نویسنده : هنگامه - ساعت 23:59 روز دو شنبه 23 بهمن 1390برچسب:,

 

جمله های به یادماندنی برندگان سیمرغ در مراسم اختتامیه:

 

یکتا ناصر: کاش در جمع هیئت داوران یک خانم بود تا می توانستم با او دست بدهم!

 

اکبر عبدی: خیلی دیر شده جایزه برای من! جایزه ای که به من دادند را باید برای فیلم ای ایران می گرفتم. فیلمی که یکی از فهیم ترین کارگردانان سینمای ایران  ناصر تقوایی آن را ساخت. یا باید این جایزه را برای فیلم هنرپیشه می گرفتم که آنها اصلاً این فیلم ها را در بخش مسابقه راه ندادند و جایزه را به فرامرز قریبیان برای فیلم الکی بندر مه آلود دادند. جایزه فقط در جوانی خوب است. این جایزه حالا به درد انبار کردن می خورد.

 

داریوش مهرجویی: من از حامد بهداد برای بازی درخشان اش در این فیلم تشکر می کنم و خودم یکی از جوایزی را که از قبل گرفته ام به او که هیئت داوران نادیده اش گرفتند تقدیم می کنم.

 

سیدجمال ساداتیان: من از مردم به خاطر انتخاب برف روی کاج ها تشکر می کنم. آنها با انتخابشان به فیلم جایگای دادند که دیگران آن را ندیدند.

 

پیمان معادی: دوست دارم در این عرصه از دوست خوبم اصغر فرهادی یادی کنم.

 

حدود ساعت 19 امشب بیست و سوم بهمن ماه، بهترین ها و برندگان سی امین جشنواره فجر انتخاب می شوند.

فهرست برندگان سیمرغ های جشنواره همزمان با اعلام هیئت داوران روی سایت پرده سینما منتشر می شود. برای مشاهده آخرین نتایج هر چند یک بار دکمه F5 را فشار دهید یا صفحه را Refresh کنید.

گزارش مشروح اختتامیه متعاقباً اعلام خواهد شد. فهرست برندگان به شرح زیر می باشد:

 

بهترین طراحی پوستر:

دیپلم افتخار به احسان برآبادی برای طراحی پوستر اینجا بدون من

 

بهترین آنونس فیلم:

دیپلم افتخار به مهدی سعدی برای فیلم اینجا بدون من

 

بهترین عکس فیلم:

دیپلم افتخار به آرزو اتحاد برای فیلم سیزده59

سیمرغ بلورین به جواد جلالی برای فیلم بدرود بغداد

 

بهترین پژوهش برای بلند مستند:

دیپلم افتخار به ارد عطارپور و سعید ملیح برای فیلم خلیج فارس


بهترین تدوین فیلم مستند بلند:

دیپلم افتخار به بهمن کیارستمی و پیمان خاکسار برای فیلم کهریزک چهارک نگاه


بهترین فیلمبرداری فیلم مستند بلند:

دیپلم افتخار به محمد لطفیان برای فیلم وقتی ابرها پایین می آیند

 

بهترین کارگردانی مستند بلند:

سیمرغ بلورین به مانی حقیقی برای فیلم مهرجویی کارنامه چهل ساله

 

بهترین فیلم مستند:

سیمرغ بلورین به فتح الله امیری برای فیلم در جستجوی پلنگ ایرانی


جایزه ویژه هیئت داوران برای بهترین فیلم مستند: 

دیپلم افتخار به حبیب احمدزاده برای فیلم بهترین مجسمه دنیا

 

بخش نگاه نو

جایزه بهترین دستاوردهای فنی

لوح تقدیر به روانبخش صادقی برای فیلم فیلادلفی

دیپلم افتخار به آقایان امیر محمد، کیوان محمد و... برای فیلم تهران 1500

 

بهترین بازیگر زن 

دیپلم افتخار به مهناز افشار برای فیلم برف روی کاج ها

 

 

بهترین بازیگر مرد

لوح تقدیر به ناصر گیتی جاه برای فیلم خوابم میاد

دیپلم افتخار به سعید راد برای فیلم گیرنده

 

بهترین فیلمنامه

دیپلم افتخار به اکبر روح و مهرداد غفارزاده برای فیلم گیرنده

 

بهترین کارگردانی

لوح تقدیر به مانلی شجاعی فرد برای فیلم میگرن

سیمرغ بلورین به رضا عطاران برای فیلم خوابم میاد


بهترین فیلم اول

سیمرغ بلورین بهترین فیلم اول به محمد قهرمانی و مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی برای فیلم گیرنده

 

بخش سودای سیمرغ (مسابقه سینمای ایران)

 

بهترین فیلم:

دیپلم افتخار به فیلم روزهای زندگی به تهیه کنندگی سعید سعدی

دیپلم افتخار به فیلم ضد گلوله به تهیه کنندگی رضا رخشانی


بهترین کارگردانی:

سیمرغ بلورین به پرویز شیخ طادی برای فیلم روزهای زندگی

 

بهترین فیلمنامه:

سیمرغ بلورین به مصطفی کیایی برای فیلم ضد گلوله

 

بهترین فیلمنامه اقتباسی:

علی مصفا برای فیلمنامه پله آخر


بهترین موسیقی متن:

سیمرغ بلورین به حسین علیزاده برای فیلم ملکه

دیپلم افتخار به ناصر چشم آذر برای فیلم گشت ارشاد

 

بهترین بازیگر زن نقش اول:

سیمرغ بلورین به هنگامه قاضیانی برای فیلم روزهای زندگی

دیپلم افتخار به بهناز جعفری برای فیلم تلفن همراه رییس جمهور


بهترین بازیگر زن مکمل:

یکتا ناصر برای فیلم یکی می خواد باهات حرف بزنه


بهترین بازیگر مرد نقش اول

سیمرغ بلورین به فرهاد اصلانی برای مجموعه فیلم ها (خرس، زندگی خصوصی، پل چوبی)


بهترین بازیگر مرد نقش مکمل:

سیمرغ بلورین به اکبر عبدی برای فیلم خوابم میاد

 

بهترین فیلمبرداری:

سیمرغ بلورین به امیر کریمی برای روزهای زندگی

دیپلم افتخار به حسن پویا برای فیلم راه بهشت

 

بهترین تدوین:

سیمرغ بلورین به هایده صفی یاری برای فیلم نارنجی پوش


بهترین چهره پردازی:

سیمرغ بلورین به عباس صالحی برای فیلم روزهای زندگی


بهترین طراحی صحنه و لباس:

سیمرغ بلورین به عباس بلوندی برای فیلم ملکه


بهترین صدابرداری:

سیمرغ بلورین به ساسان نخعی برای فیلم بوسیدن روی ماه

 

بهترین صداگذاری:

سیمرغ بلورین به محمدرضا دلپاک برای فیلم خرس

دیپلم افتخار به فرامرز ابوالصدق برای فیلم روزهای زندگی

 

بهترین جلو های ویژه میدانی:

سیمرغ بلورین به محسن روزبهانی برای فیلم روزهای زندگی

 

بهترین جلوه های ویژه رایانه ای:

سیمرغ بلورین به کامران و امیر سحرخیز برای فیلم سلام بر فرشتگان

دیپلم افتخار به حسین ایزدی برای فیلم ملکه

 

جایزه ویژه هیئت داوران 

داریوش مهرجویی برای فیلم نارنجی پوش


بهترین فیلم از نگاه تماشاگران در بخش بین الملل

ملکه به تهیه کنندگی سید ابوالقاسم حسینی


بهترین فیلم از نگاه تماشاگران در بخش سینمای ایران

برف روی کاج ها به تهیه کنندگی سیدجمال ساداتیان


نویسنده : هنگامه - ساعت 22:14 روز شنبه 15 بهمن 1390برچسب:,

 


نكته‌ها و ملاحظاتی درباره‌ی سینمای ایران در آستانه‌ی سی‌امین جشنواره‌ی فجر
نمی‌توان پنهان و انكار كرد كه به رغم حضور فیلم‌های خوب و برجسته‌ای در اكران سال 1390، سهم عمده‌ای از این موفقیت و این حال‌وهوا مرهون اصغر فرهادی و فیلم تحسین‌شده‌اش جدایی نادر از سیمین است. فیلمی یگانه و منحصربه‌فرد در تاریخ سینمای ایران كه نخبگان و مشكل‌پسندان، نگاه رسمی و تماشاگران عام (در داخل كشور)، جشنواره‌ها و منتقدان خارجی با سلیقه‌ها و جهان‌بینی‌های متفاوت (در همه جای دنیا) و تماشاگران عام در سایر كشورها را هم به تحسین واداشت، و حالا موفقیت در اسكار نیز چندان دور از انتظار نیست. چنین فیلمی در تاریخ سینمای ایران نداشته‌ایم. و بی‌دلیل نیست كه اصغر فرهادی با همین دو فیلم اخیرش، ناگهان استانداردهای كیفی سینمای ایران را چنان بالا برده كه همه – منتقد و تماشاگر عام و خاص – فیلم‌های امسال جشنواره‌ی فیلم فجر را با متر و معیار دیگری ارزیابی می‌كنند.

از مقدمه‌ی بخش سینمای ایران: در اهمیت الفبا
شاهین  شجری‌كهن:
به روال چند سال گذشته، در هفته‌های پیش از جشنواره تعدادی از فیلم‌های آماده‌ی نمایش را انتخاب كردیم كه هر كدام را یكی از همكاران ببیند و درباره‌اش یادداشت كوتاهی بنویسد. قرارمان این بود كه این یادداشت نقد به شیوه‌ی مرسوم و آشنا نباشد و فقط جنبه‌هایی از فیلم را معرفی و توجه مخاطبان جشنواره را به نكته‌های مثبت و امتیازهایش جلب كند. در گزارش تولید فیلم‌ها هم علاوه بر مطالب همیشگی، چند سطر از دیالوگ‌های فیلم‌ها را هم به انتخاب سازندگان فیلم‌ها آورده‌ایم كه این مجموعه با یادداشت‌های كوتاهی از كارگردان‌ها تكمیل می‌شود. ضمناً در كنار هر فیلم با علامتی مشخص كرده‌ایم كه مربوط به كدام بخش از جشنواره است و فیلم‌های بدون علامت هم به بخش «آینه‌ی سینمای ایران» مربوط‌اند.

قسمتی از یادداشت‌ها
سامان سالور (آمین خواهیم گفت):
بهمن 82: شماره‌ی ویژه‌ی مجله‌ی «فیلم» جشنواره‌ی بیست‌ودوم فجر را با شور و شعف ورق می‌زنی تا به مستقل‌ترین فیلم تاریخ بشریت یعنی ساكنین سرزمین سكوت كه مجله‌ی «فیلم» همیشه از آن با عنوان ساكنان سرزمین سكوت به دلیل غلط فارسی‌نویسی یاد كرده و می‌كند را پیدا كنی و بالاخره در بخش مسابقه‌ی سینمای ایران در صفحه‌ی نمی‌دانم چند، می‌یابی‌اش. خدایی‌اش یادداشت كارگردانش خیلی خوب شده و حرف ندارد...

پیمان معادی (برف روی کاج‌ها): به شانه‌ام زدی که تنهایی‌ام را تکانده باشی،/ به چه دل خوش‌ کرده‌ای؟!/ تکاندن برف از شانه‌های آدم‌برفی...؟!

رضا درمیشیان (بغض): بزرگ‌ترین لذت زندگی من زمانی شکل گرفت که با تورج اصلانی شب و روز در کوچه‌پس‌کوچه‌های استانبول پرسه می‌زدیم و جهان فیلم بغض را از دوربین کوچک‌مان می‌دیدیم.

همایون اسعدیان: احترام‌السادات مادری است پا به سن گذاشته و ریزنقش، که به‌سختی در پیاده‌روهای شلوغ شهر می‌توانید او را ببینید. آرام حرف می‌زند و هیا‌هویی هم ندارد. باید کاری می‌کردم که در بوسیدن روی ماه قلب شما برای او بتپد، نگرانش باشید، دردش را دریابید و باور کنید که قهرمانی اگر باشد، این مادر پا به سن گذاشته‌ی ریزنقش است.

احمد امینی (بی‌خداحافظی…): سال 1381 فیلم این زن حرف نمی‌زند به جشنواره نرسید و از آن سال به بعد هر سال فقط تماشاگر پروپاقرص فیلم‌ها بوده‌ام در ده روز بهمن، كه البته سال به سال از این پروپاقرصی كاسته هم شده است. چرایش را نمی‌دانم، می‌شود گذاشت به حساب بی‌حوصلگی و از آن رد شد كه فكر نمی‌كنم اصلاً موضوع مهمی باشد...

فرزاد مؤتمن:در فیلم زشت و زیبا (وینسنت مینِلی، 1952) با بازی كرك داگلاس، لانا ترنر و بری سالیوان كه شاید هنوز هم یكی از بهترین‌هایی باشد كه هالیوود درباره‌ی خودش ساخته، صحنه‌ای هست كه طی آن در جریان فیلم‌برداری یك سكانس بین تهیه‌كننده و كارگردان مشاجره‌ای لفظی درمی‌گیرد. دیالوگ‌هایی كه بین دو طرف ردوبدل می‌شود، پیش از هر چیزی من را به یاد پشت صحنه و پس از ‌تولید بیداری می‌اندازد...

مهدی کرم‌پور: پل چوبی چهارمین فیلم سینمایی من است كه اكران می‌شود. و شاید كامل‌ترین آن‌ها. با تمایزی برایم. این‌جا همان مضامین و علقه‌های شخصی و همیشگی‌ست، دغدغه‌های اجتماعی و انسانی كه در فیلم‌ها و نوشته‌های گذشته‌ام هم رد دارد.

علی مصفا: در مواجهه با افراد حرفه‌ای سینما این مشکل وجود ندارد و تکاپوی فیلم‌ساز برای جمع کردن پول، عادی و آبرومند به نظر می‌رسد. اما وقتی با افرادی بیرون از دایره‌ی سینما سروکار داریم حس پررویی به آدم دست می‌دهد. و من این حس را بارها تجربه کردم تا پله‌ی آخر ساخته شد.

بهرام عظیمی: امیدوارم کشتی تهران 1500 که ساخت آن چهار سال و با یک تیم بسیار جوان به طول انجامید، به گل ننشیند و با قدرت در اقیانوس مواج سینمای ایران حرکت کند.

خسرو معصومی (خرس): ... راننده در تمام طول راه از یک حادثه‌ی مهیج که در منطقه اتفاق افتاده بود حرف می‌زد و مرتب گوشزد می‌کرد که این داستان می‌تواند موضوع جالبی برای شروع یک کار سینمایی شود. ولی من هم‌چنان ناباورانه در انتظار رویارویی با عده‌ای قاچاقچی چوب بودم که دمار از روزگارم دربیاورند...

رسول صدرعاملی (در انتظار معجزه): تهران، ایستگاه راه‌آهن... و شتاب آدم‌ها برای رفتن و دور شدن، ریتم سریع و تند پاها و كشیده شدن بی‌ملاحظه‌ی بار و بندیل و چمدان‌ها بر زمین و صدا و همهمه‌ی حرف‌ها و كلمات، در فضایی معلق، حجمی آزاردهنده و آلوده و گنگ را به گوش‌ات می‌رساند؛ یك جور فرار انگار...

علی شاه‌حاتمی: دلم برای كسانی كه در سینما بی‌آن‌كه پاسبان شوند، شاعر ماندند، می‌سوخت. چرا كه در بازار بی‌تقوایی، شعرشان خریداری نداشت. رؤیای سینما دغدغه‌ی من درباره‌ی سینماست و آن را تقدیم می‌كنم به تمام كسانی كه برای‌شان در جهان هستی، انسانیت اصل است نه سینما.

نقی نعمتی (سه و نیم): فیلم ساختن ما توی این مملکت مثل چاه عمیق كندن با سوزن ته‌گرد است!

محمدعلی باشه‌آهنگر (ملكه): دیده بودم موشك‌های اسكادِ روسی را كه از آن سوی اروندرود خطی بر چهره‌ی آسمان آبی می‌گذاشتند. همه دیده بودیم. خدایا!!! دو تُن تی‌ان‌تی را چه‌گونه حمل می‌كرد؟ انفجارهای مهیبش را هم تجربه كرده بودم. عمارتی بلند بر سكوهای متحرك با فشار دادن دكمه‌ای چه ویرانی‌ای از خود بر جای می‌گذاشت.

داریوش مهرجویی (نارنجی‌پوش): برای نارنجی‌پوش هیچ صدایی زیباتر از برخورد جارو روی زمین نیست. یک حرکت آهنگین که نه‌تنها زمین را از غبار و آشغال می‌روبد که ذهن و روان خسته و پریشان او را نیز پالایش می‌دهد. او در دل نیمه‌شب تنها و خستگی‌ناپذیر با نوای جارویش زمزمه می‌کند و گویی صدایش در شهر می‌پیچد که : «سمن‌بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند/ پری‌رویان قرار دل چو بستیزند بستانند....»

حسن فتحی (یک روز دیگر): چه کسی می‌گوید عصر معجزه به پایان رسیده است؟ ساخته شدن این فیلم چیزی ‌است شبیه معجزه! شاید معنی زندگی همین است: مجموعه‌ای از ناممکن‌ها که گاه ممکن می‌شوند!

این چهار فیلم اول را ببینید: برف روی كاج‌ها، بغض، خوابم می‌آد و گیرنده
هوشنگ  گلمكانی: فهرست حدود بیست فیلم اولی كه سرانجام به بخش‌های مختلف جشنواره راه یافتند و همه‌شان در بخش «نگاه نو» رقابت می‌كنند، دست‌كم پنج‌شش نام كاملاً ناآشنا برای نگارنده داشت. فهرست اولیه‌ای كه دفتر جشنواره از فیلم‌های پذیرفته‌شده اعلام كرد، حدود ده فیلم بود و بعد به پیروی از سنت «آقا تورو خدا یه كاری‌ش بكنین» این رقم تقریباً دو برابر شد. با توجه به این اعلام دومرحله‌ای فهرست فیلم‌ها و فرصت اندكی كه معمولاً در هفته‌های پیش از شروع جشنواره با تنش و نگرانی و شتاب نیز همراه است، عملاً امكان تماشای برخی از فیلم‌های اول فراهم نشد اما خوش‌بختانه فهرست فیلم‌های قابل‌توصیه با نگاه و سلیقه‌ی نگارنده از میان همین فیلم‌هایی كه دیدم، بیش از دو سال گذشته است.

سی سال جشنواره‌ی فیلم فجر: جشنواره‌ی تغییرها
مینا اکبری:
این پرونده نگاهی است به سه دهه جشنواره‌ی فیلم فجر از منظر این دگرگونی‌ها. هر دوره از جشنواره‌ی فجر برگی است از تاریخ سینمای ایران. اما این فقط یک پرونده‌ی تاریخ‌نگارانه نیست. نگاهی است از زاویه‌ی امروز و حال سینمای ایران به گذشته. تلاشی است برای منصف بودن و جامع بودن در نگاه به پدیده‌ای که در آسیب‌شناسی‌اش همیشه فقط از انصاف و تکامل سخن رفته و همیشه امید بوده این دو صفت هم به همه‌ی صفت‌های متغیرش اضافه شود. جشنواره‌ی فجر برای دوست‌داران سینما پر از خاطره است. از فیلم‌ها و بخش‌ها و سینماها و صف‌هایش گرفته تا رویدادهایی كه برای هر كس جنبه‌ی شخصی دارد و تاریخچه‌ی خصوصی تلقی می‌شود اما به شكلی با جشنواره گره خورده است.

گفت‌وگو با فاطمه معتمدآریا ركوردداردریافت  سیمرغ بلورین و  بیش‌ترین نامزدی دریافت جایزه: طعم گس جایزه
حافظ روحانی، محمد بیات:
هنوز دل‌تان جایزه می‌خواهد؟
بله، معلوم است كه آدم جایزه می‌خواهد. یك بار سر روسری‌آبی به من گفتند كه به شما جایزه ندادیم چون شما خوب هستید. شما را كنار می‌گذاریم و به ارزیابی دیگران می‌پردازیم. به نظرم این، هم خوش‌حال‌كننده بود و هم ناراحت‌كننده؛ خوش‌حال برای این‌كه سطح کار من را بالا دیده بودند و ناراحت برای این‌كه امکان یک رقابت از من گرفته می‌شد و کارم ارزیابی نمی‌شد. جایزه خیلی لذت‌بخش است. الان یك اتاق پر از جایزه در خانه دارم که بخشی از آن را همین‌جا می‌بینید؛ که نگه‌داری‌شان کمی سخت است. ممکن است همه را به موزه‌ی سینما بفرستم، اگر منحل نشود! ولی طعم جایزه همواره برایم شیرین است، به‌خصوص جایزه‌هایی كه از كشور خودم گرفته‌ام. دوست دارم همیشه طعم آن را مزه‌مزه كنم.

گفت‌وگو با سیدمحمد بهشتی ركورددار دبیری جشنواره‌ی فجر: جشنواره‌ی فجر را بهتر است خانه‌ی سینما برگزار كند
محمد بیات: در طول برگزاری جشنواره‌ی فجر بحثی مطرح بود كه در جشنواره اصطلاحاً برخی فیلم‌سازان محبوب بودند و برخی مغضوب. آیا در طول مدیریت شما چنین وضعیتی وجود داشت؛ به‌خصوص حالا كه سال‌ها از آن زمان گذشته است؟
بهتر است جواب این سؤال را با خاطره‌ای بگویم. در آن زمان در وضعیتی قرار داشتیم كه نمی‌توانستیم اقرار كنیم فیلمی را دیده‌ایم یا نه. در آن زمان هر كس از من سؤال می‌كرد فلان فیلم را دیدی یا نه؟ من می‌گفتم: «فقط فیلم دبیرستان را دیدم.» حتی تا مدت‌ها بعد از دوره‌ی مدیریت هم می‌گفتم فقط فیلم دبیرستان را دیده‌ام. به این دلیل كه در مورد فیلم دبیرستان مناقشه‌ای وجود نداشت!  مسلماً من فیلم‌ها را می‌دیدم و با سازندگان آن‌ها صحبت می‌كردم و در صورت لزوم نظری می‌دادم، ولی وضعیت به گونه‌ای بود كه نباید این احساس پدید می‌آمد كه با كسی خوب هستیم و با كس دیگری خوب نیستیم. به هیچ عنوان نباید اعلام موضع می‌كردیم. حتی اگر از دیدن فیلمی به ذوق و شوق هم می‌آمدیم چیزی نمی‌گفتیم و حتی لبخندی نمی‌زدیم. البته بنا به مقتضیات زمانه با برخی به شكلی علنی خوش‌وبش داشتیم و با برخی نمی‌توانستیم علناً خوش‌وبش كنیم اما همان‌ها هم در همان سال‌ها فیلم ساختند.

گفت‌وگو با محمدعلی نجفی، ركورددار داوری در جشنواره‌ی فجر: دهه‌ی اول 80 در صد رأی‌ها سفارشی بود، در دهه‌های بعدی 10 درصد
حافظ روحانی: شما بر اهمیت جشنواره تأكید می‌كنید؛ جشنواره در سال‌های نخستین خیلی بر تداوم سینما اثر گذاشت. به نظرتان جشنواره هنوز هم در تداوم سینمای ایران تأثیر دارد؟
نمی‌توانم با قاطعیت بگویم. نگران سینما هستم. نمی‌دانم چه‌قدر سینمای ایران روی پای خودش ایستاده است. من ماهی حداقل دو بار برای انجام كارهایم به اصفهان می‌روم و بسیاری از فیلم‌ها را در اتوبوس می‌بینم. فیلم‌هایی كه می‌بینم نگرانم كرده‌اند؛ نگران از این‌كه این سینما نمی‌تواند تداوم داشته باشد. همه به چیزهای دیگری غیر از فیلم فكر می‌كنند. شاید به تعداد انگشتان دست فیلم قابل‌بحث وجود داشته باشد. در چنین وضعیتی جشنواره چه كمكی می‌تواند بكند؟ امیدوارم سینما خودش را دریابد. سینماگران سینما را دریابند. امیدوارم تهیه‌كنندگانی داشته باشیم كه از دولت كم‌تر كمك بگیرند و از اسپانسرها و شركت‌ها پول بگیرند.

مجید مجیدی ركورددار سیمرغ كارگردانی از جشنواره‌ی فیلم فجر: رنگ سیمرغ
عباس یاری:
... مجیدی پس از دو سال كار روی فیلم‌نامه‌ی تازه‌اش، برای تولید آواز گنجشك‌ها دو ماه نیز درگیر تداركات و پیدا كردن لوكیشن‌های مناسب بود و در 29 اردیبهشت 86 فیلم را در شهریار كلید زد. ویژگی فیلم تازه رفتن دوباره‌ی مجیدی به سوی یك فضای روستایی و حضور دوباره‌ی بچه‌ها در فیلم است. آواز گنجشك‌ها كامل‌ترین و پخته‌ترین فیلم مجیدی است؛ چه به لحاظ بار دراماتیك، گرما و روایت قصه و چه به لحاظ بازی‌ها؛ فیلمی كه خرس نقره‌ای جشنواره‌ی برلین را برای رضا ناجی، بازیگر نقش اول مرد به ارمغان می‌آورد. آواز گنجشك‌ها در بیست‌وششمین جشنواره‌ی فجر در یازده رشته شانس دریافت جایزه داشت و در نهایت جدا از جایزه‌ی بهترین كارگردانی، سیمرغ‌هایی را نیز به حسین علیزاده (موسیقی متن)، حسن حسن‌دوست (تدوین)، و سعید ملكان (چهره‌پردازی) اهدا شد.

پرویز پرستویی، رکورددار دریافت سیمرغ بلورین بازیگر مرد: فقط از روی دست‌خط خودم...
امیر پوریا:
این‌که رکورد دریافت جایزۀ بهترین بازیگر مرد در اختیار پرویز پرستویی باشد، مایۀ مباهات است. در واقع پرستویی و طیف گوناگون بازی‌ها و نقش‌های مؤثرش در جایگاهی می‌ایستند که هیچ تغییری در ترکیب و سمت و سوی سلیقه‌ها و گرایش‌های سیاسی هیأت داوران (که گاه این آخری بیش از سلیقه، تعیین‌کننده است) یا هیچ‌یک از تغییرهای کلان و کلی‌تر در سیستم مدیریتی جشنواره و معاونت سینمایی، هرگز نتوانسته مانع تحسین کار او شود. این در حالی است که تازه برخی از نقش‌آفرینی‌های خاص او مانند آدم‌برفی یا مرد عوضی در بخش مسابقۀ جشنواره داوری نشدند و محافظه‌کاری‌های معمول جشنواره‌ی فجر که تصور می‌کند اهدای جایزۀ بازیگری به هر نقشی یعنی تأیید تمام ویژگی‌های اخلاقی و فردی آن نقش، باعث شد که جایزۀ بدیهی پرستویی برای ایفای نقش رضا مثقالی در مارمولک به عنوان بهترین بازیگر نقش اصلی مرد، به جایزۀ ویژۀ هیأت داوران که عموماً در جشنواره‌های جهانی به سازندۀ یک فیلم تعلق می‌گیرد (و نه بازیگر) تغییر یابد.

داریوش مهرجویی، ركوردار دریافت سیمرغ برای كارگردانی و فیلم‌نامه‌نویسی: راز ماندگاری
وحیده محمدی‌فر:
برای مهرجویی فیلم‌نامه یك غذای روی گاز است و در دوران فیلم‌برداری‌ست كه ادویه‌های خاص و استثنایی‌اش را مثل عموغریبِ آسمان محبوب به این غذا اضافه می‌كند و معجونی اسرارآمیز به خورد آدم می‌دهد. معمولاً آشپزهای ماهر راز این ادویه‌جات را به كسی نمی‌گویند. چون آن وقت تأثیر جادویی غذا از بین می‌رود. شاید این هم یكی از دلایل فرارش از گفت‌وگوهاست. پس بهتر است به جای تحلیل مواد لازم و اندازه‌ی آن‌ها، غذا را نوش جان كنیم و سپاسگزار باشیم.

بهترین فیلم‌های جشنواره و سیاست‌های سینمایی: فیلم‌ها خبر از سیاست‌های تازه می‌دهند
مینا اکبری:
24 فیلم از میان فیلم‌های شرکت‌کننده در 29 دوره‌ی جشنواره‌ی فیلم فجر، جایزه و عنوان بهترین فیلم در بخش مسابقه‌ی سینمای‌ ایران را در طول دوره‌های مختلف به خود اختصاص داده‌اند. اگر جایزه‌ی ویژه‌ی هیأت ‌داوران را عنوانی فرعی برای تقسیم جایزه‌ها بدانیم، بهترین فیلم‌های هر دوره‌ی جشنواره‌ی فجر عصاره‌ی سیاست‌گذاری‌ها و تلاش مسئولان دوره‌های مختلف در معاونت سینمایی در راه رسیدن به هدف سینمای مطلوب و موعود خواهد بود. همه می‌دانیم که داوری جشنواره‌ی فجر مسیری است دموکراتیک برای اعلام سیاست‌های سینمایی. بهترین فیلم جشنواره، تابلویی است تا دیگران با تأسی به آن راه خود را ادامه بدهند. با چنین تعبیری مرور بهترین فیلم‌های جشنواره می‌تواند مروری باشد بر سیاست‌های دوره‌های مختلف معاونت‌های سینمایی وزارت ارشاد؛ سیاست‌هایی که برخی مانند خود فیلم‌ها موفق نشدند به جریان تبدیل شوند، یا سیاست‌هایی که ابلاغ شدند و اجرا نشدند، یا سیاست‌هایی که اسم‌شان بود اما خبری هم از ابلاغ‌شان به گوش نرسید.

سرنوشت برندگان سیمرغ در اكران عمومی: صد سال به این سی سال
سعید مروتی:
اگر یک فیلم گم‌نام برنده‌ی نخل طلا شود، موقعیت فوق‌العاده‌ای برای دیده شدن می‌یابد که حاصل اعتبار جشنواره‌ی کن است. هم‌چنان که موفقیت در اسکار حتی در حد نامزدی دریافت این جایزه هم در سرنوشت اقتصادی فیلم‌ها تأثیر می‌گذارد. در مورد برگزیدگان ونیز و برلین هم می‌توان این حکم را صادق دانست (آیا می‌توان در موفقیت‌های جهانی جدایی نادر از سیمین نقش و سهم جایزه‌های برلین را انکار کرد؟). در آستانه‌ی سی سالگی جشنواره‌ی فیلم فجر به بررسی این موضوع پرداخته‌ایم که برندگان سیمرغ بهترین فیلم چه سرنوشتی در اکران عمومی داشته‌اند. در این میان البته در حد اجمال کوشیده شده به حال‌وهوای هر دوره و آثار شاخص‌اش نیز اشاره شود.

تاریخ سیمرغ به روایت ابراهیم حقیقی: هنوز داریم اتود سیمرغ می‌زنیم
سیمرغ از نظر مفهومی نماد مناسب و خوبی است برای سینمایی که ادعا می‌کند یا دلش می‌خواهد محتواگرا باشد و در فرهنگ قدیمی ایران ریشه داشته باشد. سیمرغ، مرغی افسانه‌ای است که از لحاظ افسانه بودن و این‌که از قصه می‌آید، بسیار شبیه سینماست. سیمرغ هم در شاهنامه که نماد اسطوره‌ی ماست موجود است و هم در قصه‌های مولانا و عطار که نماد عرفان ما هستند. منطق‌الطیر عطار اصلاً از حرکت سیمرغ به سمت قله‌ی قاف شکل می‌گیرد و قاف هم برای سینمای ما سمبلیک است و لااقل ما دوست داریم این طور تعریف کنیم که سینمای‌مان می‌خواهد به قاف یعنی قله‌ی دست‌نیافتنی و آرمانی بشر یا هنرمند برسد.

مرور پوسترهای 29 دوره‌ی جشنواره‌ی فیلم فجر: پوسترهای ضعیف، در فقدان مدیریت هنری
ساعد مشکی:
در مجموع به عنوان یک ناظر که خود دستی در طراحی دارم، در 29 دوره پوسترهای جشنواره‌ی فجر، جز دو یا سه مورد، به نظرم دیگر پوسترها کیفیتی متوسط دارند. این در حالی است که هر یک از طراحان صاحب‌نامی که برای این جشنواره طراحی کرده‌اند، در مقاطعی دیگر، توانایی‌های بالای خود را در طراحی پوستر نشان داده‌اند و آثاری درخشان خلق کرده‌اند. نبود مدیریت هنری، آشفتگی مراکز تصمیم‌گیری و عدم ثبات که ناشی از عدم استقلال کامل این جشنواره است، طراحان گرافیک را نیز از ارائه‌ی کاری شایسته بازمی‌دارد.

گفت‌وگوی آتیلا پسیانی با داود رشیدی: دوست دارم به‌تاخت بروم
قبل از انقلاب در فیلم‌های زیادی بازی نکرده بودم و در آثاری حاضر شدم که به‌واقع دوست‌شان داشتم. مثل فرار از تله و کندو. بعد از انقلاب از تلویزیون اخراجم کرده بودند. گفتند كه تو پاک‌سازی نمی‌شوی اما اخراجت می‌کنیم. یادم است پرسیدم چه فرقی بین پاک‌سازی و اخراج است که جواب دادند حسن اخراج این است که می‌توانید بعداً دوباره استخدام شوید! خیلی‌ها رفتند دنبال شکایت و شکایت‌بازی اما من همان موقع با تلویزیون کات کردم.

گفت‌وگو با علیرضا زرین‌دست: باران تصویرها جلوی چشمانم رژه می‌روند
شیما  شهرابی: آیا زمانی بوده که علیرضا زرین‌دست انتظار داشته برایش بزرگداشت بگیرند اما اتفاق نیفتاده و به این روزها موکول شده؟
بله. در سال‌های 77 تا 79 انتظارش را داشتم. چون معمولاً هنرمند باید دوره‌های مختلفی را بگذراند تا به حد و اندازه‌ی بزرگداشت برسد. من هم در آن دوره فکر می‌کردم در چنین جایگاهی هستم. البته در سینمای ما بارها از آدم‌هایی تجلیل شده که در عین داشتن توانایی‌های بسیار، به لحاظ زمانی برای‌شان زود بوده. من بارها مورد بی‌مهری مسئولان قرار گرفتم. مثلاً تماس گرفتند و گفتند برای خط قرمز برنده‌ی جایزه‌ی بهترین فیلم‌برداری شده‌‌ای؛ فردا بیا جایزه‌ات را بگیر. اما فردایش گفتند جایزه‌های فيلم‌های 35 ميليمتری داده نمی‌شود. یا در همان دوره فیلم‌برداری‌های ماندگار و قابل‌اعتنایی داشتم که به استناد نقدها و تحلیل‌ها، از کارهای دیگر آن دوره درخشان‌تر بود اما هیچ جایزه‌ای نگرفتم. گاهی این جایزه ندادن، انگیزه را می‌گیرد.

فیلم‌های سه‌بعدی: از دست دادن عادت دیرین
شهزاد رحمتی:
سینمای سه‌بعدی قطعاً یكی از جالب‌ترین دستاوردهای انسان در این راه بوده است. گرچه به یك معنا می‌توان گفت كه رؤیاها و حتی خیالاتی كه ما در ذهن خود می‌پرورانیم در واقع بعد ندارند ولی این حقیقت نیز در این مقام در عین حال به مفهوم بی‌شمار بودن این بعدهاست. همان‌ طور كه به عنوان مثال، رنگ سفید از طرفی – حداقل در معیارهای عامه – به طور تلویحی نشانه‌ای است از نوعی فقدان رنگ، ولی در تعاریف علمی‌اش رنگ سفید در واقع تلفیقی است از همه‌ی رنگ‌های موجود و ممكن. ما رؤیاها و حاصل خیال‌بافی‌های‌‌‌مان را بدون بُعد می‌بینیم ولی هنگام یادآوردی و تداعی‌شان سعی می‌كنیم با بعد بخشیدن به آن‌ها باز هم رنگ‌وبوی بیش‌تری از واقعیت را به آن‌ها ببخشیم تا هرچه متقاعدكننده‌تر و به تبع آن لذت‌بخش‌تر باشند.

 

منبع : ماهنامه فیلم


نویسنده : هنگامه - ساعت 17:53 روز شنبه 30 آذر 1390برچسب:,

پرونده‌ی یک فیلم: جدایی نادر از سیمین


«جدایی نادر از سیمین»، فیلم تحسین‌شده و ضمناً پرتماشاگری است. فیلمی‌ست که بر تماشاگرش تأثیر گذاشته،  بسیاری کنجکاو جزییاتش هستند و هنوز عده‌ی بسیاری حرف‌ها و پرسش‌های بسیاری درباره‌اش دارند. پرونده‌ی چهل صفحه‌ای ما در شماره‌ی نوروز برخی از آن حرف‌ها بود اما حرف‌های دیگری هم جوشید و سرریز کرد و هنوز هم تمامی ندارد.

همه می‌بینند و من اشک‌هایم را پاک نمی‌کنم
امیر پوریا:
در جدایی نادر از سیمین عملاً نمی‌توان این «شیوه»های نمایش و انتقال یک کنش یا یک حس به بیننده را از خود آن کنش تفکیک کرد و در نتیجه، فیلم به‌تدریج به آن قله از معادلات زیبایی‌شناختی سینما نزدیک می‌شود که ساختار و محتویات اثر، نه فقط همگون، بلکه به‌تدریج «یکسان» و یکی می‌شوند. بحث مفصلی است و در این‌جا نمی‌گنجد، اما محض نمونه، برخی فیلم‌های وودی آلن مانند زلیگ، رز ارغوانی قاهره و هری ساختارشکن را با وجود استفادۀ مداوم از عناصر non-diegetic/ خارج از دنیای عینی محیط اطراف آدم‌های فیلم (برعکس فیلم‌های فرهادی) یا فیلم‌های متعددی از میشاییل هانکه با وجود به هم آمیختن دیوانه‌وار عناصر diegetic و non-diegetic که اوجش را در پنهان و بازی‌های خنده‌دار، نسخۀ آمریکایی می‌بینیم، از نقاط اوج این یگانگی ساختار و معناها به شمار می‌روند...

حقایق درباره‌ی ترمه دختر نادر و سیمین
نیما حسنی‌نسب:
جدایی نادر از سیمین بسط و گسترش مایه‌های فرعی دو فیلم قبلی فرهادی‌ست. پنهان‌کاری رایج روزمره به عنوان یکی از دغدغه‌های اساسی سازنده‌ی این فیلم‌ها فقط در اخلاقیات طبقه‌ی متوسط ردگیری نمی‌شود و با تسری دادنش به طبقه‌ی فرودست به عنوان یک روحیه و رفتار عمومی در کل جامعه تصویر می‌شود. هر کدام از نمایندگان طبقه‌ی پایین در این سه فیلم چیزی برای پنهان کردن یا موضوعی برای نگفتن دارند. ترس از واکنش مردان این طبقه در مواجهه با رفتارها و عملکرد زنان یکی از عامل‌ها و ریشه‌های شکل‌گیری درام و فاجعه در این داستان‌هاست.

در جست‌وجوی الی
مصطفی جلالی‌فخر: جدایی نادر از سیمین
در قیاس با اثر قبلی فرهادی، بالغ‌تر و ماهرانه‌تر و سرشارتر از جزییات است. حتی از لحاظ یکدستی ساختار و تناسب ضرباهنگ با رخدادها و شخصیت‌ها، یک جور قدرت‌نمایی هم هست؛ به ویژه از وقتی قصه‌ی سقط و دادگاه و حجت هم وارد داستان می‌شود و نحوه‌ی توزیع حوادث و آدم‌ها مهم‌تر و البته ظریف‌تر از قبل می‌شود. فضایی تعمداً سنگین در کلیت اثر حفظ می‌شود و تماشاگر را با همه‌ی فیلم درگیر نگاه می‌دارد، حتی کنش‌های کوچکی که قاعدتاً می‌توانند در حاشیه‌ی واقعه‌ی اصلی باشند. جدایی نادر از سیمین عجیب نظم‌یافته‌تر است و ساختاری مینیاتوری دارد؛ چه در کنش‌ها و جزئیات رخدادها و چه در میزانسن و ریتم، هر دو فیلم در سینمای ایران، نمونه‌ی شاخص و بی‌شبیه خلق عینیت زندگی‌اند.

گفت‌گو با محمود کلاری فیلم‌بردار «جدایی نادر از سیمین»: کشف دوباره‌ی سینما
آذر مهرابی: تفاوت کار با فرهادی در مقایسه با فیلم‌سازانی که تا کنون با آن‌ها کار کرده‌اید چیست؟
محمود کلاری: پاسخ به این سؤال فرصتی جداگانه می‌طلبد که به‌تفصیل به ویژگی‌های کار فرهادی بپردازم؛ ویژگی‌هایی که بسیار منحصربه‌فرد و آموزنده‌اند، و دلیل اصلی نتیجه‌ی کارش به گمان من همین است؛ ویژگی‌هایی که فقط قواعد مرسوم و یا مناسبات شناخته‌شده‌ی روابط سینمایی را منعکس نمی‌کنند، بلکه بازتاب‌دهنده‌ی نوعی کردار انسانی هستند که در این شیوه‌ی خاص فیلم‌سازی بسیار کارساز و مؤثرند. به ‌طور خلاصه به چند نکته اشاره می‌کنم: هنر منحصربه‌فرد فرهادی ایجاد فضایی به‌شدت درگیرکننده و برانگیزاننده در پشت صحنه است. او این کار را چنان استادانه انجام می‌دهد که همه‌ی عوامل را به شکلی متعصبانه درگیر نتیجه‌ی فیلم می‌کند.

یادداشت تدوینگر: آزمون‌های جدید، معناهای تازه‌تر
هایده صفی‌یاری: آن‌چه برایم اهمیت دارد تجربه‌ی خوب انسانی در کارهایم است. نمی‌توانم با کسانی که نقص‌هایم را تشدید می‌کنند ادامه دهم. از ویژگی‌های منحصربه‌فرد ایشان این است که افراد گروه‌شان می‌توانند بخش‌های کشف‌نشده‌ی خود را بیابند. زندگی و کار در کنار بعضی ‌آدم‌ها باعث می‌شود که شما احساس خوبی به خودتان داشته باشید و خود را خوب بیابید. جنبه‌های مثبت شما رو شود. من همیشه در کار با ایشان این حس را داشته‌ام و جالب است که وقتی با تماشاگران فیلم را روی پرده دیدم، یکی از کشف‌های جدیدم در فیلم جدایی نادر از سیمین این بود که به این حسم نیز برمی‌گردد؛ چه‌طور می‌شود شرایطی ایجاد شود که وجود آدم‌ها قابل پشت و رو شدن باشد؟

کپی برابر اصل: آینه‌‌های دردار
چندی پیش زمزمه‌هایی مبنی بر نمایش عمومی کپی برابر اصل در ایران  به گوش رسید. پس از اکران محدود طعم گیلاس و اکران جشنواره‌ای باد ما را خواهد برد هیچ فیلمی از این فیلم‌ساز معتبر و نام‌دار ایرانی در کشور خودش به نمایش عمومی درنیامده است و شایعه‌هایی مبنی بر نمایش فیلم‌هایش شنیده می‌شود که معلوم نیست به کجا برسد.
در مجموعه‌ی پیش رو بجز دو نقد بر فیلم، گفت‌‌وگویی اختصاصی با جف اندرو منتقد سرشناس انگلیسی انجام داده‌ایم که کتاب تک‌نگاری‌اش درباره‌ی فیلم ده کیارستمی توسط محمد شهبا به فارسی برگردانده شده، و نیز گفت‌وگویی مشروح و خواندنی با دکتر محمد صنعتی که تحلیل‌های روان‌شناسانه‌ا‌ش از هنر مورد توجه دوست‌داران تحلیل‌های سینمایی در ایران است. برگردان فارسی گفت‌وگویی با ژولیت بینوش را هم در بخش پایانی این پرونده می‌خوانید؛ چه شاید بدون او این موفقیت چشم‌گیر فیلم کیارستمی تا این اندازه شکل نمی‌گرفت.

عالم برزخ
هوشنگ گلمکانی: کپی برابر اصل به شکل گریزناپذیری پیش از غروب (ریچارد لینکلیتر، 2004) را به یادم می‌آورد. در آن‌جا هم نویسنده‌ای آمریکایی به پاریس می‌آید برای معرفی و تبلیغ کتابش در یک کتاب‌فروشی، و در آن‌جا با زنی برخورد می‌کند که نُه سال پیش در سفری با او آشنا شده و در این فاصله از هم بی‌خبر مانده بودند. مرد قرار است غروب همان روز به سوی وطنش پرواز کند و در فاصله‌ی چند ساعتی که تا پرواز وقت دارد، آن دو در پاریس پرسه می‌زنند (مرد کپی برابر اصل هم چمدانش را همراه دارد چون قرار است ساعت نُه همان شب با قطار برگردد) و در آخر فیلم گذارشان به خانه‌ی زن می‌افتد. زن که اهل موسیقی است، قطعه‌ای را که ساخته می‌نوازد و می‌خواند؛ و می‌فهمیم: ای دل غافل! او این همه سال به فکر مرد جوان بوده است. ساعت پرواز نزدیک است و زن این را به مرد یادآوری می‌کند، و مکث مرد حاکی از نشانه‌هایی است که شاید از رفتن منصرف شده و می‌خواهد بماند.

دو گیلاس سرخ همزاد
رضا کاظمی: کپی برابر اصل
حاصل هم‌نشینی بسیاری از دست‌مایه‌‌های بنیادین فیلم‌های کیارستمی است؛ فیلم‌هایی که با کنار هم قرار دادن مختصات مشترک‌شان به گوهر سفر می‌رسند؛ سفری در چشم‌انداز طبیعت و انسان. آدم‌های سینمای کیارستمی تنها هستند و این تنهایی پیش از این‌که به ناتوانی در برقراری ارتباط مربوط باشد یک امر سرشتی و مقدر است. انسان تنهاست از آن‌رو که درک و دریافتش از هستی محصول نظاره‌ از دریچه‌ی نگاهی یکه است و کسی نمی‌تواند در این تجربه با دیگری شریک باشد.

سینمای کیارستمی در گفت‌وگویی با جف اندرو: بازگشت به عدم قطعیت
احسان خوش‌بخت:
چه چیزی باعث شد که لذت تماشای خانه دوست کجاست، شوک و شعف وصف‌نشدنی کلوزآپ و فرم روایت صاحب سبک و دقیق طعم گیلاس را نادیده بگیرم و سکانس‌هایی درخشان از زیر درختان زیتون را از خاطرم محو کنم؟ شاید آغاز این «پایان» در باد ما را خواهد برد بود؛ فیلم شاعرانه‌ای که یکی دیگر از شخصیت‌های فیلم‌ساز کیارستمی را معرفی می‌کرد، شخصیت‌هایی که نماینده‌ی خود او در دنیای درون قاب بودند.
جف اندرو: علاقه‌ی من به کیارستمی، به ایران یا این‌که بخواهم چیزهای بیش‌تری دربارۀ ایران بدانم ارتباطی ندارد. جالب این است که حتی نمی‌دانم چه‌قدر می‌توانم به تصویری که این فیلم‌ها از ایران می‌دهند اعتماد کنم. چیزی که در فیلم‌های او شیفته‌اش هستم این است که در یک سطح فیلم‌های او بسیار ساده‌اند. او داستان‌های ساده‌ای را بازگو می‌کند و شاید هم اصلاً هیچ داستانی نمی‌گوید. اما در سطح دیگر این فیلم‌ها اغلب بسیار پیچیده و باریک‌بین‌اند. چون ما را دائماً مجبور می‌کنند که پرسش‌هایی را طرح کنیم. در حالی که در بیش‌تر فیلم‌ها کارگردان همه چیز را به ما می‌گوید. به ما می‌گوید باید چه احساسی داشته باشیم و حالا دارد چه اتفاقی می‌افتد. کیارستمی نمی‌گوید که باید چه احساسی داشته باشید. او حتی نمی‌گوید که این شخصیت یا آن شخصیت دارند چه کاری انجام می‌دهند.

روان‌کاوی عباس کیارستمی و فیلم «کپی برابر اصل»
در گفت‌وگو با دکتر محمد صنعتی: مظنون همیشگی

دکتر محمد صنعتی (گفت‌و‌گو کننده: کریم نیکونظر):
جیمز میلر در کپی برابر اصل شباهت‌هایی به خودِ کیارستمی دارد. می‌گوید به هوای آزاد و طبیعت و... علاقه دارد. می‌گوید که من درباره‌ی کپی و اصل مطالعه می‌کنم ولی خودم را درگیرش نمی‌کنم. حتی می‌گوید من دوست دارم ساده زندگی کنم. ولی این در حد آرزو است. بعضی‌ها می‌گویند کاش ما هم مثل این آدم‌های دیوانه بودیم و رنج نمی‌بردیم. جیمز میلر هم همین‌ طور است. من نام این را سادگی بغرنج گذاشته‌ام. در پایان کپی برابر اصل، وقتی زن روی تخت‌خواب نشسته و همه‌ی ماجراها تمام شده، مرد به دستشویی می‌رود تا خودش را خالی کند. این چه معنایی می‌تواند داشته باشد؟ به نظرم همین سادگی بغرنج می‌تواند کلیت فیلم را توضیح دهد. این‌که آدم‌ها یک چیز ادعا می‌کنند و یک‌ چیز دیگر نشان می‌دهند... به نظرم کپی برابر اصل در کارنامه‌ی کیارستمی فیلم مهمی است؛ از این جهت که حالت مانیفست پیدا کرده. او در این‌جا تمام بحث‌های محتوایی خودش را درباره‌ی هنر و انسان مطرح می‌کند...

گفت‌وگو با ژولیت بینوش: همه‌ی جایزه‌ها را گرفته‌ام!
فیلم را در جشنواره‌ی کن دیدم و غافل‌گیر شدم، چون دیدم کیارستمی صحنه‌ای را از فیلم درآورده؛ صحنه‌ای در کافه که ویلیام [بازیگر مرد نقش مقابلم] رو به من می‌کند و می‌گوید: «نمی‌دانم چه باید بگویم» و من می‌گویم: «هرچه دلت خواست.» و بعد می‌زنم زیر خنده؛ خنده‌ای که کم‌کم به گریه تبدیل می‌شود، یعنی دست خودم نبود. به نظر من آن لحظه و آن برداشت استثنایی بود. عباس گفت احتیاج به وقت دارد که راجع به این صحنه فکر کند. بعدتر گفت: «تو با غریزه‌ات فوق‌العاده بودی. روی دست همه‌ی ما بلند شدی. امشب فیلم را تدوین می‌کنم ببینم که در فیلم جا می‌افتد یا نه». روز بعد گفت: «جا افتاد». فیلم را که دیدم این صحنه درش نبود! عباس گفت زیادی اثر می‌کرد و باورش سخت بود. صحنه‌ای که به جایش آمده کم‌تر اثر می‌کند، ولی باورپذیرتر است. گفتم: «چه‌طور توانستی آن صحنه را کنار بگذاری؟ فیلم مال توست، ولی یک چیزی را کشف کردم: استدلال تو مردانه است. آن‌چه که رخ داد نمودار کامل دوتا دنیایی‌ست که تو در فیلمت نشان می‌دهی.» (ترجمه‌ی پیام)

گفت‌وگو با جلال پیشواییان: مردی که می‌خواست بدمن باشد!
جواد طوسی:
در دهه‌های 40-1330 سینمای ایران، اکثر قریب به اتفاق نقش‌های منفی فرعی از حد تیپ‌سازی‌های سطحی فراتر نمی‌رفتند. دوران بر حادثه‌پردازی صرف، این فرصت را به بازیگر چنین نقش‌هایی نمی‌داد تا خودش را بهتر و متفاوت‌تر عرضه کند. قیصر در کنار تشخص دادن به موسیقی فیلم، عنوان‌بندی، فیلم‌نامه و بازیگران نقش‌‌های اصلی و مکمل، تصویری تازه از بازیگر نقش منفی ارائه داد. بعدها در فیلم‌های دیگری چون خداحافظ رفیق و تنگنا (امیر نادری)، سه‌قاپ (زکریا هاشمی)، داش‌آکل، خاک و گوزن‌ها (مسعود کیمیایی)، این هویت‌مندی و جاذبه‌های نمایشی مسیر تکاملی خود را طی کرد. جلال پیشواییان نیز یکی از همان بازیگرانی بود که با ایفای یک نقش منفی تمام‌عیار در قیصر، بلیتش برد، ولی از آن به بعد انگ «بدمن» به او زده شد. درک غریزی «جلال» از نقش‌هایش در تعدادی از فیلم‌های دوران موج نو باعث شد تا به عنوان یکی از بهترین بازیگران نقش منفی آن دوره شناخته شود...
جلال پیشواییان: اصلاً فکر نمی‌کردم هنرپیشه بشوم. من صاحب رستوران و دو باشگاه بیلیارد بودم و درآمد خوبی داشتم و به‌ صورت تفریحی به بازیگری نگاه می‌کردم. در استودیو مولن‌روژ با مسعود کیمیایی آشنا شدم. کیمیایی آن زمان دستیار ژان نگلسکو در فیلم قهرمانان بود. اولش دستیار چهارم یا پنجم بود اما با توانایی‌هایی که در طول کار نشان داد، دستیار اصلی نگلسکو شد. بعد از مدتی مدیر تدارکات فیلم هاشم‌خان (محمد زرین‌دست) شدم...

مرهم: مادربزرگ‌های نازنین و بچه‌های بد
داودنژاد با مرهم شکل کمال‌یافته‌ای از شیوه‌ی خاصش در فیلم‌هایی مانند مصایب شیرین را ارائه کرد و یک بار دیگر دغدغه‌هایش درباره‌ی نسل جوان و رابطه‌اش با نسل‌های گذشته را از نگاه خود به تصویر کشید. او  با وجود قصه‌ی تلخ و گزنده‌اش، اشاره‌ای امیدوارانه به راه سعادت نسل معاصر دارد. به نظر می‌رسد این فیلم‌ساز 58‌ ساله فصل تازه‌ای از جوانی و تجربه‌گرایی را در کارش آغاز کرده و می‌توان هم‌چنان چشم‌به‌راه تجربه‌ها و نوآوری‌های بعدی‌اش در سینمای نه‌چندان تجربه‌گرای ایران بود. مجموعه‌ی پیش رو شامل چند نقد و یادداشت و دو گفت‌وگوی خواندنی جمعی با بازیگران است. گفت‌وگوی مفصل ما با علیرضا داودنژاد به‌موقع برای این شماره آماده نشد و چاپش موکول شد به شماره‌ی آینده.

جوان، جسور و بازیگوش
نیما عباس‌پور:
مشخص است که علیرضا داودنژاد از ساخت مرهم لذت برده و این را می‌توان از پس تک‌تک صحنه‌های فیلمش تشخیص داد و تحسین کرد که چه‌گونه اجرای شلخته‌ای ندارد و نمی‌توان نماهای فیلم را با ایده و قاب بهتری جایگزین کرد، چرا که فرم متناسب با محتوای فیلم را بر هم می‌‌زند. این همان نکته‌ای است که در سینمای ما کم‌تر به آن توجه می‌شود و در نتیجه اجرا (از میزانسن گرفته تا اندازه‌ی نما و زاویه و حرکت دوربین) در خدمت نوع قصه‌ای که روایت می‌شود نیست و ساز خود را می‌زند. در میان صحنه‌های خوب مرهم و ایده‌های درخشانی مانند سایه‌ی بلند مادربزرگ که هنگام همراهی او با نوه‌اش مریم، روی زمین شکل می‌گیرد و ما آن را دنبال می‌کنیم، بهترین آن‌ها یکی جایی است که معمار دغل و مأمور قلابی با سوءنیت وارد ویلا می‌شوند و با دیدن حرکت‌های چهره‌ی آن‌ها متوجه قصدشان می‌شویم و در نتیجه تعلیق و هیجانی شکل می‌گیرد که در سینمای ما کم‌نظیر است.

معجزه‌ی اجرا
مهرزاد دانش:
داستان مرهم رسماً هندی‌وار است. چه از بابت تصادف‌های نادر و کم‌احتمالی که در برخورد دختر و پسر در جاده موقع سوءقصد صاحب کافه پیش می‌آید و چه از بابت رسیدن نوه و مادربزرگ در آن محیط غریب در آخر داستان که زودتر از توقع و انتظار مخاطب پایان خوش را به وجود می‌آورد. اما آن‌چه فیلم را از سقوط در پرتگاه سانتی‌مانتالیسم ساده‌انگارانه تا حد زیادی نجات می‌دهد، فضاسازی داودنژاد در مقام کارگردان است.

فراسوی نیاز
مصطفی جلالی‌فخر:
برای مرهم در کارنامه‌ی داودنژاد، «کمال» توصیف  منطقی‌تری‌ست تا مثلاً «بلوغ». برای کسی که نیاز و مصایب شیرین را در کارنامه دارد، نمی‌توان مرهم را صرفاً در ادمۀ مسیری روبه‌جلو دانست. او پیش از این هم به تسلط بر ابزار سینما رسیده بود و طبعاً آثار ضعیف پیش از مرهم نشانۀ نابلدی نبودند. برای کسی که هنوز کودک درونش در این حد زنده است که در مراسم نمایش افتتاحیه‌ی فیلم از مادرش بابت زاییدنش تشکر می‌کند، آن قدر بازیگوش و تجربه‌گرا هست که در خانه‌های امن پناه نگیرد. او پیش از این در مصایب شیرین و بهشت از آن تو، ساختار و شکلی را تجربه کرد که می‌توانستند کاملاً علیه خودشان عمل کنند. داودنژاد پس از آن همه تحسین که نثار نیاز شد، می‌توانست عافیت‌جویانه در همین قالب و ساختار باقی بماند و آن جور سینمای اجتماعی متکی بر تنگدستی را پیش بگیرد....

گفت‌وگو با احترام حبیبیان و علی و رضا داودنژاد: درباره‌ی علیرضا...
علیرضا معتمدی: به لطف دوستی قدیمی و نزدیکم با خانوادۀ داودنژاد، آن‌ها را خوب می‌شناسم. هر بار تکه‌ای از زندگی و روحیات‌شان را در فیلم‌های‌شان می‌بینیم و به جا می‌آورم. شاید بارزترینِ این خلقیات، صمیمیتی‌ست که با یکدیگر دارند؛ صمیمیتی همراه با یک روراستی‌ و بی‌تعارفیِ گاه بی‌رحمانه.  این ویژگی هر بار که در فیلمی از «علیرضا» وجود داشته و به‌اصطلاح خوب از کار درآمده حاصلش فیلمی درخشان و ماندگار بوده است. درست مثل مرهم که اعتلای سینماییِ این نگاه است. یک سوی این گفت‌وگو احترام‌سادات حبیبیان بود که بیش از آن‌که بخواهد دربارۀ خودش و نقشش حرف بزند دربارۀ «علیرضا»ی محبوبش سخن گفت و گلایه کرد از بی‌مهری‌هایی که در این سال‌ها بر او و فیلم‌هایش شده است. سوی دیگر رضا و علی نشسته‌اند. رضا که از روزگار نوجوانی‌ و اولین گفت‌وگوی عمرش – که در زمان مصایب شیرین در مجله‌ی «فیلم» چاپ شد - تا امروز خیلی تغییر کرده و البته به خیلی از آرزوهایش رسیده. و مهم‌تر از همه این‌که رضا با همۀ بازی‌گوشی‌هایش اکنون به نقطه‌ای قابل اتکا برای پدر تبدیل شده و خیال او را از بابت برخی از مسائل راحت کرده است. اما علی – کوچک‌ترین داودنژاد - راه دیگری در پیش گرفته است. او موزیک رپ می‌خواند و عاشق موسیقی است و برخلاف اولین گفت‌وگوی رضا، در اولین گفت‌وگوی عمرش نگاهی متفاوت به بازیگری و سینما دارد...
احترام‌سادات حبیبیان: به‌خدا خیلی دلم می‌سوزد. نمی‌دانم چرا نمی‌گذارند کارش را بکند. بابا این می‌خواهد راه را باز کند. می‌خواهد خارها را از سر راه بردارد. چرا با او می‌جنگید؟ فیلم می‌سازد به جشنواره راهش نمی‌دهند. البته برای خودش دیگر اهمیتی ندارد. او همان چاه است که هنوز دارد می‌کَنَدش. ولی من دلم می‌سوزد. به پایش زحمت کشیده‌ام، یک‌دفعه که نیامده کارگردان شود، از بچگی همراهش بوده‌ام.
رضا داودنژاد: بابا همیشه می‌گفت درباره‌ی اعتیاد زیاد فیلم ساخته شده و ما نمی‌خواهیم خیلی مستقیم درباره‌ی تلخی‌های این موضوع فیلم بسازیم. گرچه اعتیاد تلخی‌ها و سختی‌های خودش را دارد اما توی صحبت‌هایی که با بابا داشتیم همیشه می‌گفت می‌خواهد فیلم مهربانی بسازد و نمی‌خواهد فیلمش با افسردگی تمام شود.
علی داودنژاد: من بازیگری را خیلی دوست دارم ولی نه از این جور نقش‌هایی که همه بازی می‌کنند. من توی یک خانواده‌ی سینمایی بزرگ شده‌ام و بازی کردن برایم چیزی عجیب و دست‌نیافتنی نیست. بنابراین صرف بازیگری برایم جذاب نیست. دوست دارم نقش‌های متفاوت بازی کنم.

گفت‌وگوی طناز طباطبایی با کبری حسن‌زاده،
بازیگران «مرهم»: هیچ وقت فراموشم نکن...
عباس یاری:
حالا متوجه می‌شوم که این رابطه‌ی گرم و پرانرژی دو شخصیت اصلی فیلم، آن مادربزرگ هشتادساله‌ی نازنین و سرشار از عاطفه و نوه‌ی گرفتارش چرا در این فیلم این‌قدر خوب، زنده و تأثیرگذار به تصویر کشیده شده و به لطف قصه‌گویی علیرضا داودنژاد یکی از جادویی‌ترین لحظه‌های انسانی در سینمای ایران ثبت شده است. آن روز که خانم کبری حسن‌زاده و طناز طباطبایی پس از مدت‌ها بی‌خبری از هم، برای این گفت‌وگو به دفتر مجله آمدند، بار دیگر این فضای سرشار از عشق و عاطفه زنده شد و سکانس خاطره‌انگیز دیگری کلید خورد. بخشی از این بده‌بستان کلامی را در این فضای عاطفی برای‌تان نقل می‌کنیم.
طناز طباطبایی: عزیزجون، واقعاً دلم برای‌تان تنگ شده بود ولی به خاطر گرفتاری‌های زیاد امکان تماس نداشتم، اما خودتان می‌دانید که چه‌قدر دوست‌تان دارم. امروز قرار است با هم مصاحبه کنیم و من می‌خواهم سؤالم را از دوران بچگی‌ آقای داودنژاد شروع کنم... یادتان هست؟
کبری حسن‌زاده: بله یادم هست. علیرضا پسر خوب، آرام و بسیار درس‌خوانی بود. با همه‌ی افراد فامیل هم خیلی صمیمی و رفیق بود. از همان بچگی عاشق‌ فیلم و سینما بود.

نمایش‌های عامه‌پسند در راه تسخیر سینماها:
شب‌های گلوبندک
شاهین شجری‌کهن:
این روزها، خیلی از سالن‌های سینما پاتوق دائمی گروه‌هایی است که خود را «گروه تئاتر کمدی» معرفی می‌کنند و ملغمه‌ای از شوخی و خنده و جهش و پرش و لهجه و لودگی را به خورد تماشاگر می‌دهند. شاید بهتر باشد این گروه‌ها را «گروه‌های تیارت» بنامیم؛ چون همان‌ طور که واژه‌ی تیارت، صورت قلب‌شده و ازریخت‌افتاده‌ی واژه‌ی تئاتر است، کار آن‌ها هم سایه‌ی از شکل افتاده‌ی هنری است که تئاتر نامیده می‌شود. زمانی که ایده‌ی تحقیق و گزارش درباره‌ی نمایش‌های عامه‌پسند به دلیل رخنه‌شان به سینما مطرح شد، با خوش‌بینی و قدری ساده‌لوحی مسئولیت تهیه‌اش را پذیرفتم و فکر می‌کردم نباید کار پیچیده و سختی باشد. اما در عمل اتفاق‌های دیگری افتاد و در میانه‌های کار حس می‌کردم انجام یک گفت‌وگوی ساده و صادقانه و صریح با هر یک از گردانندگان این بازار گسترده محال است. واکنش آن‌ها نسبت به هر کسی که می‌خواهد از چند و چون کارشان سر دربیاورد منفی است.

گفت‌وگو با بهزاد محمدی، ستاره‌ی نمایش‌های عامه‌پسند حرفه‌ای: دویدن در باجه‌ی تلفن
 هوشنگ گلمکانی: مصمم بودیم که این گزارش حاوی گفت‌وگویی با یک چهره‌ی شاخص نمایش عامه‌پسند هم باشد و به‌خصوص در پی گفت‌وگو با بهزاد محمدی ستاره‌ی این عرصه بودیم که سرانجام و بر خلاف همکاران درجه‌ی دو و سه‌اش حاضر به گفت‌وگو شد. او تقریباً ده سال است که مرد اول نمایش‌های عامه‌پسند است و در این زمینه همان موقعیتی را که محمدرضا گلزار و آرش معیریان و یک فیلم‌نامه‌نویس موفق فیلم‌های کمدی در عرصه‌ی سینما دارند، او یک‌جا در این نوع نمایش دارد. چون هم می‌نویسد، هم کارگردانی می‌کند و هم بازی. و هم رکورد فروش می‌شکند. تماشاگران خاص نمایش‌های عامه‌پسند او را می‌شناسند، امضایش را می‌خواهند، با او عکس یادگاری می‌گیرند، برایش ابراز احساسات می‌کنند، بلیت‌هایش را برای چند هفته بعد پیش‌خرید می‌کنند، بارها به تماشای نمایش‌هایش می‌روند، با شوخی‌هایش ریسه می‌روند و دیالوگ‌هایش را از بر می‌کنند...

یازدهمین جشنواره‌ی فیلمکس: خلأ در سوبژکتیو
هوشنگ راستی:
من متأسفانه یا شاید هم خوش‌بختانه هنوز مثل ژاپنی‌ها آن‌ قدر باحیا نشده‌ام. در این جلسه‌های پرسش و پاسخ، سؤال‌هایی می‌‌کنم که بر خلاف عرف رایج است. همیشه در این مواقع، عیال یا اصرار می‌‌کند که سؤال نکنم یا به محض این‌که دستم را بلند می‌‌کنم به‌‌سرعت برق از سالن می‌‌گریزد تا دچار عذاب وجدان نشود. در جشنواره‌ی فیلمکس هم باز یکی‌دو بار همین صحنه‌ها پیش آمد. عیال می‌‌گوید هرچه می‌‌خواهی بگویی در گزارشت برای مجله بنویس، اما این‌جا جلوی همه، چیزی نگو که باعث خجالت‌زدگی فیلم‌ساز شود، که البته من که هنوز بچه‌ی حرف‌شنویی نشده‌ام نادیده می‌‌گیرم!

خاطرات...
...درخت لژ
وازریک درساهاکیان: دیوار پشت سینما، البته جایی بود که اتاق پروژکتور را ساخته بودند، و از آن زاویه نمی‌شد چیزی دید، ولی از دیوارهای دو طرف، دید حسابی داشتیم. درخت‌هایی هم بودند که بچه‌ها ازشان بالا می‌رفتند و از آن زاویه، همۀ پرده را می‌دیدند، و آن‌ها که زورشان نمی‌رسید، یا دیر رسیده بودند، از همان جایی که ایستاده بودند، فقط نیمۀ بالای پرده را می‌دیدند. اگر آرتیسته می‌زد یارو را می‌انداخت زمین، آن‌ها که پایین ایستاده بودند، اول سعی می‌کردند بپرند هوا تا مگر پایین پرده را هم ببینند، و این‌جا بود که بالای‌درختی‌ها به کمک می‌آمدند و وقایع قسمت پایین پرده را به صدای بلند تعریف می‌کردند. اگر فیلم کمدی و دزد دریایی و کابویی و بزن‌بزن بود، بیرون هم همان قدر مشتری جمع می‌شد که داخل سینما، چون تقریباً همۀ بچه‌های شهر می‌خواستند فیلم را ببینند.

«تک‌تک ستاره‌ها همه خاموش می‌شوند...»
پرویز دوایی:
حالا هم که دیگر تقریباً به سینما نمی‌روم. عرض کردم که جای ما نیست. هر کس که از فیلم‌های روز خوراک و لذت می‌گیرد، نوشش باد. در واقع نمی‌دانم امروزه دیگر اصلاً کی به سینما می‌رود، در جایی که می‌شود سر راه رفتن به منزل، در کنار پفک‌نمکی برای فرزند و ماکارونی برای بانوی منزل، از آقارضا سوپر سر کوچه آخرین ماجراهای بانوان مظلوم مضروب را هم (برای بانوی منزل) و آخرین کمدی مطلوب روز را هم (به سفارش آقارضا، برای خویش) گرفت و به خانه برد، و هزینه‌ی بلیت و ماراتن گذر از خیابان‌های شهر و استنشاق هوای لطیف را هم صرفه‌جویی کرد. بجز عاشقان سرسخت ـ Die Hard ـ سینما (منتقدان؟) کی دیگر به سالن سینما می‌رود؟ آدم‌های دور و (به قول کتاب نوشتن با دوربین) «پرت» و پرت‌افتاده‌ای نظیر بنده که از زمانه هم عقب افتاده‌اند، که دیگر جای خود دارند...


نویسنده : هنگامه - ساعت 18:49 روز شنبه 25 دی 1390برچسب:,

ویدادها  اکران نوروز در سایه‌ی تحریم و آمارهای ناموثق: جنجال در فروشگاه
وقتی پس از خبرهای ضدونقیض بسیار، سرانجام نام فیلم‌های جدایی نادر از سیمین و اخراجی‌‌ها3 در فهرست قطعی اکران نوروز قرار گرفت، کم‌تر کسی گمان می‌‌کرد که اکران هم‌زمان این دو فیلم به رویداد مناقشه‌برانگیزی مبدل شود که عرصه‌‌های فرهنگی، اجتماعی، و حتی سیاسی را تحت تأثیر قرار دهد. درباره‌ی هر دو فیلم پیش از نمایش در جشنواره، شایعه‌های بسیاری به گوش می‌‌رسید. جدایی... از یک سو فیلمی بود که بعد از شاهکار درباره‌ی الی... ساخته شده بود و کنجکاوی زیادی برای دیدن و مقایسه‌ی آن با فیلم قبلی فرهادی وجود داشت و از سوی دیگر ماجرای لغو پروانه‌ی ساختش در میانه‌های فیلم‌برداری هنوز در یاد دوست‌داران سینما پررنگ بود. اخراجی‌ها3 هم دنباله‌ای بر پرفروش‌ترین فیلم تاریخ سینمای ایران بود که مقام‌های وزارت ارشاد سر صحنه‌اش رفته بودند و خبرهایی که از ارتباط مضمون آن با حوادث خرداد 88 به گوش می‌‌رسید به حساسیت‌ها درباره‌اش دامن می‌زد...

در گذشتگان  مهری ودادیان  (1389-1315: ودادیان و پرویز دوایی
تهماسب صلح‌جو:
زنده‌یاد مهری ودادیان با ایفای نقش آهوخانم در فیلم شوهر آهوخانم (1347، داود ملاپور) ذوق و توانایی خود را نشان داد و در تجسم منش و رفتار یک زن سنتی ایرانی حضور چشم‌گیری داشت. البته او پیش‌تر در فیلم‌های بی‌اهمیتی چون گنجینه‌ی سلیمان (1345، عزیز رفیعی)، مأمور 0008 (1346، ابراهیم باقری)، آشیانه‌ی خورشید (1346، سعید کامیار) و زن‌ها و شوهرها (1346، نظام فاطمی) نیز در نقش‌های فرعی ظاهر شده بود اما نقش آهوخانم برای کسانی که سینمای ایران را جدی و عمیق می‌خواستند، ارزش دیگری داشت، به‌ طوری که پرویز دوایی در پی برگزاری نخستین جشنواره‌ی فیلم‌های ایرانی در نوشته‌ای با امضای «پیام» داوران جشنواره را بابت این‌که مهری ودادیان را به عنوان یک بازیگر خوب فراموش کرده‌اند، سرزنش کرد و در مطلبی با عنوان «به مناسبت جشنواره و جوایز» چنین نوشت: «... و نیز مهری چه شد؟ زنی که بازی خیره‌کننده‌اش در نقش آهوخانم (از فیلم شوهر آهوخانم) آن‌ چنان ساده و صمیمی و بی‌تکلف بود که به اوج هدف بازیگری می‌رسید؛ یعنی بازی با پرسناژ یکی می‌شد. مهری نقش آهو را بازی نمی‌کرد. مهری خود آهو بود و چه شد که حتی به نامی هم او را ننواختند. یعنی به خاطر این‌که پشتوانه‌ی شهرت و گفت‌وگوهای مجلات دنبالش نبود؟»...

عباس امیری (1389-1329): آتش در زمستان
شاهین شجری‌کهن: عباس امیری بازیگر سینما، تلویزیون و تئاتر، روز هفتم اسفند در حال حرکت از رشت به طرف فومن، بر اثر واژگونی خودروی پیکان حامل او و برخورد این خودرو با یک درخت، در شصت سالگی جان باخت. او در این روزها مشغول بازی در تله‌فیلم صبح به خیر سرکار بود. روایت حادثه از زبان تهیه‌کننده‌ی فیلم چنین است: «عباس امیری ساکن رشت بود و ما همراه گروه در فومن مستقر بودیم تا بتوانیم صحنه‌های فیلم را در نقاط مختلف فومن و اطراف تصویربرداری کنیم. ایشان اصرار داشت که پس از پایان کار به خانه‌اش برگردد؛ ما نیز برای رفاه حال ایشان سرویسی را در نظر گرفتیم تا هر روز پس از اتمام کار او را به محل زندگی‌اش در رشت ببرند. ساعت 8:30 در جاده‌ی رشت ـ فومن به دلیل لغزندگی جاده بر اثر بارندگی، ماشین حامل ایشان تصادف کرد. اورژانس ایشان را به یکی از بیمارستان‌های فومن منتقل کرد و احیای قلب صورت گرفت، اما ایشان بر اثر عارضه‌ی قلبی فوت کردند.»...

رضا صفدری (1390-1342): بهار از دست‌های‌مان پر زد و رفت
سعید کاشفی: سال 1374 که آهنگ‌های ناصر چشم‌آذر را ضبط می‌کردم، طبق معمول به دفترش رفتم. پرسیدم ماجرای این آهنگ‌ها چیست؟ گفت محمد صالح‌علا برنامه‌ای آماده کرده که دو روز دیگر از شبکه‌ی یک پخش خواهد شد. بخشی از برنامه را نگاه کردم و پرسیدم مجری این برنامه کیست؟ گفت نیم ساعت دیگر به همراه محمد به دفتر ما می‌آید.  او را تا به‌حال ندیده‌ام، ولی به گمانم در رادیو کار می‌کند. وقتی صالح‌علا و رضا صفدری آمدند در همان نخستین دیدار حس کردم که چه محجوب و محترم است. چشمانش مهربان بود و لبخندی صمیمانه بر لب داشت. نام آن برنامه تا هشت‌ و نیم  بود که بهانه‌ی آشنایی ما با رضا صفدری شد. همان‌ طور که پس از پخش برنامه، بهانه‌ی آشنایی بسیاری از مردم با چهره و سبک خاص اجرای او شد. بعدها گاهی هنگام ساخت و آماده‌سازی موسیقی و میکس آن با تصویرها، می‌آمد و در استودیو کنار ما می‌نشست. به کتاب و موسیقی و سینما علاقه‌مند بود و اطلاعات عمومی خوبی داشت. برنامه‌ی تا هشت‌ و نیم  هر شب پخش می‌شد و در زمان خودش اتفاق تازه‌ای در تلویزیون ایران بود. کارگردانی و متن‌های دل‌نشین صالح‌علا، موسیقی چشم‌آذر و صدای گرم و نگاه صمیمی صفدری حال‌وهوای جدیدی به تلویزیون عصاقورت‌داده‌ی دهه‌ی 70 داده بود و مخاطبان زیادی داشت. ...

محمد ورشوچی (1390-1304):  مجسمه‌ی ذکاوت
یاشار نورایی:
چند سال پیش، در برنامه‌ی نوروزی شبکه‌ی جام‌جم که برای خارج از کشور پخش می‌شود، محمدعلی ورشوچی و عده‌ای دیگر از به‌اصطلاح پیش‌کسوتان عرصه‌ی هنر را در سفره‌خانه‌ای سنتی جمع کردند تا هر کدام دهنی بخوانند و پیام نوروزی برای غربت‌نشینان بفرستند. نمی‌دانم صحبت از کجا آغاز شد که مجری حرف را به ظهور استعدادهای جوان کشاند و همان لحظه تصویربردار که گویا با بی‌حوصلگی دوربینش را در میان جمع سال‌خوردگان می‌چرخاند روی صورت ورشوچی که در حال گوش دادن به حرف‌های مجری بود مکث کرد؛ انگار که مجری در حال معرفی ورشوچی به عنوان استعدادی جوان است. طنز قضیه این بود که با بازخوانی کارنامه‌ی ورشوچی، او در میان‌سالی عملاً استعداد تازه‌کشف‌شده‌ی تلویزیون و سینمای ایران در اواسط دهه‌ی پنجاه به حساب می‌آمد که به مدد حسن انتخاب تقوایی در نقش آسپیران غیاث‌آبادی سریال دایی‌جان ناپلئون یک‌شبه به بازیگری شناخته‌شده تبدیل شد. قبل از آن هم تک‌وتوک نقشی در فیلم‌ها بازی کرده بود، مثل نقش آن مستأجر افیونی در گوزن‌ها. بعضی از بازیگرها این بخت را می‌یابند که با بازی در یک تیپ خاص بدرخشند و در همان تیپ باقی بمانند...

در تلویزیون  نگاهی به برنامه‌های نوروز 90: طنزها و آدم‌ها
مجموعه‌ی دیوانگان متفکرپوریا ذوالفقاری: وقتی در ویژه‌برنامه‌ی تحویل سال شبکه‌ی سوم امیر جعفری در پاسخ به احوال‌پرسی فرزاد حسنی از خانواده‌اش، گفت که همسرش ریما رامین‌فر سر صحنه‌ی سریال نوروزی سیروس مقدم است، بار دیگر مشکل اساسی بسیاری از سریال‌های مناسبتی به یادمان آمد: شتاب‌زدگی. یعنی همان ایرادی که باعث شده نوشتن نقد بر این مجموعه‌ها سال به سال دشوارتر شود. حضور بازیگر سر صحنه‌ی سریالی که قرار است پخش آن از فردا آغاز شود یعنی آماده نبودن قسمت‌های بعدی آن مجموعه، آن هم نه در مرحله‌ی تدوین بلکه در مرحله‌ی تصویربرداری! ریشه‌‌یابی این مشکل راه به جایی نمی‌برد، چون احتمالاً عوامل مجموعه در توضیح آغاز دیرهنگام سریال، به دیر رسیدن بودجه اشاره خواهند کرد و مدیران تلویزیون نیز از تأخیر در تصویب این بودجه یا طولانی شدن روند مراحل اداری و غیره سخن خواهند گفت....

موسیقی در فیلم و مجموعه‌های کودک: به‌‌به دوباره آمد فصل بهاری!
نیما قهرمانی:
خش سری جدید مجموعۀ خاطره‌انگیز و زیبای کلاه‌قرمزی، شاید دل‌پذیرترین بخش‌ برنامه‌های نوروزی تلویزیون بود و دیدار دوباره با شخصیت‌های آشنای کلاه‌قرمزی و پسرخاله و آقای مجری و نیز عروسک‌های اضافه‌شده به برنامه - مثل کاراکتر پسرعمه‌‌زا که از برنامۀ عید دو سال پیش به مجموعه اضافه شده و شخصاً ارادت خاصی به این عروسک و صداپیشۀ بسیار هنرمندش محمدرضا هدایتی دارم - کماکان برای بسیاری از مردم، در همۀ رده‌های سنی لذت‌بخش و شوق‌انگیز بود. اما با کمال تأسف، موسیقی استفاده‌شده در بخش‌های مختلف این مجموعه، یکی از همان موسیقی‌های مرسوم همیشگی فیلم‌ها و سریال‌های ویژۀ کودک و نوجوان، و گوش دادن به آن، یادآور یکی از معضلات عمیق و ریشه‌ای موسیقی فیلم در ایران بود؛ معضلی به نام موسیقی در سینمای کودک...

«پایتخت» سریال محبوب نوروز 90: صفا و سادگی در برابر دوزوکلک
احمد امینی: مدت‌ها بود که فرصتی برای دیدن تمام‌وکمال هیچ‌کدام از سریال‌های تلویزیونی به دست نمی‌آمد. در واقع باید اعتراف کنم که سال‌هاست فقط سریال‌های خودم را کامل تماشا کرده‌ام؛ اما این را به حساب خودشیفتگی  نگذارید. دلیل اصلی این پیگیری مجدانه فقط و فقط اطمینان از کیفیت آن چیزی است که قرار است به خانه‌های مردم ایران برود و نه لذت بردن از دست‌پخت خود! این نوروز، فرصت و انگیزه‌ای پیدا شد تا یکی از سریال‌ها را مرتب و منظم ببینم. منظورم سریال پایتخت است که با علاقه (به خاطر روانی و شیرینی کار) و انگیزه‌ای که فرامتنی است (به خاطر آشنایی و نزدیکی خانوادگی با لهجه‌ی مازندرانی!) بیش‌تر بخش‌های آن را دنبال کردم. البته در قسمت‌های دوم و سوم بود که من و خانواده‌ام این سریال را کشف کردیم. گذشته از روانی، مهارت و تسلط در کارگردانی (به‌خصوص در بخش‌هایی مانند آن‌جا که پلیس همه‌ی خانواده را پشت کامیون تقریباً حبس کرده) و حضور شخصیت‌هایی باورکردنی و دل‌نشین که بدون تظاهر و اصرار درس بی‌غل‌وغش بودن و صمیمیت به مخاطب می‌دهند، اما حضور و بازی محسن تنابنده در نقش نقی، استثنایی و فراموش‌نشدنی است....

گذر سربلند از پرتگاه کلیشه‌ها
محسن سیف: موفقیت سریال پایتخت را می‌شود به چند اصل اساسی در ساختار محتوایی و عنصرهای روبنایی آن ربط داد. در این هر دو عامل شکلی و درون‌مایه‌ای، ضعف و قوت‌هایی وجود دارد که سهم قوت‌های ساختار و تکنیک نمایان‌تر است. نقطه‌ضعف‌های کوچکی به ساختمان کلی قصه تحمیل شده که محدودیت فرصت و زمان‌بندی دست‌وپاگیر از تولید به پخش، نقش بی‌چون‌وچرایی در سرهم‌بندی یکی‌دو فصل از مجموعه دارد. به‌ویژه بخش‌های مربوط به حضور کارآگاهان پلیس در کامیون و فانتزی ردگیری دسته‌ی قاچاقچیان بین‌المللی مواد مخدر که از اساس وصله‌ی ناجوری در بافت کلی قصه و ماجراهاست. فصل مربوط به خانواده‌ی مرد فیلم‌نامه‌نویس و اپیزود آشنایی خانواده‌ی مهاجر با زن و شوهر جوان، اگرچه در راستای ماجراهای قصه است اما به نظر می‌رسد که هدف اصلی آن حضور یک چهره‌ی آشنا و مشهور در کلیت مجموعه است....

گفت‌وگو  با سیروس مقدم: بهترین روزهای زندگی من
نیما  حسنی‌نسب: درست نقطه‌ی مقابل جوانانی که با دوتا و نصفی فیلم کوتاه یا یک تله‌فیلم به مدعیان جدی سینما و تلویزیون تبدیل می‌شوند، سیروس مقدم در 57 سالگی، با فهرست بلندی از سریال و فیلم و چندین رکورد دست‌نیافتنی در تولید و کارگردانی تلویزیون، با نهایت فروتنی و روحیه‌ی نقدپذیری تحسین‌برانگیزش پای این گفت‌وگوی عمری مفصل نشست، به همه‌ی پرسش‌ها جواب داد و انتقادها را با سعه‌ی صدر شنید و متواضعانه گفت که ارتقای کیفیت چشم‌گیر کارهایش در این سال‌ها حاصل دقت و توجه به همین نقد و نظرهاست. او که امروز بهترین و قابل اعتمادترین سریال‌ساز همه‌ی سال‌های تلویزیون است، پس از دو تجربه‌ی جذاب و تماشایی زیر هشت و پایتخت و در روزهای اوج حرفه‌اش، هنوز با شور و شوق کودکانه‌ای از قصه‌گویی و ساختن و جلو رفتن حرف می‌زند؛ حرف‌هایی که خواندنش کلید بخشی از رازورمز موفقیت مثال‌زدنی اوست. با «آقای سریال» از هر دری حرف زدم تا از کنار هم گذاشتن‌شان هم ویژگی‌های فن را از زبانش بشنوم و هم احتمالاً چگونگی فوت را! در نوروز 1390 که مجلس ختم همه‌ی شگردهای تکراری جذب مخاطب با سریال‌های غیرقابل تحمل و ضعیف برگزار شد، پایتخت پیشنهادی تازه، بدیع و تماشایی بود....

گفت‌وگو با محسن تنابنده: مثل یک بازیگوشی کودکانه...
محسن تنابنده
(گفت‌و‌گو کننده: رضا کاظمی): سال‌هاست که مدام از مخاطب ایراد می‌گیریم که سطح سلیقه‌‌اش پایین است و کارهای نازل را دوست دارد. من خودم به کارهایی دعوت شدم که از نظر سروشکل و جایگاه هنری فیلم‌های پست و بی‌ارزشی بودند و وقتی با کارگردان بحث می‌کردم می‌گفت تماشاگر این را می‌خواهد. مهم‌ترین چیز این است که خود ما ذائقه‌ی تماشاگر را خراب کرده‌ایم و باید انتقادمان را متوجه اهالی سینما و تلویزیون کنیم که دارند این روند را بیش از پیش جلو می‌برند و واقعاً به فرهنگ جامعه ضربه زده‌اند و حالا که سلیقه‌ی مخاطب را مخدوش کرده‌اند دنبال برنامه‌های تحلیلی هستند که چه‌طور می‌شود ذائقه‌ی مخاطب را عوض کرد. واقعاً مخاطب سریال پایتخت همان مخاطبی است که برای فیلم‌های خوب صف می‌بندد. کسانی مثل رضا عطاران زمانی سروشکل نویی برای کارهای تلویزیونی به وجود آوردند که خیلی جذاب بود ولی دیگر این فرمول جواب نمی‌دهد و اگر هم قرار باشد کارهایی از این دست انجام شود خود عطاران به بهترین شکل می‌تواند آن را انجام دهد و نیازی نیست دیگران از او تقلید کنند. ما همه‌ی این فضاهای تکراری را در نظر داشتیم و می‌خواستیم واقعاً کارمان متفاوت باشد....

سینمای خانگی  تاراج: ایرج قادری علیه ایرج قادری
تاراجبهزاد عشقی:
در صحنه‌ای از فیلم عروسی خوبان، پوستر فیلم دیار عاشقان را از سردر یک سینما برمی‌داشتند و به جایش پوستر فیلم تاراج را نصب می‌کردند. در این صحنه، تاراج یک نماد در کنار عنوان نمادین دیار عاشقان بود. تاراج بار منفی داشت و از دیار عاشقان بوی عشق و مهرورزی می‌آمد. قهرمان فیلم دیار عاشقان بسیجی دلاوری بود که با لشکریان صدام می‌جنگید. قهرمانان تاراج با قاچاقچیانی مبارزه می‌کردند که از دیدگاه فیلم به کانون‌های قدرت در رژیم شاه متصل بودند. در واقع هر دو گروه علیه شرارت می‌جنگیدند و حتی از ایثار جان در راه هدف خود دریغ نمی‌کردند. پس کدام ضدارزش جانشین کدام ارزش شده بود و تفاوت در چه بود؟ تفاوت فقط در یک نام بود. حسین کاربخش، سازنده‌ی فیلم دیار عاشقان، فیلم‌سازی برآمده از دوران انقلاب بود اما ایرج قادری، سازنده‌ی فیلم تاراج، فیلم‌سازی از دوران قبل از انقلاب بود. در واقع این نام‌ها و زندگی شخصی فیلم‌سازان بود که مورد داوری قرار می‌گرفت...

صدای آشنا  همه به جای جانی دپ: شکلات تلخ
نیروان غنی‌پور:
درباره‌ی دوبله‌های جانی دپ باید به این نکته اعتراف کرد که به دو دلیل نمی‌توان در مورد ثابت ماندن یک صدا برایش با قاطعیت نظر داد: یکی جنس بازی و شکل متفاوت چهره‌پردازی متفاوت دپ در هر فیلم که اغلب با مایه‌ای فانتزی همراه بوده و کافی است برای نمونه به نقش ماندگاری چون جک اسپارو دقت کنیم که جانی دپ با الهام گرفتن از شخصیت کیت ریچاردز (گیتاریست گروه رولینگ استونز)، یا شخصیت کارتونی راسویی به نام په‌په لوپیو و از سویی نوع آرایش صورت باب دیلن با خط چشم‌های مشکی در دهه‌ی هفتاد، شخصیت اسپارو را طراحی کرد که همین جزییات کار را برای شخصیت‌پردازی صدا توسط دوبلورهای تمام حرفه‌ای هم سخت می‌کند و نکته‌ی دیگر درباره‌ی شیوه‌ی کار دوبلورهایی است که به جای جانی دپ نقش‌گویی کرده و تمام توان‌شان را به کار گرفته‌اند، گویی که با آگاهی می‌دانستند سوای بسیاری از کارهای‌شان به جای چه بازیگر خاص و محبوبی نقش می‌گویند و همین کار، انتخاب صدایی ثابت را خیلی مشکل می‌کند....

نگاهی به کتاب «چه‌گونه دوبله کنیم»: «هنر ایرانی»
شاپور عظیمی: شیفته‌های کار حرفه‌ای در رشته‌های مختلف سینما، اغلب جوان هستند. بسیار طبیعی است که این میزان از علاقه به سینما برخی را وامی‌دارد که از این پتانسیل استفاده کنند. به شهادت پیام‌‌های تبلیغاتی گوناگون در زمینه‌ی آموزش سینما از طریق برگزاری کلاس‌ها و انتشار کتاب‌های آموزشی، می‌توان یقین داشت که تب شیفتگی به سینما به این زودی فروکش نخواهد کرد. جدا از بازیگری و کارگردانی و فیلم‌نامه‌نویسی و تدوین و گریم و سایر رشته‌های مربوط به تولید فیلم، در سال‌های اخیر شیفتگان دیگری نیز به خیل شیفتگان سینما افزوده شده‌اند: دوست‌داران دوبله. در اینترنت برای خودشان تالار‌ها به راه انداخته‌اند، از عشق‌شان به دوبله و دوبلور‌ها حرف می‌زنند و حتی کار استادان قدیمی را نقد می‌کنند. در این میان برخی از آن‌ها این را پنهان نمی‌کنند که مایلند روزی پای میز دوبله بنشینند و صدای خود را به بازیگران خارجی ببخشند. اخیراً کتابی از یکی از باسابقه‌ترین مدیران دوبلاژ در این زمینه منتشر شده که شاید بتوان آن را برای این دسته، یک «کتاب راهنما» ارزیابی کرد که در واقع اولین و تنها کتاب آموزش موجود در این زمینه و متکی به حدود پنجاه سال تجربه‌ی نویسنده است....

سینمای جهان  هم اسکار و هم تمشک زرین،
سردتر از همیشه برگزار شدند: عصر یخ‌بندان

حمیدرضا مدقق: هر قدر که تولید، اجرا و نویسندگی هشتادوسومین دوره‌ی اسکار با انتقاد مواجه شد، در عوض کم‌تر کسی منتقد برگزیدگان نهایی آن بود و اغلب نویسندگان پایگاه‌های اینترنتی، برندگان را سزاوار جایزه‌شان می‌دانستند. اعضای آکادمی در این دوره، بر خلاف چند سال اخیر، آرای خود را به فیلم‌های بیش‌تری دادند، به طوری که  در نهایت سیزده فیلم در 24 رشته برگزیده شدند و هیچ فیلمی بیش از چهار جایزه نگرفت. سخنرانی پادشاه  با دوازده نامزدی، چهار اسکار مهم را گرفت و تلقین با هشت نامزدی، چهار اسکار فنی را به دست آورد. در دنیایی بهتر (سوزانا بیر) اسکار بهترین فیلم غیرانگلیسی‌زبان را کسب کرد و با این حساب، حالا دانمارک با هشت بار نامزدی و کسب سه اسکار به‌ترتیب پس از کشورهای ایتالیا، فرانسه، اسپانیا، ژاپن، سوئد و شوروی، موفق‌ترین کارنامه را در این رشته دارد....

آخرت (کلینت ایستوود): سونامی روایت و شخصیت
مهرزاد دانش: موضوع موقعیت‌های پسامرگی در سینما سابقه‌ی فراوانی دارد و در اغلب آن‌ها نیز، دو صبغه‌ی اصلی به چشم می‌خورد؛ یکی بهره‌گیری در سینمای وحشت و دیگری ارائه‌ی برداشت‌های مذهبی و آیینی. کلینت ایستوود در فیلم تازه‌اش با این‌که از این موضوع استفاده کرده، اما قالب‌های وحشت و مذهب را کنار گذاشته  و سراغ نوعی جست‌وجو و مکاشفه رفته است. در این مکاشفه بیش‌تر در همین جهان مادی به سر می‌بریم و جز لحظاتی محدود و مبهم، دوربین هرگز قرار نیست آن سوی مرز زندگی را به تصویر بکشد. ایستوود صرفاً در پی پاسخ به این پرسش است که آیا اصلاً حیاتی ولو از جنس و با کیفیتی دیگر در موقعیت پس از مرگ وجود دارد یا نه، و کاری به جنبه‌های دیگر ماجرا نداشته است. شاید این روال در قیاس با نمونه‌های مشابه این موضوع در سینما، چندان ماورایی نباشد و جذابیت‌های متداول این جور فضاها را ایجاد نکند؛ اما در عوض به باور انسانی نزدیک‌تر است و به عبارت دیگر از چشم بشر به آخرت می‌نگرد و خود را در جایگاه خدا و اشباح و فرشتگان و سایر موجودات و موقعیت‌های تجریدی قرار نمی‌دهد.

روایتی بی‌واسطه از کنار فاجعه: زلزله و سونامی در ژاپن و سینمایش
هوشنگ راستی: بالاخره لرزش تمام شد. من و عیال با حیرت به هم نگاه می‌کردیم که یعنی زلزله‌ی بزرگ آمد ولی ما هنوز زنده‌ایم. هنوز داشتیم خوش‌حالی‌مان را مزمزه می‌کردیم که بار دیگر لرزش شروع شد. این‌ بار شدیدتر و طولانی‌تر. پس این یکی دیگر می‌خواهد کار را تمام کند! هر آن منتظر بودیم طبقه‌های بالا روی سرمان خراب شوند. کتاب‌ها و سی‌دی‌ها و دی‌وی‌دی‌ها و ظرف‌های بیش‌تری به کف اتاق ریختند. گفتم تا سقف پایین نیامده فرار کنیم. از خانه زدیم بیرون. دیدم تنها ما نیستیم و اکثر همسایه‌ها با وحشت در محیط باز پارکینگ جمع شده‌اند. آسانسورهای ساختمان از کار افتاده بود و همه از پله‌ها سرازیر بودند. همسایه‌هایی که در طبقه‌های هشت و نه زندگی می‌کردند، گفتند که وسایل سنگینی مانند تلویزیون و یخچال هم سرنگون شده‌اند. اما این ساختمان نُه طبقه‌ی ما پس از این دو زمین‌لرزه حتی یک تکه گچ یا یک آجرش هم نیفتاده بود (هر چند که ساختمان آجری نیست!)...

نقد فیلم  یکی از ما دو نفر (تهمینه میلانی): خیاط در کوزه
محسن بیگ‌آقا:
تهمینه میلانی گفته که مخاطب یکی از ما دو نفر جوان‌ها هستند. و وقتی از جوان‌ها می‌گوید، خواهرزاده‌اش السا فیروزآذر را هم طبعاً شامل می‌شود؛ همان دختربچه‌ی فیلم کاکادو که فیلم به فیلم با خاله‌اش بزرگ شد تا رسید به دختر جوان عاشق فیلم یکی از ما دو نفر که حتی سرخوردگی را هم در آن تجربه می‌کند. بازی السا فیروزآذر در فیلم‌های متعدد میلانی، تجربه‌ی مشابه فرانسوا تروفو با ژان‌پیر لئو  را به‌یادمان می‌آ‌ورد که به‌نوعی مجید مجیدی نیز با حسین عابدینی تکرارش کرد. اما این تجربه فقط به بازی کردن در فیلم‌ها ختم نمی‌شود. یکی از ما دو نفر می‌آموزد که جوانان ما با اولین ابراز علاقه‌ی جنس مخالف خود را نبازند و گمان نبرند این فرد تنها و آخرین کسی است که کلام عاشقانه را بر زبان آورده. بیاموزند که بعد از آن نیز عاشق و معشوق خواهند بود و به انتخاب درست خواهند رسید که الزاماً همان فرد اول نیست...

اخراجی‌ها 3 (مسعود ده‌نمکی):  نقض غرض
ناصر صفاریان:
همه می‌دانیم ده‌نمکی یک فیلم‌ساز ایدئولوژیک است و برای بیان دیدگاهش به سینما آمده. با این حال، حتی اگر این گونه هم نبود، او مثل هر کارگردان دیگری این حق – بدیهی – را داشت که حرف خودش را در فیلمش بزند. ولی وقتی به تماشای اخراجی‌ها3 می‌نشینیم، با نقض غرض از سوی فیلم‌ساز روبه‌رو می‌شویم. آن هم دو نقض غرض بزرگ. یکی پنبه کردن کلیت آن‌چه در دو فیلم قبلی و به‌ویژه فیلم اول رشته بود، و دیگری اولویت دادن جذب حداکثری مخاطب به حرف و نگاه فیلم‌ساز.

سه درجه تب (حمیدرضا صلاحمند): «جاده‌های تنهایی دل»!
تهماسب صلح‌جو:
دختر جوانی در آستانه‌ی ازدواج پی می‌برد که در نسخه‌ی المثنای شناسنامه‌اش نام مردی ناشناس به عنوان شوهر او ثبت شده است و... فیلم سه درجه تب که نفهمیدم نامش چه ربطی به موضوعش دارد، با این پیش‌درآمد غافل‌گیرکننده و کنجکاوی‌برانگیز، می‌توانست یک کمدی انتقادی/ اجتماعی تماشایی باشد و کاستی‌های دیوان‌سالاری اداری (بوروکراسی) را زیر ذره‌بین بگذارد و بکاود و آشکار کند، اما این اتفاق نمی‌افتد. انگار اصل قضیه فراموش می‌شود. ماجرا مسیر دیگری پیش می‌گیرد... قهرمان‌های داستان به سفر می‌روند و ما تماشاگران را همراه خود به تماشای دشت و دمن می‌برند و بین راه هی مزه می‌ریزند، تو سر هم می‌زنند، شکلک درمی‌آورند تا مایه‌ی مسرت خاطرمان شوند و بخندانندمان، هرچند تلاش و تقلای‌شان در کار خنداندن راه به جایی نمی‌برد، چون فیلم از جوهره‌ی کمدی به مقدار کافی بهره‌مند نیست، فقط ادای کمدی درمی‌آورد.

منبع : سایت ماهنامه فیلم


نویسنده : هنگامه - ساعت 23:37 روز شنبه 1 بهمن 1390برچسب:,

 

پیامک بفرستید
از این شماره با در اختیار گرفتن سیستم پیام‌رسانی اس‌ام‌اس، قصد داریم از این وسیله برای ارتباط بیش‌تر با خوانندگان مجله استفاده کنیم. البته امکان دریافت ایمیل را که سال‌هاست در اختیار داریم اما گویا ایمیل هم آداب و ترتیبی دارد که از حوصله‌ی خیلی از مردم این روزگار خارج است. پیامک فرستادن با تلفن همراه، امکانی است که در هر موقعیتی می‌توان از آن استفاده کرد و کوتاه بودن پیام (که طبیعت آن است) با اقتضاهای این روزگار و روحیه‌ی عمومی هم‌خوانی بیش‌تری دارد. از این شماره، این امکان در اختیار خوانندگان عزیز مجله قرار دارد که نظرهای خودشان را به این وسیله برای ما بفرستند. ما در هر شماره یک یا چند سؤال مشخص را که درباره‌ی پاسخ آن‌ها کنجکاویم در این صفحه مطرح می‌کنیم تا علاقه‌مندان به آن جواب بدهند؛ ضمن آن‌که نکته‌های دیگری را هم که مایلید، می‌توانید به ما پیامک بزنید. این امکان جدید قطعاً شکل و حال‌وهوای این صفحه را تغییر خواهد داد و شاید بر خلاف سنت «فلاش‌بک» در این صفحه پاسخ‌های کوتاهی هم به خوانندگان بدهیم؛ ضمن این‌که برای صفحه‌ی «نامه‌ها» هم می‌توانید پرسش‌های‌تان را پیامک بزنید و همکارمان احمد امینی در همان صفحه به آن‌ها پاسخ خواهد داد.
شماره‌ی سامانه‌ی پیامک ماهنامه‌ی «فیلم» 30006931 است و برای نخستین شماره تقاضا داریم - با توجه به این‌که  امسال آخرین سال دهه‌ی سوم انتشار ماهنامه‌ی فیلم است -  کدام دهه را موفق‌ترین دهه‌ی آن ارزیابی می‌کنید، و چرا؟:  1. دهه‌ی شصت (1369-1361) | 2. دهه‌ی هفتاد (1379-1370) | 3. دهه‌ی هشتاد (1389-1380) | منتظر دریافت پیامک‌های شما هستیم.

رویدادها  چندوچون بحث جنجالی دستمزد بالای بازیگران: به خاطر چند صفر بیش‌تر
شاهین شجری‌کهن: موضوع دستمزد بازیگران (مثل هر چیز دیگری که بیش‌تر به زندگی خصوصی آنان مربوط شود) ذاتاً این قابلیت را دارد که تبدیل به جنجالی عامیانه و فراگیر شود. متأسفانه بسیاری از مردم از زحمت‌ها و دشواری‌های بازیگری خبر ندارند و فقط جنبه‌های شیک و رشک‌برانگیز آن را می‌بینند و تصورشان این است که هیچ شغلی آسان‌تر و پرمنفعت‌تر از این نیست؛ فقط کمی رو می‌خواهد و کمی برورو! آن‌ها نمی‌دانند فلان تاجر یا سیاست‌مدار یا صنعتگر چه‌قدر درآمد دارد و اگر هم بدانند واکنشی نشان نمی‌دهند؛ چون میان خودشان با او فاصله‌ای می‌بینند که از مقایسه و هم‌ذات‌پنداری منع‌شان می‌کند. کارخانه‌دار سرمایه داشته، پزشک تحصیل کرده، صنعتگر زحمت کشیده، اما بازیگر چه؟ فقط شانس آورده که خداوند او را خوش‌قیافه یا خوش‌شانس آفریده و به او استعداد ذاتی عطا کرده. پس می‌توان یقه‌ی بازیگر را گرفت و از او پرسید

سایه/ روشن  فردوس کاویانی | حرفه: بازیگر
بازی دل‌نشین فردوس کاویانی در سریال همسران آن ‌قدر ماندگار شد که تا سال‌ها تفکیک شخصیت حقیقی‌اش با کمال برای بسیاری از تماشاگران مشکل بود و هم‌چنان او را با نام کمال در این سریال می‌شناختند. هرچند که کاویانی خاطره‌ی تلخی از حضورش در این سریال دارد: «همسران پس از شانزده‌هفده سال در یاد مردم مانده و دوستش دارند، اما متأسفانه هنوز حقوق من برای حضور در این سریال پرداخت نشده. در همان سال‌ها بخش کالا و خدمات شهرداری آپارتمان‌هایی به هنرمندان می‌داد. من خودم بانی شدم و اسم بسیاری از هنرمندان را برای گرفتن آن آپارتمان‌ها نوشتم و آن‌ها همگی صاحب خانه شدند. اما چون حق من برای بازی در این سریال پرداخت نشد، مجبور شدم آپارتمانم را پس بدهم و هنوز مستأجرم!»

تئوریک  نگاه هولوگرافیک به «جدایی نادر از سیمین»: نادر و آب و خاکش
جهانبخش نورایی:
در دنیای جدایی نادر از سیمین البته آن قدر سیاهی و عدم قطعیت هست که ما را بتواند گیج و منفعل و زمین‌گیر کند. اما در همین فیلم حقایقی هم هست که می‌تواند امید به زندگی و پایداری را در بیننده برانگیزد و آن‌چه را که به‌راستی قطعی نیست برای‌مان موقتاً هم که شده، قطعی کند. این قطعیت موقت است که می‌تواند در کشاکش و تنش پایان‌ناپذیر اجزای هستی برای مدتی به زندگی ما ارزش و معنا و آرامش بدهد. همان طور که گفتم معنای اثر وابسته به نگاه ماست. مهم این است که با کدام بینش و از چه زاویه‌ای به این فیلم نگاه کنیم تا ارزشی قابل اتکا به دست بیاوریم یا نیاوریم. فرم جدایی نادر از سیمین هم از این جهت خیلی به تماشاگر کمک می‌کند. فیلم‌نامه بسیار ظریف و موجز و بی‌کم‌وکاست نوشته شده. دیالوگ‌ها کارکرد و معنی چندگانه دارند. قصه خوب عمل آورده شده و فضای مرده ندارد. بازی‌ها حرف ندارند. تأثیر ریتم گیرا و درگیرکننده‌اش هم مانند رانندگی کردن در جاده‌ی چالوس است. آدم چرتش نمی‌گیرد و خوابش نمی‌برد، بس که جاده پیچ‌وخم دارد. همه‌ی این‌ها ما را آماده می‌کند که در فیلم شناور شویم و از آن با تصویر دلخواه خود بیرون بیاییم.

«جدایی نادر از سیمین»: اخلاق و طبقه
محمدسعید محصصی: جدایی نادر از سیمین به‌ رغم ظاهر بسیار ساده‌اش شاید یکی از پیچیده‌ترین فیلم‌های سالیان اخیر باشد. فقط خواندن نقدهایی که در ماهنامه‌ی «فیلم» شماره‌ی 424 چاپ شده و تفاوت‌های مضمونی و روش‌شناسانه‌ی این نقدها روایتگر میزان این پیچیدگی است. حرف من اما روی‌کردن به این پیچیدگی‌ها و سنجش عیار آن‌ها و غور کردن در دریای نشانه‌ها و مباحثی از این دست نیست، سخن من برخورد با برداشتی از فیلم است که در ورای ستایش‌های شدید از فیلم، حاکی از سوءتفاهمی عمیق با فیلم و نگاه سازنده‌ی آن است. این ناسازه‌وار یا معما یا پارادوکس در دنیایی که گفت‌وگو و تلاش برای گسترش مفاهمه میان صاحبان آرا و اندیشه‌های گاه به‌شدت متفاوت و متضاد را فخر خود می‌داند، آن‌ هم در چارچوب یک محدوده‌ی (نه‌تنها جغرافیایی که) هنری و تخصصی، مایه‌ی بسا شگفتی است.

تماشاگر  «سخنرانی پادشاه»: لکنت یعنی دموکراسی 
ایرج کریمی:  قدرت، همان چیزی‌ست که یک توده‌ی تحقیرشده مرعوب و مقهور آن می‌شود و از این راه وسیله‌های محبوبیت یک بت فراهم می‌آید. و از این لحاظ، شاید یک مضمون اصلی و مهم سخنرانی پادشاه این باشد که: لکنت یعنی مشروطه و دموکراسی، چون لکنت در این چشم‌انداز به معنای برکنار ماندن از ایده‌ی سلطه است (لکنت را به این دلیل ویژگی نهفته و نمادین دموکراسی می‌گیریم چون دموکراسی مدعی فصاحت نظام‌های ایدئولوژیک برای پاسخ‌گویی به همه‌ی پرسش‌ها نیست. به‌ویژه با پاسخ‌هایی که از پیش تعیین شده باشند. آزادی پژوهش و بیان از این لحاظ در دموکراسی اهمیت جوهری می‌یابد).

بازخوانی‌ها  دیجیتال، بعد سوم و شبکه‌های اجتماعی
احسان خوش‌بخت: موقعیت سینمای امروز ناامیدکننده (یا نگران‌کننده) است، اما به قول بیلی وایلدر چندان جدی نیست، یا ما می‌توانیم آن را چندان جدی نگیریم. در دوره‌ای که اصطلاحات ادبی برای توصیفِ حال ته کشیده‌اند و دیگر معلوم نیست در عصر پسا - چی هستیم، اصطلاح دیگری از تنور متفکران سینمایی بیرون آمده که هنوز داغ است و رایج: عصر «پساسینما». این عنوان تازه به شکل مضحکی قابل حدس زدن است. هر کسی که آن را برای بار اول بشنود، می‌داند دربارۀ چه چیزی حرف می‌زنیم و با آن‌که کمابیش توصیف درستی از حال است، جدی گرفتن آن در دوره‌ای که معنای خود کلمه «جدی» دچار استحاله‌های اساسی شده، غیرممکن به نظر می‌رسد.

سینمای جهان  «شبکه‌ی اجتماعی»: پیرامون اسارت بشری
یاشار نورایی:
جریان جدید ضدتفسیر در ادبیات سینمایی ایران که هر نوع نگرش تفسیری را به شیوه‌ای بدوی و تمامیت‌خواه رد می‌کند، در برخورد با فیلمی مثل شبکه‌ی اجتماعی اتفاقاً بسیار مضمون‌گرا عمل کرده، و اثر را یا دربست قبول می‌کند چون فیلم استاد فینچر است، یا این‌که با طرح ادعاهایی از این قبیل که دنیا عوض شده و هر کس از درون اتاق خودش می‌تواند دنیا را عوض کند، یک بخش از داستان فیلم را به شعار کلی اثر تبدیل می‌کند. این نوع تقلیل در نهایت به ادعاهایی بدون پشتوانه‌ی نظری منتهی می‌شود در ستایش یا مذمت فیلم. تکرار جمله‌هایی از این قبیل که جهان امروز جهان ارتباطات است یا این‌که اینترنت، جهان را کوچک کرده، چه رهیافتی به بیننده‌ی فیلم می‌دهد تا متوجه نکته‌های سینمایی آن شود؟ روزگاری پست‌مدرنیسم مد روز بود و کم‌تر بحثی بود که شکل گرفتنش از مجرای تفسیر پست‌مدرنیستی نگذرد، و حالا دنیای تازه‌ی ارتباطات و اینترنت (تازه برای چه کسی و در کجای جهان؟) سوژه‌ای شده برای بحث‌های آب‌بندی‌نشده تا با استناد به از میان رفتن مرزها، هر نوع بی‌نظمی و آشفتگی فکری و نظری را به خصیصه‌ای قابل‌ ستایش تبدیل کنند، ولو این‌که در باطن با نگرش سنتی به فهرست کردن کلیاتی اکتفا کنند و هیچ‌گاه وارد جزییات نشوند.

تبدیل کردن فیس‌بوک به ویدئو گِیم
هومن داودی:
از حیث تئوریک که به فیلم نگاه می‌کنیم، همه چیز عالی به نظر می‌رسد: کارگردان سرکشی که خود را تثبیت کرده و داستانی که جان می‌دهد برای هیجان و تعمق. داستان شکل‌گیری یکی از بزرگ‌ترین نوآوری‌های قرن بیست‌ویکم توسط کسی که در برقراری ارتباط با دیگران و مخصوصاً جنس مخالف ناتوان است. قطعاً فیس‌بوک، آینده‌ی روابط اجتماعی و انسانی را دگرگون خواهد کرد (اگر تا حالا نکرده باشد) و باعث به وجود آمدن نظام فکری جدیدی خواهد شد. از طرف دیگر، خالق نابغه‌ی این شبکه‌ی اجتماعی جهانی، فردی‌ به تصویر کشیده می‌شود که انگیزه‌ی اولیه‌اش برای خلق چنین پروژه‌ی عظیمی، بسیار مبتذل است؛ بردن آبروی دختری که دوستش بوده و به دلایلی منطقی با او به هم زده است.

گفت‌وگو با دیوید فینچر: یهودای میلیاردر
دیوید فینچر:
تقریباً با همه‌ی شخصیت‌های فیلم هم‌ذات‌پنداری می‌کنم. با این حال به عنوان کارگردان، احساس نمی‌کنم که برای ساختن فیلمی درباره‌ی یک شخصیت لازم باشد حتماً با او احساس هم‌ذات‌پنداری بکنی. به نظر من این دیدگاه آدم‌هایی است که فقط می‌خواهند پول تماشاگران را به جیب بزنند. اگر هدف‌تان این باشد بله، حداقل شخصیت اصلی فیلم‌تان باید آدم دوست‌داشتنی‌ای باشد. اگر هدف من صرفاً این باشد که شما به تماشای فیلم من بروید و پول‌تان را به من بدهید، آن ‌وقت باید نود درصد مواقع، چیزی را نشان‌تان بدهم که شما به عنوان تماشاگر دوست دارید در فیلم ببینید. ولی اگر چنین نگاهی به فیلم‌سازی نداشته باشید و فیلم را چیزی غیر از ابزاری برای انبساط خاطر که مردم بتوانند راحت تماشایش کنند بدانید، آن ‌وقت کار دیگری انجام می‌دهید... | برگرفته از سه گفت‌وگو با فینچر

ساختارشناسی فیلم‌نامه‌ی «سخنرانی پادشاه» : بلوغ یک بزرگ‌سال
ناصح کامگاری: فیلم‌نامه‌ی سخنرانی پادشاه نوشته‌ی دیوید سیدلر، اثری با ساختار کلاسیک است که در ده فصل، داستانی را در قالب زمان خطی، بدون ارجاع به گذشته یا آینده یا هر گونه تداخل زمانی دیگر، بیان و عناصر متعارف شخصیت‌پردازی، اوج و فرود و نقطه‌عطف را رعایت می‌کند. حفظ روابط علّی، کاشت عناصر داستانی مرتبط و تداعی آن‌ها در فصل‌های مختلف و هم‌چنین حفظ ریتم با پخش اطلاعات و ترکیب صحنه‌های پرگفت‌وگو با صحنه‌های تصویری در کنار نماهای پرتحرک، ساختار مستحکمی به این فیلم‌نامه بخشیده است.
1. در فصل اول، رسانه‌ی رادیو به عنوان اهرم مدرن حکومت تصویر شده و دو شخصیت اصلی، شاهزاده و همسر او، و شخصیت فرعی اسقف اعظم معرفی می‌شوند و خصلت‌های آنان، یعنی اعتمادبه‌نفس نداشتن شاهزاده، هم‌دلی و مسئولیت‌پذیری همسر و تملق‌گویی اسقف اعظم که نماد کلیسای متکی بر حکومت است مطرح می‌شود. آن‌گاه با سخنرانی پرلُکنت شاهزاده، نقطه‌ضعف او در نیل به هدف، یعنی کسب سلطنت، هویدا می‌شود. برداشتن این مانع، منشأ حرکت قصه است.

«سخنرانی پادشاه» تا چه حد سندیت تاریخی دارد؟: تخیل آگاهانه
دیوید فریمن
(ستاد تاریخ دانشگاه دولتی فولرتن در ایالت کالیفرنیا): سخنرانی پادشاه به عنوان داستانی روحیه‌بخش در باب چگونگی اثرگذاری یک دوستی (میان عضوی از خاندان سلطنتی و درمانگر غیراشرافی او) بر مسیر تاریخ عرضه شده اما برخی مفسران از جنبه‌های مختلف، اعتراض کردند. از جمله در این مورد که فیلم، حمایتِ وینستن چرچیل از ادوارد هشتم، پادشاه عیاشی که به‌ خاطر ازدواج با یک زن مطلقه‌ی آمریکایی از سلطنت کناره‌گیری کرد، را مخفی نگه می‌دارد؛ و از دادن اطلاعات درباره‌ی این موضوع که جرج ششم حامی سیاست مماشاتی نِویل چمبرلین (نخست‌وزیر انگلستان در سال‌های 1937 تا 1940)‌ در قبال هیتلر و آلمان نازی بود، خودداری می‌کند. کریستوفر هیچنز مدتی پیش در سایت «اِسلِیت‌» سخنرانی پادشاه را به عنوان فیلمی «سراسر تحریف تاریخ» نکوهش کرد.

رقابت «شبکه‌ی ‌اجتماعی» و «سخنرانی پادشاه» در اسکار: چرا فینچر بازی را به هوپر باخت؟
حسین جوانی:
شب عجیبی بود. هنوز همه به‌ یاد داشتند که چه‌طور اعضای آکادمی‌ فیلم سرخوشانه‌ی دنی بویل، میلیونر زاغه‌نشین را به فیلم باارزش و کمال‌گرای فینچر، مورد عجیب بنجامین باتن ترجیح دادند و تمام جایزه‌ها به دنی بویل و گروه هندی سازنده‌ی فیلمش رسید. دوباره فینچر با فیلم تازه‌اش، شبکه‌ی اجتماعی به کداک تیه‌تر آمده بود. این ‌بار اما رقیبش کارگردان تازه‌کاری بود که هرچند، هم‌چون بویل، بریتانیایی‌تبار است ولی به ‌واسطه‌ی همین تازه‌کار بودن چندان به ‌چشم نیامده بود و همه فینچر را برنده‌ی بازی می‌دانستند. جشن شروع ‌شد و در انتها این تام هوپر بود که بر خلاف نظر بیش‌تر پیش‌بینی‌‌ها، مجسمه‌ی طلایی اسکار را برای کارگردانی سخنرانی پادشاه به دست آورد. پرسش مهم این است: چرا ‌وقتی همه فینچر را برنده‌ی اسکار کارگردانی می‌دانستند، آکادمی هوپر را برگزید؟

فیلم‌های روز  | هنوز این‌جا هستم (کیسی افلک):  120 روزِِ سودوم
آرمین ابراهیمی:
حاصل کار و فیلم‌برداری مداوم کیسی افلک در طول ماه‌های خانه‌نشینی فینکس تبدیل شد به فیلمی صد دقیقه‌ای که دیدنش واقعاً دل شیر می‌خواهد، به‌خصوص اگر نسبت به این بازیگر احساسات مثبتی داشته باشید و مشتاق دانستن سرنوشتش باشید. باید به مخاطبان احتمالی فیلم، پیش از تماشایش هشدار داد و برای روشن شدن میزان جدیت خطر صحنه‌های تکان‌دهنده‌اش آن را با سالو: 120 روز سودوم مقایسه کرد (و این مقایسه نه به خاطر آن بلایی است که در دو صحنه، یکی از دوستان یوآکین فینکس بر سر او یا در واقع بر صورت او می‌آورد).

مرد گریان (محمد صالح هارون): زمان بی‌ترحم
رامین صادق خانجانی:
محمد صالح هارون در این فیلم که در جشنواره‌ی کن هم تحسین شد، به بهانه‌ی قصه‌ی مکرر تقابل دو نسل، یک درام خانوادگی را در بطن دگرگونی سیاسی که کل جامعه را تحت تأثیر قرار داده می‌گنجاند تا به بررسی یکی از مشکلات اساسی جامعه‌های توسعه‌نیافته که می‌توان آن را به مقاومت در برابر تغییر، تعبیر کرد بپردازد و با پیوند داستان به این پس‌زمینه‌ی وسیع‌تر، به این موقعیت دراماتیک کهن‌الگویی، طنینی معاصر و کارکردی انتقادی‌/ ‌اجتماعی ببخشد.

نقد فیلم  برف روی شیروانی داغ (محمدهادی کریمی): این برف را سرِ بازایستادن نیست...
شاپور عظیمی: برخی اعتقاد دارند ساختن فیلم در مورد روشنفکران و روابط روشنفکرانه این خطر همیشگی را دارد که به‌سرعت با اثر متظاهرانه‌ای رو‌به‌رو شویم. مخاطب‌گریزی اولین اتهامی است که به چنین فیلم‌هایی زده می‌شود. معتقدان به چنین نظریه‌ای بر این باور‌ند که به این ترتیب، فیلم از مخاطبان و دل‌مشغولی آن‌ها فاصله می‌گیرد و به زندگی و روزگار قشر خاصی روی می‌آورد که در اکثریت نیستد. هرچند چنین تفکری محصول رویکرد‌ اجتماعی منتقدان دهه‌ی شصت است که هر نوع فرد‌گرایی را تخطئه می‌کرد، اما تا امروز و تا دوران نقد فیلم معاصر نیز چنین نگرشی امتداد یافته است. این سو و آن سو، برخی، فیلم کریمی را اثری بیگانه با علاقه‌ها و سلیقه‌های مخاطب عام ارزیابی کرده‌اند. بر خلاف آن‌چه در نگاه نخست به نظر می‌رسد، برف... اثری روشنفکرانه و مخاطب‌گریز نیست.

مرگ یک شاعر
اصغر نعیمی:
برف... می‌تواند نقطه‌ی عطفی در کارنامه‌ی کریمی باشد؛ این‌که او توانسته میان اجزای مختلف فیلم اعم از مضمون، داستان، ساختار و اجرا تعادل مناسبی به وجود آورد، نشان‌دهنده‌ی ورود او به عرصه‌های جدیدی در فیلم‌سازی است. پیش از شروع فیلم‌برداری وقتی در جریان حال‌وهوای فیلم، مضمون آن و محدودیت‌های فرمی‌اش از نظر شخصیت‌ها و لوکیشن قرار گرفتم نگران شدم که مبادا حاصل نهایی فیلمی ملال‌آور، شعارزده و مخاطب‌گریز از کار درآید؛ اما خوش‌بختانه خودداری او از تظاهر و فاضل‌نمایی، فیلم را از این عارضه‌ها مصون نگه داشته است.

نقد خوانندگان | با همراهان این صفحه
حوالی اتوبانتهماسب صلح‌جو: دور از انتظار نبود که بسیاری از همراهان این صفحه به فیلم جدایی نادر از سیمین توجه بیش‌تری نشان دهند و همین طور هم شد. نقدهای پرشماری درباره‌ی این فیلم به دست‌مان رسید؛ برخی موجز و مختصر و برخی طولانی و مفصل. به هر حال چاپ گزیده‌ی همه‌ی نقدهای جدایی نادر... میسر نبود. سعی کردیم نمونه‌های متنوعی را برای چاپ انتخاب کنیم. البته علت چاپ نشدن همه‌ی نقدها کمبود جا و انبوهی نوشته‌ها نیست. گاه طرز نگارش، شیوه‌ی انشا، لحن بیان و حاشیه‌روی از متن اثر نیز زمینه‌ای فراهم می‌آورد تا برخی نقدها چاپ نشوند... نقد فیلم، نثری ساده و روان می‌طلبد. پیچاندن مفاهیم لابه‌لای واژه‌ها و تعبیرها شاید جای دیگری کارآمد باشد اما به کار نقد نمی‌آید. اگر بتوانید درک خود را از یک اثر سینمایی، موجز و بی‌تکلف بنویسید، بی‌تردید حاصل قلم‌تان خواننده‌ی بیش‌تری خواهد داشت.

گفت‌وگو  با علیرضا داودنژاد  درباره‌ی «مرهم» : بازسازی زندگی در زمان «حال ساده»
جواد طوسی:
به مناسبت­های مختلف صحبت­هایی در مورد سینمای بومی و ملی کرده‌اید. الان سینمای بومی و ملی برای شما با این پیشینه چه تعریف منطقی و کارآمد این زمانه دارد و خودتان چه‌قدر تلاش می­کنید که به شکل‌گیری آن کمک کنید؟
داودنژاد: مرهم یک نمونه از این نوع سینماست. یعنی سینمایی که از متن زندگی جاری الهام می­گیرد و با سانسور قطعاً صدمه می­بیند. سینمایی که از واقعیت‌ها، حسرت­ها، آرزوها و آرمان­های واقعی مردم بیگانه نباشد و به همین دلیل مورد استقبال مردم قرار بگیرد و بتواند از همین طریق سرمایه­های مردمی را جذب کند. برای این‌که چنین سینمایی موفق شود باید همۀ سیستم و نظام اجتماعی دست به دست هم دهد. این فیلم­ها از زمان تولیدشان باید به‌شدت معرفی و تبلیغ شوند. زمان عرضه در جشنواره به چنین مشکل‌هایی برنخورند و زمان اکران شدن به طور گسترده تبلیغ و شناسایی شوند. چون مسأله در مورد این نوع فیلم‌ها این است که مردم بیایند در سالن و اگر بیایند راضی بیرون می‌روند. بنابراین برای شکل گرفتن سینمای بومی و ملی نکتۀ اول این است که سانسور بین سینما و زندگی فاصله نیندازد و بعد کل نظام فعالیت­های اجتماعی/ فرهنگی/ سیاسی، از این نوع سینما حمایت کنند. سینما وقتی که با سانسور مواجه است امکان بومی شدن ندارد و سینمایی که از زندگی الهام نگیرد چه‌طور می­تواند بومی باشد؟ اصلاً راه رسیدن به سینمای ملی از سینمای بومی است.

گفت‌وگو با محمدهادی کریمی، کارگردان «برف روی شیروانی داغ»: حال خوب و فال خوب
علیرضا معتمدی: به نظر می‌رسد در طراحی شخصیت‌های فیلم این نکته را که در مقابل هر شخصیت روی دیگر سکه‌اش هم وجود داشته باشد در نظر داشته‌اید. همان طور که خودتان گفتید کوروش تهامی و شهاب که در تقابل با هم قرار دارند به لحاظ ویژگی‌های شخصیتی، یا آنا نعمتی و خاطره اسدی...
کریمی: بله همین طور است. پریچهر دختری‌ست با هیجان‌های سیاسی که از یک خانواده‌ی سیاسی/ مذهبی می‌آید، پدرش صاحب‌منصب اجرایی است اما خودش تا آن حد عصیانگر است که خودش را به این شاعر نزدیک کرده است... در مقابل این شخصیت سپیده قرار دارد که فاقد هیجانات است و در لحظه می‌خواهد از موقعیت استفاده کند. اگر پریچهر دنبال عشق است او دنبال جسم و جنسیت است. آن طرف کامیار و بهمن هم همین طور هستند. بنابراین الزام درام این‌ گونه بود که این‌ها از یک سو در تضاد با هم قرار داشته باشند و از سوی دیگر کامل‌کننده‌ی هم باشند تا قصه‌مان بتواند پیش برود. آن هم در فیلم‌نامه‌ای که حادثه‌ی خاصی اتفاق نمی‌افتد و مبنا بر تقابل شخصیت‌هاست.

گفت‌وگو با هنگامه قاضیانی: با من به زبان مورچگان سخن بگو
آرامه اعتمادی: چه نقش‌‌هایی بازی کرده‌اید که الان فکر می‌‌کنید دوست دارید آن‌‌ها را از کارنامه‌‌تان حذف کنید؟ 
قاضیانی: من مادر هستم را ندیده‌ام و فقط احساس می‌کردم که نقش خوبی نیست. اما الان با دیدگاه‌‌های جالبی که از نویسنده‌های همکار شما شنیدم، احساس می‌‌کنم که باید این فیلم را ببینم. عجیب است که وقتی کار بازیگر در فیلم تمام می‌شود، حتی یک بار دعوتش نمی‌کنند که نسخه‌ی تدوین‌شده و آماده را ببیند. هادی کریمی با احترام از تمام بازیگرانش، حتی من که یک سکانس بازی کرده بودم، برای دیدن فیلم برف... دعوت کرد، اما در من مادر هستم حتی جواب تلفن من هم داده نمی‌‌شود تا بتوانم خبری بگیرم. شاید روزی از بازی کردن در این فیلم پشیمان شوم. از فیلم قرمز دوست داشتم که با آقای جیرانی کار کنم. دلم می‌‌خواست فضایی را که شبیه به ریتم خودم هست تجربه کنم. اما الان می‌‌دانم که دیگر آن فضاها را تجربه نخواهم کرد مگر این‌که مجبور شوم.

گفت‌وگو با احمد مهران‌فر: میخت را بکوب و برو!
مهران‌فر:
خیلی از بازیگران دوست دارند که بعد از تجربه کردن همۀ انواع بازیگری به کارگردانی برسند. من هم خیلی وقت‌‌ها به این فکر می‌‌کنم که وقتی وقتش برسد خودم کارگردانی کنم. این یک بلوغ است که باید به آن برسم. ضمناً دوست دارم نقش‌‌های اصلی خوب بازی کنم. در فیلم عاشقانه‌ای برای سرباز وظیفه رحمت (پوریا آذربایجانی) احساس کردم که چه‌قدر بازی کردن نقش اول راحت‌تر است. چون اگر نتوانی از اول با نقش ارتباط برقرار کنی، بالاخره این فرصت را داری که نقش را به دست بیاوری. اما در نقش‌‌های کوتاه از همان اول باید خودت را از هر نظر غنی کنی، بیایی و میخت را بکوبی و بروی   

 

 


نویسنده : هنگامه - ساعت 23:36 روز شنبه 1 بهمن 1390برچسب:,

پس از سال‌ها، نوشته‌ای از کیومرث وجدانی: دیگرانِ بسیاری هستند...
از میان منتقدان فعال در دو دهه‌ی 1330 و 40، یکی از انگشت‌شمار نویسندگانی که بیش از دیگران و فقط به دلیل کیفیت و عمق نوشته‌هایش در یاد دوست‌داران قدیمی سینما باقی مانده، دکتر کیومرث وجدانی است. او که دکتر روان‌‌شناس است در سال 1347 برای ادامه‌ی تحصیل به انگلیس رفت و برای همیشه در آن‌جا ماندگار شد و دیگر ننوشت. کیومرث وجدانی، متولد 1318، از اوایل دهه‌ی 1340 نقدنویسی را شروع کرد... آن‌چه می‌خوانید متن نامه‌ی دکتر کیومرث وجدانی است که به دلیل43 سال زندگی در خارج از ایران، می‌گوید تسلط کافی به زبان فارسی ندارد و آن را به انگلیسی نوشته و بهروز تورانی ترجمه‌اش کرده است. امیدواریم این سرآغازی باشد بر دوره‌ی تازه‌ای از کارنامه‌ی نویسندگی کیومرث وجدانی. پیداست که او کم‌وبیش سینمای دنیا را دنبال می‌کرده و مشتاق تماشای فیلم‌های جدید سینمای ایران است؛ سینمایی که به قول خودش از زمان مهاجرت او تا کنون، از زمین تا آسمان فرق کرده است.     
کیومرث وجدانی: به دنبال پیام‌های قبلی، حالا توانسته‌ام که شماره‌ی اخیر مجله‌ی «فیلم» را مرور کنم. باید مجدداً از این‌که نامه را به زبان انگلیسی می‌نویسم پوزش بخواهم چرا که تا هنگامی که تسلط سابق خود بر زبان فارسی را مجدداً به دست نیاورم چاره‌ی دیگری ندارم. هم‌چنین ممکن است برخی از ملاحظات مرا بیش از حد واضح یا غیردقیق بیابید. اگر این‌ طور باشد، علتش دور بودن من از ایران برای این مدت طولانی و ناآشنایی‌ام به وضعیت جاری سینما در ایران است که امیدوارم جهل مرا در این مورد نیز ببخشید. با همه‌ی این حرف‌ها، مایلم نظرهای زیر را ابراز کنم: 1-  اولین چیزی که در مجله‌ی شما نظرم را جلب کرد تعداد بسیار زیاد فیلم‌های ایرانی است که درباره‌ی آن‌ها مطلب نوشته‌اید. هیچ‌کدام از این فیلم‌ها را ندیده‌ام. اما با توجه به نقد‌های شما به نظر می‌رسد که شایستگی این بحث‌های جدی را دارند. حتماً به خاطر دارید که زمانی که من درباره‌ی فیلم‌ها مطلب می‌نوشتم به‌زحمت می‌شد یک فیلم ایرانی را پیدا کرد که ارزش آن را داشته باشد که آدم قلم روی کاغذ بگذارد و یک سطر درباره‌اش بنویسد. این نشان‌دهنده‌ی آن است که از آن روزها تا امروز، سینمای ایران تغییرات شدیدی کرده و به سوی بهبود رفته است. برای هرکسی که در خارج از ایران زندگی می‌کند، سینمای ایران از چند فیلم شبیه آثار کیارستمی و مخملباف تشکیل شده است. مجله‌ی شما نشان می‌دهد که دیگران بسیاری هستند که آثارشان اگرچه ممکن است درحد کارهای آن‌ها نباشد، دست‌کم ارزش توجه جدی را دارند...

سندرم تورم مراسم پایانی جشنوارهها و آیینهای سینمایی سرزمین ما: آداب پایان
هوشنگ گلمکانی:
مشهدی‌ها اصطلاحی دارند و می‌گویند مثلاً فلان چیز، «کارا [کرایه] نمی‌کنه.» خودتان به لهجه‌ی مشهدی بخوانید.) یعنی نمی‌ارزد، یا صرف ندارد. مثلاً می‌گویند: نمی‌ارزد که برویم تهران خانه‌ی فلانی، و فقط دوسه روز بمانیم و برگردیم. بهتر است حالا که این همه راه را می‌رویم، لااقل دوسه هفته بمانیم. حالا حکایت این‌جاست. انگار وقتی که یک مراسم مثلاً سه‌ساعته تبدیل به سه مراسم شده، صرف ندارد که سه مراسم یک‌ساعته بشود. منطق و روحیه این است. حالا که این همه زحمت کشیدهایم، جا گرفته‌ایم، دکور و مجری و ارکستر و خواننده و کارت دعوت و عکاس و فیلم‌بردار و اسباب پذیرایی و همه چیز فراهم است؛ صرف ندارد همه‌ی این‌ها در یک ساعت «هدر برود» (نه این‌که وقت‌مان به هدر برود.) بهتر است سه‌چهار ساعت دور هم باشیم.

سایه/ روشن |  منوچهر آذری: ما توی بورس نیستیم

مرضیه ریاحی: در تمام سال‌های کودکی، زمانی که نه پی‌اس‌پی بود، نه پلی‌استیشن، نه کامپیوتر و نه ویدئوگیم، نوار قصه‌ای بود که جای همه‌ی بازیچه‌های نداشته را پر می‌کرد. قصه‌ای که خط به خطش را از بر بودیم؛ اما باز تازه بود: «روباهه رو چزوندیم، تا کوه قاف دووندیم، دماغشو سوزوندیم، طمع از راه درش کرد، بیچاره و منترش کرد، خام‌طمعی بلاش شد، کتک خورد آش‌ولاش شد...»  نوار قصه‌ی خروس‌زری پیرهن‌پری با شعرهایی از احمد شاملو آن قدر جذاب بود که در هر تکرار تازه باشد، تازه‌تر از بار قبل. با صداهایی دل‌نشین که حالا شده‌اند بخشی از خاطرات کودکی یک نسل. منوچهر آذری مرد طناز رادیو، و البته تلویزیون و سینما، هنوز برای کودکان دیروز یادآور روباه آن قصه است.

پدیده‌ای به نام اکبر عبدی: بچه‌ی محله‌ی بروبیا: ستاره‌ای چشمک می‌زند
شاهین شجری‌کهن:
اکبر عبدی یکی از پرکارترین بازیگران چند سال گذشته‌ی سینمای ایران بوده و نقش‌های زیادی در حافظه‌ی سینماروها به یادگار گذاشته است؛ البته این تعبیر (متأسفانه) فقط درباره‌ی نیمه‌ی اول کارنامه‌ی حدوداً سی ساله‌ی او صدق می‌کند و بازی‌های سال‌های اخیر او اغلب به همراه نام‌ونشان فیلم‌هایی که در آن‌ها حضور داشته فراموش شده‌اند. از جمله در ماه‌های ابتدایی امسال، عبدی سه فیلم روی پرده داشت؛ اخراجی‌هادر شب عروسی و شرط اول. اما این فیلم‌ها را بهانه‌ای کردیم تا به خود او و شمایل بازیگری‌اش بپردازیم. او با گفت‌وگوهای مطبوعاتی میانه‌ای ندارد و رابطه‌اش با رسانه‌ها بسیار کم‌رنگ است. شاید اگر علاقه‌اش به ماهنامه‌ی «فیلم» نبود این امکان فراهم نمی‌شد که در روزهای پرمشغله‌ی بازی در نخستین فیلم سینمایی رضا عطاران، با حوصله و ابراز تمایلی غافل‌گیرکننده پای گفت‌وگویی مفصل با ما بنشیند و بخش‌هایی از حرف‌های ناگفته‌اش را بگوید.

درباره‌ی اکبر عبدی: یکی‌دو خاطره، دوسه‌تا نکته: از جنگل تا تهرانِ آخر شب
ایرج کریمی: ... اما آن شب چون خانهٔ محمود (کلاری) تلفن نداشت قرار شد عبدی من را سر راهش دم یک آژانس پیاده کند که به خانه‌ام (در ضرابخانه) برگردم. مسیر عبدی درست برعکس در جهت غرب و جنوب بود. البته او نشانی‌ام را پرسید که برساندم ولی من حیا کردم و نشانی را ندادم. این نشانی ندادن همان و دور و دورتر از خانه‌ام شدن همان. ما آژانس پیدا نمی‌کردیم. به آن‌هایی هم که برخوردیم یا تعطیل بودند یا ماشین نداشتند. و در حالی که عبدی ـ طبیعتاً ـ‌ به مسیر خودش می‌رفت و به خانه‌اش نزدیک‌تر می‌شد مرا طبیعتاً از خانه‌ام دور و دورتر می‌کرد. و غرولند هم می‌کرد. یادم هست که ناگهان با عصبانیت از این‌که آژانس که لازم است پیدا نمی‌شود ولی چیزهای دیگر چرا، ازم پرسید: «الان ساعت نزدیک دوی صبح می‌خواهی ببرمت یک دست مبل برایت بخریم؟!»

تنوع نقش‌های اکبر عبدی: ... اما تو چیز دیگری
رضا کاظمی:
اگر یک و تنها یک بازیگر ایرانی به‌راستی برازنده‌ی صفت هزارچهره باشد، تصویر اکبر عبدی در ذهن شکل می‌گیرد. در رویکردی خیلی خام و بدون یادآوری کیفیت نقش‌آفرینی این بازیگر، خاطره‌های بصری‌مان از «تست گریم»‌های منتشرشده‌ی رنگ‌به‌رنگ عبدی برای فیلم‌های مختلف و حتی گریم‌های متفاوتش در یک فیلم، بدیل و نمونه‌ای در سینمای ایران ندارد. بد نیست مرور نقش‌آفرینی عبدی را از همین شمایل بیرونی آغاز کنیم. نقل است که گریمور بزرگ و نامدار سینمای ایران، استاد عبدالله اسکندری، چهره‌ی اکبر عبدی را گریم‌پذیرترین چهره در میان بازیگران ایرانی دانسته است. برای اثبات این مدعا کافی است به تنوع شگفت‌انگیز چهره‌ی او در فیلم‌هایی چون هنرپیشه و آدم‌برفی نگاه کنیم. 

گفت‌وگو با اکبر عبدی: کودک سینما، کودک زندگی
احسان بیگلری: این پرسش در ذهن خیلی از دوست‌داران شما وجود دارد که چرا اکبر عبدی که تا نیمه‌های دهه‌ی 1370 در اوج بوده و یکی از معتبرترین بازیگران سینمای ایران محسوب می‌شد، ناگهان در دهه‌ی 80 این قدر افول می‌کند و بازی در نقش‌هایی نه‌چندان باارزش را به‌آسانی می‌پذیرد؟
اکبر عبدی: معیارهای من برای انتخاب نقش تغییری نکرده، بلکه فضای سینما در این دهه عوض شد و «برهنگی کلامی» یا پرده‌دری و شوخی با مفاهیم ممنوع به عنصر غالب بر این فضا تبدیل شد. کلیشه‌های تازه به‌سرعت شکل گرفتند و قواعد جدیدی در سینما ایجاد شد که در سینمای پس از انقلاب سابقه نداشت. قصه‌ها اغلب درباره‌ی مثلثی با سه ضلع رمانتیک دختر و پسر روایت می‌شدند و بازیگری مثل من اگر می‌خواست نقش بگیرد باید نوچه یا فامیل دور شخصیت‌های جوان‌اول می‌شد و در حواشی داستان می‌پلکید که این‌ طور نقش‌ها را هم من قبول نمی‌کردم. از این نقش‌ها زیاد پیشنهاد شد که بیایم وسط‌های فضای دراماتیک و عاشقانه‌ی فیلم، چند صحنه‌ی طنزآمیز بازی کنم تا اگر وجه اشک‌آلود فیلم نگرفت لااقل تماشاگر به عشق همین رگه‌های کمدی بلیت بخرد. از سوی دیگر فیلم‌سازان بزرگی مثل تقوایی و مخملباف و حاتمی نبودند که در فیلم‌های‌شان نقش‌هایی مثل ای ایران و ناصرالدین‌ شاه آکتور سینما و مادر و دلشدگان وجود داشته باشد و بازیگری مثل من بتواند مسیرش را روی همان خط سابق ادامه بدهد.

در تلویزیون |  فریبرز عرب‌نیا در «هفت»: بازیگری که استاد معارف شد
بهزاد عشقی: وقتی یک بازیگر نامور به یک برنامه‌ی تلویزیونی دعوت می‌شود، این انتظار به وجود می‌آید که بحث پرشوری دربگیرد و بازیگر از تجربه‌هایش بگوید و سخنان درس‌آموزی در زمینه‌ی بازیگری ارائه دهد و حرف‌های گفته یا ناگفته‌ای درباره‌ی پشت صحنه‌ی فیلم‌سازی و آسیب‌شناسی این حرفه بر زبان بیاورد. اما عرب‌نیا برعکس عمل می‌کند و هم‌چون یک استاد رشته‌ی سخن را به دست می‌گیرد و با این ژست که می‌خواهد از سطح بگذرد و به عمق برسد، مسایلی را طرح می‌کند که دیگر ربطی به بازیگری ندارد و بیش‌تر به مسایل اخلاقی و دینی و ماورایی مربوط می‌شود. به نظر می‌رسد که عرب‌نیا دیگر نه یک بازیگر، که یک استاد معارف است که سخن می‌گوید اما این نقش را چنان خام‌دستانه اجرا می‌کند که بیش‌تر به بازیگر نابلدی بدل می‌شود که انگار به قالب یک استاد فاضل درآمده و مدام درباره‌ی مسایل اخلاقی و دینی و ماورایی و چه و چه داد سخن می‌دهد.

صدای آشنا |  چند نکته درباره‌ی دوبله‌ی «جرم»: امان از قضاوت...
شاپور عظیمی:
... نقش‌های فرعی در دوبله‌ی جرم به حال خود رها نشده و باور‌پذیر از کار درآمده‌اند. این مهم گاهی حتی در دوبله‌های درخشان نیز ممکن است از سوی مدیران دوبلاژ مورد غفلت قرار گیرد. خسروشاهی برای نقش فتاح (سیامک انصاری) که او را مانند مرد خیاط (اکبر معززی) فقط در یک سکانس می‌بینیم، از حسین عرفانی استفاده کرده که پیش از این در گوزن‌ها با کیمیایی همکاری داشته است. صدای عرفانی روی تصویر انصاری، به ‌اندازه‌ی کافی القاکننده‌ی ‌آب‌زیر‌کاهی فتاح است و حتی آن را تشدید می‌کند. صدای عرفانی روی تصویر پیرمرد خیاط (اکبر معززی) که پسرش را از دست داده و فردی دل‌سوخته است،‌ نیز به گوش می‌رسد و به نظر می‌رسد در این مورد اخیر باور‌پذیری مخاطب اندکی دچار ‌آسیب می‌‌شود. از سوی دیگر صدای نصرا‌لله مدقالچی روی تصویر ارجمند و خسرو شمشیر‌گران روی تصویر جلال پیشواییان (رییس بند) انتخاب‌های مناسبی‌اند.

نمای درشت |  مقایسه‌ی تطبیقی دو اقتباس از یک رمان:
«آدم درست را راه بده» و «بگذار وارد شوم»

مهرزاد دانش: اقتباس دو فیلم‌ساز سوئدی و آمریکایی، توماس آلفردسون و مت ریوز، از رمان آدم درست را راه بده اثر جان آیویده لیندکویست، با نام‌های آدم درست را راه بده و بگذار وارد شوم، این محمل را در اختیار ما قرار داده تا با مقایسه و نگاهی تطبیقی بین این دو اثر، تفاوت‌های‌شان بررسی شود. بیش‌تر کسانی که هر دو فیلم را دیده‌اند، فیلم سوئدی را بیش‌تر پسندیده‌اند و آن را کار بااصالت‌تری دانسته‌اند (در سایت آی‌ام‌دی‌بی هم فیلم سوئدی امتیاز بالاتری دارد)، اما به نظر می‌رسد فارغ از این ایده‌ی کلی (که در بیش‌تر موارد مشابه نیز ابراز می‌شود؛ مانند فیلم‌های ترسناک آسیای جنوب شرقی و اقتباس‌های هالیوودی آن‌ها)، می‌توان در هر یک از دو فیلم، نکته‌هایی را یافت که در قیاس با دیگری، روند منطقی‌تر و بهتری دارد. پیشینه‌ی هر دو فیلم‌ساز، یکی در سریال‌سازی و دیگری در ساخت فیلم‌های کوتاه، هر دو را کم‌وبیش در جایگاه برابری قرار داده است؛ گو این‌که البته مت ریوز با فیلم قبلی‌اش، مزرعه‌ی شبدر، که بی‌اغراق از شاهکارهای سینمای فاجعه است، شهرت و اعتبار ویژه‌ای دارد تا آلفردسون که آدم درست را راه بده اولین و تا این‌جا تنها فیلم بلندش بوده است.

خون‌آشام‌ها در گذر زمان: درباره‌ی اِلی...
جواد رهبر:
دو فیلم بگذار وارد شوم (مت ریوز، 2010) و آدم درست را راه بده (توماس آلفردسون، 2008)، که هر دو بر اساس یک رمان ساخته‌ شده‌اند، نمونه‌های نابی از هنجارشکنی‌های یک خون‌آشام را در اختیار ما قرار می‌دهند. مهم‌تر از همه این‌که تا امروز تصور می‌کردیم خون‌آشام‌ها دور از اجتماع خشمگین انسان‌ها زندگی می‌کنند اما حالا پس از تماشای این دو فیلم دیگر سخت است چنین پنداری داشته باشیم. خون‌آشام‌ها به میان ما آمده‌اند تا بمانند. آن‌ها ساکن واحد کناری ما در مجتمع مسکونی محل اقامت‌مان می‌شوند و با این‌که به قول معروف «امروزی» شده‌اند اما هنوز هم پای‌بند سنت‌ها و قوانین اساسی خود هستند. اِلی و اَبی خون‌آشام در آدم درست را راه بده و بگذار وارد شوم برای ورود به حریم شخصی اسکار و اوون نیاز به گرفتن اجازه دارند.

شخصیت‌های کودک و نوجوان در گونه‌ی وحشت
شهزاد رحمتی:
کم‌تر ژانر بزرگ‌سالانه‌ای در سینما به اندازه‌ی ژانر وحشت، به شکل‌های مختلف، با کودکان و نوجوانان سروکار دارد؛ هم به عنوان عامل و آفریننده‌ی وحشت و هم به عنوان سوژه یا قربانی وحشت. به عبارتی هم در قالب سوبژه و هم در قالب ابژه. در عین حال کودکان و نوجوانان در این ژانر، به عنوان عامل وحشت بیش‌تر در نقش‌های اصلی فیلم‌ها حضور داشته‌اند تا در مقام قربانی وحشت که بیش‌تر حضور آن‌ها به عنوان شخصیت‌های فرعی و گذرا را ایجاب کرده؛ یعنی قربانیانی که برای اثبات بی‌رحمی عامل وحشت در فیلم، توسط او قربانی می‌شوند. این در حالی است که هر سینمادوست پیگیر و علاقه‌مند به سینمای وحشت با کمی کاوش در ذهن و حافظه‌ا‌ش می‌تواند چند فیلم مهم را فهرست کند که در آن‌ها کودک یا نوجوان به عنوان عامل و آفریننده‌ی وحشت و طبعاً شخصیت اصلی یا دست‌کم یکی از شخصیت‌های اصلی حضور داشته ‌است.

بازخوانی‌ها |  کریستین مارکلی، زمان و طولانی‌ترین فیلم تاریخ: ساعت‌ساز جهان
احسان خوش‌بخت: آیا فیلمی را می‌شناسید که وقتی ساعت 8:45 شب وارد سالن سینما شوید، زمانی که روی پرده نشان داده می‌شود 8:45 باشد و اگر تصادفاً یک ربع ساعت دیر به نمایش فیلم برسید، وقتی به پرده نگاه می‌کنید زمان روی پرده ساعت 9 شب را نشان دهد؟ آیا فیلمی را می‌شناسید که طول آن 24 ساعت باشد و زمان روایی با زمان محلی – آن‌چه در ساعت مچی یا روی موبایل‌تان می‌بینید – یکی باشد؟ یک فیلم، و فقط یک فیلم، در تاریخ با چنین مشخصاتی وجود دارد، اما باید پیشاپیش به چند نکته دربارۀ آن اشاره کنیم: اول – این فیلم، به معنای واقعی کلمه یک فیلم نیست، بلکه هزاران فیلم است که به یک فیلم واحد تبدیل شده؛ دوم – این فیلم تنها متعلق به دنیای سینما نیست، چون موزه‌ها آن را نمایش می‌دهند، اگرچه در سینما یا خانه هم قابل تماشاست.

گزارش |  شصت‌وچهارمین جشنواره‌ی کن: «سمفونی ملکوتی»
بر «سخاوت انسانی» پیروز شد

درخت زندگیمحمد حقیقت:
هنگامی که جشنواره‌ی کن به پایان می‌ رسد، زندگی نخل طلا شروع می‌شود. امسال بالاخره از فیلم‌ساز معتبر و سخت‌گیر آمریکایی تقدیر شد و اگرچه همه‌ی صاحب‌نظران هم‌نظر نبودند اما ترنس مالیک توانست با درخت زندگی صاحب نخل طلا شود. سال گذشته نیز بسیاری از شیفتگان منتظر رسیدن درخت زندگی به کن بودند که گویا کاملاً آبیاری نشده بود و امسال جان گرفت. ترنس مالیک را همه می‌شناسند؛ کلاً در تمام دوران فیلم‌سازی‌اش پنج فیلم بیش‌تر نساخته. از سوی دیگر از لحظه‌ای که فیلم آکی کوریسماکی به نام لوهاور (نام یک بندر کارگری در فرانسه) به نمایش درآمد، تحسین همگان را چنان برانگیخت که بسیاری شانس‌ به دست آوردن نخل طلا برای او را حتمی می‌دانستند. این فیلم که سخاوت انسانی سرشاری را به نمایش می‌گذارد، همه را تحت تأثیر قرار داد. در مقابل، درخت زندگی را می‌توان به یک سمفونی ملکوتی تشبیه کرد که ستایش طبیعت و زیبایی افسون‌کننده‌اش را به نمایش می‌گذارد. 

روزی روزگاری، کن!
محسن بیگ‌آقا:
در مورد گستردگی کن قبلاً محمد حقیقت نوشته و از چهار میلیارد بازدیدکننده‌ی سایتش با هفت زبان مختلف گفته و از شمار مهمانان و شرکت‌کنندگانش که سبب شده حالاحالاها هیچ جشنواره‌ای به پای کن نرسد. کن همان جایی است که برخی اقتصاددانان جهان گفته‌اند طی دوهفته برگزاری جشنواره به گران‌ترین شهر جهان تبدیل می‌شود؛ جایی که رزرو هتل برای چند سال آینده در آن صورت می‌گیرد و هتل‌هایش از ابتدای سال اعلام می‌کنند که طی مدت جشنواره نرخ‌ها را چند برابر خواهند کرد و پاسخ‌گوی هیچ اعتراضی نخواهند بود! بیست‌وچند سال قبل، جشنواره به کاخ فعلی با سالن‌های متعدد سینما منتقل شد تا پذیرای مهمانان بیش‌تری باشد، اما حالا زمزمه‌ی ساخت کاخی باز هم بزرگ‌تر است. بعد از المپیک و جام جهانی فوتبال، بزرگ‌ترین اجتماع رسانه‌ای جهان در کن شکل می‌گیرد؛ در حالی که کن هر سال برگزار می‌شود و المپیک و جام جهانی هر چهار سال یک بار.

نقد فیلم | جرم: مصایب مؤلف بودن 
جواد طوسی: پس از نمایش اولیه‌ی جرم در جشنواره‌ی فجر و اکران عمومی، گاهی با این موضع‌گیری برخی تماشاگران جوان مواجه می‌شوم که کیمیایی در آثار این سال‌هایش نسبت به ارائه‌ی اطلاعات به بیننده خسّت نشان می‌دهد. آن‌ها معتقدند که کیمیایی به‌غلط تصور می‌کند آن‌چه در ذهنش می‌گذرد، برای بیننده قابل درک است. یکی از این مخالفان جوان که سمبه‌اش خیلی پرزور بود و البته نگاه کاملاً پرتی نسبت به وجه تماتیک جرم داشت، می‌گفت: «قرار نیست که ما فیلم را با پانویس‌های شما ببینیم. خود فیلم باید حرفش را روشن و بی‌ابهام بزند». نمی‌خواهم تعبیر بیان مینی‌مالیستی را در مورد سینمای این دوران کیمیایی به کار ببرم، ولی او در تداوم نگاه تألیفی‌اش و بر اساس جهان‌بینی و دغدغه‌ها و روحیاتش در این سن‌وسال که به دنیایی ذهنی و متکّی بر خرده‌روایت‌ها متمایلش کرده، لزومی به دادن اطلاعات جامع در مورد گذشته و حال آدم‌هایش نمی‌بیند. حضور و جولان این آدم‌ها در میزانسن کیمیایی، سقف و ظرفیتی دارد و قرار نیست آن‌ها با شیوه‌های کلاسیک و روایت‌پردازی خطی نمایانده شوند و صیقل بخورند.

رفقا متأسفانه موفق شدند!
آرش خوش‌خو:
جرم نشانه‌ی آدرس غلطی است که منتقدان به‌ظاهر کیمیایی‌دوست پیش روی او گذاشته‌اند. دوستانی که تمام دینامیسم ویرانگر و پیشرو بهترین فیلم‌های کیمیایی را فراموش می‌کنند و مدام بر انگاره‌های کهنه‌ای مثل رفاقت، نوستالژی و انتقام پای می‌فشارند. فراموش می‌کنند که در قیصر، سرب و حتی دندان مار این دیدگاه آخرالزمانی فیلم‌ساز است که به آن‌ها جلوه‌ای خارق‌العاده می‌دهد. فراموش می‌کنند که خاطره و گذشته در بهترین فیلم‌های کیمیایی نه جلوه‌ی غم‌خوارانه و خوددل‌سوزانه (آن گونه که دوستان دوست دارند)، که نشانه‌ای از گذر زمان و تراژدی عمر ازدست‌رفته و عشق‌های گم‌شده است. مانند صحنه‌ی زیبایی که در دندان مار، صدیقی و مقدم ترانه‌های قدیمی گوش می‌کنند.

یک مشت ماهی سربریده روی میز
مصطفی جلالی‌فخر:
یکی دیگر از مشکلات اساسی فیلم‌های دهه‌ی اخیر کیمیایی که به فروپاشی کلیت اثر هم می‌رسد، دیالوگ‌نویسی‌ست. و البته او هم‌چنان بر این شیوه اصرار می‌ورزد: انبوهی جمله‌های لمپنی/ شاعرانه که در عین حال ارتباط چندانی هم با هم ندارند و به نوعی پرش افکار تنه می‌زنند. از آن دست جمله‌هایی که شیفتگی و ذوق نویسنده نسبت به آن‌ها مشهود است و گمان می‌برد که اوج کارش است. جمله‌بندی‌هایی که هیچ شباهتی به آن‌چه در جامعه می‌شنویم ندارند و احیاناً قرار است نشانه‌ی لوطی‌گری و مرام و معرفت و این جور چیزها باشند.

رضا در یک اسلحه بود
خسرو نقیبی: جرم کامل‏ترین و دقیق‏ترین فیلم مسعود کیمیایی در ترسیم دنیای خودش با همه‌ی مختصاتی‏ است که در این چهل سال برای ما رسم کرده، و در اثباتش ارجاع‏تان می‏دهم به تصویر همین شمایل‏های جرم که درباره‏شان نوشتم. انگار که با یک جمع‏بندی طرفیم. که قرار است یک‏ بار دیگر قصه را از سر تا ته، با جزییات بیش‏تر و تعریف دقیق‏تر، دوباره و از نو بشنویم. همه‌ی این شمایل‏هایی که نوشتم، و همه‌ی آن‏های دیگری هم که در فیلم می‎بینید و باز پر از ارجاعند به نقش‏های کوچک‏تر پرده‌ی کیمیایی و در این حجم، فرصت پرداختن به‏شان نیست نقطه‌ی پایان قصه‏ای هستند که راوی در تمام این سال‏ها نوشتن آن را به‌آرامی یاد گرفته، و به ‏نظرم حالا همه‏ چیز در اوج، به پایان خود رسیده است.

گفت‌وگو با مسعود کیمیایی: من این دوربین را خاموش نخواهم کرد 
نیما حسنی‌نسب: این تصور نمی‌تواند ناشی از دل‌گیری نسبت به آن نقدهای منفی و ایجاد و گسترش یک جور ذهنیت توطئه از سوی سینماگرانی باشد که به هر دلیل مجله‌ی «فیلم» فیلم‌های‌شان را دوست نداشت؟
مسعود کیمیایی: نه! به چیزهایی که می‌گویم یقین دارم؛ سؤالم این است که فرضاً در نقد فیلم به زندگی خصوصی من دیگر چه کار داشتند؟ چرک‌نویسی که می‌گویم، همین‌جاهاست. فیلم من بد بود، بد است و دلایلش هم این‌هاست: عکس‌هایش بد نوشته و گرفته شده، کارگردانی‌اش صحیح نیست، دیالوگ‌نویسی مشکل دارد، ساختارش نقص دارد... خلاصه نقد فیلم بنویسید و مفصل هم بنویسید که فیلم بد است. آن فیلم‌ها همه حی و حاضر و موجود است و متأسفانه نوشته‌ها و آدم‌ها هم وجود دارند. هر دو سر ماجرا هنوز هستند. این تازه یک بخش ماجرا بود؛ بخش مهم دیگرش این بود که گنده‌تره را بزنیم که کوچک‌ترها حساب کار دست‌شان بیاید و خودشان بروند کنار. به بخشی از فضای نقد فیلم این جور القا شده بود که بدگویی از امثال کیمیایی و بد نوشتن از فیلم‌هایش برای‌شان خوب است. خلاصه که این مجله با این جریاناتش بیش از ده سال تک‌وتنها به سینمادوست شهرستانی و جوان‌های تازه‌فکر خط داد و فکر داد، موضوع داد و خوب و بد داد.

منبع : ماهنامه فیلم


نویسنده : هنگامه - ساعت 23:35 روز شنبه 1 بهمن 1390برچسب:,

فلاش‌بک  پیام‌های کوتاه خوانندگان
با این‌که سامانه‌ی پیام کوتاه مجله ناگهان و تقریباً بی‌سروصدا راه افتاد و تنها چند هفته از راه‌اندازی‌اش می‌گذرد، تعداد زیاد پیامک‌ها باعث دل‌گرمی و امیدواری است و شوقی تازه در ما ایجاد کرده. از خواندن پیام‌های محبت‌آمیز خوانندگان سپاس‌گزار می‌شویم، از نقدها و نظرهای‌شان می‌آموزیم و همواره خوش‌حالیم که تنها نیستیم و دوستانی در هر گوشه‌ی این سرزمین - و حتی سراسر دنیا - کنار ما هستند و کارمان را زیر نظر دارند. با استفاده از سامانه‌ی پیام کوتاه، طبعاً شکل و قالب و حتی محتوای صفحه‌ی «فلاش‌بک» هم عوض می‌شود. از این شماره، پیام‌های کوتاهی را که درباره‌ی مجله فرستاده‌اید در این شماره منعکس می‌کنیم اما البته کسانی که مایلند مفصل‌تر بنویسند می‌توانند مثل گذشته نامه و ایمیل هم بفرستند و از همین طریق پرسش‌هایی هم اگر دارند مطرح کنند تا دوست و همکارمان احمد امینی در صفحه‌ی «نامه‌ها» پاسخ‌شان را بدهد.

خشت و آینه  از دور و نزدیک
نورالدین  زرین‌کلک:
این یادداشت را برای جوان‌هایی می‌نویسم که دغدغه‌ی ژرفای ورطه‌ای را دارند که آن‌ها را از نسل‌های پیشین خود جدا کرده. در ژرفای این ورطه یکی هم خدمت‌گزاران فرهنگ این خاکند که ناجوانمردانه در شُرفِ گمنامی و به فراموشی سپرده شدن‌اند... دکتر هوشنگ کاوسی اولین دکتر ایرانی در فیلم‌شناسی و دانش‌آموخته‌ی نظام فیلم‌سازی است که تاریخ سینما را در سینه دارد. در دهه‌های 1330، 40 و 50 از یکه‌تازان و پیشروان عرصه‌ی نقد سینما بود و بسیاری از شاگردان مستقیم و غیرمستقیم او بودند که از میدان‌داران نقد فیلم سال‌های بعد شدند. او تحصیلاتش را در فرانسه تمام کرده بود و در بازگشت به ایران از پشت پنجره‌ی مطبوعات سینمایی ایران ظاهر شد (هرچند که خوانندگان مطبوعات سینمایی آن روزگاران بجز جوانان تشنه، چندان فراوان نبودند و محدود می‌شدند به قشر کوچک فرزانگان و «ویژه‌خوانان» و سینماروهای روشنفکر که علاوه بر دیدن فیلم، به دانستن هنر، صنعت و علم سینما نیز می‌اندیشیدند)...

رویدادها  در مسیر تندباد: پاسخ به ادعای جواد شمقدری و تهمت‌های مسعود کیمیایی
آقای جواد شمقدری معاون امور سینمایی و سمعی و بصری وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی روز دوشنبه پنجم اردیبهشت 1390 در برنامه‌ی زنده‌ی «متن، حاشیه» شبکه‌ی سوم سیمای جمهوری اسلامی گفت: «مجله‌ی فیلم سال‌هاست با پول معاونت سینمایی و فارابی سرپا است.» آقای مسعود کیمیایی کارگردان پُرنقش تاریخ‌ سینمای ایران هم در گفت‌وگویی که در شماره‌ی پیش چاپ شد ادعا کرد که مسئولان سینمایی دهه‌ی 1360 ماهنامه‌ی «‌فیلم» را به راه انداختند و یکی از مأموریت‌هایش کوبیدن او از طریق چاپ نقدهای منفی «تند و چرک» بوده است. حالا دیگر به این نتیجه رسیده‌ایم که بعضی جعل‌ها و دروغ‌ها و اتهام‌ها اگر مدام تکرار شوند و به‌موقع پاسخ داده نشوند، واقعیت به نظر می‌رسند. از همان آغاز انتشار ماهنامه‌ی «فیلم» که افسانه‌ی علم کردن این مجله توسط معاون وقت امور سینمایی و حمایت مالی بنیاد فارابی را در محافل سینمایی و مطبوعاتی می‌شنیدیم، می‌گفتیم نوع و لحن کار ما بهترین تکذیب این ادعاست و نیازی به پاسخ‌گویی صریح و رودررویی با شایعه‌سازان نیست؛ کسانی که صابون نقدهای ماهنامه‌ی «فیلم»، تقریباً بدون هیچ ملاحظه‌ای، از همان آغاز به تن همه‌«شان» خورده بود. حالا که به آن سال‌ها فکر می‌کنیم، به نظرمان می‌رسد بجز حسادت و نقد، یک عامل دیگر هم می‌توانسته در ساخته شدن و تعدادی طرف‌دار پیدا کردن این شایعه نقش داشته باشد:...

یک پدیده‌ی ایرانی در فرانسه: در پی کشف دلایل موفقیت «جدایی نادر از سیمین»
محمد حقیقت: اکران جهانی‌ جدایی نادر از سیمین از هجدهم خرداد از فرانسه آغاز شد. تبلیغات بی‌سابقه - نصب پوسترهای تبلیغاتی فیلم در سراسر پاریس و حتی راهروهای متروها به شکل گسترده - همه‌ی شهروندان را متوجه نمایش این فیلم می‌کرد. پیش از این چنین اتفاقی برای هیچ فیلم ایرانی دیگری رخ نداده بود. ماهنامه‌ی «پزیتیف» که عکسی از فیلم را هم روی جلدش چاپ کرده، بخشی از شماره‌ی اخیرش را به این فیلم اختصاص داده و سردبیر آن، میشل سیمان، گفت‌وگوی جالبی با فرهادی انجام داده است. مجله‌ی «پره‌میر» که بیش‌تر به دنبال فیلم‌های عامه‌پسند است در سه صفحه به فیلم و گفت‌وگو با کارگردان پرداخته است. تمام مجله‌های هفتگی و روزنامه‌ها با گرایش‌های گوناگون درباره‌ی فیلم خوب و گاه بسیار خوب نوشتند. هفته‌نامه‌ی «تله راما» که تیراژ بسیار بالایی دارد و کم‌و‌بیش در همه‌ی خانه‌ها می‌توان آن‌ را یافت، چند صفحه‌ی ستایش‌آمیز به این فیلم اختصاص داد. روزنامه‌ی «لوموند» هم در صفحه‌ی اول خود این اثر را شاهکار خواند و نقدی هم بر آن منتشر کرد. و...

یاد یاران   صدای جاودانه
عباس یاری:
با تلاش دکتر محمد سریر ـ که کارهای ماندگاری برای خواننده‌ی یگانه‌ی آواز ایران، زنده‌یاد محمد نوری ساخته ـ  و با حمایت‌های معاونت فرهنگی وزارت ارشاد، روز دوشنبه سیزدهم تیر در آستانه‌ی اولین سالگرد درگذشت بزرگ‌مرد آواز ایران (نهم مرداد 1389)  مراسمی به‌یادماندنی در تالار وحدت برگزار شد. مراسم که تمام شد و در هیاهوی خداحافظی حاضران، همسر نوری در میان جمعی از حاضران که دورش حلقه زده بودند تا چشمش به من افتاد، با صدای بلند گفت: «آقا مجله‌ی «فیلم»...! چرا مجله مدتی است به دستم نمی‌رسد؟» محمد نوری طی سال‌های طولانی، یکی از جدی‌ترین و صمیمی‌ترین یاران و پیگیران مجله‌ی «فیلم» بود و در هر دیدار با همان لحن شوخ همیشگی‌اش می‌گفت: «خانم ابتدا باید تمام مطالب را بخوانند، بعد مجله را تحویل من بدهند!»

در تلویزیون  نگاهی به سریال «ساختمان پزشکان»: اس.ام.جی
سعید قطبی‌زاده: برای داشتن شناختی کلی از سروش صحت حتماً نباید او را از نزدیک بشناسید؛ گاهی کارهایی می‌کند که دوستان نزدیکش هم انتظارش را ندارند. اصلاً معلوم نیست او چه کاره است؛ مردم عادی به عنوان بازیگر می‌شناسندش، در مقام فیلم‌نامه‌نویس مصاحبه می‌کند، یادداشت برای روزنامه و نقد و بهاریه برای مجله می‌نویسد، کارگردانی می‌کند و در مواقع بیکاری هم جلوی آینه با سر و ریشش کاری می‌کند که هرچه بیش‌تر شبیه دزدان دریایی شود! مثلاً هیچ‌وقت نفهمیدم آدم فهمیده و باهوشی مثل او چه‌طور حاضر به ایفای آن نقش کوتاه و مسخره در فیلم سن ‌پطرزبورگ می‌شود، یا برایم سؤال است کسی که بیش‌تر وقتش را در کتابخانه‌ی فرهنگسرایی صرف مطالعه می‌کند و این ‌قدر خوب می‌نویسد، چه‌طور ناگهان سریال پرت‌وپلایی مثل چارخونه را می‌سازد. این‌ها در این سال‌ها از او شخصیتی دوست‌داشتنی و چندبعدی ساخته است.

گفت‌وگو با سروش صحت: روزنامه‌ی نود شبی
پوریا ذوالفقاری: بر خلاف سریال قبلی‌تان چهارخونه در ساختمان پزشکان تلاش کردید مسیر جدیدی را در طنز تلویزیونی امتحان کنید. تفاوت این دو کار برای خودتان چه بود؟  
صحت: چهارخونه 110 قسمت بود و من بعد از آن یک تله‌فیلم هم ساختم. پس از این تجربه‌‌‌ها با آرامش بیش‌‌‌تری ساختمان پزشکان را کارگردانی کردم. گذشته از این، گروه نویسندگان این کار با چهارخونه قابل مقایسه نبود. شاید این توضیح که عوامل باید با هم جور باشند کلیشه‌‌‌ای به نظر بیاید ولی واقعیت است. اگر بچه‌‌‌های فنی و گروه صحنه و لباس و تهیه‌کننده و دیگران یک‌دست نباشند یک جای کار به مشکل برمی‌‌‌خورد. در گروه ساختمان پزشکان سلیقه‌‌‌های‌مان خیلی به هم نزدیک بود. درباره‌ی بازیگران هم باید بگویم به توانایی‌‌‌شان خیلی اعتماد داشتم. با این‌که ستاره نبودند ولی مطمئن بودم ستاره خواهند شد؛ یعنی این قابلیت در آن‌‌‌ها بود.

سینمای جهان  هوای تازه در بهار عربی: تغییرات در سینمای کشورهای عرب،
پس از تحولات منطقه
 
کیکاوس زیاری: تحلیلگران سیاسی از رویدادهای اخیر کشورهای عرب به عنوان «بهار عربی» نام می‌برند. سؤالی که تحلیل‌گران سینمایی مطرح می‌کنند این است که آیا این جنبش‌ها درهای تازه‌ای را به روی سینمای کشورهای عرب باز می‌کند؟ برخی می‌گویند فشار از پایین برای ایجاد تغییرات بنیادین اجتماعی و سیاسی، تأثیر خود را روی فیلم‌سازی و فیلم‌سازان عرب هم خواهد گذاشت و باعث تشویق هنرمندان به خلق سیستم تازه‌ای در صنعت سینمای کشورهای عرب خواهد شد. اولین تأثیرها هم در شصت‌وچهارمین جشنواره‌ی کن آشکار شد. چند ماه قبل بود که محمد بوعزیزی فیلم‌ساز جوان تونسی در زادگاهش هدف گلوله‌های سربازان رژیم قرار گرفت و پدیده‌ی خبری روز در رسانه‌ها و اینترنت شد. او پیش‌گام تبلیغات برای انجام تغییرات اجتماعی بود و مدتی کوتاه پس از آن، تعدادی فیلم سینمایی عربی با مضمون ثبت رویدادهای انقلابی منطقه در جشنواره‌ی کن به نمایش درآمد. مضمون اصلی این فیلم‌ها، تلاش مردم برای تبدیل حکومت دیکتاتوری به یک حکومت دموکرات بود. 

فیلم‌های روز  میان‌بر میک: میان‌بر به وسترن، بدون قراردادهای وسترن
کیومرث  وجدانی: اگرچه داستان فیلم میان‌بر میک در نیمه‌ی قرن نوزدهم و در صحراها و دشت‌های وسیع غرب اتفاق می‌افتد، با وجود این به‌سختی می‌توان این فیلم را به عنوان یک وسترن پذیرفت. هیچ وجه اشتراکی بین این فیلم و آن ژانر وجود ندارد، و هیچ‌کدام از نشانه‌ها و قراردادهای وسترن در این‌جا به چشم نمی‌خورد. نه قهرمان و نه شریر شبیه سایر وسترن‌ها، و نه برخورد برجسته و دراماتیک بین نیروهای خوب و بد. فیلم عاری از اکشن است. هیچ‌کس در این فیلم کشته نمی‌شود، و تنها صدای گلوله در سرتاسر فیلم محدود است به دو شلیک تیر هوایی برای اخطار به دیگران. در عوض آن‌چه در این فیلم مشاهده می‌شود مبارزه‌ی انسان است علیه طبیعت و محیط خشن و بی‌رحم. تلاش فرد برای حفظ زندگی.
در سال 1845 و در اوج مهاجرت مردم به سوی غرب، یک کاروان کوچک مرکب از سه دلیجان راهی میان‌بر را از طریق صحرا برای رسیدن به غرب انتخاب کند. مسیر کوتاه‌تر ولی خطرناک‌تر. این تصمیم بر اساس اندرز استفن میک راهنمای گروه گرفته شد. در یک وسترن قراردادی، میک به‌‌آسانی می‌تواند قهرمان فیلم باشد. او تمام خصوصیات چنین قهرمانی‌ را دارد: شهامت، مهارت در تیراندازی و استفاده از اسلحه، آمادگی برای مبارزه، کشتن دشمنان و حمایت دوستان. ولی در این فیلم هیچ‌کدام از این خصوصیات نشان داده نمی‌شود. در عوض...

درگذشتگان  پیتر فالک (2011-1927) 
بهروز دانشفر: پیتر مایکل فالک 16 سپتامبر 1927 در نیویورک به دنیا آمد. اجداد پدرش روس و مادرش لهستانی از تبار مجار و چک بود. وقتی سه سال داشت چشم راستش را به علت وجود توموری بدخیم، از حدقه بیرون آوردند و او از آن پس با یک چشم مصنوعی زندگی کرد، با این حال او در ورزش‌های تیمی و بیش‌تر در فوتبال آمریکایی و بیس‌بال شرکت می‌کرد. به خاطر این نقص عضو نتوانست در ارتش خدمت کند و دوران جنگ را با خدمت در ناوگان باربری گذراند. سپس به نیویورک بازگشت و تحصیل ناتمامش را در کالج همیلتن دنبال کرد و در رشته‌ی روابط عمومی فارغ‌التحصیل شد و سپس در دانشگاه ویسکانسین نام‌نویسی کرد. بعد به «آموزشگاه جدید تحقیقات اجتماعی» منتقل شد و سال 1951 در ادبیات و هم‌چنین علوم سیاسی لیسانس گرفت. او به یوگسلاوی رفت و شش ماه در راه‌آهن آن کشور کار کرد...

گربه‌ی بازیگوش ماندنی شد:
خرده‌یادداشت‌های یک خوره‌ی سریال «کلمبو» به مناسبت خاموشی پیتر فالک
 
حمیدرضا صدر: توجه ما را در معجزه‌ی سیب جلب کرد. در آخرین فیلم فرانک کاپرا. در اثری نادیده‌گرفته‌شده. در فیلمی به‌ندرت تحسین‌شده. در عین حال یکی از آن فیلم‌‌های کالت. یکی از آن آثار مفرح از نوع قصه‌ی پریان. با شخصیت‌های دوست‌داشتنی. با سروکله زدن‌های شیرین. متلک‌پرانی. مزه‌پرانی. نیش‌ و نوش... پیتر فالک در هیبت «جوی بوی Joy Boy». در نقش وردست گلن فورد که گنگستر گرفتارآمده‌ای در بند سیب‌های آنی سیب‌فروش بود و شیفته‌ی نامزد جوانش. فورد که گنگستربازی‌هایش را برای کمک به آنی سیب‌فروش فراموش کرده بود... و فالک که پرپر می‌زد برای گنگستربازی. برای ایستادن کنار بزرگان دنیای زیرزمینی. از سروکله زدن فورد با آنی سیب‌فروش و نامزدش بالا می‌آورد. از رفقای خیابان‌گرد آنی. از کنت اسپانیایی و پسرش که برای خواستگاری دختر آنی راهی نیویورک شده بودند. از آنی که خود را میلیونر معرفی کرده بود... و از زن‌ها. حوصله‌ی زن‌ها را نداشت. تمایلات ضدزن‌اش را پنهان نمی‌کرد (مگر اکثر گنگسترهای سینمایی ضدزن نبودند؟). بی‌حوصلگی‌اش را. بی‌قراری‌اش را. دهن‌کجی‌اش را. با نیش زدن. با حرف زدن بدون نگاه کردن به آن‌ها.

سیدنی لومت (2011-1924)
سیدنی لومت سه ماه پیش در 87 سالگی درگذشت، در حالی که حسرتی برای دوست‌دارانش باقی نگذاشت؛ او خیلی بیش‌تر از بسیاری از فیلم‌سازها فیلم خوب و ماندگار و خاطره‌انگیز ساخته و راستش کم‌تر کارگردان پرکاری پیدا می‌شود که آخرین فیلمش شاهکاری در حد و اندازه‌ی پیش از آن‌که شیطان بداند مرده‌ای باشد. این پرونده را به بدترین بهانه‌ی ممکن، یعنی درگذشت او تدارک دیده‌ایم که شامل مرور مهم‌ترین آثار او و نیز فیلم‌های کم‌تر دیده‌شده‌اش است، به همراه یادداشتی از دوست و همکارش پیتر باگدانوویچ، مروری بر کارنامه‌ی فیلم‌سازی‌ لومت و در آخر، حرف‌های خواندنی خود او که ترکیبی است از چند گفت‌وگو. اما فیلم‌ساز محبوب ما جای دوری نرفته. همین نزدیکی‌هاست؛ توی آرشیو فیلم‌های مهم عمرمان، با یک دوجین شاهکار.

گیرم که شیطان هم بداند تو مرده‌ای...
رضا کاظمی: توانایی لومت در اجرای میزانسن دشوار کارهایش و مخصوصاً نبوغش در بازی گرفتن از بازیگران، فراتر از جهان‌بینی قصه‌ی فیلم‌هایش، خود را به رخ می‌کشد. شاید یکی از مهم‌ترین دلایل نادیده گرفتن توانایی کارگردانی لومت از سوی بسیاری از منتقدان، همین ویژگی «کارگردانی نهان از نظر» اوست که به هارمونی شکوهمند همه‌ی اجزای اثر می‌انجامد ولی هرگز در سطح و روبنای کار به چشم نمی‌‌آید. کمال فیلم‌سازی او در این است که در فیلم‌هایش حرکت و جابه‌جایی عناصر و جریان قصه آن قدر روان و طبیعی است که تماشاگر به‌راحتی فراموش می‌کند در پس این توالی و ترکیب دقیق و استادانه‌ی نماها و حضور گرم و گیرای بازیگران، چه تلاشی نهفته است. طبیعی است که کارگردانی چون لومت که مهم‌ترین ویژگی‌اش نادیده‌ ماندن حضورش است و برای مرعوب کردن بیننده به جلوه‌های خودنمایانه‌ی معمول بسیاری از کارگردان‌ها رو نمی‌آورد ـ که آن هم البته شیوه‌ای است ـ نه در نگاه تماشاگر عادی و نه از سوی منتقدان یا داوران جشنواره‌ها به جایگاه فیلم‌سازانی مانند اسکورسیزی دست نمی‌یابد که...

تماشاگر  نگاه آلیس: هنر از دست دادن، هنر به دست آوردن
ایرج کریمی:
حدسم این است که ما عموماً اثر ادبی یا هنری‌ای را که کاملاً درک نمی‌کنیم ولی از خواندن، دیدن، یا شنیدنش لذت می‌بریم «شاعرانه» می‌نامیم. و حقیقتی در این نوع از طبقه‌بندی هست. چون شعر بعد از موسیقی در میان شکل‌های هنری به درجه‌ای از خلوص می‌رسد که برای برانگیختن حساسیت‌های زیبایی‌شناختی‌مان چندان نیاز ندارد که ما «معقول» یا «بِخرَد» باشیم. آلیس آشکارا کاری شاعرانه است و نویسنده‌اش خانم یودیت هرمان از نویسندگان خارجی خوش‌اقبال در زبان فارسی بوده که با ترجمه‌ی دقیق، لطیف، و شیوای محمود حسینی‌زاد شعرش در فارسی هم به‌خوبی و به‌شایستگی تأثیرگذار درآمده است (نشر افق، چاپ اول، 1388). یودیت هرمان را در کشورش «صدایی تازه در ادبیات آلمان» نامیده‌اند و ترجمه‌ی حسینی‌زاد آن ‌قدر خوب و تأثیرگذار است که بی‌راه نیست آلیس را در زبان فارسی هم اتفاق خجسته‌ی تازه‌ای بدانیم. در خود آلمان گویا در پی بحث بر سر این‌که آیا این کتاب داستان یک رمان است یا نه خود خانم هرمان آن را مجموعه‌ی پنج داستان دانسته که نام قهرمان‌های هر پنج‌تا «آلیس» است. و البته این هم از آن موردهایی‌ست که نباید نظر یا گفته‌ی خود مؤلف را جدی یا ملاک گرفت. و دلیل‌هایی برای آن هست. اول از همه این‌که نام قهرمان‌های هر پنج‌تا به‌ طور تصادفی «آلیس» نیست...

مباحث تئوریک
  جدال اصل با کپی: «جدایی نادر از سیمین» از دریچه‌ی تحلیل متن

محمدصادق اسدی رازی: یکی از ویژگی‌های مشخصی که متن از فرامتن خود به نمایش می‌گذارد، تقابل میان دو دیدگاه در مواجهه با زندگی است. دیدگاه‌هایی که به ‌نوعی نادر و سیمین نمایندگانش هستند. سیمین نماد کسانی است که در جریان زندگی به‌راحتی در برابر پیشامدها و مشکلات تسلیم می‌شوند یا از آن‌ها می‌گریزند و نادر نماد کسانی است که به‌آسانی در برابر مشکلات تسلیم نمی‌شوند و حتی به مبارزه با مشکلات برمی‌خیزند. گویی حق برای سیمین «دادنی» و برای نادر «گرفتنی» است. با بازخوانی متن نشانه‌های این دو دیدگاه بیش‌تر نمایان می‌شود:
ـ سیمین وضع موجود جامعه‌اش را نمی‌پسندد و یگانه راهی را که برمی‌گزیند فرار از آن است. او داشته‌هایش (مثلاًً پدر و مادرش و پدر نادر) را در آن‌چه هست (وضع موجود) نادیده می‌گیرد و از آن می‌گریزد، ولی نادر آن‌چه هست را به ‌خاطر آن‌چه دارد (مثلاًً پدرش) می‌پذیرد و خود را در برابر داشته‌هایش مسئول می‌داند. سیمین از گذشته‌اش می‌گذرد تا آینده‌ای (دخترش) بهتر به دست آورد، اما نادر در فضایی میان گذشته (پدرش) و آینده (دخترش) نفس می‌کشد و هیچ‌کدام را فدای دیگری نمی‌کند...

نقد فیلم  نگاهی دیگر به «جرم»: کشیدن ماشه از روی عقل
جهانبخش نورایی:
در یک خیاطی که صاحب آن داغ‌دار پسر آزادی‌خواه ازدست‌رفته‌اش است، «رضا سرچشمه» (پولاد کیمیایی) آدم‌کش تازه از زندان آزاد شده، کفش‌های کهنه‌اش را کنار می‌گذارد و یک جفت کفش نو سیاه براق می‌پوشد. این عوض کردن کفش بیانگر تحولی‌ست که در فکر و شخصیت او پیدا شده و آدم تک‌افتاده‌ای را نشان می‌دهد که از حالت انزوا و در خود فرورفتگی بیرون می‌آید، به‌آرامی چشم به اطراف باز می‌کند، در حد توانش روا را از ناروا تشخیص می‌دهد و سرانجام دست به قتل دیگری می‌زند که دیگر کورکورانه نیست. از سر دانایی و آگاهی‌ست. فیلم‌ساز نیز با این تغییر چشم‌انداز شخصیت اصلی فیلمش، به حال‌وهوا و ستیزه‌جویی فیلم‌هایی چون گوزن‌ها و گروهبان برمی‌گردد تا با بیانی تازه‌تر و قلمرو متفاوت، سِر دلبران را در حدیث دیگران بگوید و ردی از روزگار خود در حکایت گذشته پیدا کند. دگرگونی و تکامل رضا، البته آمیخته به رنج و کشاکش و خون است. جرم نیروی دراماتیک خود را از این موقعیت پرتپش می‌گیرد و بر گریزناپذیر بودن خشونت در دنیای بی‌رحم تکیه زده است...

قصه‌ی پریا (فریدون جیرانی): پریا هیچی نگفتن
فرزاد پورخوشبخت:
علاقه­مندی همیشگی جیرانی به قصه‌گویی قابل تحسین است. او به واسطۀ سال­ها فیلم‌نامه نوشتن و فیلم ساختن می­داند فرازوفرود داستان چیست و خرده‌داستان­ها چه نقش مهمی دارند. مثلاً یکی از دل‌بستگی‌های او شیوۀ سنتی قصه­گویی توسط راوی­ست. در بسیاری از آثار او ماجرایی به پایان رسیده و تماشاگر از طریق روایت داستان توسط یکی از شخصیت‌ها، گام به گام با وقایع همراه می‌شود (شام آخر، آب و آتش، قصۀ پریا و...). این شیوۀ آشنا و دل‌پذیر قصه­گویی مهم‌ترین ویژگی گرایش باطنی جیرانی به مخاطب عام است. او با سینمای موسوم به بدنه­اش تکلیف خود را روشن کرده و تمایلی به انتساب به سینمای روشنفکری ندارد. پس به تبع فیلم­ساز، تکلیف مخاطب نیز روشن است.

سیزده59 (سامان سالور): نقطه‌ی صفر
ناصر صفاریان:
بارها از ترکیب‌هایی مانند «ساعت بیست‌وپنج» و «فصل پنجم» در موارد گوناگونی استفاده شده تا اشاره‌ای باشد به دوره‌ی جدیدی پس از پایان آن‌چه در ذهن ما به شکل تقسیم‌بندی‌شده ـ و سیستماتیک ـ شکل گرفته است. این عبارت‌ها، نوعی آغاز آخر‌الزمانی در خود دارد و از یک جور نقطه‌ی صفر می‌گوید. عنوان انتخابی فیلم جدید سامان سالور هم از چنین جنسی به شمار می‌آید. سیزده59، در واقع «سیزدهِ 59» است و سیزدهمین ماه سال دوازده ماهه‌ی 59 را روایت می‌کند. ادامه‌ی سال 59، و آن‌چه نقطه‌ی صفری برای قهرمان داستان است. هوشمندی انتخاب این عنوان هم در این است که اگر «سیزده59» هم خوانده نشود و همان «1359» بخوانیمش، باز نشانی از تطابق زمان و شخصیت است و آدمی که در همان سال مانده و وجودش با آن زمان و آن‌چه در آن دوره گذشته یکی شده. گویی اصلاً 1359، نام شخصیت اصلی فیلم است.

ورود آقایان ممنوع (رامبد جوان): قرنطینه
مهرزاد دانش: حالا دیگر کاملاً مشخص شد که پسر آدم، دختر حوا یک اتفاق نبود. رامبد جوان به عنوان کارگردان، جدا از جنبه‌های قوی فیلم‌نامه‌ی پیمان قاسم‌خانی، به‌خوبی مؤلفه‌های ژانر کمدی را می‌شناسد و می‌داند که چه‌گونه در فضای بومی این‌جا از آن‌ها استفاده درست و به‌اندازه کند. شاید اگر قرار بود این ایده که عده‌ای دختر نوجوان بین اولیای مدرسه‌شان رابطه‌ی عاشقانه ایجاد کنند، توسط خیلی از مدعیان کمدی‌ساز کنونی پرداخته شود، حاصلش تبدیل به یک کار به‌شدت سخیف می‌شد، اما در وضعیت کنونی نه‌تنها این نقص به چشم نمی‌خورد، بلکه اتفاقاً کمدی اخلاقی و سالمی پیش روی‌مان است. جوان/ قاسم‌خانی با بهره‌گیری درست از دو عنصر تضاد و اغراق به عنوان الگوهای اساسی گونه‌ی کمدی، روندی را پیش برده‌اند که با عرف و هنجارهای جامعه منطبق است. برای نمونه به یاد آوریم فصل خواب‌ دیدن دارابی را که در آن جبلی از زاویه‌ی نمای نقطه‌نظرِ زن به او نزدیک می‌شود و پس از فلو شدن تصویرِ مرد، نما کات می‌شود به قیافه‌ی دارابی در حالی که چشمانش گرد شده و با دست روی دهانش را پوشانده، و با نمای بعدی که او را با حالتی عصبی در حال مسواک‌ زدن می‌بینیم و درمی‌یابیم که «کابوس»ش چه بوده است!

داستان پنبه و آتش
شاهپور عظیمی: بیش از هر امر دیگری به نظر میرسد که فیلمنامه‌نویس ورود آقایان ممنوع آگاه بوده که رابطه‌ی یک معلم مرد با مدیر یک دبیرستان دخترانه (به‌درستی) ظرفیت یک فیلم سینمایی را نداشته و از سوی دیگر، این موضوعی است که تماشاگر به‌راحتی میتواند پایانش را حدس بزند. یعنی معلوم است که جبلی در پایان عاشق خانم دارابی میشود و دارابی هم رفتار تندش با ورود عشق به دلش به رفتاری متعادل بدل میشود. شاید برای همین است که شخصیت دیگر به موازات پیش رفتن قصه، خودش را به داستان تحمیل میکند. یاسمن آغاسی از همان ابتدا با پریا و دختران دیگر دستش توی یک کاسه است. چرا؟ فیلم به این پرسش پاسخ نمی‌گوید. او همواره با بچه‌ها هست. تنها دلیل وجودی او انگار این است که در پایان جبلی به او توجه نشان دهد و دکتر شاپوری هم دل دارابی را به دست آورد.

گفت‌وگو با رامبد جوان: دردسرهای شیرین‌عسل شدن!
آرامه اعتمادی: سومین فیلم سینمایی‌تان و این همه استقبال... چنین چیزی برای کارنامه‌ی کاری‌تان برنامه‌ریزی شده بود؟! 
جوان: اگر به خواسته‌ی من بود، دوست داشتم فیلم اولم این طوری موفق می‌شد. ولی حداقل خوش‌حالم که فیلم پنجمم نیست! خوب است که زود اتفاق افتاده! این حساسیتم را بالا می‌برد که فیلم‌های بعدی را خیلی دقیق‌تر و حساب‌شده‌تر کار کنم. فیلم قبلی من هم خیلی فیلم تروتمیزی بود. یک کمدی سینمایی خوش‌رنگ‌ولعاب و یک‌دست با شوخی‌های مناسب... آن هم فیلم خوبی بود. اما فیلم اول به نوعی ورودم به سینما محسوب می‌شود. چهار سال بعد از آن فیلم دوم را ساختم، در صورتی که می‌توانستم همان سال فیلم بعدی‌ام را بسازم. یک بار  محمود کلاری گفت که هیچ‌کس به اندازه‌ی کارگردان یک فیلم نمی‌تواند بفهمد آن فیلم چه‌قدر خوب یا چه‌قدر بد است، چون خود کارگردان صادقانه نگاه می‌کند و لازم نیست به کسی توضیح دهد یا دفاع کند. در نتیجه معیاری پیدا می‌کند و می‌تواند بفهمد که دفعه‌ی بعدی باید چه کار کند. فیلم اول وقتی اتفاق افتاد، ایده‌‌اش عالی بود. مردی که یک پسربچه دارد و زنی که یک دختربچه دارد در ساختمانی زندگی می‌کنند؛ دو بچه با هم دوست می‌شوند و این زن و مرد را به هم می‌رسانند.

گفت‌وگو با ویشکا آسایش: بازیگری با زاویه‌ی 45 درجه!
شاهین شجری‌کهن:
چه‌طور از نگاه شیطنت‌آمیز و ابروهای هشتیِ ساحره به این اخم و جدیت ورود آقایان ممنوع رسیدید؟ میمیک چهره‌ی بازیگر در طول چند سال این‌ همه تغییر می‌کند؟ 
آسایش: فکر می‌کنم یکی از دلایلش بچه‌دار شدنم باشد. دلم می‌خواست رابطه‌ام با فرزندم شبیه رابطه‌ی مادرم با ما باشد که وسط جمع سرمان داد نمی‌کشید و فقط با یک نگاه جدی‌اش حساب کار دست‌مان می‌آمد که زیاده‌روی کرده‌ایم و باید خودمان را جمع‌وجور کنیم. دوست نداشتم مثل بعضی از مادرها فریاد بزنم و شخصیت فرزندم را خرد کنم. پس یاد گرفتم که چه‌طوری به پسرم نگاه کنم که متوجه ناراحتی‌ام بشود و رفتارش را عوض کند. کم‌کم اخم و جدیت را در نگاهم پیدا کردم و فهمیدم چه‌طوری چهره‌ام را عبوس و جدی کنم. به نظرم همین نگاه‌ها و اخم‌ها در بازی‌ام در نقش خانم دارابی به کارم آمد. تصورم این بود که مدیر جیغ‌جیغویی نباشم و فقط با جدیت نگاهم بچه‌های مدرسه را وادار به اطاعت کنم و تحت تأثیر قرارشان دهم. سعی کردم سردی و سرسختی شخصیت از عمق وجودش بیرون بیاید.

منبع : سایت سینمایی فیلم


نویسنده : هنگامه - ساعت 23:33 روز شنبه 1 بهمن 1390برچسب:,


فلاش‌بک  پیام‌های کوتاه خوانندگان
مهربانی و لطف شما همراهان در پیامک‌های‌تان به مجله باعث دل‌گرمی است. باید به‌ طور ویژه تشکر کنیم از کسانی که برای آسان‌تر کردن کار ما پیام‌های‌شان را با حروف فارسی می‌نویسند و نام‌شان را هم ذکر می‌کنند؛ البته ممکن است عده‌ای از خوانندگان امکان فارسی نوشتن را در تلفن همراه‌شان نداشته باشند که در این صورت چاره‌ای نیست و باید به خط ابداعی «فینگلیش» رضایت داد. از خوانندگان عزیز تقاضا داریم این نکته را در نظر بگیرند که ما امکان فرستادن پیام نداریم و نمی‌توانیم به پرسش‌ها از طریق پیام کوتاه پاسخ دهیم. در برخی پیامک‌ها پرسش‌هایی مطرح می‌شود که ظاهراً ارسال‌کننده منتظر پاسخ خصوصی است. در مواردی که پرسشی عمومی مطرح است، پیامک مورد نظر به آقای امینی برای پاسخ در بخش نامه‌ها ارجاع داده می‌شود.

رویدادها   کنار زاینده‌رود بی‌آب : به یاد فرهاد فارسی، طراح صحنه و لباس (1390-1329)
زاون  قوکاسیان: چی بنویسم؟ بنویسم چه‌قدر تنها شده‌ام؟ بنویسم کدام تکه‌ی تنم پاره شده، گم شده و فقط دیگر در خواب، آن هم شاید، می‌توانم پیدایش کنم؟ همان‌جا توی خواب دودستی می‌گیرمش توی بغلم و می‌گویم: «راسته که شما مُردین؟» می‌خندد و می‌گوید: «مگه آدم‌ها می‌میرن زاون جان؟» برادرم می‌گوید. پدرم می‌گوید. ارحام می‌گوید. فرهاد فارسی می‌گوید.
طلب آمرزش
سعید  پورصمیمی:
درباره‌ی آن مرحوم چیزی شنیده‌ام که قابل بخشش نیست. امیدوارم شایعه‌ی بی‌اساسی بیش نباشد. اگر چنین چیزی درست باشد همه مجبوریم همکاری و آشنایی با او را تکذیب کنیم. حالا که آب از سر گذشته بگذارید این یکی را هم بگویم؛ مهم نیست. اجازه بدهید این صفت ناپسند، این عیب غیرقابل بخشش را همین‌جا برملا کنم، هرچند که هنوز در صحت و سقمش تردید دارم. گردن آن‌هایی که می‌گویند. بین خودمان باشد؛ شنیده‌ام آن مرحوم هر وقت کاری را تمام می‌کرد در کمال خودخواهی دستمزدش را مطالبه می‌کرد! خداوند از سر تقصیرات او بگذرد.

کیومرث پوراحمد بر صحنه: انتخاب سخت‌ترین کار
هوشنگ گلمکانی:
در گرماگرم درگیری کیومرث پوراحمد با تدارک پانزدهمین جشن سینمای ایران و در کشاکش تغییر مدیریت خانه‌ی هنرمندان، پوراحمد تمرین نخستین تجربه‌ی تئاتریاش را به عنوان کارگردان نمایش از سر گذراند و نمایش «خرده‌خانم» را بر اساس نمایشنامه‌ای از اصغر عبداللهی از دوم مرداد در تماشاخانه‌ی ایرانشهر بر صحنه آورد که اجرایش تا پایان شهریور ادامه خواهد داشت. این نخستین تجربه‌ی تئاتری عبداللهی هم هست؛ قصه‌نویس و فیلمنامه‌نویسی که در نوشتن فیلمنامه‌ی فیلم‌های «به خاطر هانیه» و «خواهران غریب » و سریال‌های «سرنخ» و «پرانتز باز» با پوراحمد همکاری داشته است. زمینه‌ی ماجراها (دوران قاجار) و قالب کمدی هم در کار هر دو تازگی دارد. گرچه رگه‌هایی از طنز در برخی از کارهای پوراحمد سابقه دارد، اما از او اثری که بتوان خالص کمدی خواند سراغ نداریم؛ آن هم یک کمدی موزیکال در قالب سیاه‌بازی.

در تلویزیون  حقیقت و مجاز: روایت و شخصیتپردازی در سریال «مختارنامه»
احسان ناظم‌بکایی:  اثر تاریخی چه‌قدر می‌تواند به اصل ماجرا وفادار باشد؟ روایت میرباقری با روایت تاریخ در بعضی نکته‌ها تفاوت دارد و گاهی این تفاوت چنان بنیادی می‌شود که به نظر می‌رسد میرباقری از روایت تاریخی بستری دراماتیک برای روایت قصه‌ی خودش ساخته است. پرسش اساسی این است که تخطی از تاریخ تا چه میزان قابل‌قبول است؟ شاید شمار زنان مختار در مسیر تاریخ اختلال ایجاد نمی‌کرد ولی آیا تغییر در زمان و مکان مرگ شبث بن ربعی هم قابل گذشت است؟

فیلم مستند، ماهواره و تلویزیون ایران: به همین سادگی
ناصر صفاریان: فیلم را برای این می‌سازند که نمایش داده شود. فیلم مستند هم خارج از این قاعده نیست. ولی چون این‌جا خبری از حمایت‌های فرهنگی کشورهای دارای سینما نیست، مستندسازی که با تکیه به بودجه‌ی شخصی و پشت سر گذاشتن هفت خان مشکلات فیلمش را ساخته، جایی برای نمایش فیلمش ندارد. حداکثر می‌تواند دل خوش کند به دوسه جشنواره و تماشاگرانی به اندازه‌ی دوسه سالن صد نفره. تازه این به شرطی است که فیلمش بتواند از دایره‌ی مقررات – اغلب – سلیقه‌ای اداره‌ی نظارت عبور کند و مجوز نمایش را بگیرد. در غیر این صورت، اندازه‌ی اکران، به اندازه‌ی قاب تلویزیون خانه و مساحت محل زندگی خواهد بود. چرا که هیچ راهی نیست جز نمایشهای چند نفره برای دوستان و آشنایان.

سینمای جهان   موج تحول در سینمای روسیه: قدمهای بلندتر و مطمئن‌تر
کیکاوس زیاری:
تیمور بکمامبتوف، تهیه‌کننده و فیلمساز موفق قزاق، که با فیلم‌هایی مثل نگهبان شب و نگهبان روز، چندتایی از پرفروش‌ترین فیلم‌های تاریخ سینمای روسیه را کاگردانی کرده و به لطف موفقیت آنان در هالیوود نیز فیلم اکشن تحت تعقیب را با بازی انجلینا جولی ساخته، در روسیه هم‌چنان راه خود را می‌رود. بر اساس طرح جدید او، دوستداران سینما در روسیه که پولی هم دارند، می‌توانند تهیه‌کننده شوند و در فیلم‌های او سرمایه‌گذاری کنند. کمپانی فیلمسازی بکمامبتوف به نام «پروداکشن شینگل بازلوف» در همکاری مشترکی با یکی از بانک‌های بزرگ روسیه، امکان این نوع سرمایه‌گذاری را فراهم کرده است. علاقه‌مندان به سرمایه‌گذاری در فیلم‌های کمپانی بکمامبتوف می‌توانند در تولید این فیلم‌ها مشارکت کنند و حتی در انتخاب کارگردان و بازیگران فیلم‌ها هم سهیم باشند.

گفتوگوی اختصاصی با مارک رومانک، کارگردان «هرگز رهایم مکن»:
دلم می‌خواهد فیلم شاد هم بسازم

جواد رهبر: سینمای موردعلاقه‌تان کدام است؟ آثار چه کارگردان‌هایی را دوست دارید یا الهام می‌گیرید؟
رومانک: درست است که کارم را با ساخت ویدئوکلیپ شروع کردم اما با تماشای آثار کلاسیک بزرگان سینما به این حوزه علاقه‌مند شدم؛ استنلی کوبریک، آلفرد هیچکاک و هال اشبی از اولین فیلم‌سازانی بودند که کشف کردم. سیدنی لومت را هم دوست داشتم که به نظرم فیلم‌ساز بسیار تأثیرگذاری بود. بعد که کمی سنم بالاتر رفت فیلم‌های جدی‌تری دیدم؛ مثل آثار فدریکو فلینی، اینگمار برگمان، آکیرا کوروساوا و جان کاساوتیس، که او هم برایم بسیار الهام‌بخش بود. در دوران دبیرستان برنامه‌ی نمایش فیلم بسیار پیشرفته‌ای داشتیم که در نوع خود بسیار عجیب بود؛ معلم‌ها از ما می‌خواستند که فیلم‌های آوانگارد تماشا کنیم و وقتی من پانزدهشانزده سال بیش‌تر سن نداشتم، فیلم‌های هنری غیرروایتی تماشا می‌کردم؛ مثل آثار مایا دِرِن، کنت انگر، اوون لند و اندی وارهول. من در سن خیلی کم با این نوع سینما آشنا شدم.

نمای درشت | ببین چه زیباست!
رضا کاظمی: دلبستگی ایناریتو به همنشینی قصه‌ی آدم‌های طبقه‌های مختلف اجتماع (عشق سگی، 21 گرم) و ملیت‌های مختلف (بابل، ذیبا) در این فیلم آخر، به کمال و بلوغ رسیده و به خلق فضایی جهان‌وطن انجامیده که البته یکسره زیر سیطره‌ی فقر است. در این دنیای درندشتِ بنبست فرقی ندارد که مقیم باشی یا مهاجر، و آن‌که تو را به چیرگی می‌گیرد هم‌میهن باشد یا بیگانه. آسمان سرپناه این آدم‌های بیپناه، همواره سربی و دلگیر است. بسیاری از دستمایه‌های اپیزود اول عشق سگی مانند دو برادر، تم خیانت، فقر و بدبختی، در فضایی به‌مراتب تیره‌تر و چرک‌تر در ذیبا بازآفرینی شده‌اند. در این دنیای سرد و صلب حتی موسیقی هم قرار نیست به کار عاطفی کردن فضا بیاید. اصلاً مگر قرار است با تماشای این همه تیره‌روزی، تجربه‌ی عاطفی مثبتی را از سر بگذرانیم؟

من یک موسیقیدان شکستخورده‌ام!: گفتوگو با الخاندرو گونزالس ایناریتو 
فیلمی که در زمان ساخت ذیبا برایم اهمیت داشت، زیستن کوروساوا بود که در آن هم فردی می‌داند که به‌زودی بر اثر سرطان می‌میرد. اما آن فیلم تنها به تفسیر جنبه‌های اجتماعی می‌پرداخت و عناصر فراواقعی نداشت. به یاد رمان کوتاه مرگ ایوان ایلیچِ تولستوی هم بودم. داستانش درباره‌ی فردی‌ست که روی تخت دراز کشیده و به مرگش واکنش نشان می‌دهد. داستان بسیار زیبایی است. پدرم همیشه به من می‌گفت افسردگی و بیماری‌های این چنینی فقط مختص قشر مرفه است. می‌گفت یک راننده‌ی تاکسی نمی‌تواند افسرده باشد و یک گوشه دراز بکشد چون باید دنبال لقمه نانی برای بچه‌هایش باشد.

پرونده‌ی یک فیلم  این‌جا بدون من (بهرام توکلی): همچون فنجان ترکخورده‌ی یلدا
سعید قطبی‌زاده:
چیزی در شخصیت احسان هست که نمی‌گذارد با قطعیت درباره‌اش به نتیجه رسید. او از ابتدا قصه می‌گوید و خیال‌بافی می‌کند. در قصه‌ی خودش، خودش را خواب معرفی می‌کند (در آغاز فیلم، در اتوبوس). در واقعیت نیز خوابیده معرفی می‌شود (ولوشده بر روی یک کارتن بزرگ، در انبار). در صحنه‌های دیگر هم این ایده در شخصیت‌پردازی او کاربرد اساسی دارد. صندلی ماشین رضا را میخواباند تا بخوابد و خون به مغزش برسد. در تمام طول فیلم، حتی در رؤیاهایی که می‌‌بافد، بیمار است. یبوست و نفخ و عطسه و شربت و شلغم و شیر و... کم نیست این نشانه‌ها در فیلم برای درستتر نگریستن به این راوی بیمار و دوستداشتنی. از همه مهم‌تر چشمان غالباً خیس و سیمای ملتهب اوست. آیا می‌توان احسان را خوابگردی تصور کرد که وقایع اطرافش را تصور میکند؟

در انتظار گودو

رضا کاظمی: آن سوی دیوار خیال جایی است؛ محل انباشت میل و تمنا. آنجا اجسادی از آرزوها روی هم تلنبار شده‌اند: آرزوهای سرکوفته، آرزوهای فروخورده، و آرزوهایی که هنوز به دنیا نیامده سقط شدهاند. این سوی دیوار دنیای دیگری است که به «واقعیت» نزدیکتر است و جغرافیای سرد و دل‌مرده‌اش تجسمی از فقدان و مرگ میل و آرزوست. مرز میان این دو دنیا همان دیوار خیال است. این دیوار یا غشای نفوذناپذیر، چیزی جز مغز چرب آدمیزاد نیست. بیرون این نیم‌کره‌ها انسان‌ها پا بر کره‌ی خاک دارند. اما آن سوی درونی این نیم‌کره‌ها جایی است از جنس لامکان که هویت و تصویر درونی انسان شکل می‌گیرد. پرسش دیرین هویت‌خواهانه‌ی آدمیزاد بر مبنای همین لامکان اندرونی شکل می‌گیرد: «کیست در دیده که از دیده برون می‌نگرد/ یا چه جان است نگویی که منش پیرهنم» (حضرت مولانا). ذهن شخصیت‌های اصلی هر سه فیلم توکلی (پابرهنه در بهشت، پرسه در مه، این‌جا بدون من) در همین لامکان اندرونی گرفتار آمده و کالبدشان در آن سوی دیوار، یعنی دنیای بیرونی.

گفتوگو با بهرام توکلی: زندگی را با سینما تحمل می‌کنم
مهرزاد دانش: در روزهای جشنواره نقل قولی از شما خواندم که فضای کنونی اجتماعی و معیشتی ایران را نزدیک به موقعیتی که ویلیامز در این نمایشنامه ترسیم کرده می‌دانید.
توکلی: مهم‌ترین عامل همین نکته‌ی دوم است. در نمایش‌نامۀ ویلیامز در شروع خیلی گل‌درشت روی شرایط اجتماعی و اقتصادی تأکید می‌شود. مثلاً می‌گوید خانه‌ی پولدارها این شکلی است، ولی خانه‌ی ما فقیرها مثل قوطی کبریت چسبیده به هم است. اما به‌سرعت از این شرایط عبور می‌کند و از آن به عنوان بستری برای طرح کردن این ایده که انسان‌ها در مواجهه با بحران‌ها چه راه‌هایی را انتخاب می‌کنند استفاده کرده و رسیدن به ایده‌ی رؤیا دیدن در بیداری. این مسیر به نظرم مسیر قابل طرحی در شرایط اقتصادی فعلی‌مان بود. یعنی این ایده که شما مدام از نیازهای روزمره‌ات دور و دورتر می‌شوی تا زمانی که نیازهای طبیعی اولیه‌ات برایت مثل رؤیا می‌شود. حالا در مواجهه با این بحران چه می‌کنی؟

گفت‌وگو با نگار جواهریان: رفتن تا ته اقیانوس
آرامه اعتمادی: این‌جا بدون من در مجموع فیلم دردناکی است. همه‌ی شخصیت‌ها مشکلاتی دارند که دلسوزی مخاطب را برمی‌انگیزند. اگر در جایگاه مخاطب قرار بگیرید، دلتان بیش‌تر برای کدام شخصیت می‌سوزد؟
جواهریان: این سه شخصیت یک وجه اشتراک دارند که با تصوراتشان در جهان خودشان زندگی می‌کنند. به همین دلیل با اینکه هر کدام ویژگی‌هایی دارند که با هم متفاوت‌شان می‌کند، اما مثل این است که این سه شخصیت یکی هستند. این‌ها شکل دیگری از زندگی را بلد نیستند و نمی‌توانند از هم جدا شوند. وضعیت دردناک و بغرنج این خانه و خانواده برایم خیلی ملموس است و می‌شود گفت که دلم برای همه می‌سوزد. وضعیت ما هم مثل این‌هاست. ما هم آرزوهای‌مان کوچک شده است. آرزو داریم یک آدم متوسط ساده باشیم. و یک زندگی متوسط کنیم که حتی این هم دیگر محال به‌نظر می‌رسد، برای همین آن را خیال می‌کنیم.

گفتوگو با صابر ابر: ... مگر آنکه دچار فراموشی شوم
امیر پوریا:
اگر کارگردان فیلمش را زیاد تحلیل کند یا حتی بازیگر، کار لوث و لوس می‌شود و لو می‌رود. این‌که گاهی این خل بودن درک می‌شود و گاهی نمی‌شود، امتیاز این بازی‌هاست. این تردید در قضاوت ما وجود دارد چون در خود زیست عینی این آدم‌ها هم وجود دارد.
ابر: این قدر که قابل باور شده. من همیشه شنیده بودم ولی تجربه‌ی بازی با خانم معتمدآریا را نداشتم. عجیب است. واقعاً شاید درست‌ترین کلمه «عجیب» است. این کلمه را من نمی‌توانم معنی کنم. برایش معنی ندارم. عجیب یعنی چه؟ یعنی باعث تعجب است؟ خب وقتی کسی باعث تعجب می‌شود یعنی چه می‌شود؟ نمی‌دانم. واقعاً این‌ جوری است. می‌دیدم که از همان شیوه‌ای که می‌گویی بسیار استفاده می‌کند. تحلیلش در حد این است که آن سکانس درست اجرا شود. در روایت فیلم و فیلم‌نامه و روایت ذهنی کارگردان. برای این نقش به‌خصوص اصلاً وارد جزییات نمی‌شد. حتی گاهی به من می‌گفت که این قدر درگیرش نشو. چون می‌دید من یک‌دفعه یک چیزی برایم خیلی سؤال است، می‌گفت صابر ولش کن. من بعد از ده‌پانزده جلسه فیلم‌برداری فهمیدم که این نقش از آن نقش‌هایی است که باید ولش کنم.

آقا یوسف (علی رفیعی): دایره‌ی بسته یا مدار بسته؟
شاهپور عظیمی: واجد عنصری بود که اجازه نمی‌داد تلخی‌ها بر فیلم غلبه کنند. عشق میان عزیز و آتیه (امید به آینده؟) اجازه نمی‌داد اصولاً به پایان ناخوش فکر کنیم. عشق عنصری است که در آقایوسف جایش نه‌تنها خالی است که اصلاً محلی برای بروز آن پیش‌بینی نشده است. در صحنه‌ای از فیلم که ترگل وارد می‌شود و طنازانه آقایوسف را به حرف می‌کشد، خداخدا می‌کردم بین این دو ارتباطی عاطفی شکل بگیرد تا فیلم را از این حجم عبوسی درآورد. اما تشر آقایوسف به ترگل امیدم را بر باد داد!

پدران و فرزندان
نیما عباس‌پور: حاصل دغدغه‌ی ذهنی خالقش است. حاصل چیزی است که در این سن‌وسال ذهن رفیعی را به خود مشغول کرده و او را واداشته تا آن را در قالب فیلم‌نامه روی کاغذ بیاورد و در نهایت به تصویر بکشد. دغدغه‌ی علی رفیعی در دومین اثر سینمایی‌اش ناشی از سن‌وسال اوست و آن چیزی نیست جز رابطه‌ی پدر و فرزندی. به همین دلیل در طول فیلم شاهد پیرنگی اصلی‌ هستیم که محور آن را رابطه‌ی‌ مردی را با دختر جوانش تشکیل می‌دهد و هم‌چنین تعدادی پیرنگ فرعی که محور آن‌ها نیز رابطه‌ی فرزندانی است با والدین‌شان. دکتر رفیعی با به تصویر کشیدن این شخصیت‌ها تلاش کرده غیرمستقیم به مسائلی و چه‌بسا سؤال‌هایی نظیر تعلیم و تربیت فرزند، تعهد او به خانواده و اعتماد طرفین به یکدیگر بپردازد. 

گفت‌وگو با علی رفیعی: داد از غم تنهایی!
جواد طوسی:
با توجه به شناخت چندین ساله‌ی شما از آقای هاشمی، چه‌طور شد که انتخاب اول شما آقای قریبیان بود و چرا به سرانجام نرسید؟
رفیعی: آقای قریبیان انتخاب اولیه‌ی من نبود. هم‌زمان با مرحله‌ی پیش‌تولید فیلم، آقای هاشمی در کار دیگری مشغول شدند و آقای قریبیان پیشنهاد فردی بود که قرار بود در تهیه‌ی فیلم آقایوسف با من شراکت کنند. من پذیرفتم ولی هیچ شناختی از آقای قریبیان نداشتم. روزی هنگام تمرین با موردی برخورد کردم که احساس کردم این همکاری نمی‌تواند به سرانجام برسد. خود آقای قریبیان هم متوجه شد و با برخورد و رفتار خوب و مناسب از گروه خداحافظی کرد. بعد از رفتن ایشان تصمیم گرفتم، حتی به قیمت یک سال انتظار، منتظر آقای هاشمی بمانم.

شبانه‌روز (کیوان علی‌محمدی، امید بنکدار): آینه‌ی سکندر
یاشار نورایی: جایی در فیلم شبانه‌روز، نقاشی به نام سیاوش وقتی رنگ روی بوم نقاشی می‌گذارد و طرح می‌کشد جمله‌ای می‌گوید به این مضمون که بر خلاف خطوط مستقیم، خطوط منحنی به سمت مهربان‌تر شدن می‌روند. اگر این سخن را به دیدگاه کلی دو کارگردان بااستعداد فیلم تعمیم دهیم، می‌توان یک سیر منطقی میان تجربه‌های سینمایی امید بنکدار و کیوان علی‌محمدی پیدا کرد. این سیر منطقی، جهد در تغییر زاویه‌ی دید و شیوه‌ی روایت‌گری و تلاش و تجربه در استفاده‌ی کامل از ابزارهایی است که یک کارگردان در سینمای ایران برای روایت یک قصه در اختیار دارد. به همین دلیل تجربه‌گرایی ساختاری این دو کارگردان نه صرفاً تجربه در متفاوت‌نمایی بلکه بیش‌تر حاصل قوام یافتن یک نگاه جامع نسبت به هستی است که بر اساس تعدد نظرگاه و تنوع نگاه بنا شده و هر قدر هم روایت‌ها غیرخطی و آشفته به نظر بیایند، در نهایت به یک مسیر مشترک هدایت می‌شوند و با هم یک کل منسجم را می‌سازند.

با همه‌ی چشم تو را میجویم
محمد باغبانی:
چهار داستان مجزا، ساختار روایی شبانه‌روز را تشکیل می‌دهند. چهار داستانی که به لحاظ بصری و فرم روایی، متفاوت با یکدیگر پرداخته شده‌اند. هر کدام از داستان‌ها هم جدا از داستانک‌هایی که در دل خود دارند، به دو بخش کلی تقسیم شدهاند که با در نظر گرفتن قواعد فیلمنامه‌نویسی کلاسیک چندان این دو بخش به یک‌دیگر مربوط نیستند، اما چون دو فیلم‌ساز علاقه‌ی خاصی به نمایش حس‌وحال و فضای ذهنی شخصیت‌ها دارند، این قبل و بعدها را خیلی جدی و جسورانه به تصویر کشیده‌اند. جسورانه به این معنی که درام، چندان ربط و نیازی به روایت آغازین هر داستان ندارد ولی فیلم‌ساز آگاهانه حاضر شده این بخش را نیز در فیلمش بگنجاند. البته در بین این چهار داستان، تنها داستان فوژان (با بازی مهناز افشار) است که روایت آغازین یا اصطلاحاً مقدمه‌ای ندارد و همه چیز از همان ابتدا شروع میشود.

روشنایی‌های چند ذهن زیبا: گفت‌وگوی جمعی با مهناز افشار، امید بنکدار،
حمیدرضا پگاه، مرتضی پورصمدی، کیوان علی‌محمدی و محمدرضا فروتن

امید بنکدار و کیوان علی‌محمدیآرامه اعتمادی: در عین سادگی، شاید یکی از سخت‌ترین کارهای دنیا این باشد که جمعی از دوستان را دور هم جمع کنی و دور از فضای شاد و شوخ دنیای رفاقت، بخواهی ذهنت را متمرکز کنی و حرف جدی یا کاری حرفه‌ای انجام دهی؛ کاری که باید برای این میزگرد سینمایی انجام می‌شد. دوستانی باید جمع می‌شدند تا از تجربه‌ی حضورشان در شبانه‌روز بگویند، آن هم بدون حاشیه رفتن و تلف کردن وقت. اما این اتفاق افتاد. شبانه‌روز پر است از بازیگران به‌نام که هر کدام به‌تنهایی می‌توانند با نظرهای متعددشان روند فیلم‌نامه و حتی کیفیت کار را تغییر دهند، اما در نهایت آن‌چه بر پرده‌ی سینما دیده‌ایم، نه‌تنها نشان‌دهنده‌ی ذهنیت مشترک دو کارگردان (کیوان علی‌محمدی، امید بنکدار) است، بلکه فریاد هم‌دلی و هم‌راهی گروهی است که مشتاق به کارهای نکرده‌اند. از بازیگرانش مثل محمدرضا فروتن، مهناز افشار و حمیدرضا پگاه که در این جلسه حاضر شدند گرفته تا مرتضی پورصمدی مدیر فیلم‌برداری. این فیلم انگار می‌خواهد نشان دهد اتفاق لحظه‌ای می‌افتد که هدف جمعی حرف اول را بزند، نه یک عمر شهرت یا فعالیت موفق هنری.

جدایی نادر از سیمین: پیش از آن‌که جوابی پیدا کنیم...
کیومرث وجدانی: در بسیاری از موارد در فیلم، رفتار مردم تحت تأثیر عوامل مادی و اقتصادی صورت می‌گیرد و از این نظر، پول نقش بزرگی را ایفا می‌کند. سیمین با کارگر برای حمل پیانو و نادر با راضیه برای دستمزد مواظبت پدرش چانه می‌زنند. نادر دخترش را مجبور می‌کند که انعامش را از متصدی پمپ‌بنزین پس بگیرد. و کلی وقت صرف مذاکره برای جبران مالی سقط جنین راضیه می‌شود. در میان این گروه با تمام نقص‌ها و نقاط ضعف‌شان، یک نفر برتری خود را نشان می‌دهد. ترمه، دختر نادر و سیمین، با رشد فکری، حساسیت، هوش و زیبایی خود، تماشاچی را مسحور می‌کند.

سوت پایان (نیکی کریمی): زنان بدون مردان
جواد طوسی:
  سوت پایان در مقایسه‌ی مضمونی با دو فیلم قبلی نیکی کریمی (یک شب و چند روز بعد) نگاه اجتماعی‌تری دارد و برای این نوع نگاه خود، بیانی مستندگونه را انتخاب کرده است. بخشی از این انتخاب با شخصیت اصلی فیلم (سحر رحیمی) که یک مستندساز است، هم‌خوانی دارد. در شروع فیلم تمهید مناسبی برای معارفه‌ی ما با این شخصیت مرکزی صورت می‌گیرد. در طول فصل عنوان‌بندی قسمتی از تصنیف قدیمی «مرغ سحر» با صدای قمرالملوک وزیری پخش می‌شود و پس از پایان این فصل متوجه می‌شویم که این صدا مربوط به مستندی است که سحر درباره‌ی «قمر» ساخته و آن را در کنار شوهرش سامان تماشا میکند.

زیر انعکاس نور چراغ‌های خیابان
مصطفی جلالی‌فخر: اصرار فیلم‌|ساز بر سنگ‌تمام گذاشتن برای حضور انسانی سحر، به حاشیه‌نشینی سامان و دیگران محدود نمی‌شود و گاه به نادیده‌انگاری بدیهیات منطق روایت هم می‌رسد. ایراد گرفتن به منطق داستان در حد مچ‌گیری و مو را از ماست کشیدن، راه درستی نیست. اما اگر این ضعف باعث ایجاد پرسش در مخاطب شود، می‌تواند به ادامه‌ی رابطه‌ی او با داستان لطمه بزند. چون طبعاً تفکر مزاحمی شکل می‌گیرد که در این ارتباط، مداخله‌ی منفی می‌کند. شاخص‌ترین نمونه، در اقدام سحر برای فروش آپارتمان ناتمام‌شان است. این کار قرار است اوج ایثارگری زن اشد، اما مگر او نمی‌داند که مالک این خانه سامان است؟ و مگر نمی‌داند که کسی جز مالک حق فروش ندارد؟ پس چه‌گونه بی‌خبر برای فروش می‌رود و با متصدی پیش‌فروش بحث می‌کند؟

گفت‌وگو با نیکی کریمی کارگردان «سوت پایان»: داستان انتخاب
مرضیه ریاحی: گفتید فیلم‌سازی برایتان این طوری است که وقتی یک اتفاق یا مسأله‌ی اجتماعی برای‌تان جالب می‌شود، می‌روید سراغش. ایده‌ی نوشتن فیلمنامه‌ی سوت پایان چه‌طور شکل گرفت؟
کریمی: چهارپنج سال پیش در جشنواره‌ی لوکارنو مستند ماده‌ی 61 (مهوش شیخ‌الاسلامی) را دیدم که نخستین تلنگر را زد. همیشه باید یک تلنگری باشد که فیلمنامه بنویسم. دیدن آن مستند در کنار این مسأله‌ی جامعه که ما فقط و فقط فلش‌های‌مان به طرف خودمان است و هر کس فقط فکر می‌کند برای خودم چه کار می‌توانم بکنم، روی من تأثیر گذاشت. ضمن این‌که من به‌وضوح این ماجرا را دیدم. سر صحنه‌ی فیلمی بودم که یک نابازیگر درگیری خاصی داشت و وقتی کارش تمام شد، کارگردان بدون اینکه به او یا خانواده‌اش کمکی بکند، رهایش کرد و دیگر حتی جواب تلفنش را هم نداد.  آن اتفاق و دیدن مستند ماده‌ی 61 در کنار هم تلنگری برای نوشتن فیلمنامه شد.

گفت‌وگو با تورج اصلانی فیلمبردار «سوت پایان»:
فیلمبرداری با چرخ دستی و لباس یک گاریچی!
آذر مهرابی:
به اعتقاد شما ترفند دوربین روی دست در این فیلم باعث نزدیکی و ارتباط بیش‌تر فیلم با بیننده شده؟ اصلانی: وقتی با قصه بی‌واسطه مواجه می‌شویم که به دل موقعیت برویم. وقتی دوربین می‌رود روی سه‌پایه انگار یک واسطه داریم. انگار که خط‌کشی کرده‌اند تا از یک جایی جلوتر نرویم. البته استثنا هم داریم. مثلاً جایی که آن قدر دیالوگ‌نویسی قوی وجود داشته باشد که بیننده نیازمند مانورهای بصری دوربین نباشد و فقط برود در دل موضوع که البته این اتفاق بیش‌تر در سینمای قدرتمند کلاسیک رخ می‌دهد و تولید در این نوع سینما اقتصاد خاص خودش را می‌طلبد و به معنای واقعی سینما/ صنعت است.

معرفی و نقد کتاب  دانش نامۀ سینمایی کتاب سوم: کارگردانان (بهزاد رحیمیان)
دلش و کارش این‌جاست
آیدین آغداشلو:
هرچند که بهزاد رحیمیان در ایران نمانده، اما دلش و کارش در همین‌جاست و از راهی بسیار دور فرهنگ‌های سینمایی را تألیف می‌کند و برای چاپ به این‌جا می‌فرستد. دوستانش هم‌چنان دوستش دارند و دل‌شان برایش تنگ می‌شود و قدر حاصل کارش را می‌دانند و تحسینش می‌کنند.
شط عظیم 
پرویز دوایی:
آقای فخریزاده آخرین حاصل عشق و زحمات شما (دفتر کارگردان‌ها) را لطف کردند و فرستادند و ما را باز مبهوت و مجذوب کردند از این حاصل درخشان نتیجه‌ی علاقه و آگاهی و دقت و پشتکار عده‌ای در کار خویش که زیر هدایت شما در این مجرای شط عظیم، این کار خیره‌کننده را بعد از سال‌ها به ثمر رسانده. کاری که البته، مثل سایر آثاری که نام شما را بر خود دارند، ماندنی و مرجع و مثال‌زدنی خواهد ماند.
یکی از ما چند نفر
امید روحانی:
ما بچه‌های عصر رایانه و گیگابایت و دانلود و آیفون نبودیم. ما بچه‌های جمع کردن و آرشیو کردن «سایت اند ساند» و «فیلم کامنت» و «کایه دو سینما» بودیم. بچه‌های خشمگین و پرمدعایی که فکر می‌کردیم ـ مثل هر نسل جوان دیگری در همه‌ی دوران‌ها و همه جا ـ که منتقدان نسل قبل‌تر کم می‌دانند و بی‌سوادند و پرمدعا و شاید ناگزیر ما آمده‌ایم که جهان را درست کنیم و طرح نویی را دراندازیم که در آن اندازه‌های درست و قواعد تازهای برای جهان و هنر و سینما و همه چیز سامان یابد. همه هم چپ‌چپ نگاه می‌کردیم، چه به اسطوره‌ها و شمایل‌های نسل قبل و چه حتی به خودمان. همه هم سخت‌کوش بودیم و بهزاد، از میان همه‌ی ما، جدیتر و عبوس‌تر.

منبع : ماهنامه سینمایی فیلم



ده سال بازیگری سینمای ایران: بازیگران، چاوشان رقصان
علیرضا معتمدی:
دهه‌ی 1380 در حالی به پایان رسید و سینمای ایران وارد دوران تازه‌ای از حیاتخسرو شکیبایی خود شد‌ که با وجود همه‌ی مشکلات سیاسی و اجتماعی و فرهنگی موجود در کشور، سینمای ایران اتفاق تازه‌ای را رقم زده است. نسلی نو از راه رسیده‌اند و تعاریف جدیدی از استاندارد‌های سینمای ملی ارائه کرده‌اند. نسلی که پیش‌قراولان و شاخص‌ترین پیامبران آن بازیگرانی هستند که تعریف کلیشه‌ای از محبوبیت را در سینما‌ی کشور تغییر داده‌اند. نسل بازیگران دهه‌ی هشتاد ستاره‌های واقعی سینما‌ی این دهه بودند و معتقدم که دهه‌ی پیش رو دهه‌ی بازیگرانی‌ست که تماشاگران به قصد تماشای هنرنمایی آن‌ها مقابل گیشه‌ها صف خواهند کشید و سینماگران از امکان همکاری با آن‌ها به شوق می‌آیند برای نوشتن و ساختن و خلق کردن؛ بازیگرانی که بیش از آن‌که زیبا باشند، درونی زیبا به قصه‌های آدم‌های سینمای اولین دهه از هزاره‌ی سوم بخشیده‌اند که اگر نبود این اعتقاد مؤمنانه، این شماره‌ی ویژه از مجله‌ی «فیلم» شاید شکل نمی‌گرفت... این شماره جشنی‌ست پر از دست‌‌افشانی و ترانه علیدوستیهلهله، جشنی به ستایش و سلامتی روزهای خوبی که برای سینمای ایران در راه است...

بازیگران کشف‌شده در دهه‌ی 80 و فقدان یک عنصر مهم: ستاره نمی‌شوند
علی مصلح حیدرزاده:
جنس بازیگرانی که در دهه‌ی 80 وارد سینما شدند، با گذشته کمی متفاوت بود؛ نوعی نخبه‌گرایی و مقاومت مثبت در برخی از این بازیگران دیده می‌شد و آن‌ها حاضر نبودند هر پیشنهادی را ولو به قیمت ستاره شدن بپذیرند. آن عده هم که هر پیشنهادی را پذیرفتند، ستاره نشدند، حتی اگر تعداد فیلم‌های کارنامه‌شان به‌سرعت زیاد شد. مروری بر حضور و دوام مهم‌ترین چهره‌های بازیگری دهه‌ی 80، شاید بتواند چشم‌اندازی از این دهه‌ی بی‌ستاره را ترسیم کند: حمید فرخ‌نژاد: بازیگر، نه ستاره/ حمید گودرزی: لب مرز/ الناز شاکردوست: کَمیت/ حامد بهداد: جنون ذاتی/ حمیدرضا پگاه: چرا ستاره نشد؟/ افشین هاشمی: ریشه‌های تئاتری/ شهرام شهاب حسینیحقیقت‌دوست: دور از اصل

کارنامه‌ی ستارگان پس از انقلاب در دهه‌ی هشتاد: ستاره‌ بود، ستاره است
مرضیه ریاحی:
شرایط سیاسی و اجتماعی ایران پس از انقلاب تا مدت‌ها تأثیر پررنگی بر سینما داشت. بارزترین این تأثیرها، پس زدن فرهنگ ستاره‌سازی بود. سینمای ایران که تا سال‌ها بر مدار ستاره‌ها می‌چرخید؛ به‌یک‌باره از آن‌ها خالی شد و در حدود یک دهه بر حذف ستاره‌ها پافشاری کرد. عروس (بهروز افخمی) جزو نخستین فیلم‌هایی بود که پس از انقلاب، دو ستاره‌ی جدید را به سینمای ایران معرفی کرد. هرچند پذیرش ستاره‌های جدید به‌راحتی اتفاق نیفتاد؛ اما سرانجام فرهنگ فراموش‌شده‌ی ستاره‌سازی دوباره به سینمای ایران بازگشت. گرچه بارقه‌هایی از حضور ستاره‌ها در سینمای ایران از پرویز پرستوییاواسط دهه‌ی شصت – به شکلی متفاوت البته – دیده می‌شد.

چشم‌انداز یک دهه: مثل یک دریاچه، با چاه‌های عمیق
حبیب رضایی:
دهه‌ی 1370 به خاطر سیاست‌های غلط سیاست‌گذاران، بیش‌تر زمانه‌ی کاشت بود و تثبیت. باز باید بحث‌های ابتدایی مطرح می‌شد؛ مثل این‌که بازیگری هنر در چشم بودن است و در ذهن ماندن، این‌که بازیگران به فراخور زمان باید که محبوب باشند و پرطرف‌دار و به این واسطه، تأثیرگذار. باور نداشتیم و نداریم که این بدیهیات باید «اثبات» شود و «تکرار». دومی هنوز هم می‌شود اما دهه‌ی 1380 زمان باروری بود و قبول جایگاه بی‌رقیب بازیگری در روند تولید و نمایش فیلم.

اصغر فرهادی پدیده‌ی بازیگری دهه‌ی 1380: وه که چه فیلمی می‌شد آن فیلم!
هوشنگ گلمکانی:
بازیگری لااقل در همین سه فیلم اخیر فرهادی چنان کیفیتی غبطه‌برانگیز – و خوش‌بختانه کم‌تر اصغر فرهادیحسادت‌برانگیز! – دارد که شاید همه‌ی کارگردان‌ها آرزویش را دارند. کیفیتی ممتاز و یک‌دست. حالا در فیلم‌های او بازی بد و متوسط وجود ندارد. بحثی اگر هست بر سر این است که کدام بازی بهتر است و تازه در این بحث و پرسش هم برخی برای قضاوت و پاسخ دادن درمی‌مانند. اکنون بی‌تردید می‌توان گفت که هر بازیگری آرزوی بازی در فیلمی از اصغر فرهادی را دارد، زیرا همین نفس انتخاب فرهادی اعتباری برای آن بازیگر به شمار می‌آید و حاصل کار، نقطه‌ی عطف کارنامه‌اش محسوب خواهد شد.

81 جایزه‌ی دهه‌ی 80: جایزه‌های جهانی بازیگران سینمای ایران
محمد  اطبایی:
سینمای ایران از اولین جایزه‌ی بین‌المللی خود با مستند یک‌آتش (ابراهیم گلستان) در جشنواره‌ی ونیز در سال 1340 تا پایان مرداد  ماه 1390، 2120 جایزه‌ی خارجی گرفته (شامل 152 جایزه در قبل و 1968بابک کریمی، علی‌اصغر شهبازی و پیمان معادی در جشنواره فیلم برلین جایزه در بعد از انقلاب) که سهم جایزه‌ی بازیگری 117 عنوان، 5/5 درصد کل جایزه‌های بین‌المللی، بوده است. از این تعداد، 110 جایزه را بازیگران ایرانی و 5 جایزه را بازیگران غیرایرانی فیلم‌های ایرانی گرفته‌اند؛ 5 جایزه در سال‌های قبل از انقلاب و 112 جایزه در سال‌های بعد از انقلاب. که از این تعداد 81 جایزه (بدون احتساب جوایز بازیگران غیر ایرانی) فقط در دهه‌ی هشتاد نصیب سینمای ایران شده است. آماری که خود به تنهایی می‌تواند گویای توجه چشمگیر جهانی به بازیگران ایرانی باشد.

گفت‌وگوی ترانه علیدوستی و شهاب حسینی: به شکست هم نیاز داریم
عباس یاری:
آرای نویسندگان را که جمع زدیم، ترانه علیدوستی و شهاب حسینی در صدر جدول ایستادند؛ دو بازیگری که بعد از تجربه‌ی مشترک‌شان دررضا کیانیان فیلم شاخص این دهه، درباره‌ی الی...، شانس ظاهر شدن در تجربه‌ی سینمایی دیگری را در کنار هم پیدا نکرده بودند، اما موفقیت‌های آن فیلم و فضای پشت صحنه‌اش، آن‌ قدر برای‌شان خاطره‌انگیز و آموزنده بوده که برای انجام این نشست اشتیاق زیادی داشتند... این گفت‌وگو بیش‌تر حول موقعیت اجتماعی بازیگران و بازتاب‌های کارشان در جامعه و واکنش‌های مردم به آن‌ها متمرکز شده است.
حسینی: من خنده‌ام می‌گیرد. گاهی فکر می‌کنم انگار داشتم به سمت جنوب حرکت می‌کردم، چرا سر از شمال درآوردم؟! همین شرایط است که باعث می‌شود به خودم بگویم کاش یک استودیو کوچک داشتم. موسیقی‌ام را کار می‌کردم و لذتش را می‌بردم. امروز وقتی برای لذت بردن نیست. آن‌ قدر مانع سر راهت است که لذتش نصیب دیگران می‌شود.
علیدوستی: ولی من از این‌که هنوز سر راه هستم لذت می‌برم. شرایط دشوار است، شاید به نظر بیاید به نفع همه است که شما بروید در همان استودیوتان مشغول دل خودتان باشید. اما من این دشواری را ترجیححبیب رضایی می‌دهم. انگار در یک گردباد عظیم، هنوز چند نفری شاخه‌ها را به‌سختی گرفته‌اند و عرصه‌ی فرهنگ را خالی نمی‌گذارند. مردم هم می‌بینند و قضاوت می‌کنند. مطمئنم.

گفت‌وگوی لیلا حاتمی و هانیه توسلی: جادوی قورت دادن یک جرعه آب
علیرضا معتمدی:
برای راه انداختن گفت‌وگوی دونفره‌ی زنانه‌مان وقتی که یک طرف بحث لیلا حاتمی بازیگر محبوب و پرفروغ این دهه است مگر می‌شود کسی را جز هانیه توسلی به عنوان نفر مقابل برگزید؟ بازیگری که در دهه‌ی هشتاد گل کرد و حالا‌ تازه دارد نقش‌های خوبش را در تئاتر و تلویزیون بازی می‌کند.
توسلی: گاهی پیش آمده که همبازی‌ام ارتباطش با من جوری بوده که نتوانسته‌ایم با هم ارتباط برقرار کنیم و کنار بیاییم. برای شما پیش آمده؟ یعنی فکر می‌کنید توانایی بازیگری همبازی مهم‌تر است یا ارتباط عمومی‌اش؟لیلا حاتمی
حاتمی: برای من توانایی بازیگری‌اش مهم‌تر است چون ارتباط عمومی به نظرم مال بعد از قطع شدن پلان است. طرف اگر بازیگر خوبی باشد جلوی دوربین و مقابل من دیگر ارتباطات عمومی‌اش حتی برای خودش فراموش می‌شود و در آن لحظه فقط نقش‌اش را بازی می‌کند و تو هم که داری بازی‌ات را می‌کنی و همین مهم است. حالا اگر بعدش ارتباط عمومی‌اش وسط کشیده شود دیگر مهم نیست. بازیگر بودنش است که مهم و مؤثر است.

گفت‌وگوی رضا کیانیان و حامد بهداد: هم سوختیم و هم قطار...
کیانیان:
اعتقادت این‌ست که بهترینی؟
بهداد: اعتقادم است؟ بله... ولی اعتقاد واقعی‌ام نیست. ببینید وقتی که یک شور و وجدی مرا می‌گیرد فکر می‌کنم که در آن لحظه بهترینم. بله. همین الانهدیه تهرانی ممکن است بحث گل بیندازد و یک اوج در من حاصل بشود. آن لحظه اگر برسد، حتماً اعلام می‌کنم.
کیانیان: باشد، اعلام کن. ماجرا این است که در آن لحظه تو بهترینی. ولی وقتی مثلاً در nتا مصاحبه بگویی من بهترینم، خوب این یک بحث ایجاد می‌کند. بهترین یعنی چه؟ اصلاً معیار یعنی چه؟ چرا مثلاً این بهترین است و آن یکی بدترین؟ وقتی می‌گویی بهترین، خودش قیاس ایجاد می‌کند.
بهداد: این بهترین و بدترین گفتن‌های من را اصلاً کسی نباید جدی بگیرد. ماجرا همین است.
کیانیان: خوب بالاخره داری حرفی را می‌زنی...
بهداد: بزنم. مشکلش چیست؟ من بهترینم. تو هم بهترینی تا موقعی که نگفتم تو بدترینی...
کیانیان: آخر وقتی می‌گویی من بهترینم یعنی بقیه پایین‌ترند.
بهداد: خوب یک نفر هم بیاید بگوید نه من بهترینم!

به یاد خسرو شکیبایی: کیمیاگرهانیه توسلی
علیرضا معتمدی:
سینما پس از او حتماً چیزی کم دارد اما آیا کسی یادش هست که سینمای ایران پیش از او چه‌گونه بود؟ آن همه شور و شیدایی و مدهوشی، آن همه احساس و تمنا ـ یا به قول خودش در فیلم هامون در اوج تمنا نخواستن‌ها ـ با او بود که به سینما آمد. نه این‌که عشق پیش از او نبود، که بود، اما عاشقی رنگی دیگر داشت. عاشق‌ها طور دیگری نگاه می‌کردند، مردان شکسته اما پرامید طور دیگری حرف می‌زدند، آدم‌های قدیمی کوچه‌های قدیمی طور دیگری راه می‌رفتند. و روشنفکران روی پرده پیش از او شعرها را با صدای دیگری می‌خواندند و به پچپچه و زمزمه در خلوت و جلوت طور دیگری حرف می‌زدند.

رضا مارمولک/ پرویز پرستویی: مارمولک: آینه‌ای از واقعیت و آرزوباران کوثری
مهرزاد دانش:
رضا مارمولک در میان شخصیت‌های سینمایی یک دهه‌ی قبل، موقعیتی استثنایی دارد. این موقعیت ناشی از دو ویژگی است. نخست، وجه واقعی شخصیت مزبور که یک سارق است و دوم وجه وانمودی آن که یک روحانی است. این خصیصه باعث شده دو شمایل کاملاً متضاد در یک فضای واحد قرار گیرند. طبعاً در چنین رهیافتی هم فرایند شخصیت‌پردازی پیچیده می‌شود و هم بازی در چنین نقشی دشواری‌های خاص خود را دارد؛ چون هم باید ابعاد ناهنجار شمایل نخست نمایش داده شود و هم ظاهر هنجاری شمایل دوم به چشم بیاید. این زمینه در واقع، بازتابی از بخشی از فضای زمانه‌ی نمایش فیلم (و چه بسا روزگارانی از قبل و بعد) است: فضایی که ظاهر رسمی‌اش با درون غیررسمی‌اش از زمین تا آسمان متفاوت است؛ ظاهری پاستوریزه و هنجار و درونی بزه‌کار و لاقید.

ننه گیلانه/ فاطمه معتمدآریا: گیلانه: بر مادرانِ جنگ‌رفته‌ها چه گذشت؟نگار جواهریان
امیر پوریا:
ننه گیلانه به دلیل ویژگی‌های انسانی ملموس، مادرانه و حتی معصومانه‌اش، می‌تواند برای همۀ دوره‌های تاریخی بعدی ما به عنوان مظهری از رنج مادران این سرزمین در اثر بقایا و عوارض جنگ، ثبت و آرشیو شود. نمی‌گویم به عنوان «سند»ی از این رنج، چون فیلم اصرار دارد درام شخصی و خصوصی و منحصر به همین آدم را از گوشه و کنارهای زندگی پر از سختی و زحمت او کنار هم بگذارد و گرد بیاورد. دل‌پذیر بودن فیلم با وجود تمامی تلخی رنج‌آور موقعیت‌هایش، نتیجۀ همین دراماتیزه کردن رفتار و زیست فردی او و پرهیز از شعارهای تعمیم‌پذیر است. در نتیجه، گیلانه به عنوان «مظهر»ی از همان‌ها که گفتم دیده می‌شود و در یاد می‌ماند.

ترانه/ ترانه علیدوستی: من ترانه پانزده سال دارم: پرتاب به درون کابوسهنگامه قاضیانی
شهزاد  رحمتی:
یکی از دلایلی که باعث شد در همان برخورد اول چنان شیفته و مجذوب ترانه‌ی من ترانه پانزده سال دارم بشوم شباهت انکارناپذیرش به یکی از قهرمان‌های ادبی ‌بسیار محبوبم است در یکی از رمان‌های به‌اصطلاح بالینی‌ام که نوشته‌ی یکی از محبوب‌ترین نویسندگانم است. منظورم شخصیت تس است در کتاب تس یا تس دوربرویل تامس هاردی بزرگ. این شخصیت در ضمن با شایستگی به روی پرده‌ی سینما هم راه پیدا کرده البته، آن هم توسط نابغه‌ی دیگری به نام رومن پولانسکی و با بازی بازیگر بسیار دوست‌داشتنی دیگری به نام ناستاسیا کینسکی.

مژده/ هدیه تهرانی: چهارشنبه‌سوری: شخصیت متفاوت، بازی غیرمتفاوت
اصغر نعیمی:
هدیه تهرانی قبل از بازی در چهار‌شنبه‌سوری محمدرضا فروتنتوانسته بود از طریق نوعی اجرای منحصربه‌فرد ـ که مایلم آن را نه آن‌ طور که مصطلح شده بود بازی سرد بلکه حضور خون‌سرد بنامم ـ نوع جدیدی از شخصیت زن در سینمای ایران را نمایش دهد که یا چندان درگیر احساسات زنانه نیست، یا قادر است این احساسات را به شکلی مقتدرانه ابراز کند و در برابر هر چالشی مقاومت کرده و در نهایت حرفش را به کرسی بنشاند یا از مسیر عصیان و تابو‌شکنی سرانجام حقش را بگیرد. البته در ساخته شدن این شمایل نمی‌توان ویژگی نقش‌هایی را هم که در آن شرایط و دوره‌ی تاریخیِ پس از دوم خرداد برای زنان نوشته می‌شد منکر شد.

سارا/ باران کوثری: خون‌بازی: گزارش یک اعتیاد مدرن
خسرو نقیبی
: جمله‌ی معروفی هست که می‌گویند بازی در نقش دیوانگان و معتادان اولین چیزی‌ست که می‌تواند هیأت‌های حامد بهدادداوری و منتقدان را مجذوب بازی بازیگرش کند، اما قرار دادن اجرای حیرت‌انگیز باران کوثری از نقش سارا و اعتیادش در زیرمجموعه‌ی چنین جمله‌ای، بی‌انصافی محض است. سال‌ها بود که تصویر سینمای ایران از یک معتاد، تصویری کلیشه‌ای و ازمدافتاده با محوریت مصرف دوسه مخدر خاص بود، غافل از این‌که جنس اعتیاد در سال‌های بعد تغییر کرده و مصرف‌کننده‌ی جوان، نه شمایلی شبیه تصویر رایج معتاد دارد و نه اصلاً همانند آن‌ها انگشت‌نما و قابل‌ شناسایی است.

سیامک/ علیرضا آقاخانی: تنها دو بار زندگی می‌کنیم: یک مرد مردۀ واقعی
مصطفی جلالی‌فخر:
تنها دو بار زندگی می‌کنیم یکی از آثار برتر تاریخ سینمای ماست که در گذر زمان کهنه نشده است. دنیا و آدم‏هایش و درهم‏آمیختگی کابوس/ رؤیایش هم‌چنان زنده است و در دیدار چندباره نیز، در تار ‏و پود حس و درک تماشاگر رسوخ می‏کند. فیلم می‌تواند سردی آبی/ خاکستری و در مرز جنونِ نگاه سیامک را آرام و بی‏صدا و بی‌آن‌که در پی نمایش تحول یا تغییری باشد، به عشقی پیوند دهد که آن هم در حوالی مرزی همین ‏گونه پرسه می‏زند. دور از دنیای متعارفی که پیرامون آن‏ها در جریان است. عشقی که می‏آفریند با ساده‏ترین بروز و کم‏ترین تلاش است و شبیه یک جور تسخیر تدریجی هیپنوتیک می‏ماند.

سیدرضا/ بهروز شعیبی: طلا و مس: چه‌گونه دوست بدارم
شاهین  شجری‌کهن:
شب‌های دور ِهم بودن طلبه‌های فقیر و پرشور زیر نور ماه (رضا میرکریمی) هنوز مستندترین تصویری است که سینمای ما از فضای یک حجره‌ی طلبه‌ای در قم ارائه داده است، اما طلبه‌ی متأهل طلا و مس برای مخاطبان عادی و کسانی که زیر سقف حجره‌ی طلبگی زندگی نکرده‌اند، ملموس‌تر و قابل‌درک‌تر است.

حامد احمدزاده/ محمدرضا فروتن: شب یلدا: غریب در دیار خویش
یاشار نورایی: شب یلدا
در میان همه‌ی فیلم‌هایی که حول موضوع مهاجرت ساخته شده‌اند استثنا است زیرا شخصیت اصلی خود را در یک وضعیت بینابینی قرار می‌دهد. حامدِ شب یلدا اسیر دو درد است؛ یکی درد دوری از همسر و فرزند و دیگری درد دوری از جامعه‌ای که نه در آن شغل ثابتی دارد نه جایگاه اجتماعی درستی. او سرگردان در انزوایی تا حدی خودخواسته و تا حدی تحمیلی، از یک سو نگران گسست رابطه‌اش با زنی است که از او دور شده و احتمالاً رابطه‌ای با فرد دیگری در خارج برقرار کرده است و از طرفی دیگر همان‌ طور که مادرش هم به او می‌گوید با رفتن زن و بچه‌اش و از دست دادن شغل و مقامی که به عنوان یک مهندس داشته، بخش مهمی از زندگی‌اش پوچ شده و بر باد رفته است.

الی/ ترانه علیدوستی: درباره‌ی الی...: از دروغ‌گوی خائن تا مام میهن
هومن داودی:
می‌توان الی را آینه‌ی تمام‌نمای نسلی‌ دانست که از کودکی هم‌پای تناقض‌ها و فشارهای مختلف بزرگ شده و به بلوغ رسیده. اما بد حادثه این‌جاست که آن تناقض‌ها و فشارها هم با گذر زمان بزرگ‌تر شده و هر کسی را یارای تاب آوردنش نیست. عده‌ای می‌گذارند و می‌روند، عده‌ای زیر این فشار خرد می‌شوند، عده‌ای بر اثر فشارها قوی‌تر و آب‌دیده‌تر می‌شوند، و به گواه نشانه‌هایش در جامعه، اکثریت راه الی را در پیش می‌گیرند: سازش، مدارا، صبر، تحمل، پنهان‌کاری و دروغ‌گویی (گاه مصلحتی و گاه بی‌دلیل). راهی که در آن همان تلخی بی‌پایان لعنتی منتظر است.

رؤیا/ هانیه توسلی، شب‌های روشن: چهار شب روشن
سوفیا مسافر:
فضای شب‌های روشن، هرچه سال‌های بیش‌تری از ساخته شدنش می‌گذرد، غریب‌تر و رؤیاوارتر به نظر می‌رسد؛ چیزی بین واقعیت و خیال، مرزی که مشخص نمی‌کند تا چه حد آن‌چه می‌بینیم در ذهن آدم‌ها اتفاق می‌افتد و چه‌قدر در عالم واقع. و بازیِ بازیگر نقش دختر باید آن‌ قدر متقاعدکننده می‌بود که بتواند این لحن دوگانه و منطق خواب‌گون و ذهنی و شاعرانه و بریده از جریان آشنای زندگی روزمره را باورپذیر از کار دربیاورد.

عزیز/ رضا کیانیان: ماهی‌ها عاشق می‌شوند: پرسونای بازیگر در اجرای نقش
محمد شکیبی:
شخصیت عزیز با بازی چشم‌گیر رضا کیانیان در ماهی‌ها عاشق می‌شوند (علی رفیعی، 1383) یکی از ملموس‌ترین و پذیرفتنی‌ترین شخصیت‌های سینمایی دهه‌ی اخیر سینمای ایران است. مردی میان‌سال و تنهامانده از نسل جوانان آرمان‌خواهی که انقلاب 1357 را به ثمر رساندند اما تقدیر چنین بود که چندان مجالی برای چشیدن ثمره‌ی آن نداشته باشند. نسلی که با همه‌ی تفاوت‌ها در دیدگاه و طرز نگاه‌شان به آینده و تفسیرشان از جهانِ مطلوب، در یک چیز مشترک بودند: صداقت و ازخودگذشتگی.

نادر سیاه‌دره/ مهدی هاشمی: هیچ: یک هیچ کامل
فرزاد پورخوشبخت:
نادر سیاه‌دره‌، استعاره‌ای جذاب از موجودی نادر است که گویی قرار است همه را با خود به ته دره‌ی ‌سیاهی‌ها ببرد! ویژگی‌های او به عنوان یک انسان/ حیوان، نمایانگر نوعی غریزه و خوی بیش‌تر حیوانی‌‌ست که بالاتر از هر‌ چیز به قوانین بقا می‌اندیشد. چه آن زمان که هیولا‌وار هرچه را که به دستش می‌رسد می‌بلعد و چه در نیمه‌ی‌ دوم فیلم که می‌گوید پول‌هایش را می‌خواهد پس‌انداز کند؛ با این استدلال ساده که مگر قرار است بدن او تا چند سال دیگر کلیه بسازد؟

عمورحیم/ خسرو شکیبایی: اتوبوس شب: «لحظه‌ها»ی کوچک؛ «حس‌»های بزرگ
محمدرضا  باباگُلی:
به لحاظ ساختمان داستانی، اتوبوس شب شاخ‌وبرگ چندانی ندارد. نمودار گرافیکی چنین داستانی نیز دقیقاً بر فرم بصری داستان منطبق است: یک خط افقی از نقطه‌ی الف به نقطه‌ی ب، که معرف مسیر اتوبوس بر سطح جاده‌ای است که مبدأ و مقصدش را تماشاگر می‌داند، و بعد، از این خط افقی پررنگ، می‌‌توان چند خط نازک به اطراف ترسیم کرد که معرف مسیرهای فرعی یا داستانک‌هایی است که اتوبوس و شخصیت‌ها به سمت آن‌ها می‌روند اما زود برمی‌گردند؛ و درحقیقت چندان از این مسیر اصلی دور نمی‌شوند.

بهرام رادان: گریز از کلیشه‌پروری
تهماسب صلح‌جو:
بهرام رادان را با فیلم شور ‌عشق شناختیم. این فیلم را منتقدان نپسندیدند حتی آن را شایسته‌ی زرشک زرین دانستند اما مخاطب عام به شور‌ عشق روی خوش نشان داد و قد و بالا و ریخت و قیافه‌ی بازیگران نقش اصلی بر دل عامه‌ی تماشاگران نشست. از همان‌جا بهرام رادان نردبان شهرت را گرفت و بالا رفت و خلاصه، ستاره‌ای بدرخشید و ماه مجلس شد. ستاره شدن در سینمای ایران چندان سخت نیست اما ماه مجلس شدن به قول معروف جنم ویژه می‌خواهد که حتماً بهرام رادان دارد. او برای رسیدن به جایگاه شایسته، در قلمرو فیلم اولش در‌جا نزد و نخواست فقط یک ستاره‌ی خوش‌چهره و جذاب باقی بماند.

محسن تنابنده: مثل یک زخم ناسور
رضا کاظمی:
پهلوان زخم‌خورده و شوریده‌حال چند کیلو خرما برای مراسم تدفین ساکن بن‌بست جهان، روحانی بذله‌گو و شیدای استشهادی برای خدا در منتهی‌الیه یک لامکان جان‌فرسا، شاهزاده‌ی روس گرفتار‌آمده در قالب دزد و لمپن جنوب‌شهری سن پطرزبورگ، مرد میان‌مایه‌ی پادرهوا و نگون‌بخت هفت دقیقه تا پاییز و... بخشی از شمایل ماندگار بازیگری محسن تنابنده را به عنوان مهم‌ترین پدیده‌ی نوظهور بازیگری دهه‌ی هشتاد سینمای ایران شکل داده‌اند.

هنگامه قاضیانی: طاهره هنوز دوستش دارد
شاهپور عظیمی:
گاهی انتخاب‌های یک بازیگر می‌توانند سرنوشت حرفه‌ای او را تحت‌الشعاع قرار دهند. ممکن است یک بازیگر تا پیش از چهره شدن در یک فیلم به‌خصوص، در چند اثر دیگر ظاهر شده باشد اما «آنِ» بازیگری‌اش هم‌چنان کشف‌ناشده باقی بماند و سرانجام فیلمی از گرد راه برسد و دوران بازیگری یک بازیگر سینما و تئاتر را آن‌ چنان تغییر دهد که او را از سایه درآورده و زیر نورافکن‌های شهرت پیش براند. در مواردی از این دست، شاید این انتخاب‌های یک بازیگر باشد که سرنوشت دوران کاری او را رقم می‌زنند.

مسعود رایگان: راه صدساله
سیدرضا صائمی:
دهه‌ی هشتاد را باید دهه‌ی ظهور و به اوج رسیدن این بازیگر دانست که از سینما آغاز شد و به تلویزیون بسط پیدا کرد. مدار صفر درجه (۱۳۸۶)، شمس‌العماره (۱۳۸۸)، خسته‌دلان (۱۳۸۸)، جست‌وجوگران و در مسیر زاینده‌رود (۱۳۸۹) و سقوط یک فرشته (1390) مجموعه‌ی کارهای تلویزیونی او هستند. حضور مسعود رایگان در تلویزیون و سینمای ایران علاوه بر توانمندی‌هایش، با توجه به کمبود بازیگر خوب میان‌سال نیز غنیمت است.

حمید فرخ‌نژاد: چه پسری!
محمد محمدیان:
او حالا با حضورش در آثار برتر سینمای ایـران مورد تحسین مردم، داوران جشنواره‌ها و منتقدان قرار گرفته بود. نقطه‌ی ‌آغاز بازیگری، با کارگردانـی بزرگ و فیلم‌نامه خوب و نقشی درخشـان می‌توانـد شانسـی بزرگ برای یک بازیگر به حساب آیـد و ادامه‌ی حیات و حضور او را در سینما رقم بزنـد و حمیـد فرخ‌نژاد با درخششی خیـره‌کننـده به عنوان بازیگری ناشناخته در، بی‌تردید، بهترین اثر خسرو سینایی خود را در سینمای ایـران تثبیت کـرد. او نقش یک جنوبی عرب‌زبان را که پای‌بند به اصول و سنت عشیـره است به شکلی بازی کرد که مشابـه آن را در سینمای ایـران به خاطر نمی‌آوریم.

محمدرضا فروتن: عبور از تب‌وتاب
امید نجوان:
شبی که داستان تماشاخانه از مجموعه‌ی سرنخ از تلویزیون پخش شد، در شکل‌گیری کارنامه‌ی محمدرضا فروتن اهمیتی ویژه‌ داشت. او در کنار خانواده‌اش نشسته بود و در حالی که شش‌دانگ حواسش به تلویزیون بود سرنوشت حامد احمدزاده را دنبال می‌کرد که خودش اجرای آن را بر عهده داشت. او احتمالاً در آن لحظه‌ها با خود فکر می‌کرد چه می‌شد اگر پس از چند حضور کم‌رنگ و حاشیه‌ای نقش اصلی فیلمی از یک فیلم‌ساز سرشناس به او سپرده شود. فروتن حتی تصورش را هم نمی‌کرد که تنها چند دقیقه پس از این آرزوی قلبی و رها شدن در خلسه‌ی آرامش‌بخش تماشای تصویر خود از قاب تلویزیون، تندبادی بوزد و او را در مسیر یک رؤیای شیرین و باورنکردنی، به یکی از فیلم‌سازان محبوبش (مسعود کیمیایی) برساند.

منبع : ماهنامه سینمایی فیلم


نویسنده : هنگامه - ساعت 23:30 روز شنبه 1 بهمن 1390برچسب:,

شماره: ۴۳۲ (مهر ۱۳۹۰)


در تلویزیون | آیا سریال‌های ماه رمضان امسال توانستند ماندگار شوند؟: سوپ تلویزیونی
سقوط یک فرشته
احسان  ناظم‌بکایی:
وضع تلویزیون و چیزی که روانه‌ی آنتن می‌کند بیش‌تر شبیه سوپی است که به حلق بچه می‌ریزند و معمولاً به آن ویتامین‌هایی اضافه می‌شود که مقوی‌تر باشد. امسال در سوپ تلویزیون نه‌تنها خبری از ویتامین‌های اضافه نبود بلکه بیش‌تر به هله‌هوله‌ای شبیه بود که هول‌هولکی سرهم‌بندی شده باشد. آیا واقعاً اگر این سریال‌ها به جای پخش هر شبی در ماه رمضان، هفتگی روی آنتن می‌رفت باز هم دیده می‌شدند؟ اصلاً مخاطبان حاضرند کدام‌یک از این چهار سریال را دوباره ببینند؟ آیا سریال‌های ماه رمضان امسال در فهرست انتظار بازپخش قرار می‌گیرند (مثل خانه‌به‌دوش و چند سریال دیگر که پس از مدتی دوباره پخش شدند) یا از همین حالا به سیاهه‌ی فراموش‌شده‌ها اضافه شده‌اند؟

سریال‌های ماورایی مناسبتی: فانتزی و فان‌تزی
پنج کیلومتر تا بهشتمسعود پورمحمد:
مگر با تفکر و شیوه‌های «مادونی» می‌توان سریال ماورایی ساخت؟ در حیطه‌های تخصصی‌تر مثل ورزش و تاریخ یا هر موضوع دیگر، اگر به فرض، اشراف و آگاهی و ابزار سینمایی هم غنی باشد (که نیست) در مورد آن موضوع تخصصی هم، آگاهی و اطلاعات مضاعف باید موجود باشد (که باز هم نیست: نیست به توان 2!) مثلاً در مورد یک فیلم فوتبالی، آیا می‌توان تصور کرد که سازندگان چنین فیلمی ندانند که در بازی فوتبال بازیکنان مجازند فقط با سر و پا به توپ ضربه بزنند و نمی‌توانند از دست برای زدن گل استفاده کنند؟ چه‌گونه است که سازندگان سریال‌های ماورایی می‌توانند سالی چندتا از این محصولات را روی آنتن بفرستند و علاوه بر آن‌که در مسایل سینمایی کارشان، مثل شخصیت‌پردازی و تقطیع و گره‌گشایی مداوم در آفساید قرار دارند، علاوه بر آن‌ها ندانند که برای باور کردن بینندگان عزیز ابتدا باید خودشان، حرف‌های خودشان را باور داشته باشند.  

به بهانۀ عبور از هفتاد سالگی کیمیایی و مهرجویی و کیارستمی و بیضایی و سپانلو و آغداشلو و شجریان و...: مثل سیبهایی که روی آب شناورند
مصطفی جلالی‌فخر: جایگاه هنرمندانی که به سالمندی رسیده‌اند را می‌توان از زاویه‌های گوناگونی نگریست. چه در برابر نام‌هایی که آن قدر شهره و معتبر هستند که تقویم عمرشان رصد شود و چه هنرمندانی که پیرانه‌سری را در انزوا و خاموشی می‌گذرانند. تحسین‌های توأم با حسرت را می‌توان در کنار واقعیت‌های این مقطع سنی دید. این نظر عضو هیأت‌مدیره‌ی خانه‌ی هنرمندان سالمند به نظر صحیح‌تر است که: «عنوان "پیش‌کسوت" به جای سالمند برای هنرمندان مناسب‌تر است؛ هرچند کلمه‌ی سالمند به هیچ عنوان بد نیست اما در کلمه‌ی پیش‌کسوت تجربه‌ی یک عمر هنر نهفته است و وزن خاصی به آن می‌دهد.» با این حال این نباید مانع غفلت از ملاحظات ویژه‌ی چنین مقطعی شود که به قول کیارستمی ترسناک هم هست: «قبل از پنجاه سالگی یک دوره است. بعد از پنجاه سالگی دوره‌ی دیگر و ترسناک...».

مباحث تئوریک | نکته‌هایی درباره‌ی نمادپردازی و نمادشناسی: رهگذران کوچه‌های بن‌بست
رضا کاظمی: در یک ساختار معمول ذهنی در همه‌ی فرهنگ‌ها، «گُل» نشانه‌ی طراوت و زیبایی است، اما مثلاً حضور «جغد» در یک متن، بسته به فرهنگ‌ و ذهنیت مخاطب، به مرجعی متفاوت اشاره می‌کند. می‌دانیم که مفاهیمی مانند «نحسی» و «مرگ» در فرهنگ‌های گوناگون به حضور جغد نسبت داده شده‌اند. ریشه‌یابی علت این نمادتراشی‌ها کار چندان دشواری نیست. این نشانه‌شناسی‌ها حاصل تفسیر منطقی و گاه خیال‌پردازی عده‌ای از آدم‌ها بوده‌اند و از آسمان نازل نشده‌اند. اما حتی همین پیش‌فرض‌ها هم گاهی پاسخ‌گوی تحلیل یک متن نیستند.

سینمای جهان | قهرمانان و ضدقهرمانان پس از یازدهم سپتامبر: پس‌لرزه‌ها ادامه دارند
ترجمه‌ی کیکاوس زیاری:
بسیاری از منتقدان سینما می‌گویند همان‌طور که قصه‌های هری پاتر به‌تدریج سیاه‌تر شدند و لرد ولدمورت در آن‌ها به صورت نمادی از ترور و وحشت درآمد، شوک ناشی از یازدهم سپتامبر هم همین حال‌وهوا را پیدا کرده است. این شوک هر کسی را به شیوه‌ی متفاوتی تحت تأثیر قرار داد. صنعت سینما هم از این قاعده مستثنا نیست. نیاز چندانی نیست که بخواهیم ثابت کنیم فیلم‌هایی که پس از حمله به برج‌های دوقلو ساخته شدند، حال‌وهوای تازه‌ای پیدا کردند و شباهت زیادی به محصولاتی که تا قبل از آن ساخته می‌شد نداشتند.

کارلوس (الیویه آسایاس):  سیاست به مثابه داستان
مهرزاد دانش:
این روزها که در محافل سینمایی ما از عبارت «سینمای سیاسی» زیاد استفاده می‌شود، شاید توجه به فیلمی مثل کارلوس بتواند روشنگر بسیاری از ابهام‌ها باشد. اگر سینمای سیاسی را به سه زیرگونه‌ی سینمای ایدئولوژیک، سینمای قدرت‌پژوه و سینمای واقعه‌نگار تقسیم کنیم، کارلوس در رده‌ی سوم قرار می‌گیرد؛ از آن جهت که قرار است دو دهه از زندگی شخصیتی را مرور کند که به‌ دلیل فعالیت‌های خود، در متن مناسبات و رخدادهای سیاسی متعددی قرار گرفت و خود، عامل بسیاری از وقایع سیاسی پرالتهاب شد. این زیرگونه یکی از رایج‌ترین و متداول‌ترین رهیافت‌ها در سینمای سیاسی‌ است و در سینمای ما هم بیش‌تر فیلم‌هایی که سیاسی نامیده می‌شوند، در رده‌ی سینمای واقعه‌نگار جای می‌گیرند. اما این نوع سینما، مختصاتی دارد که فیلمی هم‌چون کارلوس، کم‌و‌بیش اغلب‌‌شان را رعایت کرده و به همین دلیل، فیلمی استاندارد در این زمینه محسوب می‌شود.

گفت‌وگویی با الیویه آسایاس: محصول رسانه‌ها و سازمان‌های امنیتی
 وازریک درساهاکیان: در آخرین سال‌های جنگ سرد، در دهه‌های 1970 و 80، ایلیچ رامیرز سانچز (معروف به کارلوس) که امروز در امن و امان در فرانسه زندانی است، یکی از خطرناک‌ترین تروریست‌های جهان شناخته می‌شد. او زمانی هم با نام مستعار «شغال» معروف شده بود، چون نسخه‌ای از رمان روز شغال فردریک فورسایت را در آپارتمانی پیدا کرده بودند که محل اقامت او پیش از کشتن دو پلیس فرانسوی بود. گرچه کارلوس در دوران اوج فعالیتش نماد خشونت و ارعاب شده بود، تردیدی نیست که رسانه‌های آن روزگار در مورد توانایی‌اش در کشتن، غلو کرده بودند. او در حقیقت، تروریستی دست‌وپاچلفتی بود که بخت و اقبال بلندی داشت و توانست بیست‌سی سال دست‌و‌پای مأموران قانون را در پوست گردو نگه دارد. سرانجام پلیس فرانسه که سال‌ها در پی او بود، مخفی‌گاه او را به یاری سیا کشف کرد و در 1994 دستگیر و روانه‌ی زندانش کرد. آن‌چه می‌خوانید بخش‌هایی است از گفت‌وگوی مفصل ریچارد پورتن با الیویه آسایاس کارگردان فیلم کارلوس است که در اکتبر 2010 در نیویورک انجام شده و در فصل‌نامۀ «سینه‌است» (زمستان 2010) منتشر شده است.

خروج از راه فروشگاه اجناس کادویی (بَنکسی): آن‌ها در شب زندگی می‌کنند
جواد رهبر:
خروج از راه فروشگاه اجناس کادویی مستندی نیست که فقط با تمرکز روی نریشن، مصاحبه‌ها و تصویرهای آرشیوی پیش برود. فیلم بنکسی برای روایت کردن چگونگی شکل‌گیری هنر دیوارنویسی از همان فرمی استفاده می‌کند که مستندهایی مثل والس با بشیر (آری فولمن، 2008) و مردی روی سیم (جیمز مارش، 2008) بر اساس آن ساخته شده‌اند. بنکسی حرف اصلی‌اش را با داستانی پرپیچ‌‌وخم و تماشایی بیان می‌کند. خروج از راه... مثل مستندی کلاسیک با معرفی شخصیت‌های مهم فیلم شروع می‌شود و طوری پیش می‌رود که انگار هدفش معرفی هنر خیابانی و به‌خصوص چهره‌ی سرشناس آن بنکسی است اما س از گذر از اواسط فیلم و درست وقتی بیننده احساس می‌کند در مرکز فیلم و ماجرای آن قرار گرفته، ورق برمی‌گردد و فیلم مسیر تازه‌ای را در پیش می‌گیرد. برگ برنده‌ی فیلم این است که مانند مستندهای تماشایی دهه‌ی گذشته، سرگرم‌کننده‌ بودن شیوه‌ی روایت داستان را در اولویت قرار داده است.

تماشاگر | هر چیز دیگر (وودی آلن): دانای خُل و مرد جوان
ایرج کریمی: آنی هال (1977) نقطه‌ی عطفی در کار وودی آلن بود. با این حال تماشاگران در بیش‌تر کشورها او را از پیش با فیلم‌های پولو بردار و فرار کن (1969)، موزها (در ایران: انقلابی قلابی، 1971) و دوباره همونو بنواز سام (در ایران: دوباره سعی کن سام، 1972) که کارگردانش هربرت راس ولی اقتباس از نمایشنامه‌ای نوشته‌ی خود آلن است، شناخته بودند. این فیلم‌ها با نوع شوخی‌هایی که موضوعشان بیش‌تر از همه خود آلن بود کمدین تازه و خاصی را معرفی کرده بودند که انگار به روح زمانه بهتر پاسخ می‌داد. این کمدین نوظهور به رغم علاقه‌ی اعلام‌شدهاش به گروچو مارکس به نظر می‌رسید که بیش‌تر از سنت سینمای کمدی در جست‌و‌جوی نسبتی با سنت‌های اروپایی سینمای روشنفکری‌ست و این بار بر پایه‌ی علاقه و عشق اعلام‌شدهاش به برگمان (مخصوصاً) و فلینی و... کمدینی آگاهانه هنرمند بود که با دغدغه‌های روشنفکری، مذهب، مرگ، جنسیت، و با نگاهی بدبینانه به زندگی و هالیوود، و با هراس از زندگی اجتماعی و گرایش به زندگی‌ای خلوت‌گزین و وسواس‌آمیز، ضعف‌های جسمی و روحی خودش را با شوخی‌های بکری به مسخره می‌گرفت.

بازخوانی‌ها | میمون‌ها و آدم‌ها در سینما: داروینیسم معکوس
بلا لوگوسی در مرد میمون‌نمااحسان خوش‌بخت:
یکی از بهترین و ترغیب‌‌کننده‌ترین پوسترهای سال گذشته، پوستر رمزآمیز و ترسناک عمو بونمی که زندگی‌های پیشینش را به یاد می‌آورد (2010) بود به کارگردانی آپیچاتپونگ ویراسِتاکول که یک جفت چشم قرمز مثل دو نقطه‌ی نورانی در انتهای یک غار در بالاتنه‌ی جسمی سیاه و موحش به ما خیره شده بودند. بونمی نخل طلای کن را گرفته بود، اما ‌هم‌اندازه‌ی نخل طلا، این پوستر غریبش دعوت‌کننده بود. مثل بسیاری از فیلم‌ها، بونمی نتوانست انتظارهایی را که با پوستر شکل گرفته بود، برآورده کند. آن موجود ناشناخته پسر بونمی بود که سال‌ها پیش در کوهستان گم شده و با ورود به قلمرو ممنوع برای بشر و دنبال کردن موجوداتی فرازمینی، خود به هیبت مخلوقی میمون‌مانند درآمده که انگار در چشم‌هایش لامپ دوازده‌ولت قرمز کار گذاشته‌اند.

نقد فیلم | زندگی با چشمان بسته (رسول صدرعاملی): چشمان بازبسته
مهرزاد دانش: یک پاراگراف اول را عمداً به طرح اجمالی برخی نقاط مثبت اثر اختصاص دادم تا از همین ابتدا معلوم باشد قصد ندارم بی‌جهت در برابرش موضع بگیرم. منتها برای رسول صدرعاملی خیلی کم است که بخواهیم به چند سکانس و دیالوگ و بازی دل خوش داریم. صدرعاملی در دو مقطع سهم بزرگ و مهمی را در سینمای ما ایفا کرده است. اول در دهه‌ی 1360 که با ساخت فیلم‌هایی مثل رهایی و گل‌های داودی، ملودرام را در سینمای خشک و عصاقورت‌داده‌ی آن روزگار صیقل بیش‌تری بخشید. قطعاً به عنوان منتقد، این دو فیلم را دارای ضعف‌های فراوان می‌دانم، اما به مثابه یک آغاز یک جریان سینمایی، کار صدرعاملی را باید مثبت ارزیابی کرد. مقطع دوم هم دهه‌ی 1370 و اوایل دهه‌ی 1380 است که سه‌گانه‌اش را درباره‌ی دختران نوجوان ساخت و جدا از ارزش‌های سینمایی آن‌ها، برای اولین بار سراغ موضوعی رفت که حساسیت نسبت به مواردی هم‌چون سن بلوغ دختران و آسیب‌های فردی و اجتماعی‌اش، معمولاً مانع از طرحش می‌شد.

محله‌ی سمبل‌ها
محمد باغبانی:
بی‌شک تأثیرگذارترین صحنه‌ی فیلم، جایی است که سه شخصیت اصلی فیلم، کنار حوض نشسته‌اند و به سؤال‌های دردآلود یکدیگر پاسخ می‌دهند اما پرسش اصلی این است که چرا این صحنه در دقیقه‌ی دو یا پنچ فیلم اتفاق نمی‌افتد؟ چه چیزی در ساختار درام فیلم می‌تواند این تأخیر بی‌دلیل را توجیه کند؟ هرچند همین پرداخت، در یک ساختار تدوینی متفاوت و غیرخطی، می‌توانست نتیجه‌ای به‌مراتب بهتر داشته باشد. این‌که فیلم با همان صحنه‌ی دور حوض شروع شود، سؤالی پرسیده شود، روایتی دیده شود و باز به حوض برگردیم و...

نگاهی به موسیقی فیلم «زندگی با چشمان بسته»: صمیمی و آرام
سمیه قاضی‌زاده:
اوج موسیقی در زندگی با چشمان بسته صحن‌های است که پرستو و علی (حامد بهداد) در حال دوچرخه‌سواری‌اند. لحظه‌هایی که هر دو با چشمان بسته زندگی را تجربه می‌کنند و تم کامل‌شده‌ی موسیقی تیتراژ را در همراهی با ارکستر می‌توان شنید. ملودی بسیار زیبایی که در آن زندگی جریان دارد و آهنگ‌ساز به‌خوبی توانسته است حس دوستی عمیق و صمیمانه‌ی شخصیت‌های فیلم را تبدیل به نت کند.

آلزایمر (احمدرضا معتمدی): عشق‌بازانِ چنین مستحق هجرانند
جواد طوسی: رسیدنِ یک فیلم‌ساز اهل فلسفه از فیلم پرتکلّف و متکّی به فرمی چون هبوط به آلزایمر، نشان آشکار از هوشمندی و زمانه‌شناس بودن او و سیر تکاملی کارش دارد. احمدرضا معتمدی بهتر از نگارنده می‌داند که سینما بدون مخاطب موضوعیت ندارد. با توجه به نگاه نقادانه‌ی او به مدرنیته و کلنجارهای پُست‌مدرنیستی این سال‌هایش، به نظریه‌پرداز معروف مکتب فرانکفورت، والتر بنیامین، گریز می‌زنم که عقیده داشت سینما و عکاسی از ارزش خبری و اطلاع‌رسانی برخوردارند و آثار هنری به جای ارزش هنری، ارزش نمایشی طلب می‌کنند و هم‌چون فیلم، از اساس برای تکثیر و نمایش آفریده می‌شوند.

مصایب قطعیت
هومن داودی: آلزایمر برای این‌که به فیلم خوبی تبدیل شود ظرفیت‌های زیادی دارد؛ از ایده‌ی اولیه‌ی خوب و بازیگران حرفه‌ای و مسلطش گرفته تا طراحی صحنه‌ی فکرشده. اما رویکرد سرگردان فیلم‌ساز در روایت داستان، این ظرفیت‌ها را به هدر می‌دهد. اگر بخواهیم از وجه پررنگ روایت به فیلم نگاه کنیم، آلزایمر به‌وضوح ناکام است؛ وجهی که متمرکز بر ابهام در هویت شخصیت شعبده‌باز/ امیرقاسم و تعلیق برآمده از آن است. اگر بخواهیم هویت او را بی‌اهمیت تلقی کنیم و بازتاب‌های حضور این غریبه را بررسی کنیم، باز هم به جاهای خوبی نمی‌رسیم.

گفتوگو با احمدرضا معتمدی درباره‌ی «آلزایمر»: سینما و معرفت حضوری 
تهماسب صلح‌جو: با احمدرضا معتمدی از هر دری وارد شدم، مرا به قلمرو فلسفه کشاند و من با پای چوبین استدلال کوشیدم همراه او در این وادی پرخطر پرسه بزنم. هر جا توانستم، سعی کردم سمت و سوی بحث را از فلسفه به فیلم و سینما برگردانم. نمی‌دانم چه‌قدر توانسته‌ام. به هر حال نخستین فیلم معتمدی - هبوط - با ساختاری انتزاعی و بیانگرا نشان می‌داد که سازنده‌اش چه‌قدر سر در هوای فلسفه دارد. فیلم‌های بعدی‌اش هرچند در شکل و ساختار از فضای انتزاعی فاصله گرفته‌اند اما هم‌چنان بر درونمای‌های فلسفی پا می‌فشارند. در این گفت‌و‌گو که به مناسبت نمایش عمومی آلزایمر انجام شده، بار فلسفی بحث بر جنبه‌های زیبایی‌شناسانه‌ی سینما و تحلیل ساختاری فیلم می‌چربد.

گفت‌وگو با مهدی هاشمی: مثل یک ورزشکار
اصغر نعیمی:
گفت‌وگو با مهدی هاشمی همیشه برایم جذاب بوده. مهم نیست موضوع صحبت با او چیست، هاشمی همواره و در هر زمینه‌ای از منظر خاص خودش قضایا را نگاه کرده و درباره‌شان نظر می‌دهد و نگاه او به مسائل، نگاه پخته و مسالمت‌جویانه‌ی مردی است که به خود و هنر خودش به قدری اطمینان دارد که هیچ نیازی به  تظاهر و ابراز وجود ندارد، به نظرم این فروتنی و پرهیز از خودنمایی و نمایشگری یکی از رازهای موفقیت مهدی هاشمی است...  به بهانه‌ی نمایش دو فیلم آلزایمر و آقایوسف با او به گفت‌و‌‌گو نشستم و تلاش کردم تا حد ممکن شیوه‌های او برای رسیدن به نقش‌ها و چگونگی بازی‌های درخشانش را پیدا کنم. هرچند توضیح این‌ها برای خود او هم قدری دشوار بود، اما به هر حال تلاش‌مان را کردیم.

گفت‌وگو با مهتاب کرامتی: روی یک خط باریک
شاهین شجری‌کهن:
به نظر می‌رسد پس از فیلم بیست رویکردتان تغییر کرده و نقش‌هایی را قبول می‌کنید که از خودتان مسن‌تر هستند یا به نوعی با گریم و تمهیدهای دیگر چهره‌تان را از حالت عادی خارج می‌کنند. 
کرامتی: البته این رویکرد از سریال خاک سرخ (ابراهیم حاتمی‌کیا) شروع شد. به هر حال باید از جایی شروع می‌کردم که کارگردان‌ها به من اعتماد کنند و نقش‌های متفاوت‌تری پیشنهاد کنند. در سینمای ما خیلی از فیلم‌سازها قضیه را ساده می‌بینند و نمی‌خواهند ریسک کنند، بنابراین همان نقشی را که بازیگر در فیلم‌های قبلی بازی کرده مبنای پیشنهادهای جدید قرار می‌دهند. به همین دلیل‌ است که بازیگر باید تمایلش را برای پذیرفتن نقش‌های نامتعارف و تجربه‌های تازه اعلام کند و به نوعی چراغ سبز نشان دهد تا او را خارج از قالب همیشگی هم ببینند. برای رسیدن به این موقعیت باید مراحل مختلفی را پیمود و خطر کرد تا در نهایت نتیجه بدهد.

ندارها (محمدرضا عرب):  جای پای سینمای مستند محسن
بیگ‌آقا: کارگردانی حرفه‌ای و بازی‌های خوب است. وقتی از مستندسازی موفق صحبت می‌کنیم که دومین فیلم بلند سینمایی خود را ساخته، نمی‌توانیم از تأثیر سینمای مستند در کارش ناغافل بمانیم. قبلاً چنین تأثیری را در کار مستندسازانی مثل بنی‌اعتماد، درخشنده و ابراهیم مختاری دیده‌ایم. فیلم را از این جهت شاید بتوان مستندی اجتماعی خواند که در آن لایه‌های آسیب‌پذیر جامعه مثل آن پسربچه‌ی زباله‌دزد که پدرش قربانی عدم رعایت بهداشت در یک کارخانه‌ی شیمیایی بوده، حضور دارند. از این جهت، هیچ‌یک از آدم‌های محتاج فیلم، خواسته‌ی نامعقولی ندارند و به‌ نوعی حق‌شان را از جامعه‌ی بی‌توجه به آن‌ها طلب می‌کنند.

نگاهی به مقوله‌ی اقتباس در فیلم «این‌جا بدون من»: پایان و بازی با پایان
امیر پوریا: این‌که اغلب تماشاگران فیلم در سؤال‌هایی که از من و شما می‌کنند، می‌خواهند بدانند بالاخره در پایان فیلم چه رخ داد و سرنوشت آدم‌ها چه‌طور بسته شد و رقم خورد، خود نشانه‌ی موفقیت تام و تمام توکلی در دست‌یابی به این خواسته‌ی - شاید - ناخودآگاهش است. بیننده‌ای که این را می‌پرسد، به‌روشنی اگر نه دریافته، دست‌کم «حس کرده» که یکی از این چند احتمال نمی‌تواند پایان مشخص و قطعی زندگی آدم‌ها باشد. پس سؤال را برای رهایی از این‌که بپذیرد «سینما» این چندگانگی را برای روایت آن‌ها رقم زده، انتخاب می‌کند. می‌پرسد تا خود برای آدم‌ها تصمیم نگیرد؛ و این اوج همان دستاوردهای روان‌شناسی تماشاگر در فیلم است.

سایه خیال | «ترمیناتور2: روز داوری»، بیست سال بعد: آهن‌ها و احساس
مسعود ثابتی:
بیست سال پس از نخستین نمایش فیلم، تأثیر کوبنده‌ی آن هم‌چنان پابرجاست و به عنوان یکی از نقاط عطف ژانر و از قله‌های سینمای علمی‌خیالی، درخور بارها دیدن و بارها از سینمای ناب و شسته‌و‌رفته‌اش آموختن و لذت بردن. این پرونده، پیشکشی است به دوست‌داران این پدیده، به عشاق سینما در مفهوم مطلق آن، و آن‌هایی که با واپسین صحنه‌های فیلم اشک ریخته‌اند؛ به بهانه‌ی بیست سالگی فیلمی که در همه‌ی این سال‌ها با ما بوده و همراه ما پیش آمده است.

دل آهن
یاشار نورایی:
در این برزخ که ما با کم‌آگاهی و ندانم‌کاری به تخریب جهان ادامه می‌دهیم، مجموعه فیلم‌‌های ترمیناتور و به‌خصوص ترمیناتور2 از منظر دیگری قابل‌بررسی‌اند. اگر در زمان نمایش این فیلم‌‌ها (به‌خصوص دو قسمت اول این مجموعه که به دلیل جهان‌بینی جیمز کامرون از قسمت‌های دیگر متمایز می‌شوند) جلوه‌‌های بصری نو و روایت جذاب فیلم برای تماشاگر شیفته‌ی سرگرمی، تعیین‌کننده بود، در گفتمان فاجعه‌ی محیط‌زیستی و فلسفه‌ی حیات در جهانی که مدام گرم‌تر می‌شود، فیلم‌های مجموعه‌ی ترمیناتور سپهری دیگر پیدا می‌کنند. حتم دارم اگر فیلمی شبیه ترمیناتور2 در این دوران به نمایش دربیاید، دامنه‌ی بحث درباره‌ی آن، چنان گسترده خواهد بود که دیگر فیلم را به عنوان یک اکشن صرف نخواهیم دید. این جنبه‌ی انتقادی و مشکوک به رستگاری بشری از طریق صنعت البته تنها در ترمیناتور2 نمایان نیست. با بازنگری در فیلم‌‌های کارنامه‌ی جیمز کامرون تا به امروز، این هشدار را نه‌تنها در دو ترمیناتور که در فیلم‌‌های دیگرش نیز می‌توان یافت.

روز داوری ترمیناتورها
علیرضا حسن‌خانی:
هرچند در یک بازبینی تاریخی و تطبیقی، وجود نظریه‌های فمینیستی در فرامتنِ ترمیناتورهای 1 و 2 به‌وضوح قابل‌تشخیص است اما نگارنده معتقد است این کوشش‌ها و تصویرگری‌ زنان نامتعارف، بیش‌تر زاییده‌ی ذهن جیمز کامرون است تا بازآرایی انگاره‌های فلسفی و اجتماعی در یک فیلم. مرور کارنامه‌ی کامرون هم این مدعا را اثبات می‌کند. زنان فیلم‌های کامرون هیچ‌گاه دوشیز‌گانی مفلوک و درمانده نیستند؛ از خانم خانه‌دار، هلن تاسکر (با بازی جیمی لی کرتیس) در دروغ‌های واقعی گرفته تا نیتیریِ آواتار (با بازی زویی سالدانا) زن‌هایی هستند کنشمند و فاعل.

منبع : ماهنامه سینمایی فیلم



گزارش | تفاوت فیلم دیدن در جشنواره و نمایش عمومی : یك فیلم و دو هوا
نمی‌شود حكم قطعی داد. آیا نشستن شاهین اقبال بر دوش یك فیلم‌ساز در زمان جشنواره به منزله‌ی موفقیت قطعی فیلمش در زمان اكران و در گیشه است؟ یا اگر فیلمی در جشنواره مهجور ماند در اكران هم ناموفق خواهد ماند؟ نگاهی به وضعیت فیلم‌ها در چند سال اخیر نشان می‌دهد این دو فضا ارتباط چندانی با هم ندارند. از یك طرف، فیلم جرم مسعود كیمیایی جایزه‌های اصلی جشنواره را می‌گیرد اما در اكران با فروشی حدود پانصد میلیون تومان روبه‌رو می‌شود. در سوی دیگر فیلم این‌جا بدون من بهرام توكلی قرار دارد كه با وضع نامناسبی در جشنواره اكران شد اما در اكرانش موفق بود و بیش از ششصد میلیون تومان فروخت...

چرا شكایت از نحوه‌ی اكران و تبلیغات این قدر فراگیر شده؟: وقتی همه می‌نالند
«ما از نحوه‌ی تخصیص سینماها به فیلم‌مان ناراضی هستیم»، «جا دارد همین‌جا گلایه‌ای از مسئولان درباره‌ی بیل‌بردهای كم‌تعداد فیلمم بكنم» و... سال‌هاست این گلایه‌ها فصل مشترك حرف‌های تعداد زیادی از فیلم‌سازها و تهیه‌كنندگان فیلم‌هایی شده كه روی پرده‌اند. چه فیلم‌شان بیش‌ترین تعداد سالن‌های سینما را داشته باشد و تبلیغات خیابانی آن‌ها، شهر را كاغذدیواری كرده باشد و چه اكران‌شان محدود و تبلیغات‌شان كم‌رنگ باشد. همه در حال غر زدن و گلایه از وضعیت اکران هستند. فیلم‌سازی که فیلمش بیست سالن دارد می‌گوید حقش 30 سالن بوده و تهیه‌کننده‌ای که فیلمش ده سالن دارد می‌گوید سر فیلمش را بریده‌اند و فیلمش را روی پرده سوزانده‌اند...

در گذشتگان | حیدر صارمی (1390-1303): ارادتمند، جانی دالر
حسین گیتی:
حیدر صارمی فقط در رادیو نبود، بلكه سال‌ها كار تئاتر كرد و در نوزده فیلم هم بازی و یك فیلم را كارگردانی كرد. او در سال 1303 در اصفهان زاده شد، اما در نوجوانی از اصفهان به گیلان كوچ كرد. به دلیل علاقه به بازیگری زیر نظر علی دریابیگی، عطاالله زاهد و معزالدیوان فكری در سال 1324 از هنرستان هنرپیشگی گیلان فارغ‌التحصیل شد. در حین تحصیل هنرپیشگی سال 1332 با بازی در نمایش «ریش‌تراش شهر سویل» در تئاتر گیلان، رسماً كار روی صحنه را آغاز كرد...


در تلويزيون | نگاهی به سریال «وضعیت سفید»: در ستایش متفاوت بودن
سریال وضعیت سفید محصول مشترک دو فکر است؛ از دو یار قدیمی که پس از چند تجربه‌ی سینمایی و تلویزیونی (از جمله یکی‌دو تله‌فیلم دوست‌داشتنی اما کم‌تر قدردیده مثل فریدون مهربان است) حالا دیگر به یک نگاه و سلیقه‌ی همسان رسیده‌اند و نقش‌شان در شکل‌گیری آثارشان به‌سادگی از یکدیگر قابل‌تفکیک نیست. وضعیت سفید آن قدر خوب و متفاوت بود و آن قدر علاقه و اشتیاق در مخاطبانش ایجاد کرد که این پرونده‌ی کوچک و جمع‌وجور به‌سرعت شکل گرفت؛ چند نویسنده و سینماگر ابراز علاقه کردند که درباره‌اش بنویسند و گفت‌وگو با هادی مقدم‌دوست و حمید نعمت‌الله آن را تبدیل به يك مجموعه كرد.

ارکستر هم‌نوازی احساسات
حبیب رضایی:
امروز، شاهد محصولی هستیم پر از جزییات. در هر گوشه‌ی کادر و تصویر، نکته‌ای پیش‌بینی‌ شده که برای ذهن و نگاه مخاطب، ارزش و اعتبار مضاعفی ایجاد ‌کند. بحث بر سر خوب یا بد بودن سریال وضعیت سفید نیست، که بسیار هم اثر معتبر و قابل‌دفاعی است، بحث بر سر دقت و وسواس روی جزییات و از این طریق به فعل درآمدن عبارت «احترام به مخاطب» است که گم‌گشته‌ی این سال‌ها بوده و خدا نکند که هم‌چنان گم‌شده بماند. و همین «احترام به نگاه و شعور مخاطب» است که این کار را در زمره‌ی محصولات معدودِ ماندگار و متمایز سال‌های اخیر سیما جای می‌دهد...

معیشت و هویت
سیدامیرحسین مهدوی: قاب تلویزیون 52 اینچ هم نوعی تحقیر است برای نمایش وضعیت سفید. حجم خیره‌کننده‌ی دقت و وسواس در این سریال «الف» به شرمندگی تولید‌کنندگان مجموعه‌های «الف ویژه» انجامیده و در متن و اجرا، استانداردهای سیما را چند گام به پیش برده است. در روزگاری که کولر‌های اسپیلِت بر دیوارهای دهه‌ی 50 در فیلم برگزیده جشنواره‌ی فجر از تماشاچی سان می‌بینند و همکاران روزنامه‌نگار به سریال تاریخی سال گذشته لقب «در چشمِ گاف» داده‌اند، غنیمتی است غیرت گروه سازنده‌ی وضعیت سفید.

«وضعیت سفید» بار دیگر نیاز به شهرک سینمایی دهه‌ی 60 را یادآوری کرد: وضعیت، خراب...
احسان ناظم‌بكایی:
... آن‌هایی که می‌خواهند سریالی درباره‌ی دهه‌ی شصت بسازند یا باید مثل سازندگان وضعیت سفید سر به بیابان بگذارند و خانه‌ای قدیمی در باغی متروک را سروشکل بدهند یا مثل سازندگان سریال تا صبح در کارخانه‌ی قدیمی چیت‌سازی دکور بزنند یا مثل سریال ستایش کلاً قید دکور و وسواس را بزنند و سراغ پرداخت قصه بروند و پیه انواع و اقسام گاف‌های تصویری را به تن بمالند و یا مثل سریال در چشم باد ناگهان کیف‌های مدرسه‌ی یانگوم‌نشان، سطل آشغال پلاستیکی و پژو 206 را در تهران سال 61 نمایش بدهند...

دنگ‌شو!
حسین جوانی: برای تمام کسانی که بخشی از زندگی‌شان را در ایران آن روزها گذرانده‌اند وضعیت سفید سریالی خاطره‌ساز و تکرارنشدنی است. علاوه بر آن‌ها چه بسیار دوست‌داران سریال که خود را با نعمت‌الله و مقدم‌دوست در یک طول موج احساسی یافته‌اند. همه‌ی آن‌ها که از ارجاع‌های سینماییِ سریال لذت برده‌اند؛ از سابرینا (بیلی وایلدر)، تاراج (ایرج قادری)، طوقی (علی حاتمی)، تونی کرتیس و ملودرام‌های آبکی دهه‌ی 1360 بگیرید تا دستمزد جمشید آریا.

گفت‌و‌گو | با حمید نعمت‌الله و هادی مقدم‌دوست:
دریغ‌های دوری از خاطره
هدی ایزدی:
وقتی پای حرف‌های نویسنده و كارگردان وضعیت سفید می‌نشینید، چند كلمه بیشتر لابه‌لای جمله‌های‌شان گل می‌كند: «حال، احوال، آنتیك و نوجوانی»؛ كلمه‌هایی كه اگر آن‌ها را كنار هم بچینیم، شاید عبارت‌هایی را در توصیف وضعیت سفید بسازند: حال و احوال نوجوانی آنتیك، حال و احوال آنتیك یك نوجوان و حتی آنتیك بودن حال و احوال نوجوانی. با نعمت‌الله و مقدم‌دوست - دو رفیق گرمابه و گلستان - درباره‌ی همین عبارت‌ها حرف زدیم. هرچند گریزهای میانه‌ی گفت‌و‌گو باعث شد از جاهایی دیگر هم سردرآوریم. جاهای خوبی مثل سینمای مسعود كیمیایی و تاراج و لاله‌زار قدیم.

مباحث تئوریك | خرس‌های برلین و عبور از كیارستمی
و بازگشت به دوران مدرن: از بدویت تا مدرنیته
بهزاد عشقی:
اگر جدایی نادر از سیمین به جای سال 1389 در سال 1369 ساخته می‌شد، چه اتفاقی می‌افتاد؟ هم‌چنان معاصر دوران خود می‌بود و در میان منتقدان ایرانی به‌گرمی پذیرفته می‌شد و احتمالاً گیشه‌ی پررونقی نیز پیدا می‌كرد. اما به احتمال قریب به یقین مقبولیتی در میان جشنواره‌های خارجی به دست نمی‌آورد، چرا كه در آن ایام جشنواره‌های جهانی زیر سیطره‌ی كیارستمی و فیلم‌های كیارستمی‌وار بودند و جهان ما را به مثابه جامعه‌ای مدرن و با دغدغه‌های شهری و امروزی به رسمیت نمی‌شناختند...

«یه حبه قند» از دریچه‌ی تحلیل متن: حدیث دل
صادق اسدی: عنوان فیلم نخستین مرحله‌ی ورود به متن است. «یه حبه قند» عبارتی است که از سه واژه تشکیل شده است. «یه» بسته به این‌که پیش از چه کلمه‌ای بیاید معنایی متفاوت دارد، مثلاً یه دونه به معنی کم‌ترین مقدار یا یگانه‌ بودن به‌ کار می‌رود و یه عالمه به معنی بیش‌ترین مقدار است. «حبه» نامی است که به اندازه‌ی کوچک از چیزی گفته می‌شود. «قند» نیز ماده‌ای است که ویژگی بارزش شیرین‌ بودن است. بنا بر آن‌چه گفته شد، «یه حبه قند» عبارتی است که علاوه ‌بر معنای ظاهری، مفهومی نمادین دارد که به بیانی ساده می‌شود: اندکی شیرینی.

سینمای جهان | استیو جابز،
میراثش و ساخته شدنفیلمی درباره‌ی او: اخراجی
قرار است کمپانی سونی، فیلمی زندگینامه‌ای درباره‌ی استیو جابز، بنیان‌گذار كمپانی اپل، بسازد. پس از مرگ پرسر‌و‌صدای جابز در 56 سالگی می‌شد پیش‌بینی کرد که استودیوها برای ساختن فیلمی درباره‌ی او با هم رقابت کنند. قرعه بالاخره به نام سونی افتاده است. سونی حق اقتباس از کتاب غیرداستانی «استیو جابز» نوشته‌ی والتر آیزاکسن را خریده و قرار است آن را به فیلم تبدیل کند. والتر آیزاکسن ویراستار ارشد مجله‌ی «تایم» است و پیش از این هم از مدیران ارشد شبکه‌ی سی‌ان‌ان بوده است.

نمای درشت: درخت زندگی (نویسنده و كارگردان: ترنس مالیك)
هر فیلم استادی مثل ترنس مالیك با آن كم‌كاری و گزیده‌كاری همیشگی‌اش آن ‌قدر در عالم سینما اتفاق مهمی هست كه چند صفحه‌ای را به آن اختصاص دهیم. درخت زندگی نخل طلای كن را گرفت و همان طور كه آمار ارائه‌شده در این پرونده - زیر عنوان «بازتاب‌ها» - نشان می‌دهد بیش‌تر منتقدان غربی آن را تحسین كردند ولی تماشای این فیلم در حكم آب سردی بود بر آتش اشتیاق و انتظار بعضی از منتقدان ایرانی.

تلألو هستی، محاط در ظلمت و تاریکی
کیومرث وجدانی: درخت زندگی همان کیفیت شاعرانه‌ی فیلم‌های قبلی ترنس مالیک را دارد اما در مقایسه با آن‌ها فیلم دیریاب‌تری است. این دیریابی ریشه در دو عامل دارد: گزینش سوژه‌ای جاه‌طلبانه و پرداخت پیچیده‌ی آن. اگرچه نقطه‌ی آغاز داستان و تمرکز اصلی بر تراژدی سقوط یک خانواده است اما گستره‌ی دنیای این قصه به پهنای جهان و بی‌کرانگی ازلیت و ابدیت هستی است. پرداخت مالیک به سوژه‌اش ضمنی و غیرمستقیم است، و بیش از آن‌که چیزی را سرراست بگوید تکیه بر زبان اشاره و تلمیح دارد. او در تدوین به پیوستگی تماتیک و عاطفی رسیده و توانسته با استفاده از جامپ‌کات زمان را فشرده کند و معنا و بعد عاطفی تازه‌ای از ترکیب نماها بیافریند.

جلوه‌فروشی فروتنانه
هوشنگ گلمكانی: تصویرهای بریده‌بریده‌ی گاه بی‌ربط و گاه آماتوری (یا دست كم در حد مشق فیلم‌سازی جوان‌های بااستعداد تازه‌كار)، گذاشتن قطعه‌های موسیقی كلاسیك و شبه‌كلاسیك روی این تصویرهایی كه با دوربین روی دست گرفته شده، فیلم را به كلیپی وارفته تبدیل كرده كه بیش از دو ساعت كش می‌آید و تماشایش واقعاً طاقت‌سوز است. البته قبول كه سینما همه‌ی سینماست و هرچه روی پرده حركت كند سینماست و حتماً كسانی از چنین فیلم‌هایی لذت می‌برند؛ نگارنده هم حتماً دارد با این اظهار نظرها سلیقه‌ی خودش را توضیح می‌دهد. هدف مخالفت با فیلمی غیردراماتیك نیست. اما در سینمای داستانی، وقتی فیلمی درام و داستان ندارد، چیزی باید به جایش داشته باشد كه درخت زندگی ندارد.

تحلیل فیلم‌نامه‌ی «درخت زندگی»:
چیدمان تصویرهای هستی‌شناسانه

ناصح كامگاری:
درخت زندگی فیلمی است با رویکرد فلسفی و هستی‌شناسانه به زندگی انسان كه برای بیان تلقی خود از زندگی، از مرگ انسان و هراس از نیستی آغاز می‌کند و با دست‌مایه قرار دادن ضایعه‌ی مرگ جوانی نوزده‌ساله، افکار و روحیات اطرافیان او را در چنین موقعیت خطیری بررسی می‌كند. به این ترتیب «موقعیت دراماتیک» فیلم‌نامه، مرگی است که نظم موجود را بر هم زده و شخصیت‌ها را دچار خلجان روحی می‌كند و به کاوش و بازنگری در مفهوم بود و نبود وامی‌دارد. این موقعیت دراماتیک به تعبیر دیوید بوردوِِل همان «موقعیت سرحدی» (Boundary Situation) است که یکی از شاخصه‌های «فیلم با روایت هنری» مبتنی بر الگوی فیلم‌نامه‌نویسی غیرهالیوودی به شمار می‌رود.

نگاهی به سینمای ترنس مالیک: پنج تابلو از بشر در دل طبیعت
جواد رهبر: اگر مسئولان کمپانی پارامونت در دهه‌ی 1970 فیلمی را که بر اساس یکی از فیلم‌نامه‌های ترنس مالیک ساخته شده بود «غیرقابل‌پخش» ‌نمی‌خواندند، شاید مالیک با چنان جدیتی تصمیم نمی‌گرفت فیلم‌نامه‌هایش را خودش کارگردانی کند. مالیک از سال‌های آغاز دهه‌ی 70 طی نزدیک به چهار دهه، فقط پنج فیلم ساخته ولی با همین پنج فیلم، جایگاه خاصی بین منتقدان و سینمادوستان پیدا کرده است. حالا هر وقت نام ترنس مالیک به میان می‌آید، اسم استنلی کوبریک هم به همراهش می‌آید و مدت‌هاست او را با کوبریک مقایسه می‌کنند.

زندگی پنهانی ترنس مالیك: سلینجر دنیای سینما
(گردآوری و ترجمه‌ها: رضا حسینی):
وقتی درخت زندگی در جشنواره‌ی كن امسال برنده‌ی نخل طلا شد، ترنس مالیك آن‌جا نبود تا جایزه‌اش را بگیرد، اما این موضوع اصلاً جای شگفتی نداشت چون او در نمایش افتتاحیه‌ی فیلمش هم حاضر نبود. با این‌‌كه تا این‌جای كار، این بزرگ‌ترین موفقیت كارنامۀ مالیك بوده ولی او باز هم حاضر نشد خلوتش را رها كند و در انظار عمومی ظاهر شود. صفت «گوشه‌گیر» برای توصیف مردی كه اعتقاد دارد به‌ندرت تصویری جاودانه می‌شود، دست‌كم گرفتن اوست. مالیك تقریباً هیچ‌وقت گفت‌وگو نكرده؛ حتی برای تبلیغ فیلم‌هایش.

تماشاگر | نگاهی به نمایش «ایوانف» با اجرای امیررضا كوهستانی: نت‌های نانواخته
ایرج كریمی:
این قابل‌درك ـ و از نظر خیلی‌ها قابل‌تحسین هم ـ بوده كه كوهستانی با حفظ نام‌های روسی و هم‌چنان با رویداد نمایش در سرزمین اصلی‌اش روسیه، پاره‌ای از حالات و قضایا را به فارسی/ ایرانی برگردانده تا نمایش برای تماشاگر ایرانی امروز قابل‌لمس‌تر بشود (استفاده از موبایل، هدفن، اشاره به سریال‌های تلویزیونی خواب‌آور، تاتو، ویزا، آژانس [تاكسی‌سرویس]، و...) اما بوركین با اجرای سعید چنگیزیان (در این نقش) بیش‌تر به زبان زیر بازارچه‌ی نایب ترجمه شده (و مسئولیت آن با كوهستانی‌ست كه از نظر تأییدش گذشته است). این بوركین كه یك‌كَتی راه می‌رود، بی‌نزاكتی غیرروسی/ اروپایی دارد (بپذیریم كه بی‌نزاكتی هم انواع فرهنگی و حتی فوتبالی دارد)، در هنگامه‌های پرخاش‌گریاش می‌توان ای‌بسا چاقوی ضامندار نهفته‌اش را دید، و هنرش به سیخ كشیدن كباب كوبیده است، بوركینی نیست كه چخوف تصورش را كرده بود.

نقد فيلم | پرتقال‌خونی (كارگردان و تدوینگر: سیروس الوند): سوخته در آتش تطهیر
شاهین شجری‌کهن:
پرتقال‌خونی فیلمی از جریان میانه‌ی سینمای ایران است كه می‌شود بدون سخت‌گیری زیاد با قصه‌ی پراحساس‌اش درگیر شد و با چشم‌پوشی از تحلیل منتقدانه، از کنارش گذشت. فیلم نه ادعای تحسین و جایزه دارد، نه به نقد جدی و عمیق راه می‌دهد و نه تسلیم ترفندهای گیشه‌پسند متداول شده؛ بلکه «این میان خوش دست‌وپایی می‌زند.» اما دو نکته وجود دارد که چشم‌پوشی از پرتقال‌خونی را دشوار می‌کند؛ اول نسبت این فیلم با کارنامه و شیوه‌ی فیلم‌سازی کارگردانش و دوم قابلیتش برای این‌که در حد و اندازه‌ی خودش بهتر از فرم نهایی کنونی‌اش باشد.

گفت‌وگو با سیروس الوند: سینما را  با قصه می‌شناسم
(گفت‌و‌گو كننده: جواد طوسی)، سیروس الوند:
اصلاً پیشنهاد سرمایه‌گذاری برای فیلم همراه با بازیگری خانم ضیغمی بود. البته من خودم هم علاقه‌مند به همكاری با ایشان بودم. دو بار قبلاً با ایشان برای همكاری تماس گرفته بودم كه یك بار عازم سفر بودند و بار دوم هم علاقه‌ای به كار در تله‌فیلم نداشتند. من از زمانی كه شوریده (محمدعلی سجادی) را دیدم، علاقه‌مند شدم با خانم ضیغمی همكاری كنم. درست است كه این سرمایه‌گذاری با بازیگری ایشان توأم بود، ولی حضورشان به من تحمیل نشد. طرح اولیه‌ی پرتقال‌خونی بسیار جذاب بود كه متأسفانه در اجرا از بین رفت... من همیشه از تهیه‌كننده‌ها می‌پرسم توقع شما از سیروس الوند چیست و علاقه‌مند به ساختن چه فیلم‌هایی هستید؟ نه این‌كه بگویم چه فیلمی دوست داری برایت بسازم، چون همه‌ی تهیه‌كننده‌ها در حرف می‌گویند فیلم خودت را بساز ولی در عمل این‌ گونه نیست.

راه آبی ابریشم (نویسنده و كارگردان: محمدرضا بزرگ‌نیا): طوفان با سطل آب
نیما عباس‌پور: دزد دریایی سرخ‌پوش (رابرت سیودماك، 1952) در كنار مشعل و كمان از فیلم‌های پرطرف‌دار برت لنكستر به‌ویژه در ایران است. 59 سال از ساخت آن می‌گذرد، اما در كمال تعجب هم‌چنان دیدنی‌تر از راه آبی ابریشم است كه در همان ژانر ماجراجویانه‌ی دریایی با صرف هزینه‌ی زیادی (در صفحه‌ی فیلم در سایت ویكیپدیا آمده چهارده میلیون دلار یعنی معادل حدود چهارده میلیارد تومان!) در كشورمان تولید شده است. این‌كه چرا فیلمی پس از گذشت شش دهه از مقابله با اثری كلاسیك و بی‌ادعا ناتوان است جای سؤال دارد. شاید منصفانه‌ترین‌ و منطقی‌ترین دلیلی كه می‌توانیم برای این سؤال پیدا كنیم این باشد كه ما تجربه‌ای در ساخت چنین آثاری نداریم و تعداد فیلم‌های این ژانر به تعداد انگشتان یك دست‌مان هم نمی‌رسد.

گفت‌وگو با محمدرضا بزرگ‌نیا: بلندپروازی بی‌دلیل نداشتیم
(گفت‌و‌گو كننده: علی مصلح حیدرزاده)، بزرگ‌نیا:
وقتی آقای جعفری‌ جلوه مدیر شبكه‌ی یك تلویزیون بود، برای كار دیگری پیش او رفته بودم. بحث به خلیج فارس کشید. آن زمان ماجرای تحریف نام خلیج فارس پیش آمده بود. او علاقه‌مند به تاریخ و گذشته‌ی ایران است و در این زمینه مطالعه كرده و ایده داشت. پیشنهاد دادم بدون شعار اتفاق‌هایی را که در خلیج فارس رخ داده، تصویر كنیم. گفتم اگر بتوانیم تاریخ خودمان را تصویر کنیم، بهترین سند بر حقانیت ما و اثبات هویت پارسی خلیج فارس است. به همین ماجرای سفر دریایی ایرانی‌ها در قرن چهارم هجری به چین اشاره كردم و گفتم بخشی از این سفر مكتوب شده است. پذیرفت كه درباره‌ی این سفر سریال ساخته شود. شروع كردم به نوشتن طرح سریال که آقای جعفری جلوه از شبكه‌ی یك به معاونت امور سینمایی وزارت ارشاد منتقل و ساخت سریال منتفی شد. حدود یك سال بعد خودش پیشنهاد داد كه یك فیلم سینمایی ساخته شود.

مرگ كسب‌وكار من است (نویسنده و كارگردان امیر ثقفی): غم نان اگر بگذارد...
رضا کاظمی: فرم روایت فیلم مجموعه‌ای از دایره‌هاست و همه‌ی تلاش‌ها و دست‌و‌پا زدن‌های آدم‌ها بر مدار دایره و مسیر پوچ تکرار شکل می‌گیرد. پررنگ کردن این دایره‌ها کار دشواری نیست. همه چیز از جغرافیای قصه آغاز می‌شود؛ جایی در انتهای جهان، در کرانه‌های هیچ. جهنمی از یخ‌بندان، گیرافتاده در حصار کوه‌های بلند که گویی راهی به دنیای بیرون ندارد. و در این بستر آدم‌ها در هم می‌لولند و ساختار مرکزگریز قصه را شکل می‌دهند. برف، تداعی‌گر حس ناگزیر فرو رفتن و گیر کردن است و طبیعت خشن و فرساینده، ماهیت دنیای قصه و شخصیت‌هایش را بازمی‌تاباند. پوسته‌ی بصری فیلم هم در مسیری دایره‌ای شکل می‌گیرد. فیلم با تصویری از شاخه‌های لخت درختان سرمازده‌ای شروع می‌شود که چونان شاخ گوزن در هم فرورفته‌اند و گویی راه گذر به آسمان و پر کشیدن را بسته‌اند.

گفت‌وگو با امیر ثقفی درباره‌ی «مرگ كسب‌وكار من است»: سینمای مسأله‌مدار
(گفت‌و‌گو كننده: تهماسب صلح‌جو)، امیر ثقفی:
هایدگر می‌گوید آدم باید حیوان آگاه باشد. من در نوجوانی سرسختی و جنگیدن را یاد گرفته بودم اما بعد با مطالعه و فیلم دیدن به آگاهی رسیدم. این یعنی همان حیوان آگاه هایدگر. اگر یكی‌شان به‌تنهایی باشد، جواب نمی‌دهد. در سینما هم جواب نداده است. شاید باشی و حضور داشته باشی اما حضورت رنگی ندارد. فقط هستی. به تاریخ سینمای جهان نگاه كنید. سام پكین‌پا، حیوان آگاه شد. خشونت را داشت، با آگاهی تلفیق كرد. در ایران امیر نادری و مسعود كیمیایی. تلفیق این دو نگاه می‌تواند ثمر خوبی بدهد؛ زندگی كرده‌ام، آدم‌هایی را دیده‌ام. حالا چه‌جوری باید در ظرف خودم بریزم، تصویرش كنم، رمان و شعرش را بنویسم، برمی‌گردد به همان آگاهی.

گفت‌وگو با امیر آقایی، بازیگر «سعادت‌آباد» و «مرگ كسب‌وكار من است»:
چرا هیچ‌وقت دوستم نداشتید؟
(گفت‌و‌گو كننده: شاهین شجری‌کهن)، امیر آقایی:
فکر می‌کنم همه‌ی شخصیت‌ها در وجود ما نهفته‌اند؛ از شاعر تا آدم‌کش. تا به حال در خلوت خودتان، زیر دوش حمام، چند نفر را کشته‌اید؟ من همین کار را در مقابل دوربین انجام می‌دهم. مهم‌ترین مرحله این است که شخصیت پنهان در وجودم را از میان صدها شخصیت دیگر پیدا کنم و بیرون بکشم. بعد از آن دیگر کار سختی نمی‌ماند؛ کافی‌ست زندگی کنم. گاهی هم این شخصیت تا مدت‌ها در وجودم می‌ماند و حتی مادرم از دستم خسته می‌شود. موقع فیلم‌برداری سعادت‌آباد یک بار در اتاق گریم خانم مهناز افشار با کلافگی به من گفت كه غیرقابل‌تحمل هستی، دیگر با تو در فیلمی همبازی نمی‌شوم. اما متوجه نبود که من غیرقابل‌تحمل نبودم، بلکه علی غیرقابل‌تحمل شده بود.

باغ قرمز (تهیه‌كننده، كارگردان و تدوینگر: امیر سمواتی): حرفه‌ای اما تلخ!
محسن بیگ‌آقا:
طی چند سال اخیر نسل جدید سینمای ایران فیلم‌هایی ارائه داده که شباهتی به ویژگی‌هایی که از کار اول در ذهن داریم، ندارند و به‌جرأت می‌توان گفت از فیلم‌های چندم برخی فیلم‌سازان بهترند. باغ قرمز نیز از این جهت که رنگ‌وبویی حرفه‌ای دارد، می‌تواند به فهرست فیلم‌های بالا اضافه شود.

معرفی كتاب | خوش آمدید به ضیافت نمایشگاه دائمی
«صد سال اعلان و پوستر فیلم در ایران»
امیر اثباتی:
پوسترها بر اساس دهه‌ها تقسيم‌بندی شده‌اند. پس از اعلان‌های اوليه و پوسترهای دوره نخست سينمای ايران، سی پوستر و آگهی مطبوعاتی تصويری حال‌وهوای طراحی پوستر در دهه 1330 را به نمايش می‌گذارند كه شامل چهار نمونه از آگهی‌های مطبوعاتی فيلم‌های خارجی هم هست. دهه چهل با 46 پوستر و دهه پنجاه تا سال 57 با 69 پوستر معرفي مي‌شوند. در اين بخش‌ها شاهد هيچ نمونه‌ای از پوسترها يا آگهي‌های مطبوعاتی فيلم‌های خارجی به نمايش درآمده در ايران نيستيم. 160 پوستر به سال‌های 57 تا پايان دهه شصت اختصاص پيدا كرده و دهه هفتاد با 140 پوستر، هم‌چنين دهه هشتاد با بيش از 180 پوستر معرفی شده‌اند.

منبع : ماهنامه فیلم


شماره: ۴۳۷ (بهمن ۱۳۹۰ )


گزارش
  فرمان انحلال خانه‌ی خیابان بهار، در میدان پرغبار:
اختلاف و درگیری وزارت ارشاد و خانه‌ی سینما وارد فصلی بحرانی شد
سابقه‌ی اختلاف معاونت سینمایی و خانه‌ی سینما آن قدر طولانی و پرپیچ‌وخم است كه توضیح همه‌ی برخوردها و درگیری‌ها به مجالی در حد یك كتاب مفصل نیاز دارد. اختلاف این دو نهاد همواره جدی بود و در بزنگاه‌های مختلفی خود را نشان می‌داد. موضوع بیش از یك اختلاف سلیقه یا تفاوت نگاه بود؛ بحث از ریشه به ناسازگاری نفوذ دولتی با مدیریت خصوصی برمی‌گشت كه از ابتدا هم معلوم بود حل‌نشدنی است و به طور منطقی به از میدان بیرون رفتن طرف ضعیف‌تر ختم خواهد شد. اما یكی از آخرین جرقه‌ها در هفته‌های پیش از پانزدهمین جشن سینمای ایران (شهریور امسال) زده شد. خانه‌ی سینما بندی را به اسا‌س‌نامه‌اش اضافه كرد كه بر اساس آن می‌توانست فیلم‌های جشن سینمای ایران را صرفاً با پروانه‌ی ساخت در انتخاب و داوری شركت دهد...

گفت‌وگو  با عباس كیارستمی: زندگی و فیلم‌ساختن ارزش این‌همه رنج را نداشت
(گفت‌و‌گو كننده: نیما حسنی‌نسب) | عباس كیارستمی:
نوع زندگیِ الان من به‌م اجازۀ هیچ کاری جز «کار کردن» نمی‌دهد و به‌ناچار لذت‌هایم را هم در دل کار مستتر کرده‌ام. مدت‌هاست سعی می‌کنم از نفسِ کار لذت ببرم و لذت‌های جانبی دیگر معنایش را برایم از دست داده است. گذراندن یک شب دل‌چسب با یک دوست خوب، لذت یک شام لذیذ و یک قهوۀ خوب در کنار دوستان حتماً چیزهای خوبی هستند، ولی متأسفانه دیگر فرصت و شرایطی برایش ندارم. قطعاً به این لذت‌ها احتیاج دارم و از آن ناگزیرم، چون کارگر نیستم. منتها توانسته‌ام طوری کار‌هایم را برنامه‌ریزی کنم و کار کردن را به سمت و سویی ببرم که در بطن آن لذت‌هایم را هم داشته باشم. کسی یادش نمی‌آید به‌ش گفته باشم امشب با هم باشیم یا شام را کنار هم بخوریم و گپ بزنیم. من مدت‌هاست كه دیگر اصلاً گپ نمی‌زنم.
- راش‌های مصاحبه‌ای دیدم از احمد شاملو، در این اواخر که پایش را بریده بودند و روحیه‌اش خیلی خراب بود. ازش پرسیدند از کار‌ها و عمری که گذراندید راضی هستید؟ جواب داد نه، چون چیزی گیرم نیامد. طرف گفت ولی در عوض با آثارتان این ‌همه لذت به دیگران بخشیدید. شاملو هم در جواب گفت من جوان بودم و زیبا بودم و خلاصه این لذت را جورهای دیگری هم می‌شد به مردم داد. خیلی تعبیر دردناکی‌ست. در مجموع یعنی كه مرارت‌ کشیدن معنی ندارد. گفت: «دولت آن است که بی‌خونِ دل آید به کنار...» وقتی می‌بینی هنوز که هنوز است بدهکاری و وقتی فکر می‌کنی فیلم‌ ساختن برای زندگی‌کردن بوده، به این نتیجه می‌رسی که می‌شد با کیفیت دیگری به همین‌ها رسید و این ‌همه سختی نکشید.
- همه‌ی قصه‌ها و طرح‌هایم مال گذشته‌هاست. من دیگر اصلاً به‌روز زندگی نمی‌کنم. هیچ چیزم مال امروز و دیروز نیست و شاید باور نکنی که در این بیست‌سی سال اخیر هیچ طرح و قصه‌ای در حافظه‌ام نیست. من مصرف‌کننده‌ی قصه‌های نیم قرن پیش هستم.

نقد فیلم  شیرین: بیستون را عشق کند و...
احمد طالبی‌نژاد:
وقتی به تماشای فیلم شیرین می‌نشینیم و پس از فروکش کردن کنجکاوی‌های طبیعی در مورد دیدن و شناسایی چهره‌های دیروز و امروز سینمای ایران که برخی طی این سال‌ها در محاق کامل بوده و برخی هم در فاصله‌ی ساخته شدن تا نمایش فیلم روی در نقاب خاک کشیده‌اند، کم‌کم نوبت به تیز کردن گوش‌ها و جذب شدن به دنیای داستانی اثر می‌رسد که هم خوب نوشته شده و هم عالی توسط صداپیشگان اجرا شده و آن موقع است که این پرسش ساده اما مهم ذهن آدمی را اشغال می‌کند که چرا ما تماشاگران ایرانی نامحرمیم و نمی‌توانیم یک داستان عاشقانه را بر پرده ببینیم و ناچاریم به صدایش گوش کنیم؟

چهره‌های درون قاب‌های بسته
تهماسب صلح‌جو: شیرین نخستین برداشت سینمایی واقعی از منظومه‌ی «خسرو و شیرین» در تاریخ سینمای ایران است. سال‌های دورتر دو فیلم با نام شیرین و فرهاد داشته‌ایم. یكی محصول امپریال فیلم بمبئی به كارگردانی عبدالحسین سپنتا (1314) كه گویا با نام خسرو و شیرین هم در ایران نمایش داده شده، و دیگری محصول پارس‌فیلم به كارگردانی اسماعیل كوشان در سال 1349. هیچ‌یك از آن دو فیلم ربط چندانی به منظومه‌ی نظامی گنجوی نداشته‌اند. متن بی‌تصویری كه در فیلم شیرین می‌شنویم برداشت وفادارانه‌تر و سنجیده‌تری است و صرف نظر از دیدگاه كیارستمی به سینمای افسانه‌پرداز، اگر این متن تصویر می‌داشت شاید گیشه‌ی سینما‌ها را به‌اصطلاح می‌تركاند و ركورد می‌شكست.

قضیه‌ی شكل اول، شكل دوم
فرزاد پورخوشبخت: شیرین
فیلم جذاب و اثرگذاری‌ست. باورنكردنی‌ست كه بشود نزدیك به یك ساعت و نیم، فقط به واكنش‌های چهره‌ی آدم‌ها خیره شد و ملول نشد. دلیل این خیره شدن، ملغمه‌ای پیچیده از احساس، تعقل، غریزه، خودآگاه، حافظه، دانش، خاطره و... بسیاری چیزهای دیگر است. در دیدار اول به نظر می‌رسد از آن‌جایی كه منِ تماشاگر اكثر قریب به اتفاق این بازیگران را می‌شناسم، دیدن واكنش آن‌هاست كه برایم جذابیت ایجاد می‌كند. این‌كه این همه بازیگر برای اولین بار در تاریخ سینمای ایران در یك فیلم بازی كنند به اندازه‌ی كافی كنجكاوی‌برانگیز هست كه دیدار اول از فیلم را تا پایان تاب بیاوری.

چه می‌‌بینیم؟ چه نمی‌بینیم؟
حسین معززی‌نیا:
تصور می‌كنم ساخته ‌شدن فیلمی مثل شیرین از این جهت لازم است كه ثابت شود سینما یعنی اكشن/ ری‌اكشن، و نمی‌شود تنها با استفاده از ری‌اكشن فیلم ساخت. همان‌ طور كه فیلمی مثل طناب باید ساخته می‌شد تا ثابت شود كه تدوین جزء جدایی‌ناپذیر سینماست و فیلم بدون برش، لاجرم لحظه‌های مرده خواهد داشت. بهترین راه برای توضیح مشكلات شیرین، مرور دوباره‌ی فیلم درخشان نی سحرآمیز است. نی سحرآمیز از ابتدا تا انتها ثبت اپرای موتسارت به ‌وسیله‌ی دوربین است، اما برگمان در ابتدای فیلم، موقعی كه اورتور در حال اجراست، به ثبت چهره‌ی تماشاگران می‌پردازد.

«شیرین» و زبانی که کیارستمی به سینمای دنیا پیشنهاد کرد: میراث
امیر پوریا: شیرین
می‌تواند چکیده و توصیف بصری/ شنیداری کاملی از آن سبکی باشد که عباس کیارستمی برای دنیای سینما و سینمای دنیا به یادگار گذاشت. نمونه‌ای که یک وجه مهم دیگر هم دارد: این بار به شکلی منحصربه‌فرد در میان آثار او تا آن زمان، بخش‌هایی از فردیت شخصی هنرمند را هم در خود جاری می‌کرد كه البته بعدتر با کپی برابر اصل ادامه یافت. طبعاً در این همانندی، مقصودم سبک و ساختار دو فیلم نیست. بلکه دارم به این نکته اشاره می‌کنم که میان تمام آثار کیارستمی، تنها این دو فیلم و مقادیری هم ده و گزارش و سکانس قهوه‌خانۀ باد ما را خواهد برد به نگرش شخصی فیلم‌ساز در زمینۀ روابط زنان و مردان و همۀ دردسرها و دست‌اندازها و دل‌پذیری‌های ضدونقیض آن راه می‌دهند.

هم‌چون آینه
جاناتان رزنبام:
منصفانه نیست که شیرین را مفهومی ‌(کانسپچوال)‌ترین فیلم کیارستمی بدانیم. اما اغراق نخواهد بود اگر آن را تناقض‌آمیز‌ترین کارش بنامیم. شیرین بیننده‌ی فیلم‌های تجاری را به چالش می‌کشد و هم‌زمان ویژگی‌های سنتی‌ترین و تجربی‌ترین فیلم‌ها را دارد؛ با تمرکز خاص بر قصه‌ی زنانی که فیلمی تجاری را می‌بینند که ما نمی‌بینیم و فقط می‌توانیم بشنویم. فیلمی که در واقع وجود ندارد و فقط یك حاشیه‌ی صوتی است. ممکن است برخی بگویند کیارستمی از روش خودش تخطی کرده و دارد به طرف‌داران و دوستانی روی خوش نشان می‌دهد که سال‌ها او را تشویق به ساختن فیلمی ملموس‌تر با طرح و قصه‌ای مشخص و موسیقی متعارف و بازیگران شناخته‌شده کرده‌اند. شیطنت کیارستمی در این است که قصه (اقتباس از منظومه‌ی عاشقانه‌ی معروف ایرانی) متعلق به فیلمی است که نمی‌بینیم و باید تصورش کنیم، و با وجود استفاده از طرح متعارف و موسیقی و بازیگران شناخته‌شده با هیچ‌یک از قاعده‌های سینمای تجاری روبه‌رو نمی‌شویم.

تماشاگر   مقاله‌ی كوتاهی درباره‌ی سریال «ده فرمان» كریشتف كیشلوفسكی:
آن ناشناس فرمان‌ها
ایرج  كریمی:
این نوشته را نباید به جای تحلیلی تفصیلی از ده فرمان گرفت كه حجمی به قدر یك كتاب شایسته‌ی آن است. من عنوان فرعی این نوشته را در مقام «مقاله‌ای كوتاه» از عنوان‌های دو نسخه‌ی سینمایی اپیزودهای پنجم و ششم الهام گرفتم ولی واقعاً هم این را مقاله‌ای كوتاه می‌انگارم كه فقط با بهانه‌ی توجه به ظاهر شدن‌های رازآمیز آن ناشناس نوشته شد (و به همین دلیل به فیلم‌های هفتم و دهم كه در آن‌ها ظاهر نمی‌شود نپرداختم). و اكنون می‌خواهم با اشاره به وجه احتمالی دیگری از ماهیت وجودی این ناشناس مطلب را به پایان ببرم؛ ناشناسی كه به نظر می‌رسد در حاشیه‌ی رویدادهای ناگوار و ای‌بسا مصیبت‌بار و تراژیك «به‌خونسردی» پرسه می‌زند. اما هم‌چنین به نظر می‌رسد كه خونسردی او بیش‌تر از آن‌كه ناشی از بی‌رحمی یا خوش نداشتن ما باشد ناشی از این است كه «می‌داند» ولی كاری‌اش «نمی‌تواند» بكند. او انگار هشداری خاموش است و درك او و هشدارش و «اقدام» بر عهده‌ی خود ماست. این را حالات و نگاهش و نیز میزانسن‌ها به ما می‌گویند. وگرنه او از آن‌چه كه ما به‌خطا به انجام می‌رسانیم شادمان به نظر نمی‌رسد یا خوش‌حال و هیجان‌زده نمی‌شود. و با این حساب، آیا او – مثل آن آگهی چاقی/ لاغری كه بر برگه‌ی روزنامه‌ای روی موج‌های دریا به دست سرنشینان تك‌افتاده در قایق نجات (1944) می‌رسد و عكس هیچكاك در دو حالت چاقی و لاغری بر آن است – خود كیشلوفسكی نیست؟ آگاه از سرنوشت‌ها، دانای كل، كه طبق قواعد درام، قادر به دخالت و دگرگون ساختن نیست؟ مثل تروفویی كه با فاصله‌ی یك سده مجال رخ‌دررخ شدن با آدل را به خودش می‌دهد بی‌این‌كه كاری برای آدل از دستش ساخته باشد؟

گزارش پنجاه‌ودومین جشنواره‌ی تسالونیكی: رقص در غبار
الكساندر پين و اصغر فرهادیعباس یاری:
می‌گویند سفر پایانی ندارد فقط مسافران‌اند كه به پایان می‌رسند. تا سینما هست، سفر هم هست. دل كندن از دیار و جاری شدن به فرهنگ‌های پرنقش‌ونگار، به عمق زندگی خانواده‌های بحران‌زده یا وارد شدن به خلوت آدم‌های تنها و بی‌كس، می‌توان با این 151 فیلم روی پرده‌ی سینماهای جشنواره سفر كرد؛ سفرهایی گاه رؤیایی و خاطره‌انگیز و گاه كابوس‌وار. می‌توانی همراه آن گروه از كارگران افغان در فیلم مرد دریا (كنستانتین جیاناریس) در یك كشتی نفتكش قاچاق روزها و شب‌هایت را با كابوس سپری كنی، به امید رسیدن به ساحل نجات یا به آب بزنی و در دل سیاهی شب طعمه‌ی كوسه و امواج سهمگین شوی. یا مثل آن زن بی‌پناه اهل پاراگوئه با بچه‌ی پنج‌ماهه (در فیلم درختان آكاسیا) سوار یك كامیون حمل چوب، از مرز عبور كنی و با راننده‌ی ناشناخته‌ای همراه شوی و خودت را به سرنوشتی نامعلوم بسپاری، یا مثل شخصیت های فیلم بیرون از ساتن (برونو دوفونت) در نیمه‌شبی سرد، مسافتی را به دل كشتزارهای تاریك بزنی و نعره‌های گوش‌خراش بكشی تا تماشاگران خواب‌آلوده را كه در آن نیمه‌شب از هذیان‌های فیلم‌ساز روی صندلی‌های‌شان به خواب رفته‌اند، بیدار كنی! یا مثل شخصیت فیلم به امید دیدار (محمد رسول‌اف) تمام روز‌ها و شب‌هایت با انتظاری كشنده برای دریافت ویزا از یك كشور بیگانه به كابوسی كشنده بدل شود.

درگذشتگان  ازدنك میلر: در كنارِ آن ستاره‌ی سبز
پرویز دوایی:
ازدنك میلر كه در آخرین روز ماه نوامبر (نهم آذر) در نود سالگی درگذشت، در حیطه‌ی سازندگان فیلم‌های نقاشی متحرك و عروسكی در سرزمین خودش (جایی كه شخصیت‌های والای بالابلندی به جهان عرضه داشته و از سنتی غنی و دیرپا در این زمینه برخوردار بوده) به‌قطع و یقین، محبوب‌ترین و مشهورترین آن‌ها بود، به‌خصوص به خاطر شخصیت بسیار دل‌پذیر و شیرین‌رفتار و نازنین «موش كور»ش كه حدود نیم قرن چند نسل را، از بچه و بزرگ‌سال مجذوب و شیفته‌ی خویش نگه داشته بود؛ مقامی كه تا امروز، حتی در میان سیلِ این نوع فیلم‌ها كه به‌خصوص در تلویزیون بر سر بیننده‌ها سرازیر است، محفوظ مانده و سادگی و لطافت كودكانه‌ی سری فیلم‌های موش كور، در میان پیچیدگی و سرعت و غنای فنی آثار سینمای نقاشی متحرك روز، هم‌چنان پابرجا و دست‌نیافتنی‌ست.

رابرت ایستن: مرد هزار صدا
(گردآوری و ترجمه‌ی وازریک درساهاکیان):
در میان هنرمندان سینما که در سال 2011 به دیار باقی شتافتند، به نامی برخوردم که تا کنون به گوشم نخورده بود، و همین حس کنجکاوی مرا تحریک کرد تا اطلاعات بیش‌تری درباره‌ی او پیدا کنم. فکر می‌کنم بسیاری دیگر هم هستند که با نام و چهره‌ی او آشنا نیستند. نامش رابرت ایستن بود و روز 16 دسامبر 2011 در 81 سالگی در لس‌آنجلس درگذشت. بنا بر مقاله‌ای در سایت ویکیپدیا، بیش از شصت سال سابقه‌ی بازی در رادیو، تلویزیون و سینما را داشته و همیشه هم در نقش‌های فرعی بازی کرده است... هر جا هم که می‌رفت، به کتابفروشی‌ها سر می‌زد و کتاب‌هایی را که به درد كارش می‌خوردند می‌خرید. به این طریق، خانه‌ی او طی سال‌های طولانی تبدیل به «بهشت زبان‌شناسی» شد زیرا ایستن توانسته بود حدود 500000 جلد کتاب درباره‌ی زبان‌ها و فرهنگ‌های گوناگون جهان گردآوری کند.

نقد و بررسی فیلم‌های روز جهان
باید درباره‌ی کوین حرف بزنیم (لین رمزی): سفر طولانی سرخی به سپیدی
کیومرث وجدانی: فیلم از نقطه‌نظر اوا روایت می‌شود اما گرداگرد شمایل رازآمیز کوین می‌چرخد. فیلم اساساً قصه‌ی رابطه‌ی میان یک مادر و فرزند است. از دید اوا، کوین را می‌بینیم که به‌تدریج به یک هیولا بدل می‌شود. خردسالی سرد و منگ به کودکی کینه‌توز و ستیزه‌جو تبدیل می‌شود که مدام وضعیت را بدتر می‌کند (مانند کثیف‌کاری عمدی‌اش پس از تعویض فرش یا خراب کردن دکوراسیون تازه‌ی اتاق مادر)، در سن بلوغ به شکل خطرناکی ظالم می‌شود، همستر خواهرش را به شکلی ظالمانه می‌کشد و مسبب از دست رفتن یک چشم خواهرش می‌شود. می‌توانیم رفتار کوین را بر اساس اصطلاح‌های سایکودینامیک مانند پدر ضعیف و ناکارا، مادر ناجور، و حسادت برادری‌ و خواهری توضیح دهیم. اما وضعیت او وخیم‌تر از این حرف‌هاست. او یکی از موجودات نادری است که می‌توان با «شر بالفطره» توصیف‌شان کرد.

ظهور سیاره‌ی میمون‌ها (روپرت وایات): سزار در خانه است
هوشنگ گلمكانی: اگر فیلم‌های سینمای فاجعه در دهه‌های قبل در حد سیل و زلزله و توفان در یك شهر و منطقه یا تهدید شدن سرنشینان یك هواپیما یا كشتی بود، حالا در مقیاس یك كشور و گاهی كل زمین گسترش پیدا كرده و ابعاد فاجعه‌ها پیچیده‌تر شده؛ زمین نابود می‌شود (2012، پس‌فردا، مزرعه‌ی شبدر،...) و گاهی فاجعه چنان ابعاد توضیح‌ناپذیری پیدا می‌كند كه هیچ دانشمندی نمی‌تواند به آن پاسخ بدهد و هیچ قهرمانی نمی‌تواند با آن مقابله كند (مه، واقعه،...). با عظیم‌تر و پیچیده‌تر شدن فاجعه‌ها، فیلم‌ها هم – با وجود پایان خوش بعضی از آن‌ها – مدام تلخ‌تر و بدبینانه‌تر و نومیدانه‌تر شده‌اند. و در برخی از این فیلم‌ها، به‌درستی خود مردم مسئول ایجاد فاجعه‌ها معرفی می‌شوند و احساس گناه می‌كنند. نكته‌ی مهم و عجیب هم این است كه موجودات مخرب (منهای قهر طبیعت و موجودات ماشینی) در این فیلم‌ها نیروهای شر نیستند و هم‌دلی بیننده را جلب می‌كنند. از كینگ‌كنگ و گودزیلا گرفته تا همین میمون‌های ظهور سیاره‌ی میمون‌ها.

کات (امیر نادری): داستان یك مجنون سینما
هوشنگ  راستی:
اولین چیزی که با تماشای فیلم جدید نادری به ذهن می‌آید گل‌درشت بودن آن است. و البته فاقد درام نیز هست. این برای فیلمی که می‌خواهد داستانی باشد مرگ‌بار است. فیلم بدون هیچ گونه کش‌وقوس دراماتیک روی یک خط مستقیم حرکت می‌کند. از اول فیلم تا آخر، این کارگردان عاشق سینما (که در واقع استعاره‌ای از خود نادری است) فقط کتک می‌خورد و تمام. همین کتک خوردن‌ها یکی از نقطه‌ضعف‌های فیلم است. بازیگر نقش کارگردان، جوانک نازک‌اندامی است که نه‌تنها برای این نقش زیادی جوان است بلکه اصلاً تماشاگر باور نمی‌كند که بتواند این همه کتک را تحمل کند و ناله نكند و تازه مثل جیک لاموتای گاو خشمگین اسکورسیزی پا بر زمین بکوبد و نفس‌کش بطلبد و با هر ضربه‌ی مشت و لگد اسم فیلم‌های مورد علاقه‌ی نادری را تکرار کند!

عمو بونمی که می‌تواند زندگی‌های پیشین‌اش را به یاد بیاورد (آپیچاتپونگ ویراسِتاکول):
نگاه خیره به جنگل
جواد رهبر:
عمو بونمی... فیلمی درباره‌ی چه‌گونه مردن و مهیا ‌شدن برای رستاخیز پس از مرگ است که ویراستاکول با پای‌بندی به شیوه‌ی واقع‌گرایانه‌ی خاص خودش آن را پیش می‌برد. او بازگشت همسر مرحوم عمو بونمی و مرگ عمو بونمی را آن‌ قدر طبیعی و واقع‌گرایانه به تصویر می‌کشد که در نگاه اول، همه چیز عادی به نظر می‌رسد اما وقتی عمو بونمی به ثانیه‌های پایانی زندگی‌اش می‌رسد، قالب فیلم عوض می‌شود. عمو بونمی از خوابی که درباره‌ی آینده دیده سخن می‌گوید و عکس‌هایی را می‌بینیم که در آن‌ها نظامیان میمونی را دستگیر کرده‌اند‌ و به زنجیر کشیده‌اند. حالا در آستانه‌ی غار، دسته‌ای از میمون‌ها ایستاده‌اند، انگار که منتظرند تا عمو بونمی از دنیا برود. آیا عمو بونمی در زندگی بعدی‌اش به یک میمون تبدیل و به دست نظامیان اسیر خواهد شد؟

رانندگی (نیكلاس وایندینگ رِفْن): میعاد در لجن
مسعود ثابتی:
تناقض شگفت‌انگیزی است: حاصلِ فیلمی با عنوانی چنین، با زمینه و پیرنگی بناشده بر مهارت قهرمانش در رانندگی، و با سکانس‌هایی اثرگذار و گیرا در نمایش و ارائه‌ی آن مهارت، دنیا و فضایی است لَخت، آهسته و سرشار از طمأنینه و سکون، که بیش از هر چیز تداعی‌گر رؤیایی محو و ناگفتنی است. شاید کم‌تر مخاطبی پس از اولین دیدارش با اثر، چیزی از خشونت و سبعیت كوبنده‌ی نیمه‌ی دوم فیلم را لابه‌‌لای آن‌چه از فیلم در خاطرش مانده، جا داده باشد. می‌توان با افزودن اندکی چاشنی اغراق، ادعا کرد که اصلاً چیزی از طرح و پیرنگ فیلم در یاد نمی‌ماند و قرار هم نبوده چنین باشد، جز تصویر و زمینه‌ای مه‌آلود و محو از همان سکون و رؤیازدگی...

قهرمان و قهرمان‌پردازی در «رانندگی»: اولین و آخرین ایستگاه یك محكوم به حركت
هومن داودی: رانندگی فیلم یك‌دستی است؛ درباره‌ی قهرمانی كه از فیلم‌های قدیمی‌تر آمده و داستانی بارها گفته‌شده و قابل‌پیش‌بینی را پشت سر می‌گذارد. اما كیست كه نداند دیگر داستان گفته‌نشده‌ای باقی نمانده و مهم شیوه‌ی داستان‌گویی است نه خود داستان؟ هوشمندی فیلم‌نامه‌نویس و كارگردان رانندگی این‌جاست كه ریزه‌كاری‌هایی در متن و اجرا اعمال كرده‌اند كه به شخصیت قهرمان و در نتیجه به خود فیلم، كلیتی منسجم و دیدنی بخشیده كه می‌شود با هر بار تماشای فیلم، گوشه‌ای از آن‌ها را كشف كرد و لذت برد. قهرمان این فیلم، كولاژی از قهرمان‌های فیلم‌های دیگر است كه به شكلی دل‌پذیر كنار هم قرار گرفته‌اند؛ از قهرمان‌های فیلم‌های نوآر كه كم‌حرف و كلبی‌مسلك بودند و احساسات خود را بروز نمی‌دادند (مثل اغلب قهرمان‌هایی كه همفری بوگارت تصویر می‌كرد) بگیرید تا قهرمان‌های اكشن مدرن (مثل جیسن بورن و جان مك‌لین).

حسین امینی فیلم‌نامه‌نویس «رانندگی» و كارنامه‌اش: پاداش سکوت
مهرزاد دانش: اگر فیلم‌نامه‌های امینی را به دو گروه کلی رمانتیک کلاسیک (جود، بال‌های کبوتر و چهار پر) و نئونوآر (شانگهای، تیر خلاص و رانندگی) تقسیم کنیم، رانندگی نه‌تنها بهترین نئونوآر اوست بلكه حتی در رده‌ی بهترین‌های این زیرگونه قرار می‌گیرد. تنهایی مرد، عشق دست‌نیافتنی، خشونت مهارنشدنی فضای گنگستری پیرامون، حفظ شرافت و اصول، و انتقام‌گیری از برهم‌زنندگان تعادل انسانی موجود، از مختصات این دنیای سیاه هستند که هر یک عمیقاً در ساختار داستانی فیلم‌نامه‌ی رانندگی جای گرفته‌اند.

هوگو (مارتین اسكورسیزی): بیایید با من رؤیا ببینید...
بهارك داروگری:
هوگو فیلمی‌ست در ستایش رؤیا و سینمای رؤیاپرداز. فیلم در ادای دینی به سینمای صامت، صحنه‌هایی از فیلم‌های لوید و چاپلین و کیتن را مرور و حتی فیلم ورود قطار به ایستگاه برادران لومیر، صحنه‌هایی از فیلم‌های ملیس، و صحنه‌ی آویزان شدن هرولد لوید از ساعتِ عظیم را بازسازی می‌کند. ملیس در صحنه‌ای به رنه تابارد خردسال که با شگفتی صحنه‌ی فیلم‌برداری را می‌نگرد ـ رنه در آینده همان رؤیای کودکی را پی می‌گیرد و پژوهشگر سینما می‌شود ـ چنین می‌گوید: «اگر تا حالا حیران مانده‌ای كه رؤیاها از كجا میان، نگاهی به دوروبرت بنداز: این‌جا همون جاییه كه رؤیاها ساخته می‌شن.»

منبع : ماهنامه سینمایی فیلم


شماره: ۴۳۶ (دی‌ماه ۱۳۹۰)


نقد فیلم | اسب حیوان نجیبی است (عبدالرضا كاهانی) : سنگی برای پای لنگ
جهانبخش نورایی:
فیلم داستان تباهی جمعی است که زور می‌شنود و تحقیر می‌شود و اعتراض جدی نمی‌کند. حتی جوانی که پیراهن سبز پوشیده و تسبیح به دست دارد، معلوم می‌شود تفنگش بادی‌ست و خاصیتی ندارد. جماعتی حرام‌شده که یتیم به نظر می‌رسد. همه مسأله و مشکل دارند. زن‌ها هم مثل مردها و شاید بیش‌تر از آن‌ها بی‌پناه و زخم‌خورده هستند. حکیمه‌ی معتاد و ازریخت‌افتاده، نسترن خانه‌به‌دوش و خیالاتی، همای مال‌باخته، شهره‌ی بی‌پناه، و زن مرادی هم که مرده و مادر نسترن هم که به دست شوهرش کشته شده است. نوای بی‌نوایی بلند است و به قول بابا طاهر عریان: بیا سوته‌دلان گرد هم آییم.

این خودِ روزگاره...
جواد طوسی:
آن‌چه با دیدن پنج فیلم بلند عبدالرضا كاهانی برای‌مان محرز می‌شود، متفاوت و غیرقابل‌پیش‌بینی بودن اوست. اگر این ویژگی‌ها را نوعی جاه‌طلبی هنرمندانه بدانیم، تا زمانی كه به ادا تبدیل نشده‌اند می‌توانند امتیاز مثبتی برای فیلم‌ساز و اثرش باشند. نگرش اجتماعی كاهانی در مجموعه‌ی آثارش نیز حال‌وهوای خاصی دارد. مثلاً او تا كنون علاقه‌ای به نشان دادن جغرافیای شهر (در حالت لانگ‌شات) و بُردن آدم‌هایش در دل مناسبات معاصر جامعه‌ی شهری نداشته است. دوربین او بیش‌تر با حجم انبوهی از آدم‌ها در چند فضای محدود كار دارد و قرار نیست شناسنامه‌ی عینی و واقعی شهر در پس‌زمینه و گوشه و كنار قاب نمایانده شود.

دمل‌هایی روی پوست شهر
مسعود پورمحمد:
اگر این فیلم، پله‌ی آخر توانایی‌های كاهانی باشد، می‌توانیم بگوییم كه او بالاخره توانسته به انتظارهایی پاسخ دهد كه دیدن فیلم‌های قبلی‌اش ایجاد كرده بود. بالاخره او توانسته فیلمی خوب و جمع‌وجور، مملو از عناصری بسازد كه بدون دخالت عناصر مزاحم و ناهم‌خوان، سبك و نگاه ویژه‌ی او را به زندگی و سینما نشان دهد. بعد هم می‌شود اضافه كرد كه امید می‌رود فیلم‌های بعدی او به‌تدریج به سوی پختگی و جذابیت‌های بیش‌تری بروند. یعنی این‌كه اسب حیوان نجیبی است یكی از فیلم‌های خوب سال‌های اخیر سینمای ایران است (و سینمای ایران در سال‌های اخیر، كم ندارد از این فیلم‌های خوب).

رابین هود ایرانی
آرامه اعتمادی:
بی‌پروایی فیلم کاهانی از بطن جامعه نشأت گرفته است؛ مثل سایه‌ای از واقعیت که بر سراسر فیلم افتاده است. او هیچ اصراری ندارد که لحن تند و بی‌ملاحظه‌ی فیلمش را تعدیل یا پنهان کند. مانند هیچ، در این‌جا هم او جمعی را پیرامون یک موقعیت مرکزی می‌چیند تا انبوهی از شوخی‌ها و کنایه‌های تلخ را به مخاطب منتقل کند. هنر کاهانی این است كه تماشاگر فیلمش را روی صندلی می‌نشاند تا در حالی که فکر می‌کند مشغول تماشای کمدی دلخواه خودش است، کمدی دلخواه کارگردان را تا انتها ببیند.

نسبت میان آدم‌ها و بازی‌ها با فضای ابسورد در «اسب...»: انگار نه انگار
امیر پوریا:
در فیلم‌هایی از جنس اسب حیوان نجیبی است که در فضایی ابسورد (یا همان «جفنگ» به پیشنهاد مرحوم اخوان ثالث) می‌گذرد و به همین دلیل در سینمای ما کمیاب است، مبنای کار بر این است که همه‌ی کنش‌ها و شخصیت‌ها در عین عادی به نظر رسیدن، نامعمول باشد و موقعیت‌ها در عین طبیعی جلوه کردن، به‌شدت عجیب و اغلب مضحک. در نتیجه، این‌جا بازیگری وضعیت خاصی پیدا می‌کند: از طرفی «لحن» دوگانه‌ی فیلم طوری است که بازیگران نباید و نمی‌توانند به سمت «باور» کاملاً عینی و واقع‌نمایانه‌ی نقش‌شان پیش بروند و مثلاً مشکلات و دردهای او را به شکلی که در درامی واقع‌گرا تصویر می‌شود، به بیننده منتقل کنند.

بدرود بغداد (مهدی نادری): چرا می‌جنگیم؟
اشكان راد:
بدرود بغداد فیلمی پیام‌گراست كه ایدئولوژی سازنده‌اش را فریاد می‌زند و ابایی هم از انتخاب این روش در روایت ندارد. فیلم‌ساز بی‌هیچ پرده‌پوشی می‌خواسته تماشاگر در پایان به این نتیجه برسد كه جنگ بد است و «نظم دایره‌های عالم را به هم می‌ریزد»، زندگی‌ها را تباه می‌سازد، مرگ را سكه‌ی رایج می‌كند و... به این ترتیب با فیلمی روبه‌روییم كه ایده‌ای بسیار گفته‌شده را بازمی‌گوید و در گفتنش سعی در پوشیدگی و پرداختن به پیچیدگی این پیام هم ندارد. اما پرسش اصلی همین‌جا رخ می‌نماید و ذهن را درگیر می‌كند: آیا پیام ضدجنگ اثر آن‌ قدر بدیهی است كه دیگر نیازی به شنیدنش نیست؟ آیا آن‌چه می‌بینیم مصداق كرامات همان شیخی كه «شیره را خورد و گفت شیرین است» به حساب می‌آید؟

سوررئالیسم، آغشته به اندكی‌ واقعیت
شاهپور عظیمی:
لحن فیلم یك‌دست نیست. رفت‌‌‌و‌برگشت‌ها به زن عرب و دو همراهش فیلم را دوپاره كرده است. نیمی از فیلم، در سوررئالیسم (حتی مالیخولیا) معلق است و نیمی از آن قرار است با واقعیت سرو‌كار داشته باشد. بمبی كه به معلم عراقی بسته شده آن‌ قدر واقعی هست كه انفجارش كار هر دوی آن‌‌ها را یك‌سره كند. در ‌واقع این تركیب در بدرود بغداد از نوعی رویكرد سازندگان فیلمِ كوتاه می‌‌آید. زمانی كه چنین فیلم‌سازی سراغ فیلمی سینمایی می‌رود، رویكرد‌هایی از این دست را (شاید به‌ طور ناخودآگاه) بار دیگر به كار می‌گیرد.

بدرود ایران
مسعود ثابتی: بدرود بغداد
پیش و بیش از آن‌که نشانگر توانایی‌ها و توان بالفعل کارگردان جوانش باشد، نمایشگر توان بالقوه‌ی او در ساخت و پرداخت اثری است که بتواند پا از محدوده‌ی استاندارد‌هاي فقیر سینمای ایران فراتر بگذارد. هنگامی که صحبت از جابه‌جایی مقیاس‌ها و ارتقای معیارهای «سینمای ایران» مي‌کنیم، نباید فراموش كرد که تنها یک فیلم «ایرانی» قادر به انجام چنین کاری است و صرف حضور عوامل ایرانی پشت و جلوی دوربین، برای اطلاق عنوان «فیلم ایرانی» به يک اثر کافی نیست تا به اعتبار آن‌ها بتوان حکم به ارتقای معیارهای سینمای کشور داد.

منطق دایره‌ها
حسين جواني:
هنوز نیم ساعت از شروع فیلم نگذشته که تماشاگران سالن نیمه‌خالی سینما فلسطین شروع می‌کنند به ‌نگاه کردن به ‌ساعت‌های‌شان، وارسي تلفن‌های همراه‌شان و اگر با کسی به ‌سینما آمده‌اند، نق زدن به‌‌ همراه‌شان. بدرود بغداد ‌‌از این منظر ضربه‌ی سختی می‌خورد. چون داستانش را سرراست و گویا تعریف نمی‌کند و نمی‌تواند از مواد اولیه‌ی داستانش به‌‌ شکلی حساب‌شده در تمام ‌زمان فیلم بهره ببرد.

نگاه به موسیقی «بدرود بغداد»: برای تصویرهاي آوانگارد
سميه قاضی‌زاده:
بخشي از موسیقی بدرود بغداد افکتیو است. هر جا بار دراماتیک داستان بالاتر رفته، موسیقی هم راحت‌تر قابل‌شنیدن است. با وجود تمامی امتيازها، موسیقی اين فيلم می‌توانست با کمی ملودی‌پردازی، در ذهن مخاطبش ماندگار شود. متأسفانه این روزها اغلب آهنگ‌سازان به‌خصوص آهنگ‌سازان جوان و نوپرداز، ترجیح می‌دهند از گسترش یک موتیف خاص و ملودی‌پردازی پرهيز کنند و سراغ سبک‌های مینی‌مال و مدرن بروند.

گفت‌وگو |
 با عبدالرضا کاهانی: یک خمیازه‌ی بلند
سعید  قطبی‌زاده:
اتفاق دیگری که از هیچ به این طرف افتاد، پرهیزت از قصه‌ها و موقعیت‌های دراماتیک و رها شدن در فضایی نسبتاً شوخ و جفنگ بود.
کاهانی: بعد از بیست فهمیدم که سینما جای مفهوم‌های عمیق نیست. چیزی اگر هست، هست و اگر نیست نمی‌توان حادثه‌هایی مثل مرگ را بهانه‌ی آن کرد. پایان بیست آزارم می‌داد. این را البته آن زمان هم می‌دانستم اما نمی‌دانستم راه‌حل چیست. بعدش به زندگی عادی بیش‌تر اعتقاد پیدا کردم. در دل این زندگی همه چیز هست و لزومی ندارد عمیقاً در پی رساندن چیزی فراتر از قصه باشی. درست نگاه کردن و درست اجرا کردن و خالص شدن از همه‌ی چیزهای خوب و بدی که مال خودت نیست و از جنس دیگر است، کار آدم را راحت می‌کند. خوب یا بد، دیگر می‌شوی برای خودت. درام از نظر من باید در لحظه‌لحظه‌ی فیلم جاری باشد. اگر قصه‌ای یا موقعیتی انتخاب می‌شود، حتماً نکته‌ای یا مفهومی برای فیلم‌ساز دارد. اما مهم‌تر از مفهوم برای من، قشنگ بودن و درست بودن است. رابطه‌های آدم‌ها باید در قصه درست باشد و تماشاگر باید این شخصیت‌ها و رابطه‌ها را بشناسد.

گفت‌وگو با رضا عطاران: تخمه شكستن را  بیشتر از كارهای سخت دوست دارم!
نیما حسنی‌نسب:
اس‌ام‌اس كه زدم برای  قرار گفت‌وگو، زودتر از چیزی كه مرسوم است جواب داد. تماس گرفت و اولش سعی كرد منصرفم كند. بعد كه فهمید فایده ندارد، بدون هیچ ادا و اصولی قرار گذاشتیم. موقع شروع گفت‌وگو در جواب سؤال اولم گفت: «ببین، هنوزم می‌تونیم بی‌خیال این قضیه بشیم‌ها!» این روحیه و این بی‌تفاوتی ظاهری نسبت به همه‌ی امور دنیا و هرچه در آن هست و نیست، تصویر آشنای بازیگری‌ست كه دو دهه پر از اتفاق‌های عجیب و كارهای متفاوت را گذراند تا امروز دوران اوج بازیگری را تجربه كند... پیدا كردنِ یك رضا عطارانِ رمانتیك، ضربه‌پذیر و به‌شدت حساس پشت این نقاب بی‌تفاوتی و كلبی‌مسلكی همیشگی، چند دقیقه بعد از آشنایی با او كار چندان دشواری نیست. اگر كمدی و شوخی اختراع نشده بود، دنیا برای امثال عطاران جای خیلی خیلی سختی بود و او هم كه به ادعای خودش با سختی اصلاً میانه‌ای ندارد. این گفت‌وگو، كارنامه‌ی او را از آغاز تا امروز دربر می‌گیرد.

گفت‌وگو با مهدی نادری، تورج اصلانی و مزدک میرعابدینی
کارگردان، فیلم‌بردار و بازیگر «بدرود بغداد»: بغداد و نیویورك در مرنجاب و دربند
مهدی نادریآذر مهرابی:
بدرود بغداد در جشنواره بیست‌وهشتم فجر مورد توجه قرار گرفت و سال پیش معاونت سینمایی وزارت ارشاد بر خلاف شیوه‌ی مرسوم سال‌های قبل ـ که توسط خانه‌ی سینما انجام می‌شد ـ به نمایندگی از جامعه‌ی سینمایی ایران این فیلم را برای رقابت‌های اسکار برگزید و جهت مطابقت با مقررات این آکادمی، در آخرین فرصت باقیمانده، آن را به شکل محدود در یکی‌دو سینمای شهرستان هم روی پرده فرستاد. اما اکران رسمی فیلم به این فصل موکول شد. این گفت‌وگو که بیش‌تر به یک ماراتن حرف شبیه بود حدود یک سال پیش انجام شد. گفت‌وگو با یک «سلام، شب به خیر» در ساعت نُه شب شروع و با یک «صبح به خیر، خداحافظ» در ساعت شش صبح روز بعد تمام شد؛ زمانی كه اصلانی باید می‌رفت سر جلسه‌ی فیلم‌برداری فیلم جدید نیکی کریمی.

درگذشتگان | میرمحمد تجدد (1390 -1308): آخر خطِ یكی دیگر از «دومی‌ها»
جواد طوسی: استوار بازنشسته هم رفت. همان آدم قدیمی كه در گروهبان جلوی آینه لباس نظامی‌اش را مرتب كرد و با خودش گفت كه «نمی‌خوام به این زودیا بازنشسته بشم.» بعد هم به ستیز اندیشید و كلكش درست‌وحسابی كنده شد. برای او با گلوله مردن، بهتر از بازنشستگی زودهنگام بود. قیصر اولین فیلم شاخص او بود كه در آن حسرت قبضه شدن مردانگی از سوی قهرمانی خاكستری را خورد و خواسته یا ناخواسته نشانی یكی دیگر از برادران آب‌منگل (رحیم) را داد تا قیصر فردا خودش را به كشتارگاه برساند و بفرستدش «اون دنیا تا كامروا بشه و ملائكه‌ها بادش بزنند.»

سایه / روشن | ژاله علو: مهر و اقتدار
تاریخ بازیگری سینما، تلویزیون، تئاتر، دوبله و گویندگی رادیو بدون ژاله علو خیلی چیزها كم دارد. او از معدود بازماندگان نسلی است كه نگاهی متفاوت و جدی به عرصه‌ی كاری‌شان داشتند. برخی از آن‌ها بی‌رحمانه فراموش شدند و برخی مانند علو هنوز از پای ننشسته‌اند. اگرچه در كارنامه‌ی او گویندگی نقش برجسته‌تری دارد اما ژاله علو در تمام عرصه‌های فعالیتش حضورهایی ماندگار از خود به یادگار گذاشته است. برای ماندگاری در ذهن مخاطبان عام تلویزیون همان مدیریت دوبلاژ سریال سال‌های دور از خانه (معروف به اوشین) كفایت می‌كند؛ چه برسد به جان بخشیدن به ده‌ها شخصیتی كه بسیاری‌ از آن‌ها خاطره‌های چند نسل به حساب می‌آیند.

صدای آشنا | درباره‌ی دوبله انیمیشن «هرکول»: پارسی‌گویان در کوه اُلمپ
نیروان غنی‌پور:
هرکول در زمانی دوبله می‌شود که دوبله‌ی فارسی انیمیشن، دهه‌ی پرتلاطمی را پشت سر گذاشته است. دهه‌ی هشتاد پر از اتفاق‌های ریزودرشت برای حرفه‌ی دوبلاژ بود که اتفاقاً دوبله‌ی آثار روز سینمای انیمیشن محمل مناسبی شد برای گروه‌های تازه‌کاری که قصد داشتند هر طور شده وارد این حرفه شوند. در دوبله‌ی این فیلم‌ها صداهای تازه‌ای شنیده شد که هنوز پختگی لازم برای نقش‌گویی با حس وحال نداشتند و دوبله‌ی انیمیشن را برای تجربه و کارآموزی برگزیده بودند. این در حالی است که سازندگان مطرح انیمیشن برای تماشایی شدن شخصیت‌های اثرشان از صداهای شاخص بازیگران مشهور بهره می‌برند و در دوبله‌ی فارسی‌اش حق مطلب به‌درستی ادا نمی‌شود.

گزارش‌ | بیست‌وپنجمین جشنواره‌ی فیلم کودک و نوجوان: باران بر پیشانی
علیرضا معتمدی:
با سعید راد ایستاده‌ایم جلوی ورودی هتل بزرگ کوثر (که اصفهانی‌های قدیمی هنوز به اسم هتل کوروش می‌شناسندش) زیر تاقی‌ در حال شُرشُر، و او مثل همیشه پرحرارت و بامزه مشغول تعریف کردن داستان‌هایی‌ست از فیلم‌های قدیمی که کار کرده و مقایسه‌ی آن فیلم‌ها با فضا و فیلم‌ها و سینماگران امروز. بدلباسی و آداب‌ندانی برخی از بازیگران جوان را اجرا می‌كند به قصد انتقاد. می‌گوید جایزه گرفته اما با سندل می‌رود روی صحنه یا سوپراستار مملکت روی صحنه با اورکت قدم می‌گذارد. مراسم رسمی لباس رسمی دارد، آداب دارد. ناخودآگاه نگاه می‌چرخاند به اطراف. انبوهی از آدم‌های خوش‌لباس و شیک‌پوش را می‌بیند در اطرافش...

جشنواره مهم‌تر است یا سینمای كودك؟
اصغر نعیمی:
انگار مهم‌تر از سینمای کودک و حل مسائل آن، برگزاری جشنواره‌اش باشد؛ که البته طبیعی است چون به هر حال جشنواره راه انداختن به‌مراتب آسان‌تر و البته زودبازده‌تر از حل مشکلات و برنامه‌ریزی برای رونق سینمای کودک است. پس هر سال از پی هم جشنواره‌ی فیلم کودک برگزار می‌شود اما سینمای کودک در چنبره‌ی مشکلات و رکود و رخوت دست‌وپا می‌زند. این البته به معنای برگزار نکردن جشنواره یا کم‌اهمیت بودن برگزاری آن نیست، اما نمی‌توان با سرگرم فرع شدن بهانه‌ای برای فراموش کردن اصل ماجرا به دست آورد. باید حواس‌مان باشد از جشنواره‌ی کودک ابزاری تزیینی صرف برای سینمای کودک نسازیم.

خشت خام | مستندهایی درباره‌ی زنان: این موضوع مبهم زن
محمدسعید محصصی:
شاخص‌های اصلی سینمای مستند ایران از آغاز دهه‌ی 1370 توجه بیش‌تر به مباحث و مسائل اجتماعی، و بیانی رهاتر، بازیگوشانه‌تر و متأثر از گفتمان‌های هنری روز بود. با چنین دیدگاهی فهم این‌که چرا در اواخر دهه‌ی هفتاد و پس از آن توجه به مضمون‌هایی که در آن زنان نقش کلیدی دارند بسیار اهمیت می‌یابد، آسان می‌شود. این توجه به نقش و اهمیت حضور زنان در سینمای مستند البته خیلی هم چیز تازه‌ای نیست و به نیمه‌های دهه‌ی شصت برمی‌گردد.

در تلویزیون | نگاهی به برنامه‌ی «هفت» در سال 90:
تك‌مضراب‌های جسارت در سمفونی مسالمت‌جویی
پوریا ذوالفقاری:
سازندگان برنامه‌ی هفت هنوز پاسخ این پرسش را - دستکم برای خودشان - روشن نکرده‌اند. بعد از گذشت بیش از یك سال از پخش این برنامه، تعداد پیامک‌ها از چند ده هزار فراتر نرفته و مشخص شده که سینماگران و دوست‌داران پیگیر سینمای ایران، تنها کسانی هستند که حاضرند تا بعد از نیمه شب پای این برنامه بنشینند. طبیعی است که برای بینندگان عادی تلویزیون، مسائل صنفی تهیه‌کنندگان یا تشکیل سازمان سینمایی اهمیت چندانی نداشته باشد. اما کارشناسان و سینماگران، از تنها برنامه‌ی سینمایی تلویزیون انتظار پرداخت و نقد مفصل هر یک از این اتفاق‌ها را دارند.

روی هواست...
رضا کاظمی:
درباره‌ی برنامه‌ی هفت به شیوه‌ی یکی به نعل و یکی به میخ که منش آشنای ما ایرانی‌هاست زیاد نوشته‌اند. اما دست‌کم نگارنده در نوشتن این چند سطر کم‌ترین دلیل معنوی و مادی برای ادامه‌ی چنین شیوه‌ای ندارد. همین چند وقت پیش داشتم برای دوست منتقدی از برنامه‌ی هفت می‌گفتم (البته با دلخوری بسیار) که دوستم جایی حرفم را قطع کرد و گفت: «منظورت برنامه‌ی هفت بود دیگه؟ آخه چند بار گفتی نود!» این یکسان‌پنداری ناخودآگاهانه‌ی این دو برنامه، ریشه در انتظارهایی دارد که کسانی چون نگارنده پیش از شروع چنین برنامه‌ای داشتند.

نوستالژی دهه‌ی شصت در پرونده‌ی سریال «وضعیت سفید»: شما واقعاً یادتون نمیاد؟
نیما قهرمانی:
بسیار مایه‌ی خوش‌حالی است که کودکی که در دهه‌ی هشتاد بزرگ شده معنای «صف» و «بمباران» را نمی‌داند. درک نمی‌کنم که تماشای برفک تلویزیون، در دوره‌ای که همان برنامه‌های نصفه‌نیمه و بی‌ارزش هم ساعت ده و نیم شب به پایان می‌رسید، چه لذتی می‌تواند داشته باشد. نوشابه‌ها و شیر و شیرکاکائوهای شیشه‌ای قدیمی برای من هم خاطره‌انگیزند، اما در نگاه دقیق‌تر و غیراحساسی‌تر، یادآور خودداری سوپری‌ها از ارائه‌ی نوشابه‌ی خنک به افرادی جز مشتری‌های ثابت‌شان (به دلایل بسیار!) و نیز دعواها و جنجال همیشگی بر سر بردن و پس‌ آوردن شیشه‌های خالی آن‌ها و پول گرویی برداشتن مغازه‌ها در ازای برگرداندن شیشه‌ی خالی و... است.

آی‌فیلم، نمایش، شما، مستند، بازار و... : روزی روزگاری دیجیتال
احسان ناظم‌بكایی:
این روزها بازار شبكه‌های دیجیتالی گرم است و مدام بر تعدادشان افزوده می‌شود. ظاهراً تلویزیون توجه خاصی به این گونه شبكه‌ها دارد و سرمایه‌ی ویژه‌ای برای راه‌اندازی و گسترش آن‌ها اختصاص داده است. در حاشیه‌ی پایینِ پربیننده‌ترین برنامه‌های شبكه‌های اصلی، جدول برنامه‌های شبكه‌های دیجیتالی زیرنویس می‌شود و مجریان پنج شبكه هم وقت و بی‌وقت لابه‌لای برنامه‌های‌شان درباره‌ی دستگاه كوچكی به اسم «مبدل» اطلاع‌رسانی می‌كنند كه آنتن‌های معمولی را قادر به دریافت امواج دیجیتالی می‌كند. به نظر می‌رسد آینده قلمرو تأثیرگذاری شبكه‌های دیجیتالی و تخصصی باشد كه تقریباً همه‌ی كنداكتورشان به یك موضوع اختصاص دارد؛ فیلم و سریال یا مستند و انیمیشن. در چند صفحه‌ی پیش رو، تلاش كرده‌ایم ساختار و شیوه‌ی اداره‌ی این شبكه‌های نورس، كاركردها، ضعف‌ها و قوت‌های‌شان را بررسی كنیم.

سینمای جهان | نقد فیلم‌: نیمه‌شب در پاریس (وودی آلن): وقتی ناقوس نواخته می‌شود...
كیومرث وجدانی:
وودی آلن پس از ویكی كریستینا بارسلونا و با غریبه‌ی سبزه‌روی قدبلندی ملاقات خواهی كرد، با نیمه‌شب در پاریس باز هم آن نازك‌طبعی و حساسیتی را كه انگ خود اوست به فضای اروپا آورده و ثابت می‌كند كه در اروپا نیز همان‌ قدر در خانه‌ی خودش است كه در سرزمین مادری‌اش. همه‌ی عناصر آشنای او، از همان ابتدای فیلم در آن حضور دارند. در مقدمه، آلن حس نوستالژی شخصی‌اش را با تصور رمانتیكش از پاریس درمی‌آمیزد؛ نماهایی از پاریس را با همراهی قطعه‌ای موسیقی جاز كه با كلارینت نواخته می‌شود (موسیقی قدیمی جاز یكی از راه‌های آلن برای بیان نوستالژی‌اش است).

سوپر8 (جی. جی. آبرامز): فیلم   اسپیلبرگی
هوشنگ گلمكانی:
سوپر8 فیلمی به سبك آثار اسپیلبرگ است. به قول راجر ایبرت، انگار یكی از فیلم‌های دوران اولیه‌ی كارنامه‌ی اسپیلبرگ، تازه پیدا شده. هر تكه‌ی سوپر8 یادآور یكی از فیلم‌های استاد است. محوریت بچه‌هایی كه رازی مربوط به زندگی اجتماعی شهری كوچك را پنهان كرده‌اند و مأموران نظامی و امنیتی در جست‌وجویش هستند، ای‌تی را به یاد می‌آورد. چهره‌ی هیولای فیلم (به‌خصوص چشمانش) كه فقط در اواخر داستان به شكل واضح نمایش داده می‌شود تا حدودی یاد‌آور ای‌تی است هرچند كه ای‌تی با آن جثه‌ی كوچك و حركت‌های دوست‌داشتنی‌اش، بر خلاف موجودات سوپر8، اصلاً مخلوق خرابكار و مهلكی نبود.

سالی دیگر (مایک لی): زنان و مردان در آستانه‌ی فروپاشی عصبی
جواد رهبر:
سالی دیگر فیلمی درباره‌ی تنهایی، دل‌مردگی، پا به سن گذاشتن و پیری است اما چنین نگرشی به فیلم بدون شک آن را محدود می‌کند. سالی دیگر، درست مثل پوستر تبلیغاتی‌اش، دیدگاهی کلی‌تر به زندگی دارد. لی در سالی دیگر ما را با افرادی جوان، میان‌سال و سال‌خورده طرف می‌کند تا شاهد تصویرهایی از دوره‌های مختلف زندگی انسان و ویژگی‌های خاص هر یک از این دوره‌ها باشیم. با وجود این،‌ در سالی دیگر شخصیت‌ها مثل جانی در برهنه یا فیل (تیموتی اسپال) راننده‌ی تاکسی در همه یا هیچ (2002) فلسفه‌بافی نمی‌کنند و مایك لی این بار ترجیح می‌دهد بیش‌تر دغدغه‌هایش را نشان دهد تا این‌که آن‌ها را به صورت دیالوگ در دهان شخصیت‌ها قرار بدهد.

بازخوانی‌ها | در دفاع از اِستَن بِرَكِیج: رمزها را به حال خودشان بگذارید
احسان خوش‌بخت:
«استن براكهیج كارگردان آوانگارد و گم‌نامی است كه ظاهراً ترنس مالیك عاشقانه كارهایش را دوست دارد. اما كم‌تر كسی از او خبر دارد و فیلم‌هایش را دیده است.» این جمله‌ها در یك رمزگشایی از درخت زندگی ترنس مالیك در محدوده‌ی شبكه‌های اجتماعی، كه ضمیر خودآگاهِ طبقه‌ی تحصیل‌كرده‌ی متوسط ایرانی است، جنجالی كوچك به پا كرد، هرچه باشد غیرسینمایی‌نویس‌هایی وجود دارند كه سینما برای‌شان مهم‌تر و حیاتی‌تر از سینمایی‌نویس‌هاست. وظیفه‌ی چه كسی است كه بداند اِسْتَن بِرَكِیج یكی از بزرگ‌ترین كارگردانان تاریخ سینماست؟


صفحه قبل 1 2 صفحه بعد