. وضعیت دردناک و بغرنج این خانه و خانواده برایم خیلی ملموس است و می‌شود گفت که دلم برای همه می‌سوزد. وضعیت ما هم مثل این‌هاست. ما هم آرزوهای‌مان کوچک شده است. آرزو داریم یک آدم متوسط ساده باشیم. و یک زندگی متوسط کنیم که حتی این هم دیگر محال به‌نظر می‌رسد، برای همین آن را خیال می‌کنیم.

گفتوگو با صابر ابر: ... مگر آنکه دچار فراموشی شوم
امیر پوریا:
اگر کارگردان فیلمش را زیاد تحلیل کند یا حتی بازیگر، کار لوث و لوس می‌شود و لو می‌رود. این‌که گاهی این خل بودن درک می‌شود و گاهی نمی‌شود، امتیاز این بازی‌هاست. این تردید در قضاوت ما وجود دارد چون در خود زیست عینی این آدم‌ها هم وجود دارد.
ابر: این قدر که قابل باور شده. من همیشه شنیده بودم ولی تجربه‌ی بازی با خانم معتمدآریا را نداشتم. عجیب است. واقعاً شاید درست‌ترین کلمه «عجیب» است. این کلمه را من نمی‌توانم معنی کنم. برایش معنی ندارم. عجیب یعنی چه؟ یعنی باعث تعجب است؟ خب وقتی کسی باعث تعجب می‌شود یعنی چه می‌شود؟ نمی‌دانم. واقعاً این‌ جوری است. می‌دیدم که از همان شیوه‌ای که می‌گویی بسیار استفاده می‌کند. تحلیلش در حد این است که آن سکانس درست اجرا شود. در روایت فیلم و فیلم‌نامه و روایت ذهنی کارگردان. برای این نقش به‌خصوص اصلاً وارد جزییات نمی‌شد. حتی گاهی به من می‌گفت که این قدر درگیرش نشو. چون می‌دید من یک‌دفعه یک چیزی برایم خیلی سؤال است، می‌گفت صابر ولش کن. من بعد از ده‌پانزده جلسه فیلم‌برداری فهمیدم که این نقش از آن نقش‌هایی است که باید ولش کنم.

آقا یوسف (علی رفیعی): دایره‌ی بسته یا مدار بسته؟
شاهپور عظیمی: واجد عنصری بود که اجازه نمی‌داد تلخی‌ها بر فیلم غلبه کنند. عشق میان عزیز و آتیه (امید به آینده؟) اجازه نمی‌داد اصولاً به پایان ناخوش فکر کنیم. عشق عنصری است که در آقایوسف جایش نه‌تنها خالی است که اصلاً محلی برای بروز آن پیش‌بینی نشده است. در صحنه‌ای از فیلم که ترگل وارد می‌شود و طنازانه آقایوسف را به حرف می‌کشد، خداخدا می‌کردم بین این دو ارتباطی عاطفی شکل بگیرد تا فیلم را از این حجم عبوسی درآورد. اما تشر آقایوسف به ترگل امیدم را بر باد داد!

پدران و فرزندان
نیما عباس‌پور: حاصل دغدغه‌ی ذهنی خالقش است. حاصل چیزی است که در این سن‌وسال ذهن رفیعی را به خود مشغول کرده و او را واداشته تا آن را در قالب فیلم‌نامه روی کاغذ بیاورد و در نهایت به تصویر بکشد. دغدغه‌ی علی رفیعی در دومین اثر سینمایی‌اش ناشی از سن‌وسال اوست و آن چیزی نیست جز رابطه‌ی پدر و فرزندی. به همین دلیل در طول فیلم شاهد پیرنگی اصلی‌ هستیم که محور آن را رابطه‌ی‌ مردی را با دختر جوانش تشکیل می‌دهد و هم‌چنین تعدادی پیرنگ فرعی که محور آن‌ها نیز رابطه‌ی فرزندانی است با والدین‌شان. دکتر رفیعی با به تصویر کشیدن این شخصیت‌ها تلاش کرده غیرمستقیم به مسائلی و چه‌بسا سؤال‌هایی نظیر تعلیم و تربیت فرزند، تعهد او به خانواده و اعتماد طرفین به یکدیگر بپردازد. 

گفت‌وگو با علی رفیعی: داد از غم تنهایی!
جواد طوسی:
با توجه به شناخت چندین ساله‌ی شما از آقای هاشمی، چه‌طور شد که انتخاب اول شما آقای قریبیان بود و چرا به سرانجام نرسید؟
رفیعی: آقای قریبیان انتخاب اولیه‌ی من نبود. هم‌زمان با مرحله‌ی پیش‌تولید فیلم، آقای هاشمی در کار دیگری مشغول شدند و آقای قریبیان پیشنهاد فردی بود که قرار بود در تهیه‌ی فیلم آقایوسف با من شراکت کنند. من پذیرفتم ولی هیچ شناختی از آقای قریبیان نداشتم. روزی هنگام تمرین با موردی برخورد کردم که احساس کردم این همکاری نمی‌تواند به سرانجام برسد. خود آقای قریبیان هم متوجه شد و با برخورد و رفتار خوب و مناسب از گروه خداحافظی کرد. بعد از رفتن ایشان تصمیم گرفتم، حتی به قیمت یک سال انتظار، منتظر آقای هاشمی بمانم.

شبانه‌روز (کیوان علی‌محمدی، امید بنکدار): آینه‌ی سکندر
یاشار نورایی: جایی در فیلم شبانه‌روز، نقاشی به نام سیاوش وقتی رنگ روی بوم نقاشی می‌گذارد و طرح می‌کشد جمله‌ای می‌گوید به این مضمون که بر خلاف خطوط مستقیم، خطوط منحنی به سمت مهربان‌تر شدن می‌روند. اگر این سخن را به دیدگاه کلی دو کارگردان بااستعداد فیلم تعمیم دهیم، می‌توان یک سیر منطقی میان تجربه‌های سینمایی امید بنکدار و کیوان علی‌محمدی پیدا کرد. این سیر منطقی، جهد در تغییر زاویه‌ی دید و شیوه‌ی روایت‌گری و تلاش و تجربه در استفاده‌ی کامل از ابزارهایی است که یک کارگردان در سینمای ایران برای روایت یک قصه در اختیار دارد. به همین دلیل تجربه‌گرایی ساختاری این دو کارگردان نه صرفاً تجربه در متفاوت‌نمایی بلکه بیش‌تر حاصل قوام یافتن یک نگاه جامع نسبت به هستی است که بر اساس تعدد نظرگاه و تنوع نگاه بنا شده و هر قدر هم روایت‌ها غیرخطی و آشفته به نظر بیایند، در نهایت به یک مسیر مشترک هدایت می‌شوند و با هم یک کل منسجم را می‌سازند.

با همه‌ی چشم تو را میجویم
محمد باغبانی:
چهار داستان مجزا، ساختار روایی شبانه‌روز را تشکیل می‌دهند. چهار داستانی که به لحاظ بصری و فرم روایی، متفاوت با یکدیگر پرداخته شده‌اند. هر کدام از داستان‌ها هم جدا از داستانک‌هایی که در دل خود دارند، به دو بخش کلی تقسیم شدهاند که با در نظر گرفتن قواعد فیلمنامه‌نویسی کلاسیک چندان این دو بخش به یک‌دیگر مربوط نیستند، اما چون دو فیلم‌ساز علاقه‌ی خاصی به نمایش حس‌وحال و فضای ذهنی شخصیت‌ها دارند، این قبل و بعدها را خیلی جدی و جسورانه به تصویر کشیده‌اند. جسورانه به این معنی که درام، چندان ربط و نیازی به روایت آغازین هر داستان ندارد ولی فیلم‌ساز آگاهانه حاضر شده این بخش را نیز در فیلمش بگنجاند. البته در بین این چهار داستان، تنها داستان فوژان (با بازی مهناز افشار) است که روایت آغازین یا اصطلاحاً مقدمه‌ای ندارد و همه چیز از همان ابتدا شروع میشود.

روشنایی‌های چند ذهن زیبا: گفت‌وگوی جمعی با مهناز افشار، امید بنکدار،
حمیدرضا پگاه، مرتضی پورصمدی، کیوان علی‌محمدی و محمدرضا فروتن

امید بنکدار و کیوان علی‌محمدیآرامه اعتمادی: در عین سادگی، شاید یکی از سخت‌ترین کارهای دنیا این باشد که جمعی از دوستان را دور هم جمع کنی و دور از فضای شاد و شوخ دنیای رفاقت، بخواهی ذهنت را متمرکز کنی و حرف جدی یا کاری حرفه‌ای انجام دهی؛ کاری که باید برای این میزگرد سینمایی انجام می‌شد. دوستانی باید جمع می‌شدند تا از تجربه‌ی حضورشان در شبانه‌روز بگویند، آن هم بدون حاشیه رفتن و تلف کردن وقت. اما این اتفاق افتاد. شبانه‌روز پر است از بازیگران به‌نام که هر کدام به‌تنهایی می‌توانند با نظرهای متعددشان روند فیلم‌نامه و حتی کیفیت کار را تغییر دهند، اما در نهایت آن‌چه بر پرده‌ی سینما دیده‌ایم، نه‌تنها نشان‌دهنده‌ی ذهنیت مشترک دو کارگردان (کیوان علی‌محمدی، امید بنکدار) است، بلکه فریاد هم‌دلی و هم‌راهی گروهی است که مشتاق به کارهای نکرده‌اند. از بازیگرانش مثل محمدرضا فروتن، مهناز افشار و حمیدرضا پگاه که در این جلسه حاضر شدند گرفته تا مرتضی پورصمدی مدیر فیلم‌برداری. این فیلم انگار می‌خواهد نشان دهد اتفاق لحظه‌ای می‌افتد که هدف جمعی حرف اول را بزند، نه یک عمر شهرت یا فعالیت موفق هنری.

جدایی نادر از سیمین: پیش از آن‌که جوابی پیدا کنیم...
کیومرث وجدانی: در بسیاری از موارد در فیلم، رفتار مردم تحت تأثیر عوامل مادی و اقتصادی صورت می‌گیرد و از این نظر، پول نقش بزرگی را ایفا می‌کند. سیمین با کارگر برای حمل پیانو و نادر با راضیه برای دستمزد مواظبت پدرش چانه می‌زنند. نادر دخترش را مجبور می‌کند که انعامش را از متصدی پمپ‌بنزین پس بگیرد. و کلی وقت صرف مذاکره برای جبران مالی سقط جنین راضیه می‌شود. در میان این گروه با تمام نقص‌ها و نقاط ضعف‌شان، یک نفر برتری خود را نشان می‌دهد. ترمه، دختر نادر و سیمین، با رشد فکری، حساسیت، هوش و زیبایی خود، تماشاچی را مسحور می‌کند.

سوت پایان (نیکی کریمی): زنان بدون مردان
جواد طوسی:
  سوت پایان در مقایسه‌ی مضمونی با دو فیلم قبلی نیکی کریمی (یک شب و چند روز بعد) نگاه اجتماعی‌تری دارد و برای این نوع نگاه خود، بیانی مستندگونه را انتخاب کرده است. بخشی از این انتخاب با شخصیت اصلی فیلم (سحر رحیمی) که یک مستندساز است، هم‌خوانی دارد. در شروع فیلم تمهید مناسبی برای معارفه‌ی ما با این شخصیت مرکزی صورت می‌گیرد. در طول فصل عنوان‌بندی قسمتی از تصنیف قدیمی «مرغ سحر» با صدای قمرالملوک وزیری پخش می‌شود و پس از پایان این فصل متوجه می‌شویم که این صدا مربوط به مستندی است که سحر درباره‌ی «قمر» ساخته و آن را در کنار شوهرش سامان تماشا میکند.

زیر انعکاس نور چراغ‌های خیابان
مصطفی جلالی‌فخر: اصرار فیلم‌|ساز بر سنگ‌تمام گذاشتن برای حضور انسانی سحر، به حاشیه‌نشینی سامان و دیگران محدود نمی‌شود و گاه به نادیده‌انگاری بدیهیات منطق روایت هم می‌رسد. ایراد گرفتن به منطق داستان در حد مچ‌گیری و مو را از ماست کشیدن، راه درستی نیست. اما اگر این ضعف باعث ایجاد پرسش در مخاطب شود، می‌تواند به ادامه‌ی رابطه‌ی او با داستان لطمه بزند. چون طبعاً تفکر مزاحمی شکل می‌گیرد که در این ارتباط، مداخله‌ی منفی می‌کند. شاخص‌ترین نمونه، در اقدام سحر برای فروش آپارتمان ناتمام‌شان است. این کار قرار است اوج ایثارگری زن اشد، اما مگر او نمی‌داند که مالک این خانه سامان است؟ و مگر نمی‌داند که کسی جز مالک حق فروش ندارد؟ پس چه‌گونه بی‌خبر برای فروش می‌رود و با متصدی پیش‌فروش بحث می‌کند؟

گفت‌وگو با نیکی کریمی کارگردان «سوت پایان»: داستان انتخاب
مرضیه ریاحی: گفتید فیلم‌سازی برایتان این طوری است که وقتی یک اتفاق یا مسأله‌ی اجتماعی برای‌تان جالب می‌شود، می‌روید سراغش. ایده‌ی نوشتن فیلمنامه‌ی سوت پایان چه‌طور شکل گرفت؟
کریمی: چهارپنج سال پیش در جشنواره‌ی لوکارنو مستند ماده‌ی 61 (مهوش شیخ‌الاسلامی) را دیدم که نخستین تلنگر را زد. همیشه باید یک تلنگری باشد که فیلمنامه بنویسم. دیدن آن مستند در کنار این مسأله‌ی جامعه که ما فقط و فقط فلش‌های‌مان به طرف خودمان است و هر کس فقط فکر می‌کند برای خودم چه کار می‌توانم بکنم، روی من تأثیر گذاشت. ضمن این‌که من به‌وضوح این ماجرا را دیدم. سر صحنه‌ی فیلمی بودم که یک نابازیگر درگیری خاصی داشت و وقتی کارش تمام شد، کارگردان بدون اینکه به او یا خانواده‌اش کمکی بکند، رهایش کرد و دیگر حتی جواب تلفنش را هم نداد.  آن اتفاق و دیدن مستند ماده‌ی 61 در کنار هم تلنگری برای نوشتن فیلمنامه شد.

گفت‌وگو با تورج اصلانی فیلمبردار «سوت پایان»:
فیلمبرداری با چرخ دستی و لباس یک گاریچی!
آذر مهرابی:
به اعتقاد شما ترفند دوربین روی دست در این فیلم باعث نزدیکی و ارتباط بیش‌تر فیلم با بیننده شده؟ اصلانی: وقتی با قصه بی‌واسطه مواجه می‌شویم که به دل موقعیت برویم. وقتی دوربین می‌رود روی سه‌پایه انگار یک واسطه داریم. انگار که خط‌کشی کرده‌اند تا از یک جایی جلوتر نرویم. البته استثنا هم داریم. مثلاً جایی که آن قدر دیالوگ‌نویسی قوی وجود داشته باشد که بیننده نیازمند مانورهای بصری دوربین نباشد و فقط برود در دل موضوع که البته این اتفاق بیش‌تر در سینمای قدرتمند کلاسیک رخ می‌دهد و تولید در این نوع سینما اقتصاد خاص خودش را می‌طلبد و به معنای واقعی سینما/ صنعت است.

معرفی و نقد کتاب  دانش نامۀ سینمایی کتاب سوم: کارگردانان (بهزاد رحیمیان)
دلش و کارش این‌جاست
آیدین آغداشلو:
هرچند که بهزاد رحیمیان در ایران نمانده، اما دلش و کارش در همین‌جاست و از راهی بسیار دور فرهنگ‌های سینمایی را تألیف می‌کند و برای چاپ به این‌جا می‌فرستد. دوستانش هم‌چنان دوستش دارند و دل‌شان برایش تنگ می‌شود و قدر حاصل کارش را می‌دانند و تحسینش می‌کنند.
شط عظیم 
پرویز دوایی:
آقای فخریزاده آخرین حاصل عشق و زحمات شما (دفتر کارگردان‌ها) را لطف کردند و فرستادند و ما را باز مبهوت و مجذوب کردند از این حاصل درخشان نتیجه‌ی علاقه و آگاهی و دقت و پشتکار عده‌ای در کار خویش که زیر هدایت شما در این مجرای شط عظیم، این کار خیره‌کننده را بعد از سال‌ها به ثمر رسانده. کاری که البته، مثل سایر آثاری که نام شما را بر خود دارند، ماندنی و مرجع و مثال‌زدنی خواهد ماند.
یکی از ما چند نفر
امید روحانی:
ما بچه‌های عصر رایانه و گیگابایت و دانلود و آیفون نبودیم. ما بچه‌های جمع کردن و آرشیو کردن «سایت اند ساند» و «فیلم کامنت» و «کایه دو سینما» بودیم. بچه‌های خشمگین و پرمدعایی که فکر می‌کردیم ـ مثل هر نسل جوان دیگری در همه‌ی دوران‌ها و همه جا ـ که منتقدان نسل قبل‌تر کم می‌دانند و بی‌سوادند و پرمدعا و شاید ناگزیر ما آمده‌ایم که جهان را درست کنیم و طرح نویی را دراندازیم که در آن اندازه‌های درست و قواعد تازهای برای جهان و هنر و سینما و همه چیز سامان یابد. همه هم چپ‌چپ نگاه می‌کردیم، چه به اسطوره‌ها و شمایل‌های نسل قبل و چه حتی به خودمان. همه هم سخت‌کوش بودیم و بهزاد، از میان همه‌ی ما، جدیتر و عبوس‌تر.

منبع : ماهنامه سینمایی فیلم



ده سال بازیگری سینمای ایران: بازیگران، چاوشان رقصان
علیرضا معتمدی:
دهه‌ی 1380 در حالی به پایان رسید و سینمای ایران وارد دوران تازه‌ای از حیاتخسرو شکیبایی خود شد‌ که با وجود همه‌ی مشکلات سیاسی و اجتماعی و فرهنگی موجود در کشور، سینمای ایران اتفاق تازه‌ای را رقم زده است. نسلی نو از راه رسیده‌اند و تعاریف جدیدی از استاندارد‌های سینمای ملی ارائه کرده‌اند. نسلی که پیش‌قراولان و شاخص‌ترین پیامبران آن بازیگرانی هستند که تعریف کلیشه‌ای از محبوبیت را در سینما‌ی کشور تغییر داده‌اند. نسل بازیگران دهه‌ی هشتاد ستاره‌های واقعی سینما‌ی این دهه بودند و معتقدم که دهه‌ی پیش رو دهه‌ی بازیگرانی‌ست که تماشاگران به قصد تماشای هنرنمایی آن‌ها مقابل گیشه‌ها صف خواهند کشید و سینماگران از امکان همکاری با آن‌ها به شوق می‌آیند برای نوشتن و ساختن و خلق کردن؛ بازیگرانی که بیش از آن‌که زیبا باشند، درونی زیبا به قصه‌های آدم‌های سینمای اولین دهه از هزاره‌ی سوم بخشیده‌اند که اگر نبود این اعتقاد مؤمنانه، این شماره‌ی ویژه از مجله‌ی «فیلم» شاید شکل نمی‌گرفت... این شماره جشنی‌ست پر از دست‌‌افشانی و ترانه علیدوستیهلهله، جشنی به ستایش و سلامتی روزهای خوبی که برای سینمای ایران در راه است...

بازیگران کشف‌شده در دهه‌ی 80 و فقدان یک عنصر مهم: ستاره نمی‌شوند
علی مصلح حیدرزاده:
جنس بازیگرانی که در دهه‌ی 80 وارد سینما شدند، با گذشته کمی متفاوت بود؛ نوعی نخبه‌گرایی و مقاومت مثبت در برخی از این بازیگران دیده می‌شد و آن‌ها حاضر نبودند هر پیشنهادی را ولو به قیمت ستاره شدن بپذیرند. آن عده هم که هر پیشنهادی را پذیرفتند، ستاره نشدند، حتی اگر تعداد فیلم‌های کارنامه‌شان به‌سرعت زیاد شد. مروری بر حضور و دوام مهم‌ترین چهره‌های بازیگری دهه‌ی 80، شاید بتواند چشم‌اندازی از این دهه‌ی بی‌ستاره را ترسیم کند: حمید فرخ‌نژاد: بازیگر، نه ستاره/ حمید گودرزی: لب مرز/ الناز شاکردوست: کَمیت/ حامد بهداد: جنون ذاتی/ حمیدرضا پگاه: چرا ستاره نشد؟/ افشین هاشمی: ریشه‌های تئاتری/ شهرام شهاب حسینیحقیقت‌دوست: دور از اصل

کارنامه‌ی ستارگان پس از انقلاب در دهه‌ی هشتاد: ستاره‌ بود، ستاره است
مرضیه ریاحی:
شرایط سیاسی و اجتماعی ایران پس از انقلاب تا مدت‌ها تأثیر پررنگی بر سینما داشت. بارزترین این تأثیرها، پس زدن فرهنگ ستاره‌سازی بود. سینمای ایران که تا سال‌ها بر مدار ستاره‌ها می‌چرخید؛ به‌یک‌باره از آن‌ها خالی شد و در حدود یک دهه بر حذف ستاره‌ها پافشاری کرد. عروس (بهروز افخمی) جزو نخستین فیلم‌هایی بود که پس از انقلاب، دو ستاره‌ی جدید را به سینمای ایران معرفی کرد. هرچند پذیرش ستاره‌های جدید به‌راحتی اتفاق نیفتاد؛ اما سرانجام فرهنگ فراموش‌شده‌ی ستاره‌سازی دوباره به سینمای ایران بازگشت. گرچه بارقه‌هایی از حضور ستاره‌ها در سینمای ایران از پرویز پرستوییاواسط دهه‌ی شصت – به شکلی متفاوت البته – دیده می‌شد.

چشم‌انداز یک دهه: مثل یک دریاچه، با چاه‌های عمیق
حبیب رضایی:
دهه‌ی 1370 به خاطر سیاست‌های غلط سیاست‌گذاران، بیش‌تر زمانه‌ی کاشت بود و تثبیت. باز باید بحث‌های ابتدایی مطرح می‌شد؛ مثل این‌که بازیگری هنر در چشم بودن است و در ذهن ماندن، این‌که بازیگران به فراخور زمان باید که محبوب باشند و پرطرف‌دار و به این واسطه، تأثیرگذار. باور نداشتیم و نداریم که این بدیهیات باید «اثبات» شود و «تکرار». دومی هنوز هم می‌شود اما دهه‌ی 1380 زمان باروری بود و قبول جایگاه بی‌رقیب بازیگری در روند تولید و نمایش فیلم.

اصغر فرهادی پدیده‌ی بازیگری دهه‌ی 1380: وه که چه فیلمی می‌شد آن فیلم!
هوشنگ گلمکانی:
بازیگری لااقل در همین سه فیلم اخیر فرهادی چنان کیفیتی غبطه‌برانگیز – و خوش‌بختانه کم‌تر اصغر فرهادیحسادت‌برانگیز! – دارد که شاید همه‌ی کارگردان‌ها آرزویش را دارند. کیفیتی ممتاز و یک‌دست. حالا در فیلم‌های او بازی بد و متوسط وجود ندارد. بحثی اگر هست بر سر این است که کدام بازی بهتر است و تازه در این بحث و پرسش هم برخی برای قضاوت و پاسخ دادن درمی‌مانند. اکنون بی‌تردید می‌توان گفت که هر بازیگری آرزوی بازی در فیلمی از اصغر فرهادی را دارد، زیرا همین نفس انتخاب فرهادی اعتباری برای آن بازیگر به شمار می‌آید و حاصل کار، نقطه‌ی عطف کارنامه‌اش محسوب خواهد شد.

81 جایزه‌ی دهه‌ی 80: جایزه‌های جهانی بازیگران سینمای ایران
محمد  اطبایی:
سینمای ایران از اولین جایزه‌ی بین‌المللی خود با مستند یک‌آتش (ابراهیم گلستان) در جشنواره‌ی ونیز در سال 1340 تا پایان مرداد  ماه 1390، 2120 جایزه‌ی خارجی گرفته (شامل 152 جایزه در قبل و 1968بابک کریمی، علی‌اصغر شهبازی و پیمان معادی در جشنواره فیلم برلین جایزه در بعد از انقلاب) که سهم جایزه‌ی بازیگری 117 عنوان، 5/5 درصد کل جایزه‌های بین‌المللی، بوده است. از این تعداد، 110 جایزه را بازیگران ایرانی و 5 جایزه را بازیگران غیرایرانی فیلم‌های ایرانی گرفته‌اند؛ 5 جایزه در سال‌های قبل از انقلاب و 112 جایزه در سال‌های بعد از انقلاب. که از این تعداد 81 جایزه (بدون احتساب جوایز بازیگران غیر ایرانی) فقط در دهه‌ی هشتاد نصیب سینمای ایران شده است. آماری که خود به تنهایی می‌تواند گویای توجه چشمگیر جهانی به بازیگران ایرانی باشد.

گفت‌وگوی ترانه علیدوستی و شهاب حسینی: به شکست هم نیاز داریم
عباس یاری:
آرای نویسندگان را که جمع زدیم، ترانه علیدوستی و شهاب حسینی در صدر جدول ایستادند؛ دو بازیگری که بعد از تجربه‌ی مشترک‌شان دررضا کیانیان فیلم شاخص این دهه، درباره‌ی الی...، شانس ظاهر شدن در تجربه‌ی سینمایی دیگری را در کنار هم پیدا نکرده بودند، اما موفقیت‌های آن فیلم و فضای پشت صحنه‌اش، آن‌ قدر برای‌شان خاطره‌انگیز و آموزنده بوده که برای انجام این نشست اشتیاق زیادی داشتند... این گفت‌وگو بیش‌تر حول موقعیت اجتماعی بازیگران و بازتاب‌های کارشان در جامعه و واکنش‌های مردم به آن‌ها متمرکز شده است.
حسینی: من خنده‌ام می‌گیرد. گاهی فکر می‌کنم انگار داشتم به سمت جنوب حرکت می‌کردم، چرا سر از شمال درآوردم؟! همین شرایط است که باعث می‌شود به خودم بگویم کاش یک استودیو کوچک داشتم. موسیقی‌ام را کار می‌کردم و لذتش را می‌بردم. امروز وقتی برای لذت بردن نیست. آن‌ قدر مانع سر راهت است که لذتش نصیب دیگران می‌شود.
علیدوستی: ولی من از این‌که هنوز سر راه هستم لذت می‌برم. شرایط دشوار است، شاید به نظر بیاید به نفع همه است که شما بروید در همان استودیوتان مشغول دل خودتان باشید. اما من این دشواری را ترجیححبیب رضایی می‌دهم. انگار در یک گردباد عظیم، هنوز چند نفری شاخه‌ها را به‌سختی گرفته‌اند و عرصه‌ی فرهنگ را خالی نمی‌گذارند. مردم هم می‌بینند و قضاوت می‌کنند. مطمئنم.

گفت‌وگوی لیلا حاتمی و هانیه توسلی: جادوی قورت دادن یک جرعه آب
علیرضا معتمدی:
برای راه انداختن گفت‌وگوی دونفره‌ی زنانه‌مان وقتی که یک طرف بحث لیلا حاتمی بازیگر محبوب و پرفروغ این دهه است مگر می‌شود کسی را جز هانیه توسلی به عنوان نفر مقابل برگزید؟ بازیگری که در دهه‌ی هشتاد گل کرد و حالا‌ تازه دارد نقش‌های خوبش را در تئاتر و تلویزیون بازی می‌کند.
توسلی: گاهی پیش آمده که همبازی‌ام ارتباطش با من جوری بوده که نتوانسته‌ایم با هم ارتباط برقرار کنیم و کنار بیاییم. برای شما پیش آمده؟ یعنی فکر می‌کنید توانایی بازیگری همبازی مهم‌تر است یا ارتباط عمومی‌اش؟لیلا حاتمی
حاتمی: برای من توانایی بازیگری‌اش مهم‌تر است چون ارتباط عمومی به نظرم مال بعد از قطع شدن پلان است. طرف اگر بازیگر خوبی باشد جلوی دوربین و مقابل من دیگر ارتباطات عمومی‌اش حتی برای خودش فراموش می‌شود و در آن لحظه فقط نقش‌اش را بازی می‌کند و تو هم که داری بازی‌ات را می‌کنی و همین مهم است. حالا اگر بعدش ارتباط عمومی‌اش وسط کشیده شود دیگر مهم نیست. بازیگر بودنش است که مهم و مؤثر است.

گفت‌وگوی رضا کیانیان و حامد بهداد: هم سوختیم و هم قطار...
کیانیان:
اعتقادت این‌ست که بهترینی؟
بهداد: اعتقادم است؟ بله... ولی اعتقاد واقعی‌ام نیست. ببینید وقتی که یک شور و وجدی مرا می‌گیرد فکر می‌کنم که در آن لحظه بهترینم. بله. همین الانهدیه تهرانی ممکن است بحث گل بیندازد و یک اوج در من حاصل بشود. آن لحظه اگر برسد، حتماً اعلام می‌کنم.
کیانیان: باشد، اعلام کن. ماجرا این است که در آن لحظه تو بهترینی. ولی وقتی مثلاً در nتا مصاحبه بگویی من بهترینم، خوب این یک بحث ایجاد می‌کند. بهترین یعنی چه؟ اصلاً معیار یعنی چه؟ چرا مثلاً این بهترین است و آن یکی بدترین؟ وقتی می‌گویی بهترین، خودش قیاس ایجاد می‌کند.
بهداد: این بهترین و بدترین گفتن‌های من را اصلاً کسی نباید جدی بگیرد. ماجرا همین است.
کیانیان: خوب بالاخره داری حرفی را می‌زنی...
بهداد: بزنم. مشکلش چیست؟ من بهترینم. تو هم بهترینی تا موقعی که نگفتم تو بدترینی...
کیانیان: آخر وقتی می‌گویی من بهترینم یعنی بقیه پایین‌ترند.
بهداد: خوب یک نفر هم بیاید بگوید نه من بهترینم!

به یاد خسرو شکیبایی: کیمیاگرهانیه توسلی
علیرضا معتمدی:
سینما پس از او حتماً چیزی کم دارد اما آیا کسی یادش هست که سینمای ایران پیش از او چه‌گونه بود؟ آن همه شور و شیدایی و مدهوشی، آن همه احساس و تمنا ـ یا به قول خودش در فیلم هامون در اوج تمنا نخواستن‌ها ـ با او بود که به سینما آمد. نه این‌که عشق پیش از او نبود، که بود، اما عاشقی رنگی دیگر داشت. عاشق‌ها طور دیگری نگاه می‌کردند، مردان شکسته اما پرامید طور دیگری حرف می‌زدند، آدم‌های قدیمی کوچه‌های قدیمی طور دیگری راه می‌رفتند. و روشنفکران روی پرده پیش از او شعرها را با صدای دیگری می‌خواندند و به پچپچه و زمزمه در خلوت و جلوت طور دیگری حرف می‌زدند.

رضا مارمولک/ پرویز پرستویی: مارمولک: آینه‌ای از واقعیت و آرزوباران کوثری
مهرزاد دانش:
رضا مارمولک در میان شخصیت‌های سینمایی یک دهه‌ی قبل، موقعیتی استثنایی دارد. این موقعیت ناشی از دو ویژگی است. نخست، وجه واقعی شخصیت مزبور که یک سارق است و دوم وجه وانمودی آن که یک روحانی است. این خصیصه باعث شده دو شمایل کاملاً متضاد در یک فضای واحد قرار گیرند. طبعاً در چنین رهیافتی هم فرایند شخصیت‌پردازی پیچیده می‌شود و هم بازی در چنین نقشی دشواری‌های خاص خود را دارد؛ چون هم باید ابعاد ناهنجار شمایل نخست نمایش داده شود و هم ظاهر هنجاری شمایل دوم به چشم بیاید. این زمینه در واقع، بازتابی از بخشی از فضای زمانه‌ی نمایش فیلم (و چه بسا روزگارانی از قبل و بعد) است: فضایی که ظاهر رسمی‌اش با درون غیررسمی‌اش از زمین تا آسمان متفاوت است؛ ظاهری پاستوریزه و هنجار و درونی بزه‌کار و لاقید.

ننه گیلانه/ فاطمه معتمدآریا: گیلانه: بر مادرانِ جنگ‌رفته‌ها چه گذشت؟نگار جواهریان
امیر پوریا:
ننه گیلانه به دلیل ویژگی‌های انسانی ملموس، مادرانه و حتی معصومانه‌اش، می‌تواند برای همۀ دوره‌های تاریخی بعدی ما به عنوان مظهری از رنج مادران این سرزمین در اثر بقایا و عوارض جنگ، ثبت و آرشیو شود. نمی‌گویم به عنوان «سند»ی از این رنج، چون فیلم اصرار دارد درام شخصی و خصوصی و منحصر به همین آدم را از گوشه و کنارهای زندگی پر از سختی و زحمت او کنار هم بگذارد و گرد بیاورد. دل‌پذیر بودن فیلم با وجود تمامی تلخی رنج‌آور موقعیت‌هایش، نتیجۀ همین دراماتیزه کردن رفتار و زیست فردی او و پرهیز از شعارهای تعمیم‌پذیر است. در نتیجه، گیلانه به عنوان «مظهر»ی از همان‌ها که گفتم دیده می‌شود و در یاد می‌ماند.

ترانه/ ترانه علیدوستی: من ترانه پانزده سال دارم: پرتاب به درون کابوسهنگامه قاضیانی
شهزاد  رحمتی:
یکی از دلایلی که باعث شد در همان برخورد اول چنان شیفته و مجذوب ترانه‌ی من ترانه پانزده سال دارم بشوم شباهت انکارناپذیرش به یکی از قهرمان‌های ادبی ‌بسیار محبوبم است در یکی از رمان‌های به‌اصطلاح بالینی‌ام که نوشته‌ی یکی از محبوب‌ترین نویسندگانم است. منظورم شخصیت تس است در کتاب تس یا تس دوربرویل تامس هاردی بزرگ. این شخصیت در ضمن با شایستگی به روی پرده‌ی سینما هم راه پیدا کرده البته، آن هم توسط نابغه‌ی دیگری به نام رومن پولانسکی و با بازی بازیگر بسیار دوست‌داشتنی دیگری به نام ناستاسیا کینسکی.

مژده/ هدیه تهرانی: چهارشنبه‌سوری: شخصیت متفاوت، بازی غیرمتفاوت
اصغر نعیمی:
هدیه تهرانی قبل از بازی در چهار‌شنبه‌سوری محمدرضا فروتنتوانسته بود از طریق نوعی اجرای منحصربه‌فرد ـ که مایلم آن را نه آن‌ طور که مصطلح شده بود بازی سرد بلکه حضور خون‌سرد بنامم ـ نوع جدیدی از شخصیت زن در سینمای ایران را نمایش دهد که یا چندان درگیر احساسات زنانه نیست، یا قادر است این احساسات را به شکلی مقتدرانه ابراز کند و در برابر هر چالشی مقاومت کرده و در نهایت حرفش را به کرسی بنشاند یا از مسیر عصیان و تابو‌شکنی سرانجام حقش را بگیرد. البته در ساخته شدن این شمایل نمی‌توان ویژگی نقش‌هایی را هم که در آن شرایط و دوره‌ی تاریخیِ پس از دوم خرداد برای زنان نوشته می‌شد منکر شد.

سارا/ باران کوثری: خون‌بازی: گزارش یک اعتیاد مدرن
خسرو نقیبی
: جمله‌ی معروفی هست که می‌گویند بازی در نقش دیوانگان و معتادان اولین چیزی‌ست که می‌تواند هیأت‌های حامد بهدادداوری و منتقدان را مجذوب بازی بازیگرش کند، اما قرار دادن اجرای حیرت‌انگیز باران کوثری از نقش سارا و اعتیادش در زیرمجموعه‌ی چنین جمله‌ای، بی‌انصافی محض است. سال‌ها بود که تصویر سینمای ایران از یک معتاد، تصویری کلیشه‌ای و ازمدافتاده با محوریت مصرف دوسه مخدر خاص بود، غافل از این‌که جنس اعتیاد در سال‌های بعد تغییر کرده و مصرف‌کننده‌ی جوان، نه شمایلی شبیه تصویر رایج معتاد دارد و نه اصلاً همانند آن‌ها انگشت‌نما و قابل‌ شناسایی است.

سیامک/ علیرضا آقاخانی: تنها دو بار زندگی می‌کنیم: یک مرد مردۀ واقعی
مصطفی جلالی‌فخر:
تنها دو بار زندگی می‌کنیم یکی از آثار برتر تاریخ سینمای ماست که در گذر زمان کهنه نشده است. دنیا و آدم‏هایش و درهم‏آمیختگی کابوس/ رؤیایش هم‌چنان زنده است و در دیدار چندباره نیز، در تار ‏و پود حس و درک تماشاگر رسوخ می‏کند. فیلم می‌تواند سردی آبی/ خاکستری و در مرز جنونِ نگاه سیامک را آرام و بی‏صدا و بی‌آن‌که در پی نمایش تحول یا تغییری باشد، به عشقی پیوند دهد که آن هم در حوالی مرزی همین ‏گونه پرسه می‏زند. دور از دنیای متعارفی که پیرامون آن‏ها در جریان است. عشقی که می‏آفریند با ساده‏ترین بروز و کم‏ترین تلاش است و شبیه یک جور تسخیر تدریجی هیپنوتیک می‏ماند.

سیدرضا/ بهروز شعیبی: طلا و مس: چه‌گونه دوست بدارم
شاهین  شجری‌کهن:
شب‌های دور ِهم بودن طلبه‌های فقیر و پرشور زیر نور ماه (رضا میرکریمی) هنوز مستندترین تصویری است که سینمای ما از فضای یک حجره‌ی طلبه‌ای در قم ارائه داده است، اما طلبه‌ی متأهل طلا و مس برای مخاطبان عادی و کسانی که زیر سقف حجره‌ی طلبگی زندگی نکرده‌اند، ملموس‌تر و قابل‌درک‌تر است.

حامد احمدزاده/ محمدرضا فروتن: شب یلدا: غریب در دیار خویش
یاشار نورایی: شب یلدا
در میان همه‌ی فیلم‌هایی که حول موضوع مهاجرت ساخته شده‌اند استثنا است زیرا شخصیت اصلی خود را در یک وضعیت بینابینی قرار می‌دهد. حامدِ شب یلدا اسیر دو درد است؛ یکی درد دوری از همسر و فرزند و دیگری درد دوری از جامعه‌ای که نه در آن شغل ثابتی دارد نه جایگاه اجتماعی درستی. او سرگردان در انزوایی تا حدی خودخواسته و تا حدی تحمیلی، از یک سو نگران گسست رابطه‌اش با زنی است که از او دور شده و احتمالاً رابطه‌ای با فرد دیگری در خارج برقرار کرده است و از طرفی دیگر همان‌ طور که مادرش هم به او می‌گوید با رفتن زن و بچه‌اش و از دست دادن شغل و مقامی که به عنوان یک مهندس داشته، بخش مهمی از زندگی‌اش پوچ شده و بر باد رفته است.

الی/ ترانه علیدوستی: درباره‌ی الی...: از دروغ‌گوی خائن تا مام میهن
هومن داودی:
می‌توان الی را آینه‌ی تمام‌نمای نسلی‌ دانست که از کودکی هم‌پای تناقض‌ها و فشارهای مختلف بزرگ شده و به بلوغ رسیده. اما بد حادثه این‌جاست که آن تناقض‌ها و فشارها هم با گذر زمان بزرگ‌تر شده و هر کسی را یارای تاب آوردنش نیست. عده‌ای می‌گذارند و می‌روند، عده‌ای زیر این فشار خرد می‌شوند، عده‌ای بر اثر فشارها قوی‌تر و آب‌دیده‌تر می‌شوند، و به گواه نشانه‌هایش در جامعه، اکثریت راه الی را در پیش می‌گیرند: سازش، مدارا، صبر، تحمل، پنهان‌کاری و دروغ‌گویی (گاه مصلحتی و گاه بی‌دلیل). راهی که در آن همان تلخی بی‌پایان لعنتی منتظر است.

رؤیا/ هانیه توسلی، شب‌های روشن: چهار شب روشن
سوفیا مسافر:
فضای شب‌های روشن، هرچه سال‌های بیش‌تری از ساخته شدنش می‌گذرد، غریب‌تر و رؤیاوارتر به نظر می‌رسد؛ چیزی بین واقعیت و خیال، مرزی که مشخص نمی‌کند تا چه حد آن‌چه می‌بینیم در ذهن آدم‌ها اتفاق می‌افتد و چه‌قدر در عالم واقع. و بازیِ بازیگر نقش دختر باید آن‌ قدر متقاعدکننده می‌بود که بتواند این لحن دوگانه و منطق خواب‌گون و ذهنی و شاعرانه و بریده از جریان آشنای زندگی روزمره را باورپذیر از کار دربیاورد.

عزیز/ رضا کیانیان: ماهی‌ها عاشق می‌شوند: پرسونای بازیگر در اجرای نقش
محمد شکیبی:
شخصیت عزیز با بازی چشم‌گیر رضا کیانیان در ماهی‌ها عاشق می‌شوند (علی رفیعی، 1383) یکی از ملموس‌ترین و پذیرفتنی‌ترین شخصیت‌های سینمایی دهه‌ی اخیر سینمای ایران است. مردی میان‌سال و تنهامانده از نسل جوانان آرمان‌خواهی که انقلاب 1357 را به ثمر رساندند اما تقدیر چنین بود که چندان مجالی برای چشیدن ثمره‌ی آن نداشته باشند. نسلی که با همه‌ی تفاوت‌ها در دیدگاه و طرز نگاه‌شان به آینده و تفسیرشان از جهانِ مطلوب، در یک چیز مشترک بودند: صداقت و ازخودگذشتگی.

نادر سیاه‌دره/ مهدی هاشمی: هیچ: یک هیچ کامل
فرزاد پورخوشبخت:
نادر سیاه‌دره‌، استعاره‌ای جذاب از موجودی نادر است که گویی قرار است همه را با خود به ته دره‌ی ‌سیاهی‌ها ببرد! ویژگی‌های او به عنوان یک انسان/ حیوان، نمایانگر نوعی غریزه و خوی بیش‌تر حیوانی‌‌ست که بالاتر از هر‌ چیز به قوانین بقا می‌اندیشد. چه آن زمان که هیولا‌وار هرچه را که به دستش می‌رسد می‌بلعد و چه در نیمه‌ی‌ دوم فیلم که می‌گوید پول‌هایش را می‌خواهد پس‌انداز کند؛ با این استدلال ساده که مگر قرار است بدن او تا چند سال دیگر کلیه بسازد؟

عمورحیم/ خسرو شکیبایی: اتوبوس شب: «لحظه‌ها»ی کوچک؛ «حس‌»های بزرگ
محمدرضا  باباگُلی:
به لحاظ ساختمان داستانی، اتوبوس شب شاخ‌وبرگ چندانی ندارد. نمودار گرافیکی چنین داستانی نیز دقیقاً بر فرم بصری داستان منطبق است: یک خط افقی از نقطه‌ی الف به نقطه‌ی ب، که معرف مسیر اتوبوس بر سطح جاده‌ای است که مبدأ و مقصدش را تماشاگر می‌داند، و بعد، از این خط افقی پررنگ، می‌‌توان چند خط نازک به اطراف ترسیم کرد که معرف مسیرهای فرعی یا داستانک‌هایی است که اتوبوس و شخصیت‌ها به سمت آن‌ها می‌روند اما زود برمی‌گردند؛ و درحقیقت چندان از این مسیر اصلی دور نمی‌شوند.

بهرام رادان: گریز از کلیشه‌پروری
تهماسب صلح‌جو:
بهرام رادان را با فیلم شور ‌عشق شناختیم. این فیلم را منتقدان نپسندیدند حتی آن را شایسته‌ی زرشک زرین دانستند اما مخاطب عام به شور‌ عشق روی خوش نشان داد و قد و بالا و ریخت و قیافه‌ی بازیگران نقش اصلی بر دل عامه‌ی تماشاگران نشست. از همان‌جا بهرام رادان نردبان شهرت را گرفت و بالا رفت و خلاصه، ستاره‌ای بدرخشید و ماه مجلس شد. ستاره شدن در سینمای ایران چندان سخت نیست اما ماه مجلس شدن به قول معروف جنم ویژه می‌خواهد که حتماً بهرام رادان دارد. او برای رسیدن به جایگاه شایسته، در قلمرو فیلم اولش در‌جا نزد و نخواست فقط یک ستاره‌ی خوش‌چهره و جذاب باقی بماند.

محسن تنابنده: مثل یک زخم ناسور
رضا کاظمی:
پهلوان زخم‌خورده و شوریده‌حال چند کیلو خرما برای مراسم تدفین ساکن بن‌بست جهان، روحانی بذله‌گو و شیدای استشهادی برای خدا در منتهی‌الیه یک لامکان جان‌فرسا، شاهزاده‌ی روس گرفتار‌آمده در قالب دزد و لمپن جنوب‌شهری سن پطرزبورگ، مرد میان‌مایه‌ی پادرهوا و نگون‌بخت هفت دقیقه تا پاییز و... بخشی از شمایل ماندگار بازیگری محسن تنابنده را به عنوان مهم‌ترین پدیده‌ی نوظهور بازیگری دهه‌ی هشتاد سینمای ایران شکل داده‌اند.

هنگامه قاضیانی: طاهره هنوز دوستش دارد
شاهپور عظیمی:
گاهی انتخاب‌های یک بازیگر می‌توانند سرنوشت حرفه‌ای او را تحت‌الشعاع قرار دهند. ممکن است یک بازیگر تا پیش از چهره شدن در یک فیلم به‌خصوص، در چند اثر دیگر ظاهر شده باشد اما «آنِ» بازیگری‌اش هم‌چنان کشف‌ناشده باقی بماند و سرانجام فیلمی از گرد راه برسد و دوران بازیگری یک بازیگر سینما و تئاتر را آن‌ چنان تغییر دهد که او را از سایه درآورده و زیر نورافکن‌های شهرت پیش براند. در مواردی از این دست، شاید این انتخاب‌های یک بازیگر باشد که سرنوشت دوران کاری او را رقم می‌زنند.

مسعود رایگان: راه صدساله
سیدرضا صائمی:
دهه‌ی هشتاد را باید دهه‌ی ظهور و به اوج رسیدن این بازیگر دانست که از سینما آغاز شد و به تلویزیون بسط پیدا کرد. مدار صفر درجه (۱۳۸۶)، شمس‌العماره (۱۳۸۸)، خسته‌دلان (۱۳۸۸)، جست‌وجوگران و در مسیر زاینده‌رود (۱۳۸۹) و سقوط یک فرشته (1390) مجموعه‌ی کارهای تلویزیونی او هستند. حضور مسعود رایگان در تلویزیون و سینمای ایران علاوه بر توانمندی‌هایش، با توجه به کمبود بازیگر خوب میان‌سال نیز غنیمت است.

حمید فرخ‌نژاد: چه پسری!
محمد محمدیان:
او حالا با حضورش در آثار برتر سینمای ایـران مورد تحسین مردم، داوران جشنواره‌ها و منتقدان قرار گرفته بود. نقطه‌ی ‌آغاز بازیگری، با کارگردانـی بزرگ و فیلم‌نامه خوب و نقشی درخشـان می‌توانـد شانسـی بزرگ برای یک بازیگر به حساب آیـد و ادامه‌ی حیات و حضور او را در سینما رقم بزنـد و حمیـد فرخ‌نژاد با درخششی خیـره‌کننـده به عنوان بازیگری ناشناخته در، بی‌تردید، بهترین اثر خسرو سینایی خود را در سینمای ایـران تثبیت کـرد. او نقش یک جنوبی عرب‌زبان را که پای‌بند به اصول و سنت عشیـره است به شکلی بازی کرد که مشابـه آن را در سینمای ایـران به خاطر نمی‌آوریم.

محمدرضا فروتن: عبور از تب‌وتاب
امید نجوان:
شبی که داستان تماشاخانه از مجموعه‌ی سرنخ از تلویزیون پخش شد، در شکل‌گیری کارنامه‌ی محمدرضا فروتن اهمیتی ویژه‌ داشت. او در کنار خانواده‌اش نشسته بود و در حالی که شش‌دانگ حواسش به تلویزیون بود سرنوشت حامد احمدزاده را دنبال می‌کرد که خودش اجرای آن را بر عهده داشت. او احتمالاً در آن لحظه‌ها با خود فکر می‌کرد چه می‌شد اگر پس از چند حضور کم‌رنگ و حاشیه‌ای نقش اصلی فیلمی از یک فیلم‌ساز سرشناس به او سپرده شود. فروتن حتی تصورش را هم نمی‌کرد که تنها چند دقیقه پس از این آرزوی قلبی و رها شدن در خلسه‌ی آرامش‌بخش تماشای تصویر خود از قاب تلویزیون، تندبادی بوزد و او را در مسیر یک رؤیای شیرین و باورنکردنی، به یکی از فیلم‌سازان محبوبش (مسعود کیمیایی) برساند.

منبع : ماهنامه سینمایی فیلم